اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
جزئیات جدید از زندگی دختر ایرانی كه جان هفت آمریكایی را نجات داد
اخبار اجتماعی - جزئیات جدید از زندگی دختر ایرانی كه جان هفت آمریكایی را نجات داد
به گزارش هشت صبح، بنا بر این گزارش ها، ساناز نظامی فارغ التحصیل کارشناسی ارشد مترجمی زبان فرانسه بود و می خواست در رشته دکترای مهندسی محیط زیست ادامه تحصیل بدهد.
او برای ادامه تحصیل در رشته مد نظر خود برای ثبت نام در دانشگاه صنعتی میشیگان هوتون که حدود ۵۵۰ مایلی شمال غربی دیترویت واقع است اقدام کرده بود. او اما تنها چند هفته بعد از ارائه این درخواست در یک منطقه دور افتاده آمریکا، در پی ضرب و شتم همسرش دچار مرگ مغزی شد.
به گزارش شبکه ''سی بی سی نیوز'' خانواده ساناز توانستند به کمک کارکنان بیمارستان عمومی میشیگان آخرین لحظات زندگی دختر خود را از اینترنت تماشا کنند.
یک پرستار در بیمارستان میشیگان پیشانی ساناز را در آخرین لحظه زندگی اش در حالی بوسید که خانواده او در فاصله ای دورتر از ۹۷۰۰ کیلومتری این لحظات را از طریق لپ تاپ تماشا می کردند و می گریستند.
ساناز نظامی زن پرجنب و جوش۲۷ ساله ای بود که می توانست به سه زبان فارسی ، انگلیسی و فرانسه صحبت کند. وی در ماه اوت سال گذشته از طریق اینترنت با یک ایرانی به نام نیما نصیری ساکن کالیفرنیا آشنا شده و پس از ازدواج در ترکیه به آمریکا می آید.
همسر ساناز متولد و ساکن کالیفرنیای آمریکا بود، به همین دلیل آنها به صورت موقت چند ماهی را در کالیفرنیا گذراندند. این زوج جوان بعد از چند ماه زندگی در کالیفرنیا، در ماه نوامبر در شهر کوچک ''دالر بی'' نزدیک دانشگاه خانه ای اجاره و به آن محل مهاجرت کردند.
ساناز از طریق ایمیل، پیام های متنی و گفت و گوی تلفنی و تصویری با خانواده اش در ارتباط بوده است، اما خواهرش می گوید زمانی که روز هفت دسامبر از او خواست یکی از متن های ترجمه شده اش را خوانده و ویراش کند، متوجه اشتباهاتی در متن شده که به دلیل دقت فوق العاده او عجیب به نظر رسیده است. اما در پاسخ به این سوال که آیا مشکلی پیش آمده، جواب منفی می دهد.
این دختر ایرانی روز هشتم دسامبر به دلیل شدت ضربات وارده به سرش به بیمارستان عمومی ''مارکیت'' منتقل می شود. پلیس می گوید او توسط همسرش مورد ضرب و جرح قرار گرفته و همسرش به قتل غیرعمد متهم است.
گیل برندلی، سرپرستار بیمارستان می گوید: ''ناحیه سر بیمار به شدت کبود و متورم شده بود و زمانی که وی به بیمارستان رسیده است خون ریزی نداشته است.''
اما مساله اینجا بود که کسی این دختر را نمی شناخت بنابراین برندلی با جست و جود در اینترنت توانست از سوابق او مطلع شود.
و به این ترتیب کارکنان بیمارستان توانستند بعد از۲۴ ساعت با خانواده وی در ایران تماس بگیرند.
از آنجائی که خانواده ساناز نظامی، امکان تهیه ویزا و مسافرت به آمریکا را نداشتند با همکاری کارکنان بیمارستان از طریق ارتباط اینترنتی با وی وداع کردند و به صورت آنلاین شاهد مرگ دخترشان بودند. آنان رضایت دادند که اعضای بدن وی برای نجات جان بیماران دیگر اهدا شود.
بدین سان اعضای حیاتی بدن ساناز ( قلب، ریه ها، کلیه ها، کبد، پانکراس و روده کوچک) جان ۷ نفر را در آمریکا نجات داده است.
پیکر ساناز نظامی ۱۸ دسامبر با حضور کارکنان و پرستاران بیمارستان، به خاک سپرده شد.
نیما نصیری همسر ساناز نظامی به اتهام قتل غیرعمد هم اکنون در بازداشت به سر می برد.
اخباراجتماعی - هشت صبح
ویدیو مرتبط :
سگی که جان یک دختر بچه را نجات داد
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
نجات دو دختر کوهنورد از کوهستان یخزده /جزئیات حادثه از زبان یکی از دخترها
همشهری:دو دختر کوهنورد در میان برف و کولاک گرفتار شده بودند. دست و پای یکی از آنها دچار یخ زدگی شده بود و توان راهرفتن نداشت. آنها ساعتها در ارتفاعات پیازچال در سرمای وحشتناک با مرگ دستوپنجه نرم میکردند تا اینکه بعد از 14ساعت، سرانجام تیمهای امدادی را در یک قدمی خود دیدند و از مرگ حتمی نجات یافتند. حالا 6 روز از آن حادثه میگذرد و هر دو دختر جوان زندگی عادی خود را از سر گرفتهاند اما ماجرای روز حادثه را هیچ وقت فراموش نخواهند کرد.
