اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
عکسهایی برای مرور خاطرات«شهر موشها»
تست صداپیشگان فیلم "شهر موشها 2" انجام شد و قرارست در این فیلم در کنار بازیگران و صداپیشگان بنام سینما و تلویزیون، جوانان فعال رشته عروسکی هم حضور داشته باشند.
خبرگزاری مهر: تست صداپیشگان فیلم "شهر موشها 2" انجام شد و قرارست در این فیلم در کنار بازیگران و صداپیشگان بنام سینما و تلویزیون، جوانان فعال رشته عروسکی هم حضور داشته باشند.
حدود ۲۰ تن از صداپیشگان برای تست صدا در دفتر تولید فیلم سینمایی "شهر موشها" حضور پیدا کردند.
دو دوربین به طور هم زمان از صداپیشگان و عروسکها فیلمبرداری و عکسبرداری میکردند. صداپیشه پشت میزی جلوی یک میکروفن نشسته بود و آن سوی میز درست روبه رویش میز دیگری قرار داشت که زیر آن عروسکگردان سعی می کرد عروسک موشی را با بداهه پردازیهای گوینده، بازی دهد. آمدند و رفتند و چه بسیار شیرین زبانیها که نکردند. انتخاب واقعا کار آسانی نخواهد بود چراکه رقابت این استعدادها بسیار تنگاتنگ به نظر می رسد.
اما نتیجه آزمون چه زمانی اعلام خواهد شد؟ بهرنگ توفیقی، دستیار اول مرضیه برومند کارگردان فیلم "شهر موشها" در پاسخ به این پرسش گفت: قرار است تا پایان هفته آینده نتیجه مشخص شود و علاوه بر عقد قرارداد با صداپیشگان قدیمی که در قسمت اول فیلم "شهر موشها" حضور داشتند، با صداپیشگان جدید هم قرارداد ببندیم.
توفیقی درباره مراحل تست صدا برای این فیلم سینمایی توضیح داد: اگر احساس نیاز کنیم، باز هم تست خواهیم گرفت. فیلم های تست امروز را نگاه می کنیم و با توجه به صداهای شناختهشده که می دانیم بر روی کدام کارکترها، صحبت خواهند کرد، انتخابها صورت میگیرد.
در میان بیست نفری که برای آزمون صدا آمده بودند تعداد زنان و مردان تقریبا برابر بود. آیا ممکن است به جای کارکترهای موش های مرد، زنها صحبت کنند و یا برعکس؟ توفیقی در اینباره گفت: این قضیه بیشتر در مورد بچه موشها اتفاق می افتد.
به طور کلی، همه چیز به تعداد کاراکترها بستگی دارد و اینکه آیا ممکن است براساس صدای یکی از صداپیشگان، کاراکتری خلق شود؟ بهرنگ توفیقی در این مورد عنوان کرد: در این مرحله، خیر. ممکن است بعدا صداپیشهها به شخصیتها، چیزهایی اضافه کنند. اما تعداد شخصیتها همانهایی است که در فیلمنامه نوشته شده است.
در آزمون صدا علاوه بر اینکه صداپیشگان با صداهای تغییریافته جای موشها حرف زدند، با صدای عادی هم صحبت کردند و صدایشان ضبط شد. توفیقی درباره این موضوع توضیح داد: قرار است صدای اصلی این دوستان بعد از فیلترگذاری و افزودن افکتهای صوتی هم شنیده شود تا بتوانیم از میان آنها انتخاب کنیم.
اما روال کار به چه صورت خواهد بود؟ صداپیشگانی که آزمون را با موفقیت پشت سر میگذارند، وارد چه روندی خواهند شد؟ آیا در این روند، بداهه پردازی با عروسکها صورت خواهد گرفت؟ توفیقی در مورد این موضوع گفت: پیش از آن که فیلمبرداری آغاز شود، صداپیشگان با عروسکها تمرین میکنند بعد وارد مرحله ضبط صدا می شویم و بداهه پردازیها در همان هنگام ضبط، اتفاق میافتد.
