سبک زندگی


2 دقیقه پیش

شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداری

بچه ها به سرعت بزرگ می‌شوند، زودتر از چیزی که فکرش را می‌کنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ...
2 دقیقه پیش

فیلم: تزیین اتاق کودک با گل‌های مقوایی

همین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ...

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (4)


بدترین اثر تحمیل مالایطاق بر خود این است که عزت نفس خودمان را از دست می دهیم و می گوییم اساسا من آدم بی عرضه و به دردنخوری هستم و اصلا نمی دانم خدا مرا برای چه ساخته است.





هفته نامه امید جوان:

واقع گرا باشیم

3- ویژگی سومی هم که باید داشته باشیم این است که در باب خودمان واقع گرا باشیم. آدم هایی که از خودشان فوق وسع خودشان انتظار دارند، نمی توانند زندگی همراه با رضایت داشته باشند.

آدم باید وسع خودش را بداند و واقع گرا باشد. من نباید چیزهایی را بر خودم تحمیل کنم که اقتضای این جسم و ذهن و روان، و اقتضای این واحد جسمانی و روانی که اسمش مصطفی است، نیست. مثلا چیزی را بر خودم تحمیل می کنم و نمی توانم انجام بدهم و بعد از مدتی عزت نفسم پیش خودم از بین می رود.

بدترین اثر تحمیل مالایطاق بر خود این است که عزت نفس خودمان را از دست می دهیم و می گوییم اساسا من آدم بی عرضه و به دردنخوری هستم و اصلا نمی دانم خدا مرا برای چه ساخته است چون چیزهایی را فوق طاقت مان بر خودمان تحمیل می کنیم.

مطالب مرتبط:

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (3)

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (2)

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (1)


هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (2)

وقتی یک بار، دو بار، سه بار، ده بار چیزی را بر خودمان تحمیل کردیم و شکست خوردیم آنگاه خفت نفس پیدا می کنیم. هر چه تکبر اجتماعی بد است، عزت نفس فردی خوب است. آدمی باید عزت نفس داشته باشد. یعنی به خودش به چشم یک انسان دوست داشتنی نگاه کند.

اگر انسان از چشم خودش بیفتد، آنگاه می گویند عزت نفس ندارد. Self-respect یعنی اینکه آدمی از چشم خودش نیفتد و برای خودش موجود دوست داشتنی ارزشمندی باشد. همانطور که وقتی من بر بچه ام ده تا کار مالایطاق تحمیل می کنم و نمی تواند انجام بدهد و به او می گویم چه بچه بی عرضه ای هستی، اگر ده تا کار مالایطاق را بر خودم هم تحمیل کنم و هیچ کدامش را نتوانم انجام دهم آنگاه به خودم هم می گویم چه آدم بی عرضه ای هستی.

آدم باید درخصوص خودش واقع گرا باشد. همینطور که رنگ چشمم را نمی توانم عوض کنم و دیگر باید قبول کنم که این است - بگذریم از آن حرف سارتر که می گفت آدم اگر اراده کند، رنگ چشمش را هم می تواند عوض کند؛ حرفی که من نمی توانم بپذیریم و شاید منظورش همین کارهایی بوده که امروزه شماها می کنید و لنز می گذارید!- به همین ترتیب باید بپذیرم که هوش بهر من هم فلان مقدار است و فوق آنچه توان من است بر خودم تحمیل نکنم و نگویم که تو باید مثل فلانی باشی؛ مخصوصا اگر بخواهیم الگوهای بزرگ تاریخ را مد نظر قرار دهیم و به آنها برسیم ممکن است برای ما تکلیف مالایطاق باشد.

یکی از عرفای بزرگ، که فکر می کنم تامس مرتون است، گفته است وقتی قدیسان جهان، عارفان و فرزانگان را می بینیم فکر می کنیم در درون شان دیگر هیچ هیاهویی نیست، لذا می خواهیم به جایی برسیم که هیچ هیاهویی در درون مان نباشد، حال آنکه همیشه در درون مان هیاهو هست. به همین دلیل به این نتیجه می رسیم که معلوم است ما را برای این کار نساخته اند.

این حرف روی من خیلی اثر گذاشت که ما نباید از ظاهر آرام قدیسان حکم به باطن شان بکنیم و بنابراین فکر کنیم که آنها باطن شان هم به همین درجه از آرامی است. آنگاه درصدد برمی آییم که به آن آرامی برسیم ولی نمی رسیم. قدیسان هم شرف شان و قدیس بودن شان به این نیست که در درونشان آرامش مطلق برقرار است، فقط به این است که تا توانسته اند این آرامش را افزایش داده اند، نه بیشتر از این. بنابراین، واقع گرایی هم باید داشت.

تعادل


4- و اما ویژگی چهارم، این است که سعی کنیم تعادل سه کاری را که در زندگی مان باید بکنیم حفظ کنیم چون ممکن است وقتی شخص در خط رضایت می افتد، تعادل این سه وظیفه را از بین ببرد. ما باید در زندگی مان 3 کار انجام بدهیم؛ یکی کاری است که فقط برای کسب درآمد می کنیم که از آن تعبیر به شغل و حرفه می شود. البته این کار شرف اخلاقی هم دارد و فقط چنین نیست که ضرورت، مثلا ضرورت بیولوژیکی و فیزیولوژیکی من را وادار به انجام دادن آن کرده باشد، بلکه اساسا شرف اخلاقی دارد.

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (2)

چرا؟ چون برای اخلاقی بودن، به عنوان شراط لازم نه کافی، هیچ راهی جز این وجود ندارد که آدمی استقلال داشته باشد. کسی که استقلال ندارد نمی تواند اخلاقی زندگی کند. آدمی باید استقلال داشته باشد.

شرط لازم اخلاقی زیستن این است که آدم روی پای خودش ایستاده باشد. یکی از وجوه استقلال، استقلال مالی و مادی است. برای استقلال مالی و مادی باید درآمد داشت. برای درآمد باید شغل و حرفه داشت. این یک کار است. پس یکی از کارهایی که ما در زندگی مان می کنیم، کاری است که برای کسب معیشت و درآمد می کنیم. این در واقع کار اول است که من به آن درآمدزایی می گویم.

علقه پردازی یا هوبی

یک کار دوم هم وجود دارد که من به آن می گویم علقه پردازی، و شما می گویید hobby، و بسیار بسیار چیز مهمی است و آن این است که هر کدام از ما به اقتضای شخصیت و منش مان، وجودمان جیغ و داد می زند که من فلان و فلان و فلان را می خواهم.

اینها علقه های ماست، شما وقتی کار اداره تان تمام می شود و در حال ماشین نشسته اید و در حال برگشت به خانه اید، پیش خودتان می گویید: «آخ جون! حالا می رم سراغ ...» این علقه شماست. این علقه ممکن است شطرنج بازی، رمان خواندن، کوهنوردی، اسب سواری، در پارک قدم زدن، موسیقی گوش دادن، سینما رفتن، تئاتر رفتن، در مجلس دوستانه شرکت کردن یا هر کار دیگری باشد.

اینها فریادهای وجود ماست که متاسفانه معمولا در بیشتر ما آدم ها ناشنیده می ماند و در ادامه می گویم چرا ناشنیده می ماند.

هر کدام از ما یکی، دوتا، سه تا، چهارتا، ...، n تا علقه داریم. مثلا وقتی خبر می دهند که دولت دو روز بین شنبه و سه شنبه را هم تعطیل کرده است و تعطیلات پنج روز شده است، آن چیزی که دل تان را خوش می کند، علقه شماست.

وقتی مرخصی می گیرید یا به شما مرخصی می دهند برای چه چیزی دلتان خوش است؟ می گویید می رویم دنبال فلان؛ آن چیزی که دنبالش می روید علقه شماست و هیچ آدمی نیست الا اینکه در زندگی اش، به اقتضای ویژگی های مختلف شخصیت و منش سازش، یکی، دوتا، سه تا، چهارتا یا n تا علقه نداشته باشد.

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (2)

اینها اصلا فلسفه وجودی آدمی اند. حتی آدم درآمد را هم می خواهد برای اینکه بعد از آن فراغ بالی که بر اثر درآمد حاصل می کند، سراغ این چیزها برود. من به اینها «علقه پردازی» می گویم. البته هر کسی علقه پردازی هایش چیزی است و آدمیان از این لحاظ با هم فرق می کنند. گاهی در این علقه ها مشترکاتی هم با رفقایمان داریم و گاهی هم نداریم. اینها واقعا فریادهای وجودی است. یعنی اینها نداهای خودانگیخته و خودجوشانه ماست و القای اجتماعی نیست.

البته اگر روزی کسی به کلاس موسیقی برود برای اینکه یادگیری موسیقی کلاس دارد، آنگاه این دیگر علقه پردازی نیست، بلکه بدبختی و بیچارگی است ولی اگر کسی عشق موسیقی داشته باشد و به کلاس موسیقی برود، این hobby است.

می خواهم بگویم اینها تاکید می کنند که hobby باید جنبه فردی داشته باشد، حال آنکه اگر کسی بگوید موسیقی یاد گرفتن یا فلان کتاب را خواندن کلاس دارد و برای آدم وجهه و پرستیژ درست می کند، این دیگر hobby نیست.

وقتی من دانشجوی سال سوم دانشگاه بودم دوستی داشتیم. ایشان صبح ها وقتی که دفتر و دستکش را جمع می کرد یک کتاب انسان موجود تک ساختی، اثر هربرت مارکوزه برمی داشت و روی کتاب هایش می گذاشت و به دانشگاه می رفت. در آن زمان هر کسی که این کتاب را نخوانده بود، گویی سواد نداشت.

خیلی ها روشنفکری شان به همین چیزها بود. ایشان عصر که برمی گشت کتاب را می آورد و روی طاقچه می گذاشت و فردا صبح هم باز همینطور. من بعید می دانم و تقریبا با ضرس قاطع باید بگویم که ایشان این کتاب را نخوانده بود اما این یک سالی که ما هم اتاق بودیم این انسان تاک ساختی روی کتاب هایش بود چون آن وقت مُد بود که آدم باید کتاب هربرت مارکوزه را خوانده باشد.

امروزه هم کتاب های دیگری به جایش آمده است. اگر چنین باشد اینها دیگر hobby نیست، بلکه بدبختی و بیچارگی است چون از درون افراد نمی جوشد اما گاهی هم این موارد واقعا از درون افراد می جوشد. مثلا کسی همیشه در جیبش دیوان حافظ دارد و در اتوبوس، مترو، هواپیما و ... حافظ می خواند یا مثلا قرآن دارد و قرآن می خواند.

مثلا من در اتاق انتظار مطب یک پزشک مردی را دیدم که شاید چیزی بیش از دو ساعت با جدیت تمام در حال قرآن خواندن بود و این کار، علقه ایشان بود و نمی خواست با این کار ژست بگیرد چون در آنجا کسی او را نمی شناخت. این هم کار دومی است که می کنیم. کار اول و دوم، یعنی درآمدزایی و علقه پردازی، هر دو خودگرایی (egoism) آدمی را ارضا می کند.

ادامه دارد ...


ویدیو مرتبط :
آموزش کسب درآمد میلیونی از اینترنت حتی در یک روز هم درآمد میلیونی داشته باشید!!!

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (2)


موفقیت می گوید برو این شهادت دروغ را بده. چون پانصد میلیون تومان یکی از آن عناصری است که در آن مقایسه ها هست؛ اما رضایت به من می گوید این شهادت دروغ را نده، چون آرامشت را از دست می دهی.





هفته نامه امید جوان: همان گونه که حدس می زدیم تازه ترین گفتار دکتر مصطفی ملکیان درباره «موفقیت و رضایت» با استقبال رو به رو شد. در این مطلب بخش دوم این گفتار که می تواند بر نوع نگاه شما به هستی و زندگی تاثیر بگذارد ارایه می شود.

با این توضیح که استاد در بخش نخست، انسان ها را به لحاظ روانی به دو گروه «اهل موفقیت» و «اهل رضایت» تقسیم کرد و پس از برشمردن چهار ویژگی گروه اول سراغ گروه دوم رفت. چهار ویژگی گروه اول (اهل موفقیت) اینها بود: خود را در حال مقایسه و مسابقه احساس جلوافتادن یا عقب ماندن و به تبع احساس پیروزی و شکست می کنند و چهارم این که تنها هویت اجتماعی دارند و از هویت فردی بی بهره اند.

استاد، آن گاه چهار ویژگی اهل رضایت را برشمرد. اول این که خودشان را در حال مقایسه و سابقه با خودشان می دانند نه دیگری و دوم هم این که به مطلوب های روان شناختی توجه دارند نه مطلوب های اجتماعی مورد توجه گروه اول. سخن به آنجا رسید که دکتر ملکیان گفته بود «ویژگی دوم این گروه این است که حوزه های مقایسه خودشان با خودهای قبل شان 5 حوزه یا بیش از 5 حوزه است که مسامحتا می گوییم 5 حوزه» و اینک ادامه بحث با این امید که از لحظه لحظه زندگی تان با اتکا به خودتان و بی مقایسه و مسابقه با دیگری احساس لذت و رضایت کنید:

مطلب مرتبط:

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (1)


تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان

3- سومین ویژگی این افراد این است که اگر خودشان را در این مسابقه و مقایسه با خودشان جلورفته تر ببینند معمولا احساسات مثبت به آنها دست می دهد، اما اگر ببینند جلورفته تر نیستند و درجا زده اند و عقب افتاده اند، در اینجا چون تسلط و علم و احاطه ادراکی به خودشان دارند دو شق را از هم تمیز می دهند: 1- آیا این عقب افتادگی من طبیعی است و می باید عقب می افتاده ام، یعنی من از لحاظ اعمال ارادی ام هیچ گونه تقصیر و قصوری نداشته ام و اساسا باید عقب می افتاده ام. یک مثال بیرون از این حوزه می زنم.

من الان حافظه ام مثلا نسبت به بیست سال قبل خیلی ضعیف است، اما این امری طبیعی است. آن مقدار از کندی حافظه ام که به خاطر سنم است، طبیعی است. البته حافظه مورد بحث من نبود، اما از باب مثال می خواهم بگویم بعضی از این عقب افتادن ها طبیعی است. اگر عقب افتادن آنها طبیعی باشد رضا و تسکین پیدا می کنند و راضی و تسلیم اند. لذا می گویند نسبت به پنج سال گذشته ام عقب افتاده ام یا درجا زده ام ولی راضی و تسلیمم؛ و اگر دیدند عقب افتاده اند و درجا زده اند و می توانسته اند عقب نیفتند و درجا نزنند، عزم جرمی در درونشان پدیدمی آید که این عقب افتادگی را جبران کنند.

بنابراین، هر سه حالت روی هم رفته با سلامت روانی شان سازگار است. هم وقتی که شادند از جلو افتادنشان، و هم وقتی رضا و تسلیم دارند نسبت به عقب افتادگی های طبیعی و تکوینی شان و هم وقتی که جد و جهد دارند و عزم جزم دارند و اراده قوی دارند برای جبران کردن؛ در هیچ کدام حال روانی نامطلوبی ندارند. این هم ویژگی سوم این گروه.

تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان

4- ویژگی چهارمشان این است که تعریفشان از خود، معمولا تعریف اجتماعی نیست. معمولا وقتی کسی از ما می خواهد که خودمان را تعریف کنیم می گوییم من رئیس فلان اداره ام، دانشجوی دکتری فلان دانشگاهم و.... همه اینها تعرف های اجتماعی است. پدر فلان کس هستم، همسر فلان کس هستم، فرزند فلان کس هستم و از خانواده فلان بلند شده ام و عضو فلان حزبم (در مسایل سیاسی). اغلب در تعریف خود ما هویت های جمعی را به کار می بریم اما این گروه که اهل رضایت اند هیچ گاه هویت های جمعی در تعریفشان بزرگ نیست.

