اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
عطار از چه میگوید؟
بیست و پنجم فروردینماه روز بزرگداشت عطار نیشابوری است.
پیمان شوهانی - مدرس دانشگاه - در یادداشتی درباره این شاعر و عارف نوشته است: فریدالدین ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار کدکنی نیشابوری، مشهور به شیخ عطار نیشابوری، از عارفان و شاعران نامی و بلندآوازه قلمرو ادبیات پارسی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم هجری است که به همراه حکیم سنایی و مولانا، از قدوههای ادبیات عرفانی شمرده میشوند.
بر چینی نازک تنهایی زندگی عطار نیز همچو ناصرخسرو، سنایی و دیگر اکابری که سر زلف سخن را به قلم شانه زدهاند، گرد و غبار ابهامات مناقب و کراماتی است که از انقلاب درونی و غلیان فکری آنها در راه معرفت و توحید شادروان و سراپرده الهی حکایت دارد؛ غبار ابهامی که هنوز بعد از سدههای مدید سپریشده از سرگذشت مرغان منطقالطیرش که از عجز خود در رسیدن به پیشگاه سیمرغ، بیان میداشتند:
" ما همه مشتی ضعیف و ناتوان
بیپر و بیبال و نه تن نه توان
کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع
گر رسد از ما کسی ؟ باشد بدیع "
سرانجام به سلامت این سفر پرخطر خطیر روحانی را پشت سر گذاشتند و باز در تحیر جمله سرگردان شدند و از نوعی دگر حیران، چون:
" خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغ مدام
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه
بود این سیمرغ این کین جایگاه "
بر دکان عطاری شیخ در نیشابور نشسته است. دکانی که ملاقات سائلی با کاسه چوبین با پیر اسرار را سبب شد که عطار نیز دچار دگرگونی روحی و فکری شد و افسار نفس اماره نمرودی را رام و مطیع نفس خلیلی و کلیمی کرد. و این پیر اسرار با دسته پرندگان به راهبریِ هدهدِ هادیشده و صاحب سِر سلیمان و موسیچه موسی صفت همراه میشود و برای موسیقار زدن در وادی معرفت برمیخیزد و در ابتدای کار سیمرغ نظارهگر میشود:
" ابتدای کار سیمرغ ای عجب
جلوهگر بگذشت بر چین نیم شب
در میان چین فتاد از وی پری
لاجرم پر شور شد هر کشوری
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
هرک دید آن نقش، کاری درگرفت
آن پر اکنون در نگارستان چینست
اطلبو العلم و لو بالصین ازینست "
منطقالطیر از برجستهترین مثنویهای تمثیلی ادب پارسی است که در ( 4458 ) بیت و در بحر رمل مسدس محذوف ( فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ) به سلک نظم در آمد و بسیاری از حجابها و نقاب دقایق رخ اندیشه ادبیات عرفانی بهدست پیر اسرار گشوده شد.
عطار در این منظومه تمثیلی، مخاطب و سالک راه حق را همراه با مرغانی میکند که در فهم زبان آنان سلیمان نبی در قرآن کریم میفرماید:
وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ و َأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ ( آیه ۱۶ سوره نمل ) .
شیخ بسیاری از دقایق و نکتههای نغز عرفانی را که معقول و انتزاعی هستند و در اوهام عام نمیگنجند:
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
را به صورت محسوس در این اثر عرفانی به زیبایی هر چه تمامتر به تصویر میکشد. هر پرنده نماد و سنبل یک تیپ از انسانهایی است که در اجتماع حضور دارند و میکوشند تا به جانان خود دست یابند. چه اکثر پرندگان به نزد هدهد میروند و زبان برمیگشایند که هر جمع و گروهی دارای شهریاری هستند؛ پس چرا ما افسر و پادشاهی نداشته باشیم؟ پس از او میخواهند که آنان را به نزد شهریار خود ببرند.
" مجمعی کردند مرغان جهان
آنچ بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان در دور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
چون بود که اقلیم ما را شاه نیست
بیش ازین بیشاه بودن راه نیست
یک دگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم "
یکی از بازیگرانی که در منظومه منطقالطیر، از " اندر خم هفت شهر عشق " به سلامت گذر کرد، شیخ صنعان است.