و بالاخره اینکه صداها را چه کسی انتخاب خواهد کرد؟ توفیقی به این سوال چنین پاسخ داد: صداها را در نهایت مرضیه برومند انتخاب می کنند و روال آن به این شکل است که هم از طرف گروه کارگردانی و هم از سوی گروه عروسکی پیشنهادها به ایشان داده میشود و در نهایت خانم برومند است که انتخاب می کند.
فیلم "شهر موشها"، بیست کاراکتر اصلی دارد که صداپیشگان آنها علاوه بر هنرمندان قدیمی و پیشکسوت، از میان جوانان امروز نمایش عروسکی هم انتخاب میشوند. تا هفته آینده معلوم خواهد شد صداهای شهروندان جدید "شهر موشها" با اجرای چه کسانی خواهد بود.
حدود ۲۰ تن از صداپیشگان برای تست صدا در دفتر تولید فیلم سینمایی "شهر موشها" حضور پیدا کردند.
دو دوربین به طور هم زمان از صداپیشگان و عروسکها فیلمبرداری و عکسبرداری میکردند. صداپیشه پشت میزی جلوی یک میکروفن نشسته بود و آن سوی میز درست روبه رویش میز دیگری قرار داشت که زیر آن عروسکگردان سعی می کرد عروسک موشی را با بداهه پردازیهای گوینده، بازی دهد. آمدند و رفتند و چه بسیار شیرین زبانیها که نکردند. انتخاب واقعا کار آسانی نخواهد بود چراکه رقابت این استعدادها بسیار تنگاتنگ به نظر می رسد.
اما نتیجه آزمون چه زمانی اعلام خواهد شد؟ بهرنگ توفیقی، دستیار اول مرضیه برومند کارگردان فیلم "شهر موشها" در پاسخ به این پرسش گفت: قرار است تا پایان هفته آینده نتیجه مشخص شود و علاوه بر عقد قرارداد با صداپیشگان قدیمی که در قسمت اول فیلم "شهر موشها" حضور داشتند، با صداپیشگان جدید هم قرارداد ببندیم.
توفیقی درباره مراحل تست صدا برای این فیلم سینمایی توضیح داد: اگر احساس نیاز کنیم، باز هم تست خواهیم گرفت. فیلم های تست امروز را نگاه می کنیم و با توجه به صداهای شناختهشده که می دانیم بر روی کدام کارکترها، صحبت خواهند کرد، انتخابها صورت میگیرد.
در میان بیست نفری که برای آزمون صدا آمده بودند تعداد زنان و مردان تقریبا برابر بود. آیا ممکن است به جای کارکترهای موش های مرد، زنها صحبت کنند و یا برعکس؟ توفیقی در اینباره گفت: این قضیه بیشتر در مورد بچه موشها اتفاق می افتد.
به طور کلی، همه چیز به تعداد کاراکترها بستگی دارد و اینکه آیا ممکن است براساس صدای یکی از صداپیشگان، کاراکتری خلق شود؟ بهرنگ توفیقی در این مورد عنوان کرد: در این مرحله، خیر. ممکن است بعدا صداپیشهها به شخصیتها، چیزهایی اضافه کنند. اما تعداد شخصیتها همانهایی است که در فیلمنامه نوشته شده است.
در آزمون صدا علاوه بر اینکه صداپیشگان با صداهای تغییریافته جای موشها حرف زدند، با صدای عادی هم صحبت کردند و صدایشان ضبط شد. توفیقی درباره این موضوع توضیح داد: قرار است صدای اصلی این دوستان بعد از فیلترگذاری و افزودن افکتهای صوتی هم شنیده شود تا بتوانیم از میان آنها انتخاب کنیم.
اما روال کار به چه صورت خواهد بود؟ صداپیشگانی که آزمون را با موفقیت پشت سر میگذارند، وارد چه روندی خواهند شد؟ آیا در این روند، بداهه پردازی با عروسکها صورت خواهد گرفت؟ توفیقی در مورد این موضوع گفت: پیش از آن که فیلمبرداری آغاز شود، صداپیشگان با عروسکها تمرین میکنند بعد وارد مرحله ضبط صدا می شویم و بداهه پردازیها در همان هنگام ضبط، اتفاق میافتد.
