اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
روایت دردناک از زندگی زن قربانی اسیدپاشی
دو سال از حادثه میگذرد؛ حادثهای که زندگی زیور و خانوادهاش را از این رو به آن رو کرده است. از زیور پروین سخن میگوییم. زنی که به همراه دختر 18 سالهاش در سال 1390 توسط برادر همسرش، مورد حمله اسیدپاشی قرار گرفت.
دختر 18 ساله زیور، یثری نام داشت که تنها 18 روز پس از حادثه اسیدپاشی بر اثر صدمات ناشی از حادثه، جان خود را از دست داد؛ اما زیور 37 ساله زنده ماند تا با دردها، رنجها و امیدهایش زندگی را سپری کند.
روزنامه بهار نوشت: به انتهای شهرک ولیعصر در جنوب غربی شهر تهران میرویم؛ جایی که زیور به همراه خانواده و دو پسرش روزگار میگذراند. همه اعضای خانواده با هم در آپارتمان کوچکی در طبقه دوم یک ساختمان نه چندان قدیمی زندگی میکنند؛ خانهای که دو اتاق خواب کوچک دارد و مملو از اثاثیه است. مادر، خواهر، فرزندان زیور و خود او در همین خانه کوچک زندگی میکنند.
دردی که گذر زمان آن را کهنه نکرده است
زیور سر تا پا سیاه پوشیده است. سرش را محکم در روسری پیچانده و روی یکی از چشمانش، چشمبند طبی سفیدرنگ گذاشته است؛ چشمبندی که با آن قصد دارد چشم تازه تخلیه شدهاش را از دیگران پنهان کند.
مادر زیور، خواهرانش و خواهرزادهاش هم حضور دارند. آنها هرچند به حرفهای زیور گوش میدهند اما انگار نمیتوانند کاملا ساکت بمانند. بارها به میان کلامش میآیند و گفتههایش را تایید و تکمیل میکنند. بارها بغضشان میشکند و هرچند لحظه یادآوری میکنند که این درد برای خانوادهشان ذرهای کهنه نشده است.
زیور در حالی که پسر 9سالهاش مهدی کنارش نشسته برایمان از شب حادثه میگوید: «بعد از فوت همسرم به اصرار خانوادهاش از کرمانشاه به سرابله ایلام نقل مکان کردیم. میگفتند خوب نیست زن بعد از فوت شوهرش تنها و بیسرپرست بماند. حتی تهدیدم میکردند که فرزندانم را از من میگیرند. به همین خاطر تمام سختی نقل مکان و زندگی با خانوادهای که خیلی کم میشناختمشان را به جان خریدم.
مدتی در یکی از اتاقهای خانه برادرشوهرم زندگی میکردیم. برادر شوهر دیگرم هم مدام به ما سر میزد و با اینکه همسر داشت چندینبار از من خواستگاری کرد که البته هر بار به او جواب منفی دادم.» میگوید: «شوهرم مرد خوبی بود و از زندگیام راضی بودم. بعد از مرگ او تصمیم گرفته بودم که تنها بمانم و هیچ مرد دیگری را وارد زندگیام نکنم. دخترم وقتی 18 سالش بود، نامزد شد. بعد از نامزدیشان، دامادم از ما خواست اسبابهایمان را برداریم و به خانهای جدید برویم تا زندگی تازهای را شروع کنیم.
همه وسایل را شسته و مرتب کرده بودیم تا صبح زود اسبابکشی کنیم.» اما زیور و دخترش نمیدانستند که برادر شوهر و همسرش آن شب نقشه دیگری در سر دارند. زیور از آن شب میگوید؛ «18 تیر سال 1390 بود. من و دخترم در رختخواب بودیم. اما دخترم مدام به من میگفت که رفتار عمو و زن عمویش خیلی مشکوک است. میگفت دائما بالای سرمان میآیند تا ببینند خوابیم یا نه. حرفهایش را جدی نگرفتم تا اینکه حوالی چهار صبح با سوزشی وحشتناک که غیرقابل توصیف است از خواب بیدار شدیم. انگار رویمان توری انداخته بودند و میسوزاندنمان. من که چیزی نمیدیدم اما بعدا دخترم گفت که عمو و زن عمویش را دیده که با سطلی از اسید بالای سرمان بودند.»