یکی از آنها مریم، 22ساله است که از چهار سال قبل کوهنوردی میکند. او با یادآوری روز حادثه میگوید: حدود ساعت 7 صبح دوشنبه 16 آبانماه سالجاری بود که همراه یکی از دوستانم که او هم مثل من سالهاست کوهنوردی میکند به سمت دربند رفتیم تا از آنجا به ارتفاعات کلکچال برویم.
او ادامه میدهد: ساعت 5 بعدازظهر روی یال پیازچال بودیم که به خاطر برف و کولاک زیاد مسیر را نتوانستیم تشخیص بدهیم. مه همه جا را پر کرده بود و جلوی چشمانمان را نمیدیدیم. شارژ موبایل دوستم به خاطر سرمای زیاد تمام شده بود. موبایل من هم اصلا آنتن نمیداد. هوا تاریک شده بود و ترس عجیبی به جان من و دوستم افتاده بود. نمیدانستم باید چه کار کنم. یک دفعه دیدم آنتن موبایلم برای چند لحظه برگشت. نمیدانید چقدر خوشحال شدم. انگار معجزهای اتفاق افتاده بود. بلافاصله با یکی از بستگانم تماس گرفتم و موضوع گرفتار شدنمان را به او اطلاع دادم. حالا تنها امید من و دوستم به این بود که گروه امداد برسد و ما را نجات دهد.
هر ساعت که میگذشت، سرمای هوا بیشتر و بیشتر میشد. بارش برف امان دو دختر کوهنورد را بریده و سرمای شدید آنها را به نبردی نابرابر طلبیده بود.
دختر جوان ادامه میدهد: هوا تاریک شده بود. آن شب سختترین شب زندگیام بود. من و دوستم پایمان دچار یخ زدگی شده بود و توان راه رفتن نداشتیم. ریه دوستم بر اثر تنفس هوای سرد آسیب دیده بود و به سختی نفس میکشید. من هم هیچ کاری از دستم بر نمیآمد. تنها چیزی که در آن لحظات به ما آرامش میداد این بود که اصلا به مرگ فکر نکنیم. برای همین یک پلاستیک دور سرمان کشیدیم تا کولاک اذیتمان نکند. بعد از آن با لباسهایی که داخل کیفمان بود، آتش کوچکی درست کردیم تا دست و پاهایمان گرم شود.
او میگوید: ما امکانات زیادی همراهمان نبود، چون قرار این بود که عصر برگردیم و اصلا تصور نمیکردیم که شرایط جوی باعث شود تا مسیر را گم کنیم. آن شب تا صبح پلک روی هم نگذاشتیم، چون اگر میخوابیدیم قطعا میمردیم. تا صبح برف میبارید و سرمای شدید، همه انرژی ما را گرفته بود. دلهره عجیبی داشتیم اما نباید اصلا به مرگ فکر میکردیم، چون اگر لحظهای فکر منفی به سراغمان میآمد قطعا اتفاق بدی برایمان میافتاد.
نجات در دقیقه 90
دختر کوهنورد ادامه میدهد: صبح که شد، متوجه شدم حال دوستم بدتر شده است. ساعت 7صبح بود که از او خواستم همانجا بماند تا بروم و کمک بیاورم. تنها روزنه امیدم بعد از خدا این بود که امدادگران را پیدا کنم تا کمکمان کنند. وقتی از یال کوه پایین آمدم به این فکر میکردم که وضعیت دوستم اصلا خوب نیست و ممکن است اتفاقی برایش بیفتد. با تمام قدرت فریاد میزدم و کمک میخواستم. همان لحظه از دور صدای امدادگران را شنیدم که از من خواستند همانجا بایستم. آنها به سرعت خودشان را به من رساندند و با هم بهسمت دوستم رفتیم. با کمک امدادگران، من و دوستم به پایین منتقل شدیم و چون دچار سرمازدگی شده بودیم ما را به پناهگاه شیرپلا بردند چون در آنجا امکانات گرمایی بود.
آن شب در آنجا بودیم و صبح روز بعد به پایین کوه آمدیم و خوشبختانه هر دوی ما بدون اینکه صدمهای ببینیم به زندگی برگشتیم. هنوز هم وقتی به آن شب فکر میکنم وحشت زده میشوم اما برایم تجربه شد تا از این به بعد هر وقت خواستم به کوهنوردی بروم امکانات زیادی همراهم باشد. من از بچگی عاشق کوهنوردی و سنگنوردی بودم و هستم و اصلا دوست ندارم این ورزش را کنار بگذارم.... / hamshahrionline.ir