و بالاخره اینکه صداها را چه کسی انتخاب خواهد کرد؟ توفیقی به این سوال چنین پاسخ داد: صداها را در نهایت مرضیه برومند انتخاب می کنند و روال آن به این شکل است که هم از طرف گروه کارگردانی و هم از سوی گروه عروسکی پیشنهادها به ایشان داده میشود و در نهایت خانم برومند است که انتخاب می کند.
فیلم "شهر موشها"، بیست کاراکتر اصلی دارد که صداپیشگان آنها علاوه بر هنرمندان قدیمی و پیشکسوت، از میان جوانان امروز نمایش عروسکی هم انتخاب میشوند. تا هفته آینده معلوم خواهد شد صداهای شهروندان جدید "شهر موشها" با اجرای چه کسانی خواهد بود.
ویدیو مرتبط :
مرور خاطرات
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
خاطرات جالب معمار «شهر موشها»
مرضیه برومند خاطراتی از دوران ساخت «شهر موشها1» نقل می کند،از روز های تلخ و شیرین ساخت سریالی که برای بینندگان این سریال فقط شیرینی هایش به خاطر مانده است.
مجله مهر: مرضیه برومند خاطراتی از دوران ساخت «شهر موشها1» نقل می کند،از روز های تلخ و شیرین ساخت سریالی که برای بینندگان این سریال فقط شیرینی هایش به خاطر مانده است.
پس از موفقیت سری اول «مدرسه موشها»، تلویزیون از من خواست به تولید مجموعه ادامه بدهم، من هم با خوشحالی پذیرفتم. من بازیگر قراردادیِ گروه تئاتر «امروز» وابسته به واحد نمایش تلویزیون بودم و ماهی دو هزار تومان حقوق میگرفتم که نسبت به زمان خودش هم حقوق ناچیزی بود. با این همه راضی بودم وخودم را بابت ساخت «مدرسه موشها» مستحق دریافت هیچگونه وجه اضافه، نمیدانستم.
تهیهکنندهی محترمه سریال هم از خدا خواسته نهتنها هیچ پولی به من نمیداد، بلکه همهی کارهای مربوط به تولید سریال را هم به گردن من بیچاره انداخته بود. خودم نگارش متنها را پیگیری میکردم، بازنویسی میکردم، گاهی حتی مینوشتم. عروسکها را میساختم، تعمیر میکردم، میشستم. برای ضبط صدا، وقت استودیو میگرفتم. وقت بچهها را با هم هماهنگ میکردم، از جیب خودم، هزینهی پذیرایی و رفت و آمد را پرداخت میکردم. تهیهکنندهی محترمه و دستیارش که از قضا شوهرش هم بود، تنها پس از گرفتن فاکتورها آن هم با تاخیر چند ماهه، با من تسویه حساب میکردند.
همهی اینها را با جان و دل میپذیرفتم اما سروکله زدن با مسئولین تلویزیون بسیار طاقتفرسا بود. آنها دائما متنها را میخواندند و سعی میکردند به زور نکات غیراخلاقی و غیرآموزشی از درون متنها کشف کنند. به هر حرکت بامزهی موشها، ایراد میگرفتند. از نظر آنها اطلاق صفاتی مثل«دمدراز» و «گوشدراز» یا «کپل» به بچه موشها، کاری نادرست و ِغیراخلاقی بود. بچهها نباید خوراکیها را از دست یکدیگر قاپ میزدند، نباید توی کلاس شلوغ میکردند، چون از نظر آنها بدآموزی داشت! هنگام ضبط برنامه هم پشت صحنه داستانی بود. دائما یکی پشت پاراوان ایستاده بود و یواشکی سرک میکشید که مبادا عروسکگردانها موقع تمرین یا ضبط، بدنهایشان خدایی نکرده با هم تماس پیدا کند.
