اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
زندگی 2 نفر را سیاه کردی مادر!
اخبار حوادث - زندگی 2 نفر را سیاه کردی مادر!
وقتی خودرو را کنار کوچه پارک کرد به آرامی پیاده شد. از 6 صبح که بیدار شده و به دانشگاه رفته بود پشت سر هم کلاس و درس داشت بعد از آن هم دوباره ترافیک و رانندگی در خیابان های شلوغ و اعصاب خردکن شهر توانش را گرفته بود و زانویش یارای ایستادن نداشت. کلید را به آرامی در قفل چرخاند و وارد خانه شد. مادرش در آشپزخانه کار می کرد، «نازنین» سلامی کرد و به طرف اتاقش رفت مادر می خواست با او حرف بزند، اما دخترک خستگی را بهانه کرد و داخل اتاق شد، مادر دلش گرفت، اما حرفی نزد. نازنین هم دلش برای مادر سوخت، می دانست مادرش خیلی تنها بود. او زنی مهربان و به قول خودش دختر یکی یک دانه و نازپرورده خانواده ای ثروتمند که دست روزگار او را به خانه مردی کشانده بود که خوشبختی را فقط در پول می دید.
بی مهری پدر
نازنین پدر و مادرش را دوست داشت. او هم تنها فرزند این خانواده بود، اما گاهی از بی مهری ها و بی توجهی های پدرش آزرده می شد. گهگاه این موضوع را به او گوشزد می کرد و از او می خواست با مادرش مهربان تر باشد، اما پدر فقط می خندید و می گفت: دیگه وقت این حرف ها گذشته است. نازنین چند وقتی بود که متوجه تغییراتی در رفتار پدر و مادرش شده بود، اما فکر می کرد به دلیل دعوا و اختلاف های همیشگی آنهاست. مادر دل نازک تر از همیشه با جمله ای بغضش می شکست و اشک بر گونه هایش سرازیر می شد و پدر نیز به قول خودش خسته از این رفتارهای همسرش دنبال راهی برای فرار از خانه بود.آن شب نازنین با وجود اصرارهای مادرش برای خوردن شام، به خاطر خستگی ترجیح داد بخوابد، نیمه های شب با شنیدن صدای عجیبی از خواب پرید، اما آن قدر خسته بود که نخواست رختخواب گرمش را ترک کند و با خود گفت: «فردا از مامان می پرسم صدای چی بود؟»
حدود ساعت 9 صبح بیدار شد. مادر باز هم در آشپزخانه بود؛ نگاهی به چهره مادرش انداخت و سلام کرد، خیلی عجیب بود رنگ و روی مادر پریده و زیر چشمانش را حلقه ای تیره احاطه کرده بود. نازنین جا خورد و در دل به خود ناسزا گفت که چرا آن قدر از حال و روز مادرش بی خبر مانده است. مادر را در آغوش گرفت و در حالی که می بوسید، گفت: مامان خوبی؟ می خوای ببرمت دکتر؟
مادر سعی داشت نگاهش را از نازنین بدزدد، با صدایی که می لرزید، گفت: «نه مادر خوبم شاید سرما خورده ام. الان یک قرص می خورم و می خوابم.»
ـ راستی مامان نیمه های شب سر و صدای عجیبی می آمد شما نشنیدین؟
مادر همچنان که سرگرم آماده کردن صبحانه بود، گفت: «نه من متوجه نشدم حتما گربه ها بودند.»
نازنین دیگر پیگیر نشد و گفت: بابا کجاست؟ نکند باز دیشب خونه نیامده؟ مادر با بی تفاوتی گفت: نه نیامده! تلفن هم نزده. منم تلفن نکردم.
جسدی داخل خودرو
نازنین می خواست حرفی بزند، اما فکر کرد که هر کلمه ای می تواند دوباره مادرش را از ناراحتی منفجر کند. صبحانه اش را خورد و به اتاقش رفت تا درس بخواند. دو روز گذشت، نازنین چند بار با تلفن پدرش تماس گرفت، اما کسی جواب نمی داد، پدر پیش از این هم بی خبر به سفر رفته بود، اما همیشه به دخترش اطلاع می داد تا نگران نشود. به همین دلیل این بار دلشوره عجیبی داشت، بارها از مادرش پرسید: مامان با هم دعوا کردین؟ آخه سابقه نداشت بابا دو روز به من زنگ نزنه؟ خیلی نگرانم، مغازه هم تعطیل است شاگردش هم خبری از او ندارد، اما مادر در ظاهر بی تفاوت بود و حرفی نمی زد. روز سوم نازنین بی خبر از مادر به کلانتری رفت و موضوع را با پلیس در میان گذاشت.
