اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
قربانیان پراید دودی پایتخت به 14 نفر رسید/ صحبتهای تکان دهنده دختران از سیاهترین روز زندگیشان
به گزارش باشگاه خبرنگاران، روزنامه شهروند ضمن گفتوگو با سه تن از قربانیان این جنایت هولناک، در ادامه آورده است: دو بچهمحل با یک پراید شیشه دودی در خیابانهای خاص پایتخت پرسه میزدند تا نقشه هولناکشان را به اجرا بگذارند. مردان تبهکار، دختران و زنان را به بهانه مسافرکشی سوار خودروشان میکردند و در یک فرصت مناسب دست به آزار و اذیت طعمههایشان میزدند.
این پرونده هولناک از ششم فروردینماه و با شکایت دختر 22 ساله که در میدان هفتم تیر طعمه آنها شده بود روی میز کارآگاهان قرار گرفت، اما خیلی زود ابعاد گستردهتری پیدا کرد. 12 فروردینماه نیز یک قربانی دیگر پرده از این سناریوی سیاه برداشت.
تحقیقات پلیسی ادامه داشت تا اینکه ماموران پلیس خود را در مقابل پروندهای سریالی دیدند. تحقیقات نشان میداد متهمان بدون ترس و با برنامهریزی طعمههایشان، را شکار میکنند، تا اینکه با چهرهنگاری، یکی از متهمان که در زمینه موادمخدر سابقه زیادی داشت، دو پسر شیشهای شناسایی شدند. همین موضوع کافی بود تا پس از چند عملیات گسترده تیم پلیسی راز جنایتهای متهمان که با خودروی پراید خاکستری رنگ زنان و دختران را به قصد آزار و اذیت میربودند، برملا شود.
این دو متهم که خیلی زود و در همان نخستین جلسه بازجویی به شکار هشت طعمه و آزار و اذیت آنها در داخل خودروشان اعتراف کردند، حالا در برابر پرونده سنگینتری قرار گرفتند. 9 شاکی در اداره آگاهی به طرح شکایت پرداختند و 3 شاکی دیگر در دادسرای جنایی شناسایی شدند. تعداد شاکیهای پرونده این دو مسافربرنما در حالی به 14 نفر رسید که با توجه به گستردگی زوایای این پرونده، افزایش تعداد شاکیها پیشبینی میشود.
دختران قربانی در دادسرای جنایی
شیشههای دودیرنگ پرایدی که سرنشینانش راز هولناکی را در آن پنهان کرده بودند. تمام خشمشان را در گلو پنهان کردهاند، هنوز دستانشان، صدایشان میلرزد از یادآوری آن روز سیاه. میترسند از شیشههای دودی، از همه پرایدهای خاکستری.
سه دختر که زخمهای عمیق و تحقیرآمیزشان آنها را فرسنگها از همنسلانشان جدا کرد تا هیچوقت نتوانند مثل سابق به روزهای گذشته بازگردند. سه دختر 27، 32 و 34 ساله با سرگذشتها و دنیاهایی متفاوت، عجیب با هم همدردند. همدردیشان بار سنگین روایت ماجرا را سبکتر میکند با این حال میگویند دردشان شاید کمرنگ شود اما هرگز از بین نخواهد رفت.
نمیخواهند نامشان فاش شود؛ حق هم دارند. «بعد از این حادثه نامزدم مرا ترک کرد حالا اگر فامیل و دوستانم هم نامم را در لیست قربانیان ببینند لابد رفتارشان با من برمیگردد»؛ اینها را دختری میگوید که یکم تیرماه قربانی «گرگهای خاکستری» شد و بعد از آن هر روز زخمهای بیمرهمش را در کنار سرزنشهای نامزدش تاب آورد و دست آخر هم نامزدیاش بههم خورد تا با بار سنگین غمهایش تنها بماند.
تصویر سه قربانی تازه شناسایی شده این پرونده، تصویر عجیبی است. سه دختر قوی دور از مختصات زنانهشان، درباره پروندهشان مصمم و قوی صحبت میکنند. از آنها درخواست گفتوگو میکنم. میخواهم بدانم، اینکه چه کردند و بعد از این چه خواهند کرد؟! میگویند، شمرده و تلخ از آنچه بر سرشان آمد تا روزهای بعد و آینده نامعلومشان. در لابهلای مرور خاطرات صحنههایی هست که تکتکشان دیدند. لحظاتی که آرزوی مرگ کردند و بعد از آن روزی هزار بار مردند و زنده شدند.