طی دو سالونیم، ۱۰۴ قسمت «مدرسه موشها» ساخته شد و شخصیتهای دیگری به شخصیتهای قبلی اضافه شدند. وحید نیکخواه در همان اوایل کار، از شبکهی یک به شبکهی دو رفت و مشکلات ما دو چندان شد. به سختی به تلویزیون قبولاندیم موسیقی برای کار کودک و عروسکی از واجبات است. موسیقی به کار اضافه شد. تیتراژ جدید ساخته شد. «مدرسه موشها» روز به روز بیشتر گل میکرد و در دل مردم جا باز میکرد. حالا دیگر هر روز جمعه همهی خانواده بعد از صرف ناهار منتظر پخش «مدرسه موشها» بودند.
موفقیت «مدرسه موشها» باعث شد بسیاری از تولیدکنندگان با من تماس بگیرند و پیشنهاد همکاری بدهند. چند تولیدکننده، عکسهای موشها را میخواستند و حاضر بودند مبالغ قابل توجهی در ازای آنها بپردازند اما من زیر بار نمیرفتم زیرا معتقد بودم با کالای فرهنگی نباید کاسبی کرد (البته اشتباه می کردم!). عکاس «مدرسه موشها» دوست قدیمی من، محمد فرنود بود، همان عکاس معروف جبهه و جنگ که بدون چشمداشتی، با ما همکاری میکرد. بنابر این نگاتیوها، فقط در اختیار خودمان بود و ما از آنها با چنگ و دندان مواظبت میکردیم. علیرغم همهی این سرسختیها بازار پر شد از عکسبرگردان و کارت و کتاب و دفترچه با تصاویر نقاشی شدهی موشها رویشان. که البته من هیچگونه منافعی در آن نداشتم.
سریال «مدرسه موشها» کارگردان تلویزیونی داشت و عوامل فنی آن دائمی نبودند و به شکل آفیش روزانه سر ضبط میآمدند. برای اغلبشان مهم نبود چه چیزی و با چه کیفیتی ضبط میشود. آنها فقط منتظر بودند ساعت ۱۱ شود و ساعت کارشان به پایان برسد. یکی از روزها، در آخرین روز و آخرین ساعت ضبط، قرار بود یکی از مهمترین قسمتها را که موزیکال هم بود، بگیریم. وقت کم بود و من دلهره داشتم، ضبط آن سکانس شروع شد. همه چیز به خوبی پیش میرفت که ناگهان کیف حصیری عروسک از دستش افتاد و عروسکگردان نتوانست آن را بردارد.
من صبر کردم صحنه به پایان برسد که لااقل آن صحنه، تمرین شده باشد هنوز تا ساعت ۱۱ وقت داشتیم و میتوانستیم ضبط را تکرار کنیم اما پس از پایان ضبط تا آمدم به خودم بجنبم، خانم کارگردان تلویزیونی میز را خاموش کرد و خسته نباشید گفت. به او گفتم ضبط تمام نشده و میخواهم صحنه را تکرار کنم اما خانم کارگردان تلویزیونی کیفش را متفرعنانه روی دوشش انداخت و گفت «ضبط تمام است!» و از نظر او مشکلی وجود ندارد! خانم و آقای تهیهکننده هم که مثل همیشه رفته بودند. عوامل استودیو هم مثل همیشه بدون اعتنا به ما چراغها را خاموش کردند و رفتند تا از سرویس جا نمانند. ما هم مثل شبهای گذشته کورمال کورمال عروسکها و وسایلمان را جمع کردیم.
آن شب تمام راه با چمدان عروسکها در دستم، اشک ریختم. یک کوه غم و غصه روی دلم سنگینی میکرد. خستگی به تنم مانده بود. رییس گروه کودک وقت را نمیشناختم فقط شنیده بودم با اسلحه سرکار میآید. صبح اول وقت زنگ زدم گروه کودک، خوشبختانه به آقای رییس وصل شدم، تا آمدم حرف بزنم بعضم ترکید، با گریه ماجرا را شرح دادم و گفتم «حلالتان نمی کنم اگر نگذارید دوباره صحنهی خراب شده را تکرار کنم» استودیو در اختیار گروه دیگری بود.