هنوز 24 ساعت از این شکایت نگذشته بود که از کلانتری تماس گرفته و از نازنین و مادرش خواستند به کلانتری بروند. افسر نگهبان رو به دختر جوان و مادرش گفت: خودروی پدرتان چند خیابان دورتر از خانه شما پیدا شده، در بازرسی خودرو داخل صندوق عقب با جسدی روبه رو شدیم که با 42 ضربه کارد به قتل رسیده است. باید برای شناسایی جسد همراه مادرتان به پزشکی قانونی بروید. نازنین کلمات آخر افسر نگهبان را نمی شنید. باورش نمی شد، در دل دعا می کرد جسد متعلق به پدرش نباشد، اما خیلی زود امیدش به یأس تبدیل شد. آخر چگونه ممکن بود پدرش به قتل رسیده باشد؟ فکر کرد شاید پدرش می خواسته طلاهای مغازه اش را جابه جا کند یا با خود به خانه بیاورد که سارقان او را غافلگیر کرده و به قتل رسانده اند، اما اگر این گونه بود، علی آقا همکار پدرش از ماجرا باخبر می شد. پس چرا پدرش را کشته اند؟
وقتی به کلانتری برگشتند، خود را مقابل مرد میانسالی دیدند که بازپرس ویژه قتل بود. وقتی سوال و جواب های بازپرس جنایی تهران از نازنین تمام شد، حالا نوبت مادرش بود که پشت میز بازجویی بنشیند. وقتی نسرین روی صندلی نشست، بازپرس بی مقدمه گفت: چرا شوهرت را کشتی؟ آن قدر از او متنفر بودی؟
همه چیز را از من گرفت
نسرین با شنیدن این جمله، تکانی خورد، لرزش دستانش یک لحظه متوقف نمی شد. بازپرس گفت آرام باش و ماجرا را از اول تعریف کن. پنهانکاری جز این که کار را سخت تر کند، فایده ای ندارد. زن ناخودآگاه شروع به اعتراف کرد: از او متنفر بودم، شاهین همه زندگی مرا گرفت، جوانی، پول، زیبایی، حتی پدر و مادرم را. یک جوان آس و پاس و بیکار بود که با پول پدر و مادر من برای خودش کار و سرمایه درست کرد، اما در مقابل چه کرد. جز توهین، تحقیر و سرزنش حرفی برای گفتن نداشت. وقتی فرزند دومم را باردار بودم، یک روز به بهانه این که بی اجازه او از خانه بیرون رفته ام، آن قدر کتکم زد که بچه ام سقط شد و خودم نیز بعد از دو هفته که در بیمارستان بستری شدم، دیگر نتوانستم باردار شوم. این شروع فصل دیگری از بدبختی در زندگی ام بود، حالا شاهین به بهانه این که دیگر نمی توانم برایش فرزندی بیاورم، شروع به آزار و اذیت های روحی کرد. مدام تهدید می کرد که زن دیگری می گیرد.
ردپای یک زن
بارها به رابطه او با زن های دیگر پی بردم. در این سال ها پدر و مادرم با آن که هنوز میانسال بودند، سکته کرده و از دنیا رفتند و سناریوی تنهایی و بدبختی ام کامل شد. چند بار خواستم طلاق بگیرم، اما ترسیدم آینده تنها دخترم تباه شود. می دانستم شاهین پدر دلسوزی نیست و نبود من، نازنین را نابود می کند. سال ها سوختم و ساختم. او هم سرش به کارهای خودش گرم بود. دیگر بی تفاوتی تمام وجودم را پر کرده بود، با دخترم خوش بودم و موفقیت های او تنها عامل خوشحالی و سعادتم بود تا این که چند هفته قبل یک شب شاهین به خانه آمد و گفت که می خواهد با زنی جوان و زیبا ازدواج کند. گفت که می خواهد او را به این خانه بیاورد و من باید در خانه ای اجاره ای که شاهین برایم گرفته زندگی کنم. از شنیدن این حرف ها در حال سکته بودم. گفتم از دخترت خجالت بکش!
