اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

جدال با شمشیر در وعده‌گاه مرگ




 اخبار حوادث - جدال با شمشیر در وعده‌گاه مرگ

پسر جوانی كه به هواخواهی یكی از دوستانش، با مرد جوانی درگیر و او را با ضربه شمشیر در حاشیه سمنان به قتل رسانده بود، از سوی پلیس آگاهی این استان دستگیر شد. شهرام 23 ساله، یكم شهریورماه سال جاری، بدون اینكه قربانی‌اش را بشناسد، با او در وعده‌گاه مرگ در خارج از شهر قرار گذاشت و در یك لحظه دست به شمشیر برد و جانش را گرفت. پرونده این قاتل جوان در حال حاضر در مرحله تحقیقات مقدماتی است و بررسی‌های پلیس در خصوص این حادثه همچنان ادامه دارد.

«اعتماد» گفت‌وگویی با این قاتل جوان انجام داده است كه در ادامه می‌خوانید:

با مقتول چطور آشنا شدی؟
قبل از این اتفاق من سرم تو لاك خودم بود و با كسی كاری نداشتم. هر روز مسیر خانه تا مغازه را می‌رفتم و برمی‌گشتم. یك روز دوستم كه همسایه مغازه من هم هست، آمد و به من گفت كه یك نفر در حقش نامردی كرده و با دوستانش او را تهدید می‌كنند. دوستم با این عنوان كه می‌خواهم به او یك گوشمالی بدهم، از من كمك خواست.

قبول كردی؟
بله، قبول كردم. چون می‌خواستم در عالم رفاقت كم نیاورم، با او موافقت كردم و رفتیم و كسی كه او را تهدید كرده بود، تهدید كردیم تا حساب كار دستش بیاید.

بعد چه شد؟
این ماجرا گذشت. یك روز كه در مغازه‌ام مشغول انجام كارهایم بودم، یك نفر با تلفن همراهم تماس گرفت و شروع كرد به داد و فریاد و توهین و تهدید كردن. گیج شده بودم و نمی‌دانستم چه كسی پشت خط است. به همین خاطر تلفن را قطع كردم. اما باز هم این اتفاق افتاد و من بدون اعتنا به حرف‌ها و تهدیدهای كسی كه پشت خط بود، تلفن را قطع می‌كردم تا اینكه از طریق دوستم فهمیدم كسی كه با من تماس می‌گیرد، سعید است.

 

او یكی از دوستان كسی بود كه ما تهدیدش كرده بودیم و او نیز به نوعی می‌خواسته با این كارها از دوستش طرفداری كند. چند روز گذشت و این قضیه همین‌طور ادامه داشت و سعید باز هم به من زنگ می‌زد و تهدیدم می‌كرد و می‌گفت باید سر قرار بیایی تا با هم رودررو صحبت كنیم. من هم زیاد به حرف‌هایش توجهی نمی‌كردم. اما یك روز گفت اگر سر قرار نیایی، جلوی مغازه‌ات می‌آیم و زندگی‌ات را به آتش می‌كشم. این حرف را كه زد، كنترلم را از دست دادم و به فكر فرو رفتم كه مبادا بیاید و آبرویم را جلوی دوستانم كه كنار مغازه من مغازه داشتند، ببرد. از طرف دیگر، اگر این قضیه به گوش برادر بزرگ‌ترم می‌رسید، بیچاره‌ام می‌كرد. آخر او به‌شدت روی چنین مسائلی حساس است.

رفتی سرقرار؟
یك روز بعد از اینكه مغازه‌ام را بستم، دو تن از دوستانم پیشنهاد كردند تا با آنها مشروب بخورم. نمی‌خواستم به من بگویند بچه، با آنها نشستم و مشروب خوردم. همزمان سعید باز تماس گرفت و شروع به فحاشی و توهین كرد. می‌گفت باید سر قرار بیایی. من هم كه حالم دست خودم نبود، بیرون شهر و یك جای خلوت با او قرار گذاشتم. شمشیر بلندی كه در مغازه داشتم برداشتم و با دو تن از دوستان سر قرار رفتیم. از دور چند موتوسیكلت كه چراغ‌هایشان روشن بود را دیدم. ترس تمام وجودم را فراگرفته بود. با این حال به روی خودم نیاوردم و جلو رفتم تا به آنها رسیدم.

چطور با سعید درگیر شدی؟
سعید را دیدم. اندام درشت و ترسناكی داشت. دوست من هم كه خیلی ترسیده بود، تصمیم گرفت تا با موتور دور بزند و با هم فرار كنیم كه یك دفعه یكی از آنها از پشت من را گرفت و روی زمین انداخت. تا به خودم آمدم دیدم دوستانم با موتور از صحنه حادثه فرار كرده‌اند و من تنها وسط درگیری با سعید و دوستانش بودم. سرم گیج می‌رفت و نمی‌دانم چطور شد.

 

در همین زمان اطرافم را نگاه كردم و ناگهان چشمم به شمشیر افتاد. سریع شمشیر را از روی زمین برداشتم و یك ضربه به سعید زدم و تیغه شمشیر وارد شكمش شد. بعد از این فاجعه، همه فرار كردند و من هم تنها با سعید مانده بودم كه از درد فریاد می‌زد و به خودش می‌پیچید. دنیا جلوی چشمانم تیره و تار شده بود و چیزی نمی‌فهمیدم. اصلا متوجه نبودم چه كار كرده‌ام و چطور این اتفاق افتاده است.

او را به بیمارستان رساندی؟
بله. از دور نور یك ماشین را دیدم كه داشت به ما نزدیك می‌شد. سریع جلویش را گرفتم و التماس‌كنان از او خواستم كمكم كند. با كمك راننده سعید را داخل ماشین گذاشتیم و او را به بیمارستان بردیم. وقتی به بیمارستان رسیدیم، به محض اینكه پرستاران به بالین سعید آمدند، پا به فرار گذاشتم. فقط دعا می‌كردم او زنده بماند. با دوستم تماس گرفتم و با موتور به منطقه پرت و دورافتاده‌یی در اطراف روستاهای دور دست شهر رفتیم و مخفی شدیم. با كنسروهایی كه خریده بودیم، چند روزی را در آغل گوسفندان سركردیم.

در مدتی كه در مخفیگاه پنهان شده بودی، به دستگیر شدن فكر نمی‌كردی؟
بی‌خبری از حال و روز سعید حسابی كلافه‌ام كرده بود. با هیچ فردی ارتباط نداشتم تا بفهمم چه بلایی بر سر او آمده است. شب و روز كارم شده بود دعا كردن تا او نمیرد. تا اینكه یك روز دلم را به دریا زدم و به شهر آمدم تا هم سروگوشی آب بدهم هم كنسرو بخرم و برگردم. همین كه وارد سوپرماركت شدم، شنیدم كه دارند در مورد قتل یك جوان صحبت می‌كنند. كنجكاو شدم و سر حرف را با آنها باز كردم و متوجه شدم كه آنها درحال صحبت كردن از دعوای چند روز پیش من و سعید هستند.

 

فهمیدم كه سعید فوت كرده بود و حالا من دیگر یك قاتل بودم. دنیا دور سرم چرخید و حالم بد شد. دیگر صدایی نمی‌شنیدم و چشمانم جز صحنه درگیری كه مدام در ذهنم بود، چیز دیگری نمی‌دید. هرطور كه بود خودم را به مخفیگاه رساندم. عذاب وجدان یك لحظه هم راحتم نمی‌گذاشت. فكر یك عمر فرار و از همه و از همه‌چیز ترسیدن، عذابم می‌داد. مدام آرزو می‌كردم‌ ای كاش آن اشتباه بزرگ را مرتكب نمی‌شدم. ولی هیچ فایده‌یی نداشت و دیگر كار از كار گذشته بود. برای بدبختی مثل من كه زندگی‌اش را برای هیچ و پوچ به آتش كشیده بود، دیگر نه فرار فایده‌یی داشت نه قرار.

به نظر خودت چرا این اتفاق افتاد و دست به این كار زدی؟
رفیق بازی، حماقت و غرور بیجا.

چقدر درس خواندی؟
تا دوره متوسطه ادامه تحصیل دادم. اما چون علاقه زیادی به كار فنی داشتم، ترك تحصیل كردم و شاگردی كردم. پس از یك سال كه استادكار شده بودم، با یكی از دوستانم شراكتی مغازه‌یی دست و پا كردیم. چون كمك خرج خانواده و مادر مریضم بودم. بیچاره مادرم كه از اینجا به بعد زندگیش را باید چه كار كند؟! یعنی الان باید منتظر روزی باشم كه پای چوبه‌ دار بروم؟ ‌ای كاش همان روز اول به دوستم می‌گفتم نه؛ من نمی‌آیم. ‌ای كاش به تلفن‌های سعید توجه نمی‌كردم،‌ ای كاش آن روز با دوستانم مشروب نمی‌خوردم، ‌ای كاش سر قرار با سعید نمی‌رفتم، ای كاش من جای او مرده بودم.


 اخبارحوادث -  روزنامه اعتماد


ویدیو مرتبط :
جمکران وعده گاه منتظران

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

جدال ۴۸ ساعته خانم معلم با مرگ



 

جدال ۴۸ ساعته خانم معلم با مرگ

 

مردی كه از همسرش جدا شده، به تصور این كه او را به قتل رسانده است، جسدش را به چاه ۱۸ متری انداخت، اما پس از ۴۸ ساعت با جستجوی ماموران، زن جوان از یك قدمی مرگ نجات یافت.

شامگاه ۵ آبان مردی با حضور در كلانتری مركزی شهرستان ابركوه در استان یزد با ارائه شكایتی عنوان كرد، دختر او كه معلم است، به خانه بازنگشته و تلفن همراهش نیز خاموش است و هیچ اثری از او نیست.

با تشكیل پرونده ای در این ارتباط در پلیس آگاهی، ماموران ابتدا به همسر سابق زن جوان كه یك پزشك است مشكوك شده و به تحقیق از وی پرداختند.

مرد پزشك در تحقیقات عنوان كرد، چندی پیش به دلیل اختلاف با همسرش و با داشتن یك فرزند خردسال از هم جدا شده اند و پس از آن زن جوان را ندیده است.

 

شاهد كوچولو


با ثبت اظهارات اولیه مرد پزشك، پلیس تحقیقات میدانی خود را آغاز كرد و با حضور در محل زندگی مرد پزشك به تحقیق از همسایه ها پرداخت كه پسربچه ۸ ساله ای به ماموران گفت: من با پسر دكتر دوست هستم و زمانی كه به قصد بازی به سراغ دوستم رفته بودم، در خانه بسته بود و از شكاف دیوار دیدم كه دكتر جسد یك زن را در حیاط خانه روی زمین می كشید.

در پی این اظهارات موضوع به مقام قضایی گزارش و دستور بازداشت دكتر متهم صادر شد.

مرد پزشك در ادامه تحقیقات همچنان عنوان می كرد كه هیچ اطلاعی از همسر سابق خود ندارد.

بنابراین گزارش در حالی كه یك گروه از ماموران در حال تحقیق از مرد متهم بودند، تیم دیگری از ماموران با جستجو در بیابان و قنات های موجود تلاش برای یافتن جسد را آغاز كردند اما به دلیل تاریكی شب این جستجوها به نتیجه نرسید.

 

ناله ضعیف در چاه ۱۸ متری


صبح روز بعد مرد پزشك پس از اظهارات ضد و نقیض، زبان به اعتراف گشود و گفت: پس از جدایی از همسرم او گاهی اوقات برای ملاقات با فرزند مشتركمان به خانه ام می آمد تا این كه روز حادثه وقتی او وارد خانه شد، بار دیگر بر سر مهریه و سرپرستی فرزندم میان ما مشاجره در گرفت و من نیز عصبانی شده و به او حمله ور شدم و گلویش را فشار دادم كه متوجه شدم نفس نمی كشد و علائم حیاتی ندارد.

وی افزود: جسد را با خودرو به خارج از شهر منتقل كرده و آن را به چاهی انداختم.

در پی این اعترافات، ماموران با عزیمت به محل، بازرسی را آغاز كردند و یكی از ماموران پلیس به كمك طناب وارد چاه شد كه در نیمه های چاه صدای ناله ضعیفی را شنید كه درخواست آب می كرد.

به این ترتیب با كمك آتش نشانی، ۲ ساعت بعد زن جوان كه بشدت مصدوم شده بود و بر اثر جراحت، گرسنگی و تشنگی در یك قدمی مرگ قرار داشت، نجات یافت و به بیمارستان منتقل شد.

 

بازداشت متهم


با نجات خانم معلم از عمق چاه ۱۸ متری پس از ۴۸ساعت، قاضی پرونده با صدور قرار قانونی دستور بازداشت پزشك متخلف به اتهام اقدام به قتل را صادر كرد و متهم برای ادامه تحقیقات در اختیار پلیس آگاهی شهرستان ابركوه قرار گرفت.

نجات این خانم معلم موجب شادی مردم شده است.... / گزارش : جام جم آنلاین