نامزدم ترکم کرد
دختر 27 ساله آن روز بعدازظهر از محل کارش بیرون آمده بود. میخواست از سردار جنگل به خانهشان در شهران برود که یک پراید خاکستری رنگ با شیشههای دودی در مقابلش متوقف شد، ادامه ماجرا را از زبان این قربانی 27 ساله بخوانید:
چرا سوار این خودرو شخصی شدی؟
مشغول صحبت کردن با موبایلم بودم، زیاد حواسم به اطراف نبود. میخواستم زودتر به خانهمان برسم به همین خاطر وقتی یک پراید خاکستری رنگ مقابلم توقف کرد مسیرم را گفتم. فکر کردم مسافرکش شخصی است. تمام شیشههای خودرو به غیر از شیشه جلو دودی بود و من پسری را که در کنار راننده نشسته بود ندیدم اما راننده ظاهر آراستهای داشت. به همین خاطر شک نکردم و سوار شدم.
وقتی سوار شدی چه اتفاقی افتاد؟
من همچنان درحال صحبت کردن با موبایلم بودم که شارژ تلفنم تمام شد. وقتی این موضوع را فهمیدند راننده به همدستش گفت «فرهاد برو عقب» در یک لحظه اتفاق افتاد. من را کف خودرو انداخت و شروع به ضربوشتم کرد و بعد به من تجاوز کرد. موهایم را میکشید، بهطوری که بعد از 13 روز هنوز نتوانستهام موهایم را شانه بزنم. سرم درد میگیرد و یاد آن لحظه میافتم.
کجا پیادهات کردند؟
بعد از دو ساعت من را در جاده ساوه رها کردند. از خودروهای عبوری جاده درخواست کمک کردم و چون دیگر از خودروهای شخصی میترسیدم و به هیچکس اعتماد نداشتم، جلوی سرویس شرکتها را گرفتم و آنها من را به پلیسراه تهران ساوه رساندند.
شکایت کردی؟
همان شب با گریه رفتم خانهمان و موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشتم و فردای آن روز برای طرح شکایت به اداره آگاهی رفتیم.
با این خاطرات تلخ چگونه زندگی میکنی؟
از همه ماشینها میترسم، حتی از سوار شدن به خودروی پدرم. هنوز باور ندارم که قربانی شدهام. نامزدم همیشه تأکید داشت که سوار خودروهای آرمدار شوم و من هم حرفش را قبول داشتم. هرگز تصور نمیکردم همین یکبار اشتباه تاوان سنگینی داشته باشد.
پس نامزد داری؛ او چه گفت بعد از این ماجرا؟
ترکم کرد. دعوایمان شد و هر بار به خاطر اشتباهم مرا سرزنش میکرد. گفت نمیتواند با این موضوع کنار بیاید و بهتر است جدا شویم.
خودت چه فکری میکنی؟
احساس میکنم این سرنوشت اگرچه تلخ بود اما من را یک قدم به خدا نزدیکتر کرد. خوشحالم که مثل خیلی از دخترانی که قربانی تجاوز میشوند سکوت نکردهام. با قدرت پای شکایتم ایستادهام حتی به قیمت از دست دادن خیلی از چیزهای خوب گذشته.
وحشت در زندگیام رخنه کرده
32 ساله است؛ قربانی دیگر دو متهم پرونده. از آن روز سیاه، روزهایش را میشمارد تا قبل از خبر دستگیری همه پرایدهای خاکستری را رصد میکرد تا شاید ردی از دو پسر متجاوز پیدا کند. بارها به اتوبان آزادگان رفت؛ همان جایی که بعد از تجاوز رهایش کرده بودند. با اینکه میگوید "ما دیگر آدمهای عادی نمیشویم"، اما امیدوار است. خیالش راحتتر شده، حالا دیگر ورق برگشته است؛ دو پسر شیشهای که یک روز بزرگترین کابوس زندگیاش را رقم زدند حالا در چنگال قانونند.