زیور میگوید: «برادرشوهرم قصد داشت زیباییام را از بین ببرد و یثری را بترساند زیرا یثری همیشه از من دربرابر آنها حمایت میکرد.» برادر شوهر زیور با همدستی برادر و همسرش سطلی از اسید را بر سرتاپای زیور و مقدار کمتری از آن را بر قفسه سینه و قلب یثرای 18 ساله پاشیده بودند. مادر و دختر 18 روز در کنار یکدیگر روی تخت بیمارستان بستری بودند تا اینکه یثری با اینکه پزشکان به زنده ماندنش بیشتر از زیور امید داشتند درگذشت.
زیور تا هفت ماه بعد از مرگ دخترش در بستر بیماری از این حادثه بیخبر ماند؛ «هر بار میپرسیدم خانواده و پزشکان میگفتند دخترت در بخش سیسییو بستری است. دلم میخواست این حرفها را باور کنم. روزی که فهمیدم میخواستم خودم را بکشم. زندگی دیگر برایم معنی نداشت. دخترم که خود را برای جشن عروسیاش آماده میکرد، اینگونه جلوی چشمانم نابود شده بود.»
زیور در همین لحظه چشمبند سفید را بالا میزند تا عرق و اشک را از چشمان نابینایش پاک کند. یکی از چشمان او به صورت کامل تخلیه شده و دیگر چشمش نیز بیناییاش را از دست داده است. دستها، پاها، سینهها و نیز سر و همه اندام او آسیب جدی دیده اند. اینها ظاهر ماجراست و زخمی که بر دل این زن نشسته عمیقتر از زخمهایی است که سراسر وجودش را فرا گرفته است.
مادری که برای فرزندانش هنوز همان مادر است
روزهای این زن جوان در بیمارستانها و شبهایش با درد و رنج میگذرد. مادر زیور با لهجه کردی غلیظش میگوید: «روزهایی را پشت سر گذاشتهایم که توصیفش دشوار است.» همان لحظه یکی از دخترانش با دستگاه فشارسنج سراغش میآید و توضیح میدهد که مادر بعد از این حادثه همیشه با مشکلات روحی و جسمی روبهرو بوده است. زیور میگوید: «برای اینکه خانوادهام را کمتر آزار دهم سعی میکنم سکوت کنم و از درد ناله نکنم. برای همین آرزو دارم خانهای از خودم داشته باشم تا با پسرهایم در آنجا کمی آرامش پیدا کنم و تا این حد مزاحم نباشم. اما توانایی مالی تامین خانهای هرچند کوچک را نیز ندارم.»
رختخوابش گوشهای از اتاق پهن است. چند بالش کوچک و یک پتو؛ «اینجا تنها جایی است که من اوقاتم را در آن میگذرانم.»
زیور بارها و بارها تحت عمل جراحی قرار گرفته است؛ جراحی پلاستیک برای بینی و پلکهایش. بعد از وقوع حادثه بینی زیور بهطور کلی از بین رفت. بسیاری از جراحیهایش مربوط به جراحی گذاشتن بینی روی صورت این زن جوان بود. گوشت بینی زیور را پزشکان از پای او برداشتهاند.
همه جراحیها و فرآیند درمانی بسیار هزینهبر بوده و توسط خانواده تامین شده است. زیور تاکنون از هیچ کمک یا حمایت اجتماعیای برخوردار نبوده است.
او این روزها امیدوار است چشم راستش با عمل جراحی دوباره بیناییاش را به دست بیاورد. دوباره با دستمالی که در دست دارد عرق و اشکهایش را پاک میکند؛ «تنها امیدم به زندگی گرفتن حق خودم و دخترم از کسانی است که ما را به این روز نشاندهاند. دو پسر دارم که تمام امید زندگیشان من هستم. به خاطر آنها دوست دارم چشمم ببیند. آنها هم مدام به من میگویند تو برای ما همان مادری هستی که بودی. همان بو و همان صدا را داری.»
دو برادرشوهرزیور به اتهام قتل و اسیدپاشی در زندان ایلام به سر میبرند. همسر برادر نیز که خود در جریان اسیدپاشی به زیور و دخترش دستهایش صدمه دیده بود، بعد از دوسال زندان اکنون با قید وثیقه آزاد است. با این همه رهایی متهمان از زندان یکی از نگرانیهای زیور و خانوادهاش است. زیرا پرونده محاکمه عاملان در حالت تعلیق قرار دارد.