شیخی پارسا که پیرانهسرش عشق جوانی صنم ترسا به سر افتاد و بزرگ اولیایی که عارفان جمیلاند و عاشقان جمال؛
" شیخ صنعان پیرعهد خویش بود
در کمال از هرچ گویم بیش بود "
یکی از اکابر عرفا که خواجه حافظ نیز حلقه بندگی و اردات خود را نسبت بدو در گوش خرد و جان خویش نهاده و در برابر مجد و بزرگی کرامت و نفس حق او، زانوی تعبد بر زمین مینهد و دست ادب و ارادت بر سینه دارد. و تنها شیخی است که در دیوان خواجه مورد بغض حافظ نیست؛ چه لسان الغیب بر شخصیت شیخ نیز به مانند صوفی و زاهد بر تندی میتازد و او را با انواع استعارات عنادیه و ریشخندیه مورد لطف سخن نغز و دلکش خود قرار میدهد.
" گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت "
عابد زاهدی که پیر و دره نادره روزگار خویش بود و در آخر کار نام و ننگ را به طاقچه نسیان و فراموشی میسپارد و خرقه تعبد و صوفیگری را در رهن خانه خمار دختر ترسا قرار مینهد.
یکی از مهمترین نکات داستان شیخ پارسا و دختر ترسا که عطار بدان اشاره داشته، "عنایت حضرت حق" است که از نظر عرفا بسیار حائز اهمیت است. از نظر عرفا عنایت توفیقی است که نصیب هر کسی نخواهد شد؛ آنچنان که در داستان شیخ صنعان، دختر ترسا چون مورد عنایت خدا قرار دارد، بعد از این که شیخ بر دختر پریچهره! اسلام را عرضه میکند، مه عاشقکش رومی، اسلام می آورد و با اسلام جان شیرین از قالب، تهی میکند و جان بر جانانآفرین تسلیم میکند.
" گفت شیخا طاقت من گشت طاق
من ندارم هیچ طاقت در فراق
این بگفت آن ماه و دست از جان فشاند
نیم جانی داشت بر جانان فشاند "
اما شیخ صنعان با این همه طاعات و عبادت، تنها به خاطر زنگار ریایی که آینه دل او از آن غماز نبوده، چنان به بوته آزمایش و امتحان سپرده میشود و به دشواری میافتد که مریدان نیز دچار سرگشتگی میشوند:
" دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ؟
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون ؟
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما "
برای روشن شدن هر چه بیشتر این سِر عرفا باید به این دو بیت حافظ اشاره کرد. آنجا که میفرماید:
کمر کوه کم است از کمر مور این جا
ناامید از در رحمت مشو ای بادهپرست
کمره کوه مجازاً انسانهایی هستند که دارای طاعات و عبادات بی شماری هستند و کمر مور مجازاً کسانی هستند که از نظر ایمان و تقوا ضعیف هستند؛ اما از نظر حافظ راه رستگاری و نجات در این است که باید دید و منتظر ماند که در آخر چه کسی مورد عنایت حضرت دوست قرار میگیرد.
