اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
خاطره بازی خواندنی با احمدرضا عابدزاده
عقاب آسیا. لقب کمی نیست و در این فوتبال هواداران این لقب را به هر کسی ندادهاند. مرد ملبورن اما دل پری دارد از وضعیت کنونی فوتبالی که برایش با جان و دل بازی کرد.
احمدرضا عابدزاده از هر دری صحبت کرد.اتفاقی که یک بار 12 سال پیش برایش افتاد مردم ایران را به یک شوک بزرگ فرو برد. چند روز پیش یک بار دیگر حضور او در بیمارستان کافی بود تا توجه همه را به خود جلب کند. چه تلخ است وقتی مردی با این وزن از تجربه و افتخار در فوتبال ما برایش کاری نیست.
* مهدی رحمتی دروازهبانی بود که بعد از شما تقریبا توانست دروازه ایران را ایمن کند و یک جانشین خوب برای عابدزاده باشد.
زمانی که در تیم ملی امید یک ماه با مهدی کار کردم، به او گفتم باید خیلی بیشتر کار کنی تا بتوانی به آنجایی که خودت میخواهی برسی. در همان دوره یک بار با تیم ملی امید یمن بازی داشتیم و محمد پنجعلی، حسینی را به عنوان کاپیتان انتخاب کرد. من دیدم رحمتی ناراحت است. گفتم اصلا به خاطر این مساله ناراحت نباش و کار خودت را بکن. روی کار خودت تمرکز کن و یک روز میبینی که به این مرحله میرسی و همینطور هم شد. او آنقدر روی خودش کار کرده که با سپاهان و استقلال قهرمان لیگ میشود و آنقدر مهره مهمی شده که قلعهنویی در ابتدای فصل قبل از هر بازیکنی میگوید من رحمتی را میخواهم، بعد مدافعان را. چرا که دفاع متعلق به گلر است. الان واقعا دروازهبان 70 درصد یک تیم است. من میبینم که امروز در رسانهها از عابدزاده صحبت میشود و فردا در اینترنت و فیسبوک از رحمتی. حرفهای خیلی بدی هم میزنند اما مهدی اصلا نباید کاری به این مسائل داشته باشد. از نظر من رحمتی به آن جایی که میخواست رسیده اما شما در روزنامهها میبینید که فشار روی او زیاد است. یک روز میگویند چرا شیرجه زد، یک روز میگویند چرا گل خورد. اما چرا همه شما پشتش را نمیگیرید که محکمتر از همیشه بشود؟ چرا وقتی آقای حجازی خدا بیامرز رفت تازه یادش افتادیم و حسرت خوردیم؟ حالا من خودم را نمیگویم، مهدی را میگویم. چرا امروز رحمتی را درنمییابید؟ کمکش کنید برسد به آن چیزی که فوتبال ما به آن نیاز دارد.
* 5 ماه به جام جهانی باقی مانده و شاید هنوز فرصتی برای تغییر تصمیمهای قبلی باشد. به نظر شما جای رحمتی در تیم ملی خالی نیست؟
مهدی که تا الان بارها صحبت کرده است. شما بگوئید دیگر چطور باید منظورش را برساند؟ اصلا رحمتی چه ایرادی دارد؟ درست است که ما یک دروازهبان ایرانی را آوردهایم اما در خارج زندگی کرده و مثل رحمتی نمیتواند با مدافعان هماهنگ شود و بگوید کدام مدافع چه کاری را انجام دهد. شما کجا عملکرد این دروازهبان را دیدهاید؟ مردم و رسانهها دیده بودند؟ حرف زدنش با خط دفاع چطور است؟ در کرنرها، ضربات ایستگاهی، شوتهای پشت محوطه چطور با دفاعها صحبت میکند؟ من واقعا دلیل اینکه رحمتی درون دروازه تیم ملی نیست را متوجه نمیشوم. او متعلق به این مملکت است. حتی اگر به او بازی ندهند و روی نیمکت باشد بازهم میتواند به تیم کمک کند. حالا که این موضوع را گفتم، یاد یک بازی افتادم. ما در زمان مربیگری دهداری یک دیدار در قطر داشتیم. در گرمای وحشتناکی بازی میکردیم و آن زمان همه بازیکنان در آن شرایط سخت به هم کمک میکردند. حالا من از شما میپرسم. آیا الان کسی میآید بعد از بازی یک حوله دست بازیکنان بدهد یا برایشان آب بیاورد؟ الان دیگر همه بازیکنان پولدار شدهاند و خودخواه. در زمان ما بازیکنان قربان صدقه هم میرفتند. بین دو نیمه یا بعد از بازی هوای همدیگر را داشتیم. اما همین امروز از 22 بازیکنی که به زمین میآیند دروازهبانها و هافبکها و کلا بازیکنان همپست یکدیگر چشم دیدن هم را ندارند. شما چطور توقع دارید که موفق شوید و نتیجه بگیرید؟ اگر بازیکنان میبینند کسی بعد از بازی به آنها خسته نباشید نمیگوید خودشان این موضوع را پیش هم درست کنند و قربان صدقه یکدیگر بروند. اگر من عابدزاده کتفم را در بازی با ژاپن دادم، به خاطر مملکتم دادم. حالا مهدی رحمتی هم سرمایه این مملکت است. به نظر من سیستم فوتبال ما از اول غلط است. به قول یک مربی خارجی که به ایران آمده بود، هر وقت رانندگیتان درست شد فوتبالتان هم درست میشود.
* چند وقت پیش دوباره در بیمارستان بستری شدید، مشکلی به وجود آمده بود؟
12 سال پیش اتفاقی افتاد که هیچکس انتظارش را نداشت و خوشبختانه با کمک خدا و دعای خیر مردم برگشتم. الان هم تنها مشکلی که برای من پیش آمده مربوط به آنژیوگرافی است و باید از سرم مراقبت کنم. باز هم از مردم تشکر میکنم که برای من دعا کردند و دستشان را میبوسم. در حال حاضر همه چیز سر جای خودش است.