گفت: قرار نیست او بفهمد، می گویم می خواهم خانه را بفروشم برای سرمایه گذاری در یک کار مهم!
نسرین با یادآوری این خاطرات، حالش بد شده بود، به دستور بازپرس برایش آب آوردند. وقتی کمی آرام تر شد گفت: از آن شب فکر انتقامجویی یک لحظه رهایم نمی کرد. دنبال فرصتی برای کشتن او بودم. شب حادثه دیر وقت به خانه آمد، گفت فردا باید وسایل مان را جمع کنیم و به خانه جدید برویم.
حالا دیگر وقتش بود؛ شب انتقام و آزادی، با ریختن چند قرص آرامبخش در آبمیوه اش هر طور بود آن را بخوردش دادم، یک ساعت بعد با کارد آشپزخانه سراغش رفتم و بی امان ضربه می زدم. با هر ضربه بخشی از عقده هایم را می گشودم. نفهمیدم چند ضربه زدم، اما وقتی مطمئن شدم مرده است جسد را در میان یک پتو گذاشتم و به سختی آن را داخل خودرو یش قرار دادم.
بعد هم چند خیابان دورتر خودرو را پارک کردم و با عجله به خانه برگشتم. پس از اعترافات نسرین، وی بازداشت شد و برای تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران آگاهی قرار گرفت، نازنین اما هنوز هم باورش نمی شود. دخترک نمی داند باید چه کار کند. در یک شب تمام زندگی و آینده رنگارنگی که برای خود ساخته بود، نابود شد. وقتی به ملاقات مادرش رفت فقط یک جمله گفت: مامان اگر بابا زندگی یک نفر را سیاه کرد، شما زندگی و آینده دو نفر را نابود کردی!
اخبار حوادث - جام جم
ویدیو مرتبط :
حمید علیمی عاشورا 90 - پیرم کردی از زندگی سیرم کردی،آب آورم ای علمدار لشکرم
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
قربانیان پراید دودی پایتخت به 14 نفر رسید/ صحبتهای تکان دهنده دختران از سیاهترین روز زندگیشان
به گزارش باشگاه خبرنگاران، روزنامه شهروند ضمن گفتوگو با سه تن از قربانیان این جنایت هولناک، در ادامه آورده است: دو بچهمحل با یک پراید شیشه دودی در خیابانهای خاص پایتخت پرسه میزدند تا نقشه هولناکشان را به اجرا بگذارند. مردان تبهکار، دختران و زنان را به بهانه مسافرکشی سوار خودروشان میکردند و در یک فرصت مناسب دست به آزار و اذیت طعمههایشان میزدند.
این پرونده هولناک از ششم فروردینماه و با شکایت دختر 22 ساله که در میدان هفتم تیر طعمه آنها شده بود روی میز کارآگاهان قرار گرفت، اما خیلی زود ابعاد گستردهتری پیدا کرد. 12 فروردینماه نیز یک قربانی دیگر پرده از این سناریوی سیاه برداشت.
تحقیقات پلیسی ادامه داشت تا اینکه ماموران پلیس خود را در مقابل پروندهای سریالی دیدند. تحقیقات نشان میداد متهمان بدون ترس و با برنامهریزی طعمههایشان، را شکار میکنند، تا اینکه با چهرهنگاری، یکی از متهمان که در زمینه موادمخدر سابقه زیادی داشت، دو پسر شیشهای شناسایی شدند. همین موضوع کافی بود تا پس از چند عملیات گسترده تیم پلیسی راز جنایتهای متهمان که با خودروی پراید خاکستری رنگ زنان و دختران را به قصد آزار و اذیت میربودند، برملا شود.
این دو متهم که خیلی زود و در همان نخستین جلسه بازجویی به شکار هشت طعمه و آزار و اذیت آنها در داخل خودروشان اعتراف کردند، حالا در برابر پرونده سنگینتری قرار گرفتند. 9 شاکی در اداره آگاهی به طرح شکایت پرداختند و 3 شاکی دیگر در دادسرای جنایی شناسایی شدند. تعداد شاکیهای پرونده این دو مسافربرنما در حالی به 14 نفر رسید که با توجه به گستردگی زوایای این پرونده، افزایش تعداد شاکیها پیشبینی میشود.