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست
این عنایت و جذبه الهی که در داستان شیخ صنعان، نصیب دختر ترسا میشود، در مثنوی مولانا شامل حال پیر چنگی میشود که در روزگار عمربن خطاب، چنگنوازی شهیر بود که از ناله چنگ او " گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل " و " از نوایش مرغ دل پران شدی ، وز صدایش هوش جان حیران شدی "
اما:
" چون برآمد روزگار و پیر شد
باز جانش از عجز پشهگیر شد
گشت آواز لطیف جانفزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش
آن نوای رشک زهره آمده
همچو آواز خر پیری شده "
سرانجام تصمیم می گیرد که مرغ جانش را از بند تعلق جسم رها سازد و عیسای روحش را بر خر عیسی که مظهر کالبد جسمانی است، بنشاند و خطاب به آن که ملکش بی زوال است و بهوصفش نطق صاحب عقل لال، بیان میدارد:
" معصیت ورزیدهام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزی نوال
نیست کسب امروز مهمان توام
چنگ بهر تو زنم کان توام "
و چون مورد عنایت حق قرار دارد، به آواز دوست گوش جان میسپارد و به فنای افعالی ( موتوا قبل ان تموتوا ) می رسد و آواز شه ملک لا یزال بر حلقوم او جاری میشود :
" ای فناتان نیست کرده زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
مطلق آن آواز خود از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
چون شدی من کان لله از وله
من ترا باشم که کان الله له "
و این لطف و عنایت حضرت حقی است که عمر بعد از شنیدن آن، انگشت تحیر بگزد عقل به دندان :
" پیر چنگی کی بود خاص خدا
حبذا ای سر پنهان حبذا "
پیمان شوهانی _ استاد دانشگاه پیام نور شوش دانیال ( ع )»
ویدیو مرتبط :
ادی عطار
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
زندگينامه عطار نيشابوري
فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابوري، يكي از شعرا و عارفان نام آور ايران در اواخر قرن ششم و اويل قرن هفتم هجري قمري است. بنا بر آنچه كه تاريخ نويسان گفته اند بعضي از آنها سال ولادت او را 513 و بعضي سال ولادتش را 537 هجري.ق، مي دانند. او در قريه كدكن يا شادياخ كه در آن زمان از توابع شهر نيشابور بوده به دنيا آمد. از دوران كودكي او اطلاعي در دست نيست جز اينكه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطاري كه همان دارو فروشي بود مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه مي دهد و به شغل عطاري مشغول مي شود. او در اين هنگام نيز طبابت مي كرده و اطلاعي در دست نمي باشد كه نزد چه كسي طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاري و طبابت مشغول بوده تا زماني كه آن انقلاب روحي در وي به وجود آمد و در اين مورد داستانهاي مختلفي بيان شده كه معروفترين آن اين است كه:
"روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله چيزي براي خدا بدهيد از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد. درويش به او گفت: اي خواجه تو چگونه مي خواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا مي روي. درويش گفت: تو مانند من مي تواني بميري؟ عطار گفت: بله، درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه الله از دنيا برفت. عطار چون اين را ديد شديداً متغير شد و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد."
او بعد از مشاهده حال درويش دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن الدين اكاف رفت كه در آن زمان عارف معروفي بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود. عطار سپس قسمتي از عمر خود را به رسم سالكان طريقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در اين سفرها بسياري از مشايخ و بزرگان زمان خود را زيارت كرد و در همين سفرها بود كه به خدمت مجدالدين بغدادي رسيد. گفته شده در هنگامي كه شيخ به سن پيري رسيده بود بهاءالدين محمد پدر جلال الدين بلخي با پسر خود به عراق سفر مي كرد كه در مسير خود به نيشابور رسيد و توانست به زيارت شيخ عطار برود، شيخ نسخه اي از اسرار نامه خود را به جلال الدين كه در آن زمان كودكي خردسال بود داد. عطار مردي پر كار و فعال بوده چه در آن زمان كه به شغل عطاري و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پيري خود كه به گوشه گيري از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نيز گفته هاي مختلفي بيان شده و برخي از تاريخ نويسان سال وفات او را 627 هجري .ق، دانسته اند و برخي ديگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولي بنا بر تحقيقاتي كه انجام گرفته بيشتر محققان سال وفات او را 627 هجري .ق دانسته اند و در مورد چگونگي مرگ او نيز گفته شده كه او در هنگام يورش مغولان به شهر نيشابور توسط يك سرباز مغول به شهادت رسيده كه شيخ بهاءالدين در كتاب معروف خود كشكول اين واقعه را چنين تعريف مي كند كه وقتي لشكر تاتار به نيشابور رسيد اهالي نيشابور را قتل عام كردند و ضربت شمشيري توسط يكي از مغولان بر دوش شيخ خورد كه شيخ با همان ضربت از دنيا رفت و نقل كرده اند كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است. با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت:
در كوي تو رسم سرفرازي اين است مستان تو را كمينه بازي اين است
با اين همه رتبه هيچ نتوانم گفت شايد كه تو را بنده نوازي اين است
مقبره شيخ عطار در نزديكي شهر نيشابور قرار دارد و چون در عهد تيموريان مقبره او خراب شده بود به فرمان امير عليشير نوايي وزير سلطان حسين بايقرا مرمت و تعمير شد.