* دو سالی است که به آمریکا رفتهاید، در آنجا چه کار میکنید؟
خوشبختانه در این دو سالی که در آمریکا بودم از نظر برنامهریزی، امکانات، آب و هوا، مسیری که درست طی میشود و ارزشی که برای ورزششان قائل هستند شرایط خوبی داشتم. اگر یک ورزشکار حرفهای به کشورشان بیاید که شهرت بینالمللی داشته باشد، او را میپرستند و او را نگه میدارند. 6-5 سال بعد از جام جهانی 98، چند بازیکن اصلی تیم ملی کشورشان را صدا کردند تا دور هم جمع شوند و درباره نحوه برنامهریزی برای تیمهای پایه با هم بحث کنند. تقریبا 12 نفر بودند که برایشان حقوق کامل، ماشین، خانه و امکانات کامل را از جمله زمینهای بزرگ در نظر گرفتند. فکر میکنم حدود هفت تا ده هزار دلار هم ماهانه حقوق میگرفتند. چند دختر و پسر بین 6 تا 16 سال به بازیکنان قدیمی خود دادهاند تا آنها را تربیت کنند. من الان در آمریکا زندگی میکنم اما عشقم در ایران است. به شما قول میدهم اگر 200 بازیکن نوجوان را به من بدهند، در یک سال میتوانم از دل آنها چند بازیکن خوب تحویل بدهم. نفعی هم برای خودم نمیخواهم. در حال حاضر در باشگاهی که من کار میکنم، نزدیک به 800 بازیکن داریم با 25 مربی و برای هر کدام از مربیان هم حقوق 2 تا 3 هزار دلاری در نظر گرفتهاند.
* شما بیشتر به خاطر این تفاوتها رفتید یا اینکه از مسئولان فوتبال بیمهری دیدید؟
وقتی میبینم که فوتبال ما اصولی ندارد و روی یک مسیر تعریف شده حرکت نمیکند، برای چه باید در اینجا کار کنم. اگر یک مدرسه فوتبال بزنم فردا، پس فردا صد نفر مدعی میشوند که فلان کار را باید برایشان انجام دهیم. هیچ کس نمیآید پشتوانه من شود. حتی مربیان ما در کار خود اصول را رعایت نمیکنند. من روزی 4 ساعت تمرین میکنم و هر زمان که به تمرین میروم تلفن همراهم را با خود نمیبرم اما مربی داریم که زمانی که به تمرین میرود، 4 تا تلفن همراه دارد و همه آنها را چک میکند. اول به بیزینسش میرسد، بعد حواسش به تمرین است.
* چند سال پیش با کفاشیان صحبت کرده بودید تا قسمتی از کار تیمهای ملی پایه را به شما بسپارد و او هم قبول کرده بود اما دیگر خبری نشد.
کفاشیان کسی نیست که من بخواهم برای او صحبت کنم یا از او انتقاد کنم. او نمیداند فوتبال چیست. میگوید بهترین مربی را داریم، فرگوسن کیست؟ واقعا در برنامه 90 گفته بود فرگوسن را نمیشناسم حالا وقتی بزرگ فوتبال دنیا را نمیشناسد من با خودم میگویم وای به حال من؟ الان فدراسیون فوتبال آمریکا برای تمام بازیکنان تیم ملی این کشور و خانوادهشان بلیتهای جام جهانی گرفته تا در طول این مسابقهها در کنار آنها باشند. چرا فوتبال ما برای رسیدن به جام جهانی باید کلی تلاش کند؟ سال 98 بعد از 20 سال صعود کردیم و از آن به بعد هم یک دوره در میان صعود کردهایم. ژاپن بعد از سال 98 که برای اولین بار به جام جهانی صعود کرد، هر دوره در این تورنمنت حضور داشته، آنها بازیکنان خود را از 8 سالگی تربیت میکنند و الان شما میبینید که چند تن از بهترین بازیکنان جهان در این تیم حضور دارند. الان مدارس فوتبال ما سالی 100 فوتبالیست کودک را ثبتنام میکنند. ببینید که با آنها چه کاری انجام میدهند و خروجی این برنامهها چه بوده است. من در عرض یک سال 12 بازیکن را تربیت کردم. در آکادمی که من کار میکنم مسئولان فدراسیون آمریکا چند نفر را انتخاب کردهاند تا بر کارها نظارت داشته باشند. نزدیک به 800 فوتبالیست در این آکادمی حضور دارند با 25 مربی که هر کدام از این مربیان در پنج بخشی که برای آکادمی در نظر گرفته شده، هر روز کار هدایت این بچهها را بر عهده دارند. یک مربی از انگلیس آوردهاند، یکی مثل من را از ایران آوردهاند و... . خودم فیلمی را دیدم که از انگلیس فرستاده شده بود و گفته بودند چرا عابدزاده در ایران نیست و آمده در فوتبال آمریکا کار میکند آن هم در آکادمی کوران یونایتد. یک روز سر تمرین چند رسانه آمدند و با همه مصاحبه کردند. از بازیکنان بگیرید تا مربیان دیگر، همه گفتند که ما تا به حال تمرینهایی که عابدزاده میدهد را ندیدهایم. من در آمریکا 50 توپ نایک اصل گرفتم. حالا شما یک توپ آل اشپورت را بخواهید بگیرید چقدر است؟ 150 هزار تومان! خودم آنجا همه چیز دارم و شرایطم برای مربیگری خوب است.
* پس چرا فردی مثل عابدزاده با این همه تجربه و دانش نباید در فوتبال ما باشد و الان به کودکان آمریکایی فوتبال یاد میدهد؟
به خاطر اینکه من حرفم را رک میزنم و بر خلاف نظر آقایان که دوست دارند با آنها همراه شوم، نمیتوانم زیر و رو بکشم و همیشه رو هستم. اینجا فکر میکنند که باید بروید به آنها التماس کنید اما در آمریکا از این خبرها نیست. به شما احترام میگذارند. من فیلمها و عکسهای تمرین آکادمی پرسپولیس و استقلال را میبینم. اصلا این آکادمی اجازه ندارد برای بچههای زیر 10 سال چنین تمرینهایی بگذارد. اصول آکادمیک در این باشگاهها به هیچ وجه رعایت نمیشود.