روزهای دشوار بعد از حادثه
خانواده زیور هریک از روزهای دشوار بعد از حادثه میگویند؛ از اینکه زیر بار قرض رفتهاند و تاکنون هیچکسی به یاریشان نیامده و هر روز هم شاهد زجرکشیدنهای زیور هستند. دردهایی که انگار پایانی ندارد. خواهر زیور که چند سالی از او کوچکتر است، میگوید: «بعد از این حادثه به خاطر فشارهای روحی و روانی دوبار دست به خودکشی زدم و به خاطر بلند کردن زیور و بالا و پایین کردنش از پلهها شش مهره کمرم جابهجا شد. یعنی میخواهم بگویم این حادثه فقط خواهرزادهام را از ما نگرفته و زیور را به این روز ننشاند. بلکه روی همه خانواده تاثیر روحی بدی گذاشته است.»
خواهر او به وضعیت نگرانکننده محمد و مهدی دو پسر زیور هم اشاره میکند. محمد 15 سال دارد و مهدی 9 ساله است. به چشمهای مهدی نگاه میکنیم که معصومانه همه این گفتوگوها را میشنود. آنها بارها گفتهاند از کسانی که این بلا را سر خانوادهشان آوردهاند انتقام میگیرند. اما خانواده زیور نگران خشونت و نفرتی هستند که هر روز در میان اعضای خانواده و بهویژه فرزندان زیور رشد میکند. آنها خود قربانیان خشونتی غیرقابل وصف هستند و نمیخواهند کسی در خانوادهشان در این چرخه خشونت بار، بازهم آسیب ببیند.
ویدیو مرتبط :
زنان پاکستانی، قربانی اسیدپاشی اعضای خانواده
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
روایت آمنه بهرامی از قبل، بعد و لحظه اسیدپاشی/ از بخشش، پشیمانم/ تماشای مستند زندگی یک قربانی اسید
قرار بود معصومه هم بیاید؛ معصومه عطایی. قربانی اسیدپاشی كه شهریور ماه 89 به خاطر طلاق، پدرشوهرش بر صورت او اسید پاشید. قرار بود بیاید ماجرای آمنه بهرامی، یكی دیگر از قربانیان اسیدپاشی را روی صحنه تئاتر ببیند؛ «چشم در برابر چشم». اما نیامد. در آخرین دقیقهها خبر داد كه نمیآید. شاید با خودش فكر كرده همان دردی كه كشیده و هنوز هم ادامه دارد، كافی است. با خودش گفته تحمل تجربه دوباره آن لحظه را ندارد. تصمیم گرفته آن روزها را دوباره مرور نكند و در خانه بماند. مثل خیلی از زنان دیگری كه شرایط معصومه و آمنه را دارند و بعد از واقعه، در و دیوار خانه تنها همدمشان شده است.
معصومه در خانه بود و آمنه همچنان در اسپانیا به دنبال درمان. هیچكدامشان در بازخوانی واقعه اسیدپاشی به آمنه نبودند. هنگامی كه عدهای به یاد آنها و دیگر قربانیان اسیدپاشی، در سالن گوشه فرهنگسرای نیاوران جمع شده بودند تا این اتفاق تلخ و چند و چون آن را مرور كنند.
آمنه البته با ارسال یك پیام صوتی، ابراز امیدواری كرد كه دیگر شاهد چنین اتفاقاتی نباشیم: «امیدوارم با دیدن نمایشی که بر اساس زندگی من روی صحنه میرود کمی به فکر برویم و روزی برسد که هر یک از ما خوب زندگی کنیم و دیگر شاهد آسیبهای اجتماعی نظیر اسیدپاشی نباشیم. امیدوارم انسانهای شایستهای باشیم که اجتماع شایستهای را به وجود آوریم و بتوانیم با امنیت بیشتر زندگی کنیم. با دیدن این نمایش قدر سلامتی خود را بیشتر بدانید و به این نکته توجه کنید که آسیبرساندن به یک همنوع دردناک است.»