از روزی که قربانی شدی بگو...
قبل از میدان پونک سوار شدم. هنوز پنج ثانیه از سوار شدنم نگذشته بود که ناگهان سرنشین کنار راننده خودش را به عقب خودرو انداخت. شروع به ضرب و شتم کرد و من با دستم به شیشه پنجره مشت میکوبیدم. به دوستش میگفت چکش را بده چکش را بده تا بزنمش. یک لحظه سرم را بالا بردم. اطراف خیابان ماموران راهنمایی رانندگی ایستاده بودند اما شیشههای خودرو آنقدر دودی و تیره رنگ بود که من را نمیدیدند. بعد به سمت اتوبان رفتیم و فرهاد در داخل خودرو من را مورد آزار و اذیت قرار داد.
کجا پیادهات کردند؟
یک منطقهای بود به اسم «صفا» در اتوبان آزادگان نزدیک پل ساوه.
چهکار کردی؟
با دوستم تماس گرفتم و همان شب از پزشکیقانونی نامه گرفتم و برای شکایت به پلیس آگاهی رفتم.
بعد از این حادثه روزهایت را چگونه میگذرانی؟
از لحاظ روحی زیاد لطمه دیدم. پیش مشاور رفتم.
خانوادهات میدانند؟
نه به کسی نگفتم. خجالت میکشیدم اما از طرفی نگرانم یکبار دیگر در یک خیابان دیگر دختران و زنان دیگری قربانی اینگونه جنایتهای مشابه شوند به همین خاطر هر جایی که میروم این ماجرا را از زبان یکی از دوستانم تعریف میکنم تا دختران جوان بیشتر مراقب خودشان باشند.
قربانی دیگر زنی 34 ساله و مادر دو دختر 15 و 12 ساله است. میگوید خدا را شکر که دخترانم به جای من قربانی این جنایتکاران نشدند. او هم مثل همه قربانیان در مسیر سوار شدن به تاکسی قربانی شد و حالا بهعنوان یک مادر قوی، مصمم است تا با پیگیری شکایتش از همه زنان و دخترانی که از ترس آبرویشان سکوت کردهاند، حمایت کند.
پرونده سیاه این متهمان هر روز ابعاد تازهتری پیدا میکند. شاکیانشان درحال افزایش هستند و هنوز خبری از سرنوشت قربانیانی که احتمال دارد در گوشه و کنار شهر سکوت کرده باشند، وجود ندارد.
اخبار حوادث - باشگاه خبر نگاران
ویدیو مرتبط :
آمار قربانیان ریزش آوار ساختمان 8 طبقه در بنگلادش به بیش از 1000 نفر رسید
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
صحبتهای تکان دهنده دختری که جسد پدرش را با اره مثله کرد/ پشت پرده جنایت مخوف تابستان پایتخت چه بود؟
به گزارش باشگاه خبرنگاران،شاید خبر قتل پدری توسط دو دختر و همسرش و سپس مثله کردن جسد با اره برقی، توسط آنها تکان دهندهترین خبری بود که میشد تابستان امسال نه تنها در میان ساکنان خیابان قصرالدشت که دربین ساکنان پایتخت بپیچد و تازه آن موقع بودکه همسایهها فهمیدند در این خانه چه اتفاقاتی درجریان بوده است.
نگاهش که میکنی، موجودی را میبینی که دستبند دستهای ظریفش را به هم گره زده و پشت این چادر کهنه و رنگ و رو رفته و لباسهای خاکستری بازداشتگاه زیبایی و لطافت دخترانهاش رنگ باخته. باورت نمیشود این همان دختری است که پدرش را به قتل رسانده و با اره برقی جسدش را مثله کرده، دوست داری که نگاهت کند و بگوید قضیه چیز دیگری است بگوید قتل کار او و خواهرش نیست.
صبر میکنی تا خودش شروع کند. اشک توی چشمهای رنگ عسلش حلقه میزند و میگوید: میدانم گناه بزرگی مرتکب شدم. میدانم هیچ توجیهی برای قتل یک پدر توسط دخترش وجود ندارد، دیگر تحمل آن زندگی را نداشتم. تحمل رفتار پدرم و حوادث تلخی که از کودکی تا آن روز تجربه کرده بودم. اما قبول دارم که راه اشتباهی را انتخاب کردم. ای کاش در این مدت با فردی آشنا میشدم که مرا بهتر راهنمایی میکرد یا میدانستم سازمان یا مرکزی وجود دارد که دخترانی مانند من میتوانند به آنجا پناه ببرند.