* پس با این وضعیت دورنمای فوتبالمان را روشن نمیبینید؟
باور کنید در این چند روزی که به ایران آمدهام چند بار به من پیام دادهاند که برگرد، بچههای آکادمی منتظرت هستند. فقط هم مربی دروازهبانها نیستم. در اورنج کانتی بازیکن از 8 ساله دارم تا 55 ساله. الان ما در فوتبالمان فردی داریم که در فوتبال آلمان بیزینس کار میکرده و الان سرمربی شده. یا در ایران راننده تاکسی بوده اما الان کمک مربی شده است. حالا شما میگوئید نگران فردا هستید، وضعیت ما اینگونه است. مگر کسی که خودکار دستش میگیرد، باسواد است؟ خنده من، خنده تلخ است. من باید در این مملکت باشم اما شرایط اجازه نمیدهد. اما در آنجا همه چیز روی اصول است و به شما کمک هم میکنند که کارتان را درست انجام دهید. اینجا من یک بار داشتم با سرعت 140 کیلومتر در ساعت در یکی از اتوبانها میرفتم. پلیس من را گرفت. افسر جلوی من ایستاده و میگوید کارت ماشین، گواهینامه، نه میگوید خسته نباشید، نه سلام میکند. بعد هم با حرکت دست خود نشان میدهد که من باید دنبال او بروم. آخر من چرا باید دنبال او بروم. اگر میخواهی جریمه کنی، همین جا جریمه کن. عکس ماشینش را گرفتم. دنبالش رفتم و وقتی ایستاد به او گفتم من که نباید دنبال تو بیایم. پس آن سردار در برنامه راهنمایی و رانندگی در تلویزیون چه میگوید؟ به جای این کارها برای افسرها کلاس بگذارید تا با مردم درست برخورد کنند.
* در چند سال گذشته بارها بحث بازگشت شما به پرسپولیس به عناوین مختلف مطرح شد اما در حد حرف باقی ماند.
بله، چند بار با من صحبت شد اما مشخص نشد که باید در پرسپولیس چه کاری انجام دهم. فقط میگفتند که بیا پرسپولیس، کاری نداشته باش. من پرسیدم خب باید چه کاری انجام دهم. من که فقط نمیخواهم اسمم در یک جا مطرح باشد. باید بدانم برنامه باشگاه برای بخشی که من کار میکنم چیست؟ اما بعضیها به من میگویند چه کاری داری که پرسپولیس از تو چه میخواهد. 200 – 300 میلیون میدهد، بگیر و برو. اما من هیچ وقت این گونه کار نمیکنم.
* در سه، چهار سال گذشته دو مربی دروازهبان استقلالی به پرسپولیس آمدند اما انگار جایی برای احمدرضا عابدزاده نبود.
من چه بگویم. به هر حال این نظر مربی است. بعد از اینکه در زمان استیلی سعید عزیزیان از پرسپولیس رفت، به من گفتند که بیا مربی دروازهبانها شو، من گفتم که خب عزیزان چرا رفته؟ گفتند چه کار داری؟ 500 میلیون بگیر و کار کن. من در جواب گفتم که شما با من قرارداد 5 ساله ببندید، 500 میلیون هم مال خودتان. آقای سردار، شما تضمین میکنی که من 5 سال اینجا کار کنم و در این مدت 30 دروازهبان را معرفی کنم؟ او هم گفت نه. شما میروید ژوزه را میآورید یا یک مربی دیگر و بعد او میگوید عابدزاده را نمیخواهد، خب معلوم است که من با این شرایط نمیتوانم کار کنم.
* اگر در شرایط فعلی احمدرضا عابدزاده بازی میکرد، قراردادش چقدر میشد؟
من در سال 80 که برای پرسپولیس بازی میکردم، 27 میلیون تومان قرارداد بستم. الان شاید اگر قرارداد من یک میلیارد تومان بود، میگفتند 700 مال تو 300 مال ما! مدیر باشگاه با خودش میگوید من که دو ماه دیگر بیشتر نیستم، از این قرارداد بخشی را هم برای خودم برمیدارم. من در کار خودم یک سری اصول دارم و بر اساس آن کار میکنم.
* شاید به خاطر همین اصول و تمرینهای سخت شما بود که دو دروازهبانتان رباط صلیبی پاره کردند!
ببینید من روی اصول کار میکنم. در آمریکا 4 ساعت تمرین میدهم، هم بدنسازی، هم دروازهبانی. اگر من مدیر ساختمان ایسنا بودم فقط آسانسور را برای طبقه پنجم باز میگذاشتم چرا که همه شما جوان هستید و اگر امروز نتوانید از پله بالا بروید 20 سال دیگر در همه چیز به مشکل میخورید. ما در غذا خوردنمان که هیچ چیز را درست رعایت نمیکنیم. از پروتئینها در رژیم غذایی به خوبی استفاده نمیکنیم. من سال 78 با افشین پیروانی در پرسپولیس همبازی بودم. یک جمله به او گفتم، آن زمان خیلی صورت تپلی داشت. به او گفتم که از این سسها نخور. او بعد از چند سال من را دید و گفت آن جمله تو هنوز یادم مانده و رعایت کردم. الان اگر شما افشین پیروانی را ببینید بدنش مثل دوران بازیگریاش مانده و اضافه وزن ندارد. من در تمرین دادنم هم اصول خاصی دارم.
* در این چند هفته بحث های زیادی درباره سیگاری یا قلیانی بودن بازیکنان فوتبال ایران مطرح شد. در زمان شما چقدر این مسائل وجود داشت.
زمان ما بازیکنان سیگاری داشتیم اما کسی قلیان نمی کشید. حالا اسم نمی آورم. چند نفر بودند که این کار را می کردند و هر چه به آنها می گفتیم اصلا توجه نمی کردند. اینها فقط یکی از مشکلات فعلی فوتبال ماست. از نظر تغذیه، زندگی حرفه ای و خیلی از موارد دیگر مشکل داریم. ما اصلا در فوتبالمان کار تیمی نداریم. این فوتبالی که در لیگ برتر ما انجام می شود واقعا قشنگ است؟ شما بازی بارسا و رئال را می بینی لذت می بری. روز بعد یکی از بازی های لیگ ایران را می بینی، حالت به هم می خورد، کانال تلویزیون را عوض می کنی. همین است که تعداد تماشاگران لیگ کم شده است. زمان ما 120 هزار نفر می آمدند حالا 1500 نفر می آیند! فوتبالی ما نداریم. فقط پولش مانده است. بیائید ببینید در آمریکا جه تمرینهایی به بازیکنان میدهند. آنوقت شما میگوئید تمرینهای عابدزاده سنگین است؟ بازیکن آنجا با تیم 2:30 ساعت تمرین میکند. وقتی به زمین تمرین میآید کاملا در اختیار باشگاه است. بدنسازی میکند. تغذیه خوب میشود. برای تفریح که نیامده است. بازیکن حرفهای ساعت 10 میخوابد و دوباره از ساعت 7 صبح میآید باشگاه. آن وقت ما تمرین تیم را میگذاریم ساعت 12. کجای دنیا ساعت 12 تمرین میکنند؟ بله من مربی بیزینس دارم میخواهم اول به این کارهایم برسم بعد بیایم سر تمرین. به همین دلیل وقتی ساعت 12 تمرین باشد، بازیکن شب قبلش ساعت 3 نیمه شب میخوابد.