با این پیام و در غیاب آمنه و معصومه، سالن نمایش تاریك شد تا روایت تلخ آمنه بهرامی مرور شود. روایت هنگامی كه شور زندگی در آمنه موج میزد درست پیش از آنچه مجید موحدی بر سرش بیاورد، روایت لحظه فاجعه كه اسید سلولهایش را میخورد و در تلاطم این بود كه بیناییاش را از دست میدهد یا نه و روایتی از تلاش برای گرفتن حكم قصاص و سرانجام، بخشش.
«چشم در برابر چشم» تئاتر مستندی است كه با تكیه بر واقعیت و استفاده از اسناد و مدارك موجود، ماجرایی را كه چند سال پیش اتفاق افتاد اما هنوز تازه است، دوباره به تصویر میكشد. این نمایش، بر اساس روایت شفاهی آمنه بهرامینوا به نیابت از دهها زنی است كه در یك لحظه سوختند و دیگر از روبهرو شدن با آینه وحشت دارند.
این تئاتر مستند، شاید بیش از آن كه اتفاقی هنری باشد، زبانی برای بیان معضلی اجتماعی است؛ همانطور كه نازنین سهامیزاده، كارگردان این تئاتر هم اشاره میكند: «این اتفاق، اتفاق تئاتری مهمی نیست بلكه واقعه اجتماعی مهمی است كه احساس كردم باید آن را روایت كنم. به نظر من هركدام از ما در قبال چنین وقایعی مسئولیتهایی داریم. من در خودم این مسئولیت را احساس كردم كه این ماجرا را به صحنه تئاتر بكشانم. از مردم، هنرمندان و مسئولان هم توقع دارم در كنار ما بایستند و در كاهش چنین فجایعی نقش داشته باشند. این حمایت، به اندازه یك ساعت اینجا در سالن نشستن و گوش دادن به حرفهای یك قربانی اسیدپاشی است.»
چشم در برابر چشم، تراژدی روز جامعه را به ما نشان میدهد و یادآوری خوبی است به هنرمندان و مسئولان درباره جایگاه مهم هنر اجتماعی. سهامیزاده درباره این پیوند هنر و اتفاقات روز اجتماعی میگوید: «وقتی در روزنامهها میخواندم كه چنین اتفاق وحشتناكی رخ داده است، به شدت ذهنم مشغول میشد. تا این كه دو سال پیش از طریق یكی از دوستانم، به دیدن آمنه رفتم.
به او گفتم دوست دارم فیلم مستندی درباره تو بسازم و از این پیشنهاد استقبال كرد. بعد از ساخت این مستند، به او نزدیكتر شدم و دلم میخواست داستان زندگی او را كه در كتابی درباره او نوشته شده بود و ممكن بود به دلیل تعداد زیاد صفحات، خیلی از افراد آن را نخوانند، به مردم نشان دهم بنابراین از سیاوش حیدری خواستم نمایش چشم در برابر چشم را كه مهدی سجودی بر اساس روایت شفاهی آمنه بهرامینوا نوشته بود به نمایشنامه تبدیل كند. من از مدتها قبل تصمیم گرفتم اجرایی از این آسیب اجتماعی داشته باشم اما منتظر بودم چهرههای شناخته شده هنری وارد عرصه شوند. دیدم این اتفاق نیفتاد و هنرمندان سرشناس به این واقعه نپرداختند بنابراین تصمیم گرفتم خودم دست به كار شوم. این موضوع، دغدغه مهمی برای من و جامعه بود كه میخواستم آن را با مدیوم متفاوتی به تماشاگر نشان بدهم.»
روایت بخشهای مختلف زندگی آمنه در این نمایش آنقدر دقیق، شفاف و ملموسند كه برای یك ساعت، همه ما آمنه میشویم و درد و رنج او را تحمل میكنیم.
توضیحات و اشاره به وقایع و افرادی كه در طول این سالها در ماجرای آمنه نقش داشتهاند، بدون حذف و اضافه و سانسور انجام شده چرا كه آمنه خودش از ابتدا در جریان تمرین و اجرای این تئاتر بوده: «دیالوگهای این نمایش عینا مستنداتی است كه از زبان آمنه در كتاب نقل شده. آمنه از ابتدا در جریان بود كه میخواهم این تئاتر را بسازم و هنگامی كه كار را شروع كردیم، در تمرینات ما حضور داشت. از او خواستم به دیالوگها گوش كند و او گفت اتفاقات دقیقا همان است كه رخ داده و از این كه در این تئاتر، ماجرا مطابق با واقعیت پیش میرود خوشحال بود.»