داستان زندگی الهام را میشنوی هم از زبان خودش و هم خواهر کوچکتر و مادرش...
وقتی که از شکنجهها و آزار و اذیت روحی و جسمی پدرش میگوید. اینکه حتی در بیست و چهارسالگی هم پدرش او و خواهرش را با کمربند مورد ضرب و شتم قرار میداده. تحقیر و توهین وتنبیه مداوم و خساست بینهایت پدر در امور مربوط به دخل و خرج زندگی، خساستی که در ارتباط با زنان غریبهای که با آنها آشنا میشد تبدیل به دست و دلبازی بینهایت میشد. اجبار به کار الهام در مغازه تعمیر موبایل بدون آنکه حقوقی به او پرداخت کند.
به دخل و خرج زندگی که میرسد الهام سرش را از خجالت پایین انداخته و میگوید: تو رو خدا در مورد من و مادر و خواهرم بد قضاوت نکنید. در طی این چند سال مادرم برای آنکه بتواند لباسها و خوراکیهایی که ما دوست داشتیم برای من و خواهرم بخرد از جیب پدرم پول بر میداشت. به نظر شما اگر پدرم به اندازه کافی برای ما خرج میکرد ما حاضر میشدیم دزدی کنیم؟
من توی مغازه همراه پدرم کار میکردم و میدانید چه رنجی میکشیدم وقتی میدیدم من باید با کفشهای پاره زندگی کنم و پدرم پولهایش را صرف خرید گوشی و سفر شمال با زنانی میکرد که با او دوست میشدند؟
یادم میآید وقتی من و خواهرم کوچکتر بودیم به خاطر هر کار اشتباهی که انجام میدادیم ساعتها در زیر زمین یا بالکن خانه زندانی میشدیم تا اینکه بالاخره پدرم به این نتیجه برسد که این تنبیه برای ما کافی است. پدرم پایبندی مذهبی و اخلاقی خاصی نداشت و از وقتی من و خواهرم بزرگتر شدیم دیگر از نگاهها و برخی رفتارهایش در خانه احساس امنیت نمیکردیم.
من میدانم که گناه بزرگی مرتکب شدم که جان یک موجود زنده آنهم کسی که پدرم بوده گرفتهام و حاضرم هر مجازاتی را بپذیرم اما روزی که به این نتیجه رسیدم به زندگیام که فکر کردم دیدم شهامت فرار از خانه را ندارم (البته یکبار بعد از ضرب و شتم شدید توسط پدرم با کمربند فرار کردم ولی وقتی دیدم هیچ پناهگاهی برای من وجود ندارد و شکایت از وی نیز به جایی نمیرسد مجبور شدم به خانه برگردم).
ترس از کارتن خواب شدن، معتاد شدن و گرفتار شدن به ماجراهایی که دامن دختران فراری از خانه را میگیرد باعث شد دنبال راه حل دیگری بگردم.
شاید اگر یک فرد آگاه، یک مشاور، یک روانشناس سر راهم قرار میگرفت من این راه حل را انتخاب نمیکردم. بارها از مادرم خواستم از پدرم طلاق بگیرد اما او هم میترسید از اینکه همین سقف روی سرش را هم ازدست بدهد و یا اینکه بعد از طلاق پدرم برای انتقام جویی صدمهای به ما بزند وبه همین دلیل فقط از ما میخواست تحمل کنیم!
اگر جسد پدرم را بعد از قتل مثله کردیم فقط به خاطر این بود که قصد خارج کردن جسد از خانه را داشتیم و نمیدانستیم چطور باید بدون اینکه همسایههایمان متوجه شوند این کار را انجام بدهیم.
در تمام لحظاتی که با اره مشغول مثله کردن جسد بودم، تنها چیزی که به من قدرت میداد نفرت بود و مرور لحظاتی که پدرم بیرحمانه با کمربند مرا میزد و توجهی به اشکها و التماسهایم نمیکرد.