* جریان مالیات شما با باشگاه پرسپولیس چه بود که به خاطر آن ممنوع الخروج شدید.
ما در آن زمان قرارداد بستیم با باشگاه و گفتند فلان مبلغ را از قراردادت به خاطر مالیات کم میکنیم. من هم گفتم قبول است. حالا که چند سال گذشته میگویند مالیاتت را خودت باید بدهی! الان هم ممنوع الخروج شدهام به خاطر اینکه باشگاه مالیاتم را نداده و میگویند خودت باید آن را پرداخت کنی. 20 میلیون و خوردهای باید میدادم.
* چرا پرسپولیس بر خلاف سالهایی که شما در این تیم حضور داشتید در چند فصل اخیر پرنوسان ظاهر میشود؟
ببینید چیزی روی اصول پیش نمیرود. ما فقط قرارداد میبندیم و بازیکن جدید میآوریم اما چیزی به اینها یاد نمیدهیم و فقط روزی یک ساعت به آنها تمرین میدهیم. شما نگاه کنید نقش بازیکنی مثل آندرانیک تیموریان در استقلال چقدر است. اگر او را از این تیم بگیرید دچار مشکل میشوند. چراکه حرکاتش، میزان دویدنش، کرنر زدنش، اوت پرتاب کردنش، حضورش در دفاع و حمله حرفهای است. به خاطر اینکه در فوتبال اروپا بازی کرده است. ما در تیم ملی هم چند بازیکن مثل او داریم که در فوتبال حرفهای بازی میکنند اما در ایران بازیکنان چطور تمرین میکنند؟
* در سال 72، اشتباه بزرگ دکتری به نام مددی، باعث شد یک پای شما کوتاهتر از پای دیگرتان شود و حتی بعدها به خاطر شکایت او از مصاحبه شما علیهاش که به آدرس قبلی شما رفته بود، به 54 ضربه شلاق محکوم شدید!
درباره آن ماجرا قبلا توضیح دادهام. آن دکتر به من گفت تضمین میکنم سه ماه دیگر زانویت درست میشود و میتوانی به میدان بروی. اما معلوم نبود چه کار کرده بود. در یک پایم ران مرد و در پای دیگرم ران زن گذاشته بود! اما هیج جای دنیا اینگونه نیست. اینجا اول امضا میکنند و تضمین میدهند که همه چیز درست میشود، پول هم میگیرند اما ممکن است کارشان را خوب انجام ندهند. اما در دنیا اول کارشان را میکنند بعد تازه ممکن است به خاطر اینکه کامل نتوانستهاند وظیفهشان را انجام بدهند عذرخواهی میکنند.
* برسیم به بازیهای خاطرهانگیز شما که تعدادشان کم هم نیست. خودتان پیش از هر بازی یاد کدام دیدار میافتید؟
یک بازی با تایلند داشتیم در زمین این کشور. آنجا هم که میدانید خیلی شرجی است. اگر کسی یادش باشد میداند که این بازی عین دیدار با استرالیا بود. باید 12 تا گل میخوردیم. هیچ بازیکنی نمی توانست بدود. بازی را سه – صفر بردیم. در طول بازی هم دهداری ساکت روی نیمکت نشسته بود. انصاری فرد، باوی و قایقران گل زدند. بعد که بازی تمام شد، دهداری آمد به بازیکنان گفت شما بازی را نبردید، بلکه عابدزاده برد. بعد در اتاقم یک نیم سکه برایم گذاشته بود. شب همان بازی دیدم چند بازیکن بیدار شدهاند و میخواهند به دیسکو بروند. گفتند حراست هم خواب است کسی نمی فهمد! دیدار با الجزایر هم یکی از خاطرهانگیزترین بازیها برای من بود. ما بازی رفت را دو بر یک بردیم و بازی برگشت خیلی شرایط سخت بود. آن بازی را هم خیلی خوب به یاد دارم.
* اواسط بازی ایران و آمریکا در جام جهانی 98 زبانتان را برای عکاس ایران (علی کاوه) درآوردید. این روحیه بالا از کجا میآمد؟
من همیشه با خنده تمرین میکردم. آن بازی هم شرایط خاصی داشت. بازیکنان در 15 دقیقه اول خیلی خوب نبودند اما بعد به هم کمک کردند و بازی دستمان آمد. خداداد عزیزی هم در آن بازی با سرمربی تیم به مشکل خورد و تعویض شد. سرمربی ما هم خوب تعویض نمیکرد. مثلا نادر محمدخانی با افشین پیروانی تعویض شد که اصلا کسی انتظار این تعویض را نداشت. خودمان هم میخندیدیم. در آن زمان هم ریش علی کاوه سیاه بود، با آن حرکتم یک خط سفید برایش گذاشتم!
* واقعا در آن جو سخت بازی با استرالیا چطور آنقدر با اعتماد به نفس کار میکردید؟
شما الان فکر کنید داربی است و از یک هفته قبل هواداران دارند برای هم کری میخوانند. خب جو خیلی سنگین میشود و بازیکنان استرس میگیرند. حالا تصور کنید این شرایط در یک کشور غریب چگونه می شود. حالا یک خاطره دیگر برایتان بگویم. یک بار با هواپیما به قطر می رفتیم. پشت سر من علی دایی، رضا شاهرودی، افشین پیروانی و علیرضا منصوریان نشسته بودند. به خاطر شرایط بد جوی هواپیما فقط 5 دقیقه در حال تکان خوردن بود و همه ترسیده بودند. من فقط قاه قاه می خندیدم. بعد بچهها با من دعوا میکردند که چرا میخندی؟ من هم گفتم فقط شما نیستید که اگر اتفاقی بیفتد برای من هم می افتد! همه از عرق خیس شده بودند. یک بار هم داشتیم با امیر از آمریکا برمی گشتیم. معمولا تا قطر 15 ساعت راه است. هرچقدر میآمدیم نمی رسیدیم! من هم خسته شدم و بلند شدم وسط هواپیما برای خودم ورزش کردم. از شنا سوئدی بگیرید تا استرچ و حرکات شکم. مهماندار هم با تعجب به من نگاه میکرد که همه خوابیدهاند اما این دارد برای خودش ورزش می کند! در اتاق مهمانداران دو میز بود که آنها را سرهم کردم و روی آن میز 500 بارشنا زدم. بعد دیدم امیر در این مدت کل 15 ساعت راه را خوابیده بود.