دختران قربانی در دادسرای جنایی
شیشههای دودیرنگ پرایدی که سرنشینانش راز هولناکی را در آن پنهان کرده بودند. تمام خشمشان را در گلو پنهان کردهاند، هنوز دستانشان، صدایشان میلرزد از یادآوری آن روز سیاه. میترسند از شیشههای دودی، از همه پرایدهای خاکستری.
سه دختر که زخمهای عمیق و تحقیرآمیزشان آنها را فرسنگها از همنسلانشان جدا کرد تا هیچوقت نتوانند مثل سابق به روزهای گذشته بازگردند. سه دختر 27، 32 و 34 ساله با سرگذشتها و دنیاهایی متفاوت، عجیب با هم همدردند. همدردیشان بار سنگین روایت ماجرا را سبکتر میکند با این حال میگویند دردشان شاید کمرنگ شود اما هرگز از بین نخواهد رفت.
نمیخواهند نامشان فاش شود؛ حق هم دارند. «بعد از این حادثه نامزدم مرا ترک کرد حالا اگر فامیل و دوستانم هم نامم را در لیست قربانیان ببینند لابد رفتارشان با من برمیگردد»؛ اینها را دختری میگوید که یکم تیرماه قربانی «گرگهای خاکستری» شد و بعد از آن هر روز زخمهای بیمرهمش را در کنار سرزنشهای نامزدش تاب آورد و دست آخر هم نامزدیاش بههم خورد تا با بار سنگین غمهایش تنها بماند.
تصویر سه قربانی تازه شناسایی شده این پرونده، تصویر عجیبی است. سه دختر قوی دور از مختصات زنانهشان، درباره پروندهشان مصمم و قوی صحبت میکنند. از آنها درخواست گفتوگو میکنم. میخواهم بدانم، اینکه چه کردند و بعد از این چه خواهند کرد؟! میگویند، شمرده و تلخ از آنچه بر سرشان آمد تا روزهای بعد و آینده نامعلومشان. در لابهلای مرور خاطرات صحنههایی هست که تکتکشان دیدند. لحظاتی که آرزوی مرگ کردند و بعد از آن روزی هزار بار مردند و زنده شدند.
نامزدم ترکم کرد
دختر 27 ساله آن روز بعدازظهر از محل کارش بیرون آمده بود. میخواست از سردار جنگل به خانهشان در شهران برود که یک پراید خاکستری رنگ با شیشههای دودی در مقابلش متوقف شد، ادامه ماجرا را از زبان این قربانی 27 ساله بخوانید:
چرا سوار این خودرو شخصی شدی؟
مشغول صحبت کردن با موبایلم بودم، زیاد حواسم به اطراف نبود. میخواستم زودتر به خانهمان برسم به همین خاطر وقتی یک پراید خاکستری رنگ مقابلم توقف کرد مسیرم را گفتم. فکر کردم مسافرکش شخصی است. تمام شیشههای خودرو به غیر از شیشه جلو دودی بود و من پسری را که در کنار راننده نشسته بود ندیدم اما راننده ظاهر آراستهای داشت. به همین خاطر شک نکردم و سوار شدم.
وقتی سوار شدی چه اتفاقی افتاد؟
من همچنان درحال صحبت کردن با موبایلم بودم که شارژ تلفنم تمام شد. وقتی این موضوع را فهمیدند راننده به همدستش گفت «فرهاد برو عقب» در یک لحظه اتفاق افتاد. من را کف خودرو انداخت و شروع به ضربوشتم کرد و بعد به من تجاوز کرد. موهایم را میکشید، بهطوری که بعد از 13 روز هنوز نتوانستهام موهایم را شانه بزنم. سرم درد میگیرد و یاد آن لحظه میافتم.
کجا پیادهات کردند؟
بعد از دو ساعت من را در جاده ساوه رها کردند. از خودروهای عبوری جاده درخواست کمک کردم و چون دیگر از خودروهای شخصی میترسیدم و به هیچکس اعتماد نداشتم، جلوی سرویس شرکتها را گرفتم و آنها من را به پلیسراه تهران ساوه رساندند.
شکایت کردی؟
همان شب با گریه رفتم خانهمان و موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشتم و فردای آن روز برای طرح شکایت به اداره آگاهی رفتیم.