دکور ما را جمع کرده بودند و دکور دیگری برپا شده بود آقای رییس گروه کودک که فکر کنم اسمش یزدانپرست بود ـ واقعا دمش گرم خیلی لوطی بود! ـ از من خواست با گروه به تلویزیون بیایم. وقتی به استودیوی ۱۱ رسیدم دیدم آقای دستیار تهیه و خانمش مثل مار زخم خورده در حال علم کردن دکور مدرسه موشها هستند. تا چشمشان به من افتاد، هر دو به من پریدند و هرچه دلشان خواست نثار من کردند. چهرهی آقای دستیار تهیه را هیچ وقت فراموش نمیکنم که به تندی و با لحن تمسخرآمیز به من گفت: «خانم اینجا تلویزیون است تو برو فیلم بساز!» من هم گفتم: «باشد! میروم میسازم!» و ساختم.
پس از موفقیت سری اول «مدرسه موشها»، تلویزیون از من خواست به تولید مجموعه ادامه بدهم، من هم با خوشحالی پذیرفتم. من بازیگر قراردادیِ گروه تئاتر «امروز» وابسته به واحد نمایش تلویزیون بودم و ماهی دو هزار تومان حقوق میگرفتم که نسبت به زمان خودش هم حقوق ناچیزی بود. با این همه راضی بودم وخودم را بابت ساخت «مدرسه موشها» مستحق دریافت هیچگونه وجه اضافه، نمیدانستم.
تهیهکنندهی محترمه سریال هم از خدا خواسته نهتنها هیچ پولی به من نمیداد، بلکه همهی کارهای مربوط به تولید سریال را هم به گردن من بیچاره انداخته بود. خودم نگارش متنها را پیگیری میکردم، بازنویسی میکردم، گاهی حتی مینوشتم. عروسکها را میساختم، تعمیر میکردم، میشستم. برای ضبط صدا، وقت استودیو میگرفتم. وقت بچهها را با هم هماهنگ میکردم، از جیب خودم، هزینهی پذیرایی و رفت و آمد را پرداخت میکردم. تهیهکنندهی محترمه و دستیارش که از قضا شوهرش هم بود، تنها پس از گرفتن فاکتورها آن هم با تاخیر چند ماهه، با من تسویه حساب میکردند.
همهی اینها را با جان و دل میپذیرفتم اما سروکله زدن با مسئولین تلویزیون بسیار طاقتفرسا بود. آنها دائما متنها را میخواندند و سعی میکردند به زور نکات غیراخلاقی و غیرآموزشی از درون متنها کشف کنند. به هر حرکت بامزهی موشها، ایراد میگرفتند. از نظر آنها اطلاق صفاتی مثل«دمدراز» و «گوشدراز» یا «کپل» به بچه موشها، کاری نادرست و ِغیراخلاقی بود. بچهها نباید خوراکیها را از دست یکدیگر قاپ میزدند، نباید توی کلاس شلوغ میکردند، چون از نظر آنها بدآموزی داشت! هنگام ضبط برنامه هم پشت صحنه داستانی بود. دائما یکی پشت پاراوان ایستاده بود و یواشکی سرک میکشید که مبادا عروسکگردانها موقع تمرین یا ضبط، بدنهایشان خدایی نکرده با هم تماس پیدا کند.
طی دو سالونیم، ۱۰۴ قسمت «مدرسه موشها» ساخته شد و شخصیتهای دیگری به شخصیتهای قبلی اضافه شدند. وحید نیکخواه در همان اوایل کار، از شبکهی یک به شبکهی دو رفت و مشکلات ما دو چندان شد. به سختی به تلویزیون قبولاندیم موسیقی برای کار کودک و عروسکی از واجبات است. موسیقی به کار اضافه شد. تیتراژ جدید ساخته شد. «مدرسه موشها» روز به روز بیشتر گل میکرد و در دل مردم جا باز میکرد. حالا دیگر هر روز جمعه همهی خانواده بعد از صرف ناهار منتظر پخش «مدرسه موشها» بودند.