* داستان پشتک های معروف شما هم بعد از گرفتن پنالتیهای کره شمالی در فینال بازیهای آسیایی 1990 شروع شد.
بله ما در مقدماتی همان جام کره شمالی را 2 بر یک برده بودیم و دوباره در فینال به هم خوردیم. یک بازیکن داشتند که خیلی خوب می پرید. اصلا وقتی می پرید انگار چند ثانیه روی هوا می ماند و بعد پایین می آمد. حالا این را گفتم یاد یک خاطره افتادم. در زمان مربیگری آقای وطنخواه ایشان یک دستیار داشتند که نام کوچکش اصغر بود. به ما میگفت سوت می زنم بپرید بالا و تا سوت نزدهام پایین نیائید! حالا همان بازیکن کره شمالی دقیقا من را یاد این حرف میانداخت. دقیقه 2 بازی همان بازیکن کارت زرد گرفت. چند دقیقه بعد یک خطای دیگر گرفت و سیروس قایقران می خواست به داور بفهماند که باید کارت زرد دوم را به او بدهد و اخراجش کند. اما فقط داشت با حرکات بدنش تلاش میکرد به داور بفهماند ( بلند می شود و حرکات قایقران را در آن لحظه نشان میدهد) من رفتم جلو گفتم سیروس چی داری به داور میگی؟ گفت دارم انگلیسیش و میگم! گفتم آها فهمیدم!
* از آن داربی معروف سال 1373 که نیمه تمام ماند هم صحبت کنید.
در آن بازی یک عکاس استقلالی پشت دروازه ما بود و مدام به من تکه میانداخت و من هم به داور گفتم که این عکاس اذیت می کند. من هم می خواستم بازی را کنترل کنم. 120 هزار نفر هم به ورزشگاه آمده بودند و جو واقعا سنگین بود. البته زمانی که در استقلال بودم من یواشکی موهای حسین عبدی را می کندم و میانداختم گوشهای و بعد فرار میکردم. بعد مهدی فنونی زاده گفت همهاش زیر سر تو است. بعد از چند دقیقه هم قلعه نویی و محرمی درگیر شدند. جو بازی خراب شد و یک آن دیدم که یک تماشاگر وارد زمین شد و می خواست به داور چاقو بزند که دستش را گرفتم و گفتم این چه کاری است میخواهی انجام دهی؟ بعد هم تماشاگران داخل زمین ریختند، یکی از هواداران پرسپولیس داشت با چوب به سر من میزد گفتم چرا به من میزنی برو آن طرف بزن!
* حالا که اسم دعوا شد از بازیهای هیروشیمای 94 و بازی با ژاپن که چند بازیکن ایران اخراج شدند هم بگویید.
بله آن بازی ما فقط به یک تساوی برای صعود نیاز داشتیم. یادم میآید که با استیلی، مدیرروستا، رضایی منش و خاکپور هم اتاق بودم. یک بار کیف مدیرروستا را باز کردم و دیدم 12 کیلو پسته خریده است. گفتم همه اینها را برای چه میخواهی؟ گفت علی آقا (پروین) که ما را بازی نمی دهد. گفتم اصغر من می خواهم شب زود بخوابم. او هم گفت کاری نداشته باش. یک بار ساعت 2 به اتاق برگشت و من را بیدار کرد. من هم آنقدر او را زدم که فکر کنم هنوز روی شکمش جای آن باقی مانده است. کاری کردم که اصغر تا آخر عمرش یادش بماند!
* و گل به خودی استاد اسدی؟
بازی با ژاپن بود. بعد از بازی به من گفت احمد میخواستم ببینم آماده بودی یا نه! در جام جهانی هم استاداسدی نامش بین بازیکنان دعوت شده به تیم ملی قرار گرفت. میرفت برای خودش لب دریا آفتاب می گرفت و کاملا برنزه شده بود! بعد هم میگفت به من که بازی نمیرسد.
* در سال 88 در نظرسنجی 90 تبدیل به محبوب ترین بازیکن سه دهه اخیر فوتبال ایران شدید.
البته این محبت مردم بود. اما من با تمام وجودم برای مردم کار کردم. خدابیامرز آقای حجازی بیشتر حق داشت. آقای پروین همینطور. اینها باید انتخاب می شدند نه من.
* رابطه تان با پروین چطور است؟
آقای پروین پیشکسوت بزرگی است. اسطوره باشگاه است. باید همیشه به او احترام گذاشت. برای تیم ملی و پرسپولیس قهرمانی آورده است. الان هم مدیر باشگاه شده آرزو می کنم پرسپولیس بعد از چند سال قهرمان لیگ شود و با حضور در آسیا هواداران را خوشحال کند.
* خیلیها میگویند نیلسون دروازه پرسپولیس را بعد از سال ها ایمن کرده است.
نیلسون یک دروازهبان باتجربه است. اما برای پرسپولیس کوچک است. نه اینکه دروازه بان خوبی نباشد. الان هم به خاطر اینکه پسرم در پرسپولیس است این حرف را نمی زنم کمااینکه اگر امیر نبود هم همین حرف را میزدم. اما امسال امیر میتوانست درون دروازه باشد و پرسپولیس هم ضرر نمی کرد. حتی میدانستم که امیر پیش از بازی با فولاد در تمرینها خیلی خوب پنالتی گرفته و هیچ بازیکنی نتوانسته به او گل بزند. به هر حال نظر مربی ملاک است و آدم باید اگر تصمیمش اشتباه بود از آن درس بگیرد.
* امیر میتواند در حد بازیکنی مثل پدرش باشد؟
من آرزو دارم که امیر به بهترین موفقیتها برسد و میدانم که الان در سطح بالایی است. باید در تصمیمهایش دقت کند.
* درباره رابطه شما با علی دایی صحبتهای مختلفی مطرح می شود. دوست داریم از زبان خودتان بشنویم. به نظر می رسد حرف و حدیثها بعد از اینکه دایی شما را نخواست به وجود آمد.
همانطور که ابتدای مصاحبه گفتم نظر افراد فرق می کند. من هم اگر سرمربی باشم و قرار باشد دستیار انتخاب کنم او را انتخاب نمیکنم. میگویم شخصیت ایشان به من نمیخورد. من دستیارم را یک فوتبالی می گذارم نه یک بیزینسی. نه کسی که از روابط عمومی و یا راننده تاکسی بودن به فوتبال رسیده.
* بعد از مراسم ختم پدر شما شایعهای بوجود آمد که پدرتان زنده است.
نمی دانم چرا روزنامهها این کار را کردند. چرا نمیآئید از خود عابدزاده بپرسید. قبل از اینکه چاپ کنید از من بپرسید. الان من می توانم از آن روزنامه شکایت کنم. به راحتی هم نویسنده آن خبر را رها نمی کنم.
* بزرگترین حسرت ورزشی زندگی عابدزاده؟
چیزی در دوران بازیگریام نبود که بخواهم و به آن نرسیده باشم. فقط همیشه برای خودم و مردم سلامتی خواستم.
* چرا در بازی ستارگان میلان با پیشکسوتان پرسپولیس حضور نداشتید؟
برای آن بازی دیر به من اعلام کرده بودند و من هم بلیت سفر به آمریکا را گرفته بودم. به من گفتند بلیتت را کنسل کن. من گفتم حداقل 1000 دلار ضرر می کنم. آن آقا گفت شما بیا ما ضررت را هم پرداخت می کنیم. گفتم نه اول پرداخت کنید بعد من می آیم. من که نمی توانم دوباره دنبال شما بگردم و جواب تلفنم را هم ندهید.
* درباره این کلمه ها هرچه به ذهنتان می رسد بگوئید.
ورزشگاه ملبورن: مردم
امیر عابدزاده: آینده
علی پروین: اسطوره
پرسپولیس: شادی مردم
تیم ملی: قهرمان
ناصر حجازی: یادگار
ایران: دل
ویدیو مرتبط :
گفتگوی کامران نجف زاده با احمدرضا عابدزاده در رستوران عابدزاده
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
خاطره بازی آبادانی با احمدرضا عابدزاده
خاطره بازی آبادانی با احمدرضا عابدزاده
رابطه ایران و انگلستان با فرستاده شدن نماینده ملکه انگلستان به دربار فتحعلی شاه قاجار آغاز شد.«سر هارد فورد جونز» رابطه ایران و انگلستان را استارت زد. از آن به بعد بود که ما طعمه استعمار پیر شدیم کهب رای منفعت بردن از منابع ایران و موقعیت سوق الجیشی آن در ایران لنگر انداخته و صاحب بزرگترین سفارتخانه و اراضی ملی در پایتخت شدند. فضای سفارت انگلستاتن و باغ آن را اگر محاسبه کنی می توانی سر تا ته یکی از مهمترین و بزرگترین خیابان های لندن را خرید و فروش کنی.
انگلیسی ها ایران را بیشتر از هر چیزی می خواستند چون ایران مسیر ورود به مستعمره طلایی انگلستان یعنی هندوستان بود اما وقتی اولین چاه نفت در ایران و شهر مسجدسلیمان کشف شد و دنیا متوجه شدکه ایران منبعی خدادادی از نفت دارد، چشم طمع به منابع ما را به دنبالمان کشید.
حضور انگلیسی ها که قبلا به راه ها و و بانک ها و توتون و تنباکو ختم می شد حالا به صنعت نفت ایران رسید. انگلیسی ها آمدند و تا سال ها در ایران ماندند. هر چند با تلاش مصدق و دوستان موافقش در مجلس، در آخرین روز دهه 20 شمسی صنعت نفت ایران ملی شد اما انگلیسی ها به صورت کامل از ایران نرفتند، بلکه ماندند و تجارب خود را در زمینه ساخت پالایشگاهو فرآورده ها و منسوجات نفتی با قیمتی گزاف در اختیارمان قرار دادند.
آبادان شاهرگ اقتصاد و صنعت نفت ایران به مشار می رفت. مدرنترین پالایشگاه نفت ایران در آبادان بنا شد تا هزینه ها و مشکلات ترانسپورتینگ ایجاد نشود؛ از همانجا که نفت را استخراج می کردیم به پالایشگاه می بردیم و تصفیه اش می کردیم و از همانجا که بند رهم بود نفت خام را با کشتی به کشورهای دیگر می فرستادیم. البته ماهشهر وبندر امام (ره) و ... هم بودند اما مهمترین شهر نفتی ایران آبادان بود.
فوتبال و پتاس
انگلیسی ها در شهر آبادان اردویی بسیار طولانی و پرجمعیت داشتند. آنها که مشاور، راه انداز، ناظر و تکنسین و کارشناس امور نفتی ما بودند، در منطقه بسیار بزرگی از آبادان صاحب خانه های ویلایی بسیاری بودند. البته سطح کیفی خانه ها و زندگی انگلیسی های آبدان بسیار بالا بود تا غم دوری از وطن و زندگی کردن در یکی از گرمترین شهرهای آسیا جبران شود.
مردم آبادان حتی تا زمانی که انگلیسی ها نیامده بودند از دستگاه های خنک کننده برقی استفاده نکرده بودند. به هر حال فارغ از استعمار و منفعت بردن از منافع و منابع ایران، شاید بعد از نظارت و راه اندازی امور مهندسی استخراج و پالایش نفت، فوتبال دومین میراث ارزشمندی بود که انگلیسی ها برای شهر آبادان و البته کل کشور به ارمغان آوردند. فوتبال به نوعی هدیه بابای داستان عموزنجیرباف برای کشور ما شد.
آبادان مناطق مختلفی دارد؛ مثل بریم، مثل احمدآباد. هر جای آبادان هم می روی، بوی خاصی از نفت در هوا گسترانیده می شود. یک ترکیب شیمایی که آبادانی ها با نامگذاری اسم صنعتی اش به آن «پتاس» میگویند. اگر تهران به علت پایتخت بودن، گستره فوتبال را در ایران توسعه داد، آبادان پایتخت فوتبال ایران منهای تهران بود.
فوتبال آبادان از ابتدای دهه 80 به بعد صاحب افتی بسیار طاقت فرسا شده اما مرور نام ستاره های آبادان بزرگ در ایام تاریخی شکست حصر آبادان از چنگ مهاجمان متجاوز ارتش بعثی رژیم سابق عراق خالی از لطف نیست. ستارگانی مثل پرویز دهداری، حمید برمکی|، منوچهر سالیا، علیرضا عزیزی، حسن نظری، ابراهیم قاسم پور، عبدالرضا برزرگی، علیرضا فیروزی، جلال کاملی، حمید جاسمیان، مجاهد خذیراوی، بهنام سراج، مهدی هاشمی نسب، امید شریفی نسب، احمدرضا عابدزاده، ذوالفقار نظام آزادی، اسفنتدیار دوستانی، فریدون لقمان، حسن نگارش، غلامحسین مظلومی، پرویز مظلومی و ... مردانی بودند که از خطه زرخیز آبادان خود را به فوتبال کشورمان معرفی کردند. پرویز دهداری از ستارگان منحصر به فرد آبادان بود. او اصالتا آبادانی بود اما در شیراز به دنیا آمد، مثل همایون بهزادی که نسل اندر نسل تهرانی بود اما به علت شغل نظامی پدرش در خرم آباد متولد شد.
دهداری فوتبال را از آبادان شروع کرد. در سال 1334 مورد توجه مسئولان تیم ملی قرار گرفت و اولین بازی ملی اش هم در همین سن و سال انجام شد. او همان سال از آبادان به تهران آمد و به شاهین تهران پیوست اما ریشه های آبادانی خود را حفظ کرد؛ چنانچه در مسابقات قهرمانی کشور در سال 1339 که برای اولین بار به صورت باشگاهی برگزار شد، با مجوز فدراسیون فوتبال برای تیم شاهین آبادان بازی کرد.
تیم شاهین آبادان نماینده آبادان در مسابقات قهرمانی کشور بود. به دنبال انصراف تیم های شاهین، دارایی و تاج تهران، تیم سپه تهران بود که در مسابقات شرکت کرد. ستارگان تیم های برتر تهران هم این اجازه را پیدا کردند که به تیم های شرکت کننده در رقابت ها بپیوندند. بر این اساس دهداری به شاهین آبادان پیوست و با این تیم اولین قهرمانی باشگاهی را در فوتبال ایران به دست آورد.
استاد اخلاق
به همان اندازه که تجربه دهداری و سن وسال او بالا می رفت، ضریب و درجه محبوبیتش هم در فوتبال ایران بالا می رفت. ملی پوش بودن او به همراه رفتار شایسته اش و کاپیتانی اش در تیم ملی و باشگاه شاهین از دلایل محبوبیتش بود. او در شاهین در حمایت از بازیکنان شهرستانی و رعایت اصول اخلاق و جوانمردی به مرد اخلاق مشهور شد. دهدای ویژگی های خاص دیگری هم داشت و کنش های مقطعی او مثل دکترین تشکیل تیم پرسپولیس، به درجه اعتماد جامعه فوتبال به او افزود.
دهداری اولین سرمربی پرسپولیس بعد از حضور ستارگان تیم شاهین در این تیم بود اما وقتی ستارگان پرسپولیس به تیم پیکان رفتند، او که عامل حفظ پرسپولیس بود کار را از تیم جوانی به اسم گارد شروع کرد. در این تیم ستارگانی مثل خبیری، میرفخرایی، علیرضا عزیزی، خورشیدی و نایب آقا را به فوتبال ایران معرفی کرد و آنقدر خوبکار کرد تا اینکه در سال 1350 بعد از شکست ایران در بازی های آسیایی 1970 با ایگورنتو کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال شوروی سابق که در این مقطع سرمربی تیم ملی فوتبال کشورمان شده بود به عنوان سرمربی تیم ملی فوتبال معرفی شد.
دهداری تیم را به اوج برگرداند. مدت زمانی بعد به تیم صنعت نفت آبادان رفت و سرپرست این تیم شد و درآستانه پیروزی انقلاب اسلامی سرپرست تیم ملی امیدشد. آخرین دوره حضور او با یک حرکت تاریخی و انقلابی دیگر توأم بود. وقتی 14 ستاره تیم ملی فوتبال به علت برخورد انضباطی دهداری، از تیمملی استعفا دادند، دهداری به جز کوتاه آمدن از موضع اخلاق با 14 جوان به مصاف کویت در بازی های مقدماتی المپیک 1988 سئول رفت و اتفاقا برنده هم شد.
دهداری که یک عمر از موضع جوانمردانه و اخلاق مدارانه عدول نکرده بود، با حرکت روز 30 دی ماه سال 1367 تماشاگران مواجه شد؛ آنهایی که سنگ و برف به سمت او انداختند و باعث شدنداز تیم ملی کنار برود.
مرگ و همایش 10 ساله
پرویز دهداری در روز دوم آذر ماه سال 1371 چهره در نقاب خاک فرو کشید. بعد از مرگ او بسیاری از کسانی که در ایام عمرش او را آزردند، به مراسم تشییع جنازه و مشایعت او تا قبرش در قطعه 20 بهشت زهرا (س) رفتند. دهداری در هنگام مرک 59 ساله بود. سال ها گذشت و هر چه از دوران مرگ او دورتر و دورتر می شدیم اسطوره شدن او بیشتر نمود پیدا می کرد.
وقتی خاطرات اهالی فوتبال از پرویز دهداری، بازگو می شد همه به یاد می آوردند که چه بزرگمرد غیرقابل تکراری در ورزش ماست. به همین مناسبت در آذرماه سال 1381 مسئولان ودوستان دهداری در آبادان، همایشی بزرگ را به یاد او برگزار کردند.
همایش دهمین سال درگذشت دهداری با یک پرواز فوتبالی به شهر آبادان آغاز شد. نگارنده تنها روزنامه نگار از تهران بود که به آبادان می رفت و البته بسیار خوشوقت که به جای فریاد زدن و تردد در مسابقات لیگ در این پرواز بود. همایونبهزادی، حمید جاسمیان، علیرضا عزیزی، جواد اله وردی، دکتر محمدرضا زادمهر و بسیاری از مسئولان وقت فوتبال ایران حاضر بودندوالبته احمدرضا عابدزاده از همه معروفتر. از روسای قدیمی فدراسیون فوتبال هم مکری، مرحوم حسین فکری بودند.
دهداری بود و یاد و خاطره بزرگمردی که متعلق به شاهین و تاج و پرسپولیس نبود.؛ متعلق به همه بود. به همین دلیل جباری، نامجومطلق، کارگر جم، مهدی مناجاتی، بیژن طاهری و فرمرز ظلی وخیلی های دیگر هم آمدند.
کمربندهای هواپیمای ملی ایران خراب بود. همایون بهزادی کمربندش را گره زد و گفت: «هواپیمای دهه 30 بهتر از این نمی شود!» همه خندیدند. دکتر زادمهر در گوشم آهسته گفت: «باید بهترین جای یک هواپیما را برای بهزاد اختصاص دهند. او آنقدر بزرگ بوده که حتی اگر هواپیمای اختصاصی هم داشت برایش زیاد نبود چه رسد به اینکه در جایی از هواپیما بنشیند که کمربندش قفل نداشته باشد و مجبور شود شوخی یا جدی کمربند خود را با دست گره بزند!»
رسیدیم به فرودگاه آبادان ... عابدزاده تازه خوب شده بود. 9 ماه قبل آنوریس مغزی او را تا پای مرگ برده بود اما قدرت بدنی و خواست خدای مهربان باعث شد که او زنده و سلامت بماند. البته هنوزنمی توانست به صورت کامل منظورش را در جملات و کلام خود ادا کند.
به فرودگاه که رسیدیم، بسیاری از مردم خوب آبادان آمده بودند و شروع به تشویق ملی پوشان به خصوص عابدزاده کردند. عابدزاده که اصالتا آبادانی بود با حضور در آبادان شهر را منفجر کرد. مردم با شعار احمد آبادانی به استقبالش آمدند. مسافران تهران شرکت کننده در همایش دهداری سوار بر 2 دستگاه مینی بوس به سمت هتل کاروانسرا حرکت کردند. در راه جاسم اهل یروف به مینی بوس ما آمد تا با دوستانش تجدید یاد و خاطره کند. لفته سه برادران هم آمد.
رفتیم تا به مرز رسیدیم. به خواست بهزادی و جاسمیان به جایی از مرز رسیدیم که اهل یروف گفت کمی آنطرفتر ممکن است شلیک کنند. مهدی مناجاتی ترسیدو گفت: ول کن همایون بیا برگردیم. همایون که همراه جاسمیان با مرور خاطرات قدیمی حسابی سرحال شده بودند به مناجاتی اشاره کردو به مسفران مینی بوس گفت: «سرهنگ مان که مهدی باشد... در احمدآباد بوی نفت در هوا پیچیده است، می پرسم بوی چیست؟ و جوانی از اهالی آبادان که بنده خدا ابتدا تصور کرده بود من پسر دکتر زادمهر هستم، می گوید: بوی پتاسه! آنجا بود که حمیدخان جاسمیان گفت اینجا همیشه این بود در هوا هست.
شب شام خوردیم و رفقا به ترتیب رفاقت و علاقه به یکدیگر هم اتاق شدند. من وجواد اله وردی و دکتر زادمهر هم اتاق بودیم. جواد اله وردی که در دوران فوتبالش آن همهس فر رفته بود، می گفت: در این 19 سالی که ازدواج کرده ام کمتر پیش آمده از خانواده ام دور باشم. چقدر سخت است که امروز خانه نیستم! او که نمی توانست به خاطر درد پاهایش روی تخت بخوابد، روی زمین خوابید. دکتر زادمهر هم می گفت: در دوران فوتبال هر وقت می آمدیم آبادان به همین هتل کاروانسرا می آمدیم. همیشه علیرضا عزیزی شب ها غیبش می زد و فردا صبح پیدایش می شد اما همیشه بهترین بازیکن زمین بود.
مراسم همایش صبح جمعه شروع شد. 2 آذر سال 81 بود. همه حرف زدند.دکتر دادگان هم که سرپرست فدراسیون فوتبال شده بود، صبح جمعه آمد. در مراسم قشنگ ترین حرف ها، حرف های همایون بهزادی درباره دهداری بود. وقتی بهزادی می خواست روی سن برود، علیرضا عزیزی فریاد زد: سرطلایی یه دونه ای، آبادانو مزین کردی! و همه شروع به تشویق کردند. تشویق سرطلایی و عزیزی بابت حرف قشنگش. وقتی از عابدزاده خواستند بالا برود و حرف بزند اشک در چشم هایش حلقه شدو با جملات نامرتب و دست و پاشکسته گفت: «اگر دهداری، نشده بود منو در تیم ملی، هیچی نداشتم الان!» همه منظورش را فهمیدند و از قدرشناسی بی منتهایش، خوشحال بودند.
کوچه پس کوچه های آبادان
بازی پیشکسوتان بعدازظهر انجام شد. در ورزشگاه تختی آبادان بودیم. همه دور و بر عابدازده بودند. از دور اشاره کرد و گوشه ای از ورزشگاه را نشان داد. به آن سمت رفتم، خودش هم آمد و گفت سریع برویم. جلوی اتومبیل یکی از دوستانش رسیدیم.گفت سوار شو. با او و علی نکویی از فوتبالیست های قدیمی آبادان و تیم صنعت نفت که متاسفانه چند سال قبل فوت شد به گشت و گذار در آبادان رفتیم. او خیابان های زادگاه خودش، سینمای سوخته رکس، بازار ماهی فروش ها و ... را به من نشان داد. از بازار ماهی فروش ها ماهی دریای جنوب گرفتیم. عابدزاده تاکید کرد بیشتر ماهی بگیریم. هر کجا کسی او را می شناخت احترامی می گذاشت و سریع آنجا را ترک می کرد تا اطرافش شلوغ نشود.
عابدزاده به یک مغازه قنادی اشاره کرد و دوستش جلوی مغازه که اتفاقا نزدیک سینما رکس هم بود ایستاد. داخل مغازه شدیم. او به یک شیرینی ویژه اشاره کرد و گفت شیرینی مخصوص آبادان است اما نتوانست حتی یک دانه از شیرینی ها را بخورد، چرا که به محض خوردن شیرینی یکی از بیرون مغازه با لهجه تند آبادانی فریاد زد: «هی بچه ها! ببینید کی اینجاست. عابدزاده س؛ احمدرضا عابدزاده.»
چشمتان روز بد نبیند. ناگهان مغازه شیرینی فروشی کاسب بینوا تبدیل به هنگامهای شد. عابدزاده که می دید برای آن شیرینی فروشی دردسر ایجاد کرده سریع به بیرون آمد. سوار اتومبیل شدیم و رفتیم. از عوارض هجوم محبت آمیز مردم به اطراف عابدزاده پاره شدن جیب عقب شلوارش بود اما خوشبختانه کیف پول سر جایش بود. عابدزاده می گفت: مردم این شهر ممکن است دست در گردن تو بیندازند اما هیچ وقت دست در جیب نمی کنند.» ...... /
bartarinha.ir