در نهایت قبل از آنکه موفق شویم جسد را از خانه خارج کنیم دستگیر شدیم..
با توجه به شرح حالی که مادر الهام از زندگی مشترک و مدارک پزشکی همسرش میدهد میتوان پی برد که مقتول از سلامت کامل روان بر خوردار نبوده است. اما متاسفانه به دلیل فرهنگ غلط رایج در جامعه ما که گمان میکنند مشکلات روحی فرد بعد از ازدواج حل میشود خانواده مقتول به جای درمان پسرشان او را وادار به ازدواج میکنند و سپس خانواده مادر الهام هم با تکیه به فرهنگ غلط سوختن و ساختن از طلاق دخترشان جلوگیری کرده و خشت کج اول بعد از بیست و چند سال به این مقصد تلخ میرسد.
با مطالعه برخی تحقیقات انجام شده در زمینه همسر کشی زنی که اقدام به قتل شوهر یا همکاری در قتل وی مینماید (البته به استثنای قتلهای ناشی از خیانت زناشویی) برای مدت طولانی مورد آزار و شکنجه و تحقیر و خیانت قرار داشته است.
شاید اگر الهام و مادر و خواهر کوچکترش در مسیر مشکلات خود با راهنما و مشاوری خیرخواه و دلسوز آشنا میشدند و یا پدر با پذیرش مشکلات روحی و رفتاری خود به روانپزشک مراجعه و اقدام به درمان آسیبهای روحی خود مینمود امروز با این وضعیت تکان دهنده به قتل نمیرسید و پیوند عاطفی میان آنها سقفی میشد روی سر هر چهار نفرشان و خانهای که اکنون اینگونه از همپاشیده و متلاشی شده است محلی میشد برای تبادل محبت و عشق و آرامش!
سخنی با شهروندان:
- آسیبهای روحی و ضعفهای روانی اعضای خانواده خود را جدی بگیرید.
- حل مشکلات از راههای نامتعارف نه تنها شما را به مقصد مطلوب نمیرساند که بر پیچیدگی معضلات و مشکلاتتان میافزاید.
- با اینکه نظام حمایتی و مددکاری قدرتمندی هنوز در جامعه ما برای حمایت از افراد بیسرپرست و بد سرپرست وجود ندارد ولی باز هم هستند مراکز مشاوره و مددکاری که زیر نظر نیروی انتظامی در ده نقطه از شهر تهران به منظور کاهش آسیبها و معضلات اجتماعی تحت عنوان «مراکز مشاوره آرامش» نزدیک به دوازده سال است که راه اندازی گردیده و کارشناسان مستقر در این ده مرکز شنوندهٔ حرفها و راهنمای شما در حل مشکلات خانوادگی، تربیتی و حقوقیتان هستند و به راحتی از طریق شماره گیری ۱۱۰ میتوانید جهت مراجعه به این مراکز راهنمایی شوید.
- اورژانس اجتماعی ۱۲۳ چند سالی است به منظور اقدامسریعو حمایت از کودکان و همسران آزار دیده راه اندازی گردیده است و میتوانید از طریق تماس با شماره ۱۲۳ هر گونه همسر آزاری و کودک آزاری در همسایگی خود را به اورژانس اجتماعی بهزیستی گزارش نمایید.
- همچنین از طریق تماس با پلیس ۱۱۰ هرگونهمشاورهیحقوقیوروانشناسی در زمینه مشکلات خانوادگی به راحتی در اختیار شما شهروندان قرار میگیرد.
- و پیش از هر مرجع قانونگذاری و هر مرکز مددکاری، وجدان اخلاقی و اعتقادات مذهبی هر فرد باید میزانی باشد برای نحوه برخورد وی با سایر اعضای خانواده و اطرافیان
- همانطور که شکنجه و آزارگری جسمی و روحی افراد گناهی بزرگ محسوب میگردد، قتل نفس نیز به هر علتی که صورت بگیرد اشتباه و راه حلی نادرست برای برطرف ساختن مشکلات زندگی میباشد.
- یادمان باشد در مواجهه با مشکلات زندگی با کسانی دردودل و مشورت کنیم که به آگاهی و دانش و خیرخواهی و بیطرفیشان ایمان داشته باشیم.
اخبار حوادث - باشگاه خبر نگاران