با این خاطرات تلخ چگونه زندگی میکنی؟
از همه ماشینها میترسم، حتی از سوار شدن به خودروی پدرم. هنوز باور ندارم که قربانی شدهام. نامزدم همیشه تأکید داشت که سوار خودروهای آرمدار شوم و من هم حرفش را قبول داشتم. هرگز تصور نمیکردم همین یکبار اشتباه تاوان سنگینی داشته باشد.
پس نامزد داری؛ او چه گفت بعد از این ماجرا؟
ترکم کرد. دعوایمان شد و هر بار به خاطر اشتباهم مرا سرزنش میکرد. گفت نمیتواند با این موضوع کنار بیاید و بهتر است جدا شویم.
خودت چه فکری میکنی؟
احساس میکنم این سرنوشت اگرچه تلخ بود اما من را یک قدم به خدا نزدیکتر کرد. خوشحالم که مثل خیلی از دخترانی که قربانی تجاوز میشوند سکوت نکردهام. با قدرت پای شکایتم ایستادهام حتی به قیمت از دست دادن خیلی از چیزهای خوب گذشته.
وحشت در زندگیام رخنه کرده
32 ساله است؛ قربانی دیگر دو متهم پرونده. از آن روز سیاه، روزهایش را میشمارد تا قبل از خبر دستگیری همه پرایدهای خاکستری را رصد میکرد تا شاید ردی از دو پسر متجاوز پیدا کند. بارها به اتوبان آزادگان رفت؛ همان جایی که بعد از تجاوز رهایش کرده بودند. با اینکه میگوید "ما دیگر آدمهای عادی نمیشویم"، اما امیدوار است. خیالش راحتتر شده، حالا دیگر ورق برگشته است؛ دو پسر شیشهای که یک روز بزرگترین کابوس زندگیاش را رقم زدند حالا در چنگال قانونند.
از روزی که قربانی شدی بگو...
قبل از میدان پونک سوار شدم. هنوز پنج ثانیه از سوار شدنم نگذشته بود که ناگهان سرنشین کنار راننده خودش را به عقب خودرو انداخت. شروع به ضرب و شتم کرد و من با دستم به شیشه پنجره مشت میکوبیدم. به دوستش میگفت چکش را بده چکش را بده تا بزنمش. یک لحظه سرم را بالا بردم. اطراف خیابان ماموران راهنمایی رانندگی ایستاده بودند اما شیشههای خودرو آنقدر دودی و تیره رنگ بود که من را نمیدیدند. بعد به سمت اتوبان رفتیم و فرهاد در داخل خودرو من را مورد آزار و اذیت قرار داد.
کجا پیادهات کردند؟
یک منطقهای بود به اسم «صفا» در اتوبان آزادگان نزدیک پل ساوه.
چهکار کردی؟
با دوستم تماس گرفتم و همان شب از پزشکیقانونی نامه گرفتم و برای شکایت به پلیس آگاهی رفتم.
بعد از این حادثه روزهایت را چگونه میگذرانی؟
از لحاظ روحی زیاد لطمه دیدم. پیش مشاور رفتم.
خانوادهات میدانند؟
نه به کسی نگفتم. خجالت میکشیدم اما از طرفی نگرانم یکبار دیگر در یک خیابان دیگر دختران و زنان دیگری قربانی اینگونه جنایتهای مشابه شوند به همین خاطر هر جایی که میروم این ماجرا را از زبان یکی از دوستانم تعریف میکنم تا دختران جوان بیشتر مراقب خودشان باشند.
قربانی دیگر زنی 34 ساله و مادر دو دختر 15 و 12 ساله است. میگوید خدا را شکر که دخترانم به جای من قربانی این جنایتکاران نشدند. او هم مثل همه قربانیان در مسیر سوار شدن به تاکسی قربانی شد و حالا بهعنوان یک مادر قوی، مصمم است تا با پیگیری شکایتش از همه زنان و دخترانی که از ترس آبرویشان سکوت کردهاند، حمایت کند.
پرونده سیاه این متهمان هر روز ابعاد تازهتری پیدا میکند. شاکیانشان درحال افزایش هستند و هنوز خبری از سرنوشت قربانیانی که احتمال دارد در گوشه و کنار شهر سکوت کرده باشند، وجود ندارد.
اخبار حوادث - باشگاه خبر نگاران