آمنه این نمایش، به نمایندگی از آمنههای دیگر، به نقش قانون و قوه قضاییه اشاره میكند، از ناهمراهی بعضی مسئولان و كوتاهی عدهای از پزشكان و سختیهایی كه برای اختصاص بودجه درمانش متحمل شده انتقاد میكند، از تاخیر در صدور و اجرای حكم قصاص گلایهمند است و از اصرار برای خبردار نشدن رسانهها و فرصتطلبی بعضی از سازمانها به نام حقوق بشر در این میان میگوید.
او از فشارهایی برای بخشش مجرم این ماجرا خبر میدهد، از لحظه سخت انتخاب برای بخشیدن یا نبخشیدن و در نهایت گذشت و پشیمانی. افسوسی كه كارگردان چشم در برابر چشم هم بر آن تاكید كرده «آمنه میگوید هر اسیدپاشی كه میشود خودم را مقصر میدانم و با خودم میگویم شاید اگر من قصاص را انجام داده بودم دیگر جرات انجام چنین كاری وجود نداشت. مجید موحدی آزاد شد بدون این كه دیه آمنه را پرداخت كرده باشد، او حالا آزادانه زندگی میكند ولی آمنه همچنان در شرایط سخت درمان قرار دارد. مرز باریكی بین قصاص و بخشش هست. آمنه توقع داشت بعد از بخشش، قانون پیگیر مطالبات و حقش باشد. در این نمایش میبینیم كه همه از آمنه درخواست بخشش میكنند ولی روزی كه برای قصاص حاضر میشوند و امكان قصاص دارد ولی مجید را میبخشد، همه چیز برای او تمام میشود و به كلی فراموش میشود. دوست دارم تماشاگر فكر كند كه چرا آمنه از این بخشش، پشیمان است.»
سهامیزاده از كسانی هم كه ادعا میكنند برای كاهش خشونتهای اجتماعی دغدغه دارند اما تنها به حرف و فعالیت در فضای مجازی به جای انجام اقدامی موثر بسنده میكنند، دلخور است: «انتظار داشتم بعد از پخش خبر این نمایش، مسئولان یا فعالین حقوق اجتماعی و زنان، در این راه به ما كمك كنند اما هیچ اتفاقی نیفتاده. فكر میكنم كمی باید پز روشنفكریمان را كنار بگذاریم و وارد عمل شویم. این چنین خشونتهایی كه در جامعه رخ میدهد، اتفاقات مهمی است كه تك تك ما در قبال آنها مسئولیم.»
او درباره اسیدپاشیهایی كه اخیرا صورت گرفته هم ابراز ناراحتی كرده و میگوید: «شنیدهام كه اخیرا مورد جدیدی از اسیدپاشی در كشورمان اتفاق افتاده است. این اخبار بسیار ناراحتكننده است.
امیدوارم با انجام كارهای فرهنگی و بازنمایی زوایای تلخ اینگونه اتفاقها، عقلانیت تماشاگر و احساس مسئولیت در بینندگان شدت بگیرد و هر كس به این فكر كند كه ما كجای این جریانیم و چه كاری میتوانیم بكنیم. مثلا، مردمی كه در صحنه میایستند و به جای كمك به قربانی، تنها نظارهگر شرایط هستند نسبت به این شرایط و وظایفی كه دارند آگاه شوند. امیدوارم این نمایش جرقهای باشد كه با همراهی مردم و سایر هنرمندان، جریانساز باشد. آرزو میكنم این كارهای فرهنگی تاثیرگذار باشند، خلاءهای قانونی، حقوقی و درمانی درمورد اسیدپاشی شناخته و برطرف شود تا هم قربانیان این اتفاق تلخ به زندگی برگردند و هم با اعمال مجازات مناسب و راهكارهای پیشگیرانه، اسید و خشونت، قربانیهای دیگری نگیرند.» آرزویی كه كاش هرچه زودتر محقق شود.
اخبار اجتماعی - خبر آنلاین