ويژگي سخن عطار :
عطار، يكي از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاريخ ادبيات ايران است. سخن او ساده و گيراست. او براي بيان مقاصد عرفاني خود بهترين راه را كه همان آوردن كلام ساده و بي پيرايه و خالي از هرگونه آرايش است انتخاب كرده است. او اگر چه در ظاهر كلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحكام سخن استاداني همچون سنايي را ندارد ولي آن گفتار ساده كه از سوختگي دلي هم چون او باعث شده كه خواننده را مجذوب نمايد و همچنين كمك گرفتن او از تمثيلات و بيان داستانها و حكايات مختلف يكي ديگر از جاذبه هاي آثار او مي باشد و او سرمشق عرفاي نامي بعد از خود همچون مولوي و جامي قرار گرفته و آن دو نيز به مدح و ثناي اين مرشد بزرگ پرداخته اند چنانكه مولوي گفته است:
عطار روح بود و سنايي دو چشم او ما از پي سنايي و عطار آمديم
معرفي آثار عطار :
آثار شيخ به دو دسته منظوم و منثور تقسيم مي شود. آثار منظوم او عبارت است از: 1- ديوان اشعار كه شامل غزليات و قصايد و رباعيات است. 2- مثنويات او عبارت است از: الهي نامه، اسرار نامه، مصيبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بي سر نامه، منطق الطير، جواهر الذات، حيدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجايب. از ميان اين مثنويهاي عرفاني بهترين و شيواترين آنها كه به نام تاج مثنويهاي او به شمار مي آيد منطق الطير است كه موضوع آن بحث پرندگان از يك پرنده داستاني به نام سيمرغ است كه منظور از پرندگان سالكان راه حق و مراد از سيمرغ وجود حق است كه عطار در اين منظومه با نيروي تخيل خود و به كار بردن رمزهاي عرفاني به زيباترين وجه سخن مي گويد كه اين منظومه يكي از شاهكارهاي زبان فارسي است و منظومه مظهر العجايب و لسان الغيب است كه برخي از ادبا آنها را به عطار نسبت داده اند و برخي ديگر معتقدند كه اين دو كتاب منسوب به عطار نيست.
آثار منثور عطار:
يكي از معروفترين اثر منثور عطار تذكرة الاولياست كه در اين كتاب عطار به معرفي 96 تن از اوليا و مشايخ و عرفاي صوفيه پرداخته است.
گزيده اي از اشعار عطار نیشابوری
اي هجر تو وصل جاوداني اندوه تو عيش و شادماني
در عشق تو نيم ذره حسرت خوشتر ز وصال جاوداني
بي ياد حضور تو زماني كفرست حديث زندگاني
صد جان و هزار دل نثارت آن لحظه كه از درم براني
كار دو جهان من برآيد گر يك نفسم به خويش خواني
با خواندن و راندم چه كار است؟ خواه اين كن خواه آن، تو داني
گر قهر كني سزاي آنم ور لطف كني سزاي آني
صد دل بايد به هر زمانم تا تو ببري به دلستاني
گر بر فكني نقاب از روي جبريل شود به جان فشاني
كس نتواند جمال تو ديد زيرا كه ز ديده بس نهاني
نه نه، كه به جز تو كس نبيند چون جمله تويي بدين عياني
در عشق تو گر بمرد عطار شد زنده دايم از معاني
******
گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم
سايه اي بودم ز اول بر زمين افتاده خوار راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم
ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم
نه، مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم
در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشي لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن مي بايست بود و كور گشت اين عجايب بين كه چون بيناي نابينا شدم
خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا شدم
چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم