اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
خاطرات خواندنی خلبان هواپیمای سران نظام
کاپیتان سعیدرضا نصرفرد، فرزند شهیدی که در آزمونهای خلبانی انواع هواپیما در سطح جهانی درخشیده، چهرهای است که زندگی او با تاریخ انقلاب و پس از انقلاب گره خورده است.
او در گفتوگویی با ماهنامه پاسدار اسلام به برخی نشانههای روشن از این دورانها که در ذهن و زندگی او به جا ماندهاند، اشاره کرده که بخشهایی از آن را میخوانید:
* من در رشته مهندسی زمینشناسی در دانشگاه قبول شده بودم و از طرفی دوست داشتم خلبان بشوم. مادرم رفت نزد آیتالله حائری شیرازی و گفت: «من همین یک پسر را بیشتر ندارم. طوری نشود که او را از دست بدهم.» البته این کار را بدون اطلاع من انجام داد. بعد یک مرتبه دیدیم در پذیرش خلبانی مردود شدیم و سر دندانمان به ما گیر دادند که بعداً فهمیدیم بهانهای بیش نبوده است و در نتیجه نتوانستم بعد از دیپلم برای خلبانی هواپیمای شکاری بروم. در دهه ۶۰ روحیه ما روحیه جنگیدن و پاسداری بود و تصمیم گرفتم پاسدار شوم و در سال ۶۲ به کمیته پیوستم، یعنی بهمحض اینکه دیپلم گرفتم به کمیته رفتم. همزمان به دانشگاه هم میرفتم. بهقدری در پاسداری فشار کار ما زیاد بود که نتوانستم زمینشناسی را در دانشگاه ادامه بدهم و در حقیقت پاسداری را انتخاب کردم. بعد از کمیته به سپاه رفتم و پاسدار سپاه شدم. بعد هم به نیروی هوایی سپاه رفتم و دوره خلبانی را در سپاه گذراندم.
* اولین بار حضرت آقا را در بازدیدهایی که از سپاه داشتند و در دوره جنگ دیدم. فکر میکنم سال ۶۶ یا ۶۷ بود. بعد آقا از نیروی هوایی سپاه بازدید داشتند و عدهای انتخاب شدند که بعد از بازدید با ایشان دیدار خصوصی داشته باشند که من هم انتخاب شدم و در آن برنامه شرکت کردم.
* موقعی که اواخر سال ۱۳۷۲ از نیروی هوایی سپاه به هواپیمایی آسمان منتقل شدم، اولین خلبانی بودم که از سپاه آمده بودم تا در «ایرلاین» کار کنم، آن هم ایرلاینهایی که از نظر ساختار هنوز غربی بودند. بعد از جنگ عدهای از خلبانان نیروی هوایی ارتش هم به این ایرلاینها منتقل شده بودند. آنها در امریکا دوره دیده بودند و لذا جو و ساختار فرهنگی ایرلاینها غربی بود. حالا یک فرزند شهید که پاسدار هم هست به این ایرلاینها آمده بود! در اوایل آن دوره، همیشه به من به عنوان کسی که با اولویت و پارتیبازی آمده نگاه میکردند و من باید به عنوان فرزند شهید و پاسدار، در سیستمی که تا آن موقع چنین فردی در آن حضور نداشت، خودم را اثبات میکردم و چهره موفقی بیرون میآمدم. این نکته بسیار مهمی بود. شاید مدیریت کلان هواپیمایی آسمان آدمهای مثبتی بودند، ولی بدنه سیستم غربی بود. خلبانهای آسمان خلبانهای زمان شاه بودند و فرهنگ آن دوره بر آنها حاکم بود و لذا از ما میترسیدند و کنارهگیری میکردند.
* هنگامی که وارد نیروی هوایی سپاه شدم، برای عملیات استشهادی و برای زدن ناوهای امریکا داوطلب شدم، یعنی چنین روحیهای داشتم. با عنوان فرزند شهید و پاسدار وارد سیستم ایرلاینی شدم که در آن باید زبان انگلیسی و سطح معلومات بالا باشد و در اولین امتحان در سال ۷۴ از ۱۰۰ نمره ۹۰ گرفتم. در واقع start قضیه خورد که با این فرد خیلی نمیشود شوخی کرد. بعد قابلیتهای مدیریتی مطرح شدند و من برای شرکت آسمان طرحهایی را ارائه دادم که مورد قبول واقع شدند، تحول اقتصادی نوینی در شرکت آسمان به وجود آمد و بلافاصله مدیرعامل مرا به عنوان مشاور انتخاب کرد. به عنوان بهترین خلبان به فرانسه رفتم و در آنجا استاد فرانسویام پرسید: «تو قبلاً با این هواپیماها پرواز کردهای؟»
هواپیماهای جدیدی در فرانسه تولید شده و ایران هم به تازگی آنها را خریداری کرده بود و او اصرار داشت که تو قطعاً قبلاً با این هواپیماها پرواز کردهای! من میگفتم: «این هواپیماها تازه تولید شدهاند، چگونه ممکن است قبلاً توانسته باشم با آنها پرواز کنم؟
این اولین بار است که من این هواپیما را هدایت میکنم.» او میگفت: «امکان ندارد کسی بتواند در بدو ورود و بدون تجربه قبلی با این هواپیما پرواز کند.» بعد از این مرحله به خاطر سابقه در سپاه و نمراتم به عنوان خلبان VIP انتخاب شدم. خلبان VIP یعنی خلبانی که میتواند شخصیتهای مهم مملکتی را جابهجا کند.
* آقا بسیار محبت دارند و بسیار مهربان هستند. برای پرواز ایشان هم تمهیدات خاصی وجود دارد. اولین پرواز ما به یاسوج بود. باند هواپیما خاکی بود و سه چهار هواپیمای سیـ۱۳۰ نشستند و لاستیکهایشان ترکید! از من پرسیدند: «با این شرایط میتوانی هواپیما را بنشانی؟» من قبول کردم و خوشبختانه آن پرواز انجام شد، آن هم در حالی که دلشوره و اضطراب همه ما در اوج بود که داریم امید مردم ایران و همه مستضعفان جهان را میبریم و حفظ جان ایشان در دست ماست. درست است که ما در کار و پروازمان آدمهای قاطعی هستیم، ولی باز وقتی مسئولیت سنگینی بر گردنمان قرار میگیرد، نفسمان میگیرد.
در پروازها با حضرت آقا، اگر بخواهیم در پذیرایی تکلف به خرج بدهیم، ایشان فوقالعاده ناراحت میشوند و به یک چای و بیسکوئیت مختصر بسنده میکنند. همراهان آقا این مطلب را خوب میدانند و تذکرات لازم را به تیم پروازی میدهند. یک وقتهایی آقا مشغول مطالعه میشوند و گاهی هم هماهنگیهایی توسط تیم همراه ایشان صورت میگیرد و افراد خدمت ایشان شرفیاب میشوند. در آن پرواز هنوز اول کار بود و ما هنوز خیلی با این مسائل آشنایی نداشتیم، آمدیم جلو و دستبوسی کردیم و خود به خود احساس بر ما غلبه کرد و اشکمان جاری شد.
* در دوره اصلاحات در یکی از سفرهایی که داشتیم، من خدمت آقا عرض کردم: «آقا! شما مخالفید خانمها خلبان شوند؟» ایشان فرمودند: «خیر». گفتم: «در عربستان سعودی حتی اجازه رانندگی هم به خانمها نمیدهند، ولی این جمهوری اسلامی است که مورد اتهام رعایت نکردن حقوق بشر و حقوق خانمهاست. من هم هر وقت پیشنهاد میدهم میگویند خلاف شرع است و احتمالا آقا هم مخالفند!» فرمودند: «ابداً این طور نیست.» گفتم: «لطفاً کتباً بفرمایید.» گفتند: «سئوال را بنویس، من جواب میدهم.»
من هم این کار را کردم و آقا زیرش نوشتند که منعی ندارد. من هم نامه را در جیبم گذاشتم و هیچ حرفی به کسی نزدم. چندی بعد فرمانده سپاه فارس اولین خانم خلبان - خانم شمس- را به من معرفی کرد و گفت: «دورهاش را دیده است.» کارها را انجام دادیم تا موقع اعزام این خانم به فرانسه برای دیدن دوره کامل خلبانی شد.
سر و صدا بلند شد که یعنی چه؟ یک خانم با یک مرد نامحرم در یک کابین بنشیند؟ خلاصه بساطی درست شد! ما هم هیچی نگفتیم تا وقتش که شد حکم آقا را گذاشتیم جلوی رویشان.
من در جلساتی که با مهماندارها و crew پروازی میگذارم بعضی از زوایای پنهان دیدگاههای حضرت آقا را مطرح میکنم. از جمله میگویم که ایشان فتوا دادند که خانمها هم میتوانند خلبان شوند، بعد هم صدا و سیما در این زمینه فیلمی تهیه کرد و در شبکههای برون مرزی پخش شد و از همه دنیا تماس گرفتند که مگر در ایران زن خلبان داریم؟!
* اسفند سال ۱۳۸۳ در انتخابات مجلس هفتم، اصولگرایان رأی آوردند. به ما گفتند باید بروید گچساران، آقای خاتمی میخواهد سد کوثر را افتتاح کند. ما آمدیم و سوار هواپیما شدیم. اطرافیان آقای خاتمی گفتند: «تو را به خدا به آقای خاتمی گیر نده و هیچی نگو، چون به خاطر انتخابات مجلس هفتم عصبانی است!» گفتم: «باشد! کاریش ندارم». take off کردیم و به گچساران رفتیم. آقای خاتمی، آقای بیطرف، آقای زنگنه، آقای علی خاتمی و آقای موسوی نماینده یاسوج رفتند سد را افتتاح کنند. برگشتند و شب شد.
دیر وقت بود و فرودگاه گچساران هم چراغ نداشت. پرسیدند: «میتوانی بپری؟» جواب دادم: «اگر کسی تأیید کند و مسئولیتش را به عهده بگیرد بلند میشوم.» take off کردیم و آمدیم. وقتی رسیدیم، گفتند آقای خاتمی گفته نصرفرد پیش من بیاید. رفتم و به بقیه گفت: «این آقا نمونه راست مدرن است! اگر کسی حریف زبان این شد!» گفتم: «حاجآقا! سلام علیکم! من فقط آمدهام عرض ادب کنم. یک جوکی هم درباره شما گفته بودم، چون پایان ریاست جمهوری شماست، آمدهام بگویم ما را حلال کنید و...» آقای خاتمی آن قدر خندید که دستمال کاغذی آوردند اشکهایش را پاک کرد. بعد گفت: «پس بگذار اعضای هیات دولت هم این جوک را بشنوند. بگویید آقای زنگنه و بیطرف هم بیایند» و خودش جوک را تعریف کرد و گفت: «ببینید اینها چه جوکهایی درباره ما میسازند. نگفتم حریف اینها نمیشوید؟»
ویدیو مرتبط :
نماز سران نظام پشت سر رهبری
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
گفتوگوی خواندنی با فرزند خلبان هواپیمای «ایران140»
اخباراجتماعی - گفتوگو با فرزند خلبان هواپیمای «ایران140»:
پدرم بارها هواپیمای آسیبدیده را نشانده بود
وی در طول دوران جنگ بارها پرواز کرده و با وجود حوادثی که برای هواپیمایش اتفاق افتاده توانسته بود آن را به سلامت به زمین بنشاند. ایزدپناهی رتبه استاد خلبان داشت و خلبان تست بود که این رتبه همپای مدرک دکتراست. شاید به همین دلیل بود که امیر سرتیپ دوم خلبان «محمد چیتفروش» مشاور فرمانده نیروی هوایی ارتش در مراسم تشییع پیکر او گفت همه اقشار در نیروی هوایی ایزدپناهی را قبول داشتند. گفتوگوی ما با پسر خلبان ایزدپناهی را بخوانید:
خلبان ایزدپناهی بر اساس گفتههای کارشناسان در لحظات آخر سقوط مانع برخورد هواپیما با ساختمانها شد، در اینباره چیزی شنیدهاید؟
پدر همیشه به فکر مردم بود او هشتسال برای دفاع از کشور و مردمش جنگید و وقتی شنیدم او با مهارتی که داشته هواپیمای در حال سقوط را کنترل کرده تا روی منطقه مسکونی سقوط نکند اصلا تعجب نکردم شاید برای دیگران تعجبآور باشد اما برای اعضای خانوادهاش که تفکرات او را در مورد مردم میدانستند اصلا تعجبآور نبود.
پدرتان در دوران جنگ هم حادثهای را تجربه کرده بود؟
پدرم خلبان هواپیمای جنگی بود و در ارتش خدمت میکرد. در طول سالهای جنگ بارها در عملیاتها شرکت کرده بود و همیشه همرزمانش میگفتند چطور هواپیمای آسیبدیده را با مهارت زمین مینشاند. همیشه در مواقع خطر سعی میکرد طوری هواپیما را هدایت کند که تا حد ممکن به کسی آسیبی وارد نشود.
پدرم در چند عملیات مهم شرکت کرده بود و افتخارات زیادی داشت اما هیچوقت دوست نداشت درباره کارهایی که کرده صحبت کند و میگفت من از میهنام دفاع کردم و این وظیفه هرایرانی است. او در خلبانی مهارت بسیار زیادی داشت، کسی که بتواند جنگنده افپنج را در حالی که با ضدهوایی عراقیها آسیب شدید دیده بارها و بارها به سلامت بنشاند قطعا مهارت زیادی دارد.
پدرتان از چه زمانی خلبانی هواپیماهای مسافربری را برعهده گرفت؟
خلبان ایزدپناه بعد از بازنشستگی از ارتش همچنان به فعالیت خود ادامه میداد. پدرم عاشق پرواز و مردم بود بارها از او خواستیم دیگر کار را کنار بگذارد و بیشتر برای خانواده وقت بگذارد اما میگفت وقتی میتوانم در قسمتی دیگر به کشورم خدمت کنم چرا نباید این کار را بکنم. همیشه دیگران را به خودش ترجیح میداد حتی زمانی که مشکلی ایجاد میشد بهجای اینکه به فکر خودش باشد اول به دیگران فکر میکرد او یک وطنپرست واقعی بود و همیشه سعی میکرد بدون حاشیه سرباز کشورش باشد.
ظاهرا خواهر شما در آخرین پرواز پدرتان قبل از سقوط همراه او بود در اینباره توضیح میدهید ؟
بله درست است. خواهرم و شوهرش صبح روز حادثه در تهران کاری داشتند و میخواستند با هواپیما به تهران بیایند پدرم گفت خودش هم پرواز دارد.
دو بلیت برای آنها تهیه کرد تا با هم به تهران بیایند وقتی به فرودگاه مهرآباد رسیدند خواهرم منتظر مانده بود تا با پدر خداحافظی کند و بعد برود اما پدرم برای بدرقه مسافران ایستاده و بعد هم به خواهرم گفته بود باید با مسافران خداحافظی کند و او را راهی کرده بود.
چه زمانی در جریان سقوط هواپیما قرار گرفتید؟
یکی از دوستان از فرودگاه با ما تماس گرفت و سراغ پدر را گرفت از سقوط چیزی نگفت اما سوالاتی پرسید که ما مشکوک شدیم میخواست بداند پدرمان با چه هواپیمایی و کی پرواز کرده است وقتی اینطوری صحبت کرد شک کردم بعد خودمان پیگیر شدیم و چند جا تلفن زدیم و متوجه شدیم در تهران هواپیمای پدر سقوط کرده است. خواهرم آن زمان در فرودگاه بود اما با خبر نشده بود تا اینکه ما تماس گرفتیم و موضوع را به او گفتیم.
چه مدتی بود که پدرتان با این نوع هواپیما پرواز میکرد؟
مدت زیادی بود. این هواپیما مثل موم در دستش بود او تسلط زیادی روی هواپیما داشت و به همین خاطر هم در آخرین لحظه وقتی که متوجه شده دیگر سقوط هواپیما قطعی شده است طوری هواپیما را هدایت کرد که در منطقه مسکونی سقوط نکند و به مردم کمتری آسیب برساند اطمینان دارم اگر راهی بود که خودش را فدا کند اما مسافران نجات پیدا کنند حتما این کار را میکرد. پدرم عاشق زندگی و مردم بود.
ما دوخواهر و دوبرادر هستیم هیچوقت با ما بدرفتاری نکرد و هیچ خاطره تلخی از او نداریم در این مدت که پدرم را از دست دادم گاهی با خودم میگویم ایکاش یکبار سرم داد میزد ایکاش یکبار با من بدرفتاری میکرد تا به خودم میگفتم یک خاطره بد هم از پدرت داری اما او هیچچیز جز مهر پدری و عشق به ما نداد.
یادگاریای که ما از پدرمان داریم و نسبت به او احساس دین میکنیم این است که راه او را در خدمت و مهربانی با مردم ادامه دهیم و همانقدر که او در برابر خدماتی که برای کشور و مردم میکرد بیتوقع بود بیتوقع باشیم. پدرم شاگردان زیادی داشت در این مدت آنها به دیدار ما آمدند و هیچکدام حتی یک خاطره بد هم از پدر نداشتند و در مورد مهارتهای پدر در آموزش میگفتند. او عاشق پرواز بود و در پرواز هم رفت.
اخبار اجتماعی - شرق