موفقیت «مدرسه موشها» باعث شد بسیاری از تولیدکنندگان با من تماس بگیرند و پیشنهاد همکاری بدهند. چند تولیدکننده، عکسهای موشها را میخواستند و حاضر بودند مبالغ قابل توجهی در ازای آنها بپردازند اما من زیر بار نمیرفتم زیرا معتقد بودم با کالای فرهنگی نباید کاسبی کرد (البته اشتباه می کردم!). عکاس «مدرسه موشها» دوست قدیمی من، محمد فرنود بود، همان عکاس معروف جبهه و جنگ که بدون چشمداشتی، با ما همکاری میکرد. بنابر این نگاتیوها، فقط در اختیار خودمان بود و ما از آنها با چنگ و دندان مواظبت میکردیم. علیرغم همهی این سرسختیها بازار پر شد از عکسبرگردان و کارت و کتاب و دفترچه با تصاویر نقاشی شدهی موشها رویشان. که البته من هیچگونه منافعی در آن نداشتم.
سریال «مدرسه موشها» کارگردان تلویزیونی داشت و عوامل فنی آن دائمی نبودند و به شکل آفیش روزانه سر ضبط میآمدند. برای اغلبشان مهم نبود چه چیزی و با چه کیفیتی ضبط میشود. آنها فقط منتظر بودند ساعت ۱۱ شود و ساعت کارشان به پایان برسد. یکی از روزها، در آخرین روز و آخرین ساعت ضبط، قرار بود یکی از مهمترین قسمتها را که موزیکال هم بود، بگیریم. وقت کم بود و من دلهره داشتم، ضبط آن سکانس شروع شد. همه چیز به خوبی پیش میرفت که ناگهان کیف حصیری عروسک از دستش افتاد و عروسکگردان نتوانست آن را بردارد.
من صبر کردم صحنه به پایان برسد که لااقل آن صحنه، تمرین شده باشد هنوز تا ساعت ۱۱ وقت داشتیم و میتوانستیم ضبط را تکرار کنیم اما پس از پایان ضبط تا آمدم به خودم بجنبم، خانم کارگردان تلویزیونی میز را خاموش کرد و خسته نباشید گفت. به او گفتم ضبط تمام نشده و میخواهم صحنه را تکرار کنم اما خانم کارگردان تلویزیونی کیفش را متفرعنانه روی دوشش انداخت و گفت «ضبط تمام است!» و از نظر او مشکلی وجود ندارد! خانم و آقای تهیهکننده هم که مثل همیشه رفته بودند. عوامل استودیو هم مثل همیشه بدون اعتنا به ما چراغها را خاموش کردند و رفتند تا از سرویس جا نمانند. ما هم مثل شبهای گذشته کورمال کورمال عروسکها و وسایلمان را جمع کردیم.
آن شب تمام راه با چمدان عروسکها در دستم، اشک ریختم. یک کوه غم و غصه روی دلم سنگینی میکرد. خستگی به تنم مانده بود. رییس گروه کودک وقت را نمیشناختم فقط شنیده بودم با اسلحه سرکار میآید. صبح اول وقت زنگ زدم گروه کودک، خوشبختانه به آقای رییس وصل شدم، تا آمدم حرف بزنم بعضم ترکید، با گریه ماجرا را شرح دادم و گفتم «حلالتان نمی کنم اگر نگذارید دوباره صحنهی خراب شده را تکرار کنم» استودیو در اختیار گروه دیگری بود.
دکور ما را جمع کرده بودند و دکور دیگری برپا شده بود آقای رییس گروه کودک که فکر کنم اسمش یزدانپرست بود ـ واقعا دمش گرم خیلی لوطی بود! ـ از من خواست با گروه به تلویزیون بیایم. وقتی به استودیوی ۱۱ رسیدم دیدم آقای دستیار تهیه و خانمش مثل مار زخم خورده در حال علم کردن دکور مدرسه موشها هستند. تا چشمشان به من افتاد، هر دو به من پریدند و هرچه دلشان خواست نثار من کردند. چهرهی آقای دستیار تهیه را هیچ وقت فراموش نمیکنم که به تندی و با لحن تمسخرآمیز به من گفت: «خانم اینجا تلویزیون است تو برو فیلم بساز!» من هم گفتم: «باشد! میروم میسازم!» و ساختم.