اصلا هویت جمعی از چشم شان می افتد. با اینکه بالاخره اینها هم احیانا پدر یا مادر کسی هستند، فرزند کسانی هستند، ولی اینها اصلا در چشم شان بزرگ نیست. همیشه تعریف شان از خودشان تعریفی «فردی» است. یعنی خودشان را از لحاظ «عضویت» (membership) تعریف نمی کنند، بلکه از لحاظ «فردیت» تعریف می کنند. اینکه عضویت در چه گروه هایی دارند برایشان مهم نیست. مثلا اینکه عضو مجموعه دکترادارهای ایران، عضو مجموعه فیلسوفان ایران، عضو مجموعه استادان دانشگاه ایران، عضو مجموعه شطرنج بازان ایران، عضو مجموعه کوهنوردان ایران و... باشند اصلا برایشان مهم نیست؛ مهم این است که خودشان در فردیت خودشان چه هستند. لذا هویت شان هویت فردی است.

در ابتدای سخنانم گفتم که این تقسیم بندی کلی وجود دارد ولی گفتم وقتی تمام شد نکته ای در باب خود این تقسیم بندی عرض می کنم. یکی از شگردهای موفقیت در تدریس آن است که معلم آنچه را می خواهد در حالت اکستریم (extreme) طرح کند و بعد به دانشجویان بگوید البته این اکستریم را طرح کردم برای اینکه تفاوت این دو دسته را خوب متوجه شوید. ولی حالا می خواهم بگویم فی الواقع این اکستریم در حالت عادی وجود ندارد.

احتمالا دیده اید که مثلا وقتی می خواهند در فیزیک سطوح شیب دار را به ما یاد بدهند، می گویند مقاومت هوا را صفر بگیرید، اصطکاک سطح را هم صفر بگیرید تا بتوانیم قوانین حرکت روی سطح شیب دار را به شما خوب یاد بدهیم. بعد که خوب به ما یاد دادند می گویند البته همیشه در برابر این شیئی که در سطح شیب دار حرکت می کند هم اصطکاک خود سطح مقاومت دارد و هم هوا مقاومتی دارد، ولی باید فرض بگیرید که این دو تا نیست تا بتوانید قوانین حرکت روی سطح شیب دار را یاد بگیرید. حالا می خواهم عرض کنم که این دو حالتی که گفتم جز در انسان های کمی این گونه نیست که همه یا این باشند یا آن.

بله انسان های کمی هستند، که بعضی از روان شناسان تا هشت درصد گفته اند، که یا فقط اهل موفقیت اند، که مشخص است یا فقط اهل رضایت اند. ولی ما معمولا همه مان مخلوطی از هردو هستیم. ولی حتی وقتی هم که مخلوطی از هر دو هستیم باز هم می شود فهمید که فی الواقع به اردوگاه اول تعلق داریم یا اردوگاه دوم. کی می شود فهمید؟ وقتی که در بستر یک دوراهی قرار بگیریم که رضایت اقتضای یک کار را می کند و موفقیت اقتضای کار دیگری را. آن وقت باید ببینیم کدام را بر دیگری ترجیح می دهیم. فرضاً به من گفته اند که بیا و در دادگاه شهادت دروغی بده و پانصد میلیون تومان هم بگیر.

تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان

موفقیت می گوید برو این شهادت دروغ را بده. چون پانصد میلیون تومان یکی از آن عناصری است که در آن مقایسه ها هست؛ اما رضایت به من می گوید این شهادت دروغ را نده، چون آرامشت را از دست می دهی. اینکه کدام را بر کدام ترجیح می دهم معلوم می کند که بالمآل به اردوگاه موفقیت یا به اردوگاه رضایت تعلق خاطر دارم. وگرنه ما معمولا مخلوطی از هردو هستیم و در تعارض ها معلوم می کنیم که فی الواقع به کدام اردوگاه تعلق داریم. این مسئله در زندگی همه ما پیش آمده است که اگر رضایت را می خواستیم باید راهی را در پیش می گرفتیم و بالاخره یا رضایت را بر موفقیت رجحان داده ایم یا موفقیت را بر رضایت. این نکته ای بود که می خواستم راجع به این تقسیم بندی بگویم.

این دومین زندگی [زندگی اهل رضایت] به لحاظ روان سنجی و ارزش داوری های روان شناختی اصلا قابل قیاس با زندگی اول نیست. بسیار زندگی توصیه کردنی تری است. همه کسانی که در تاریخ، فرزانه به حساب آورده ایم، همه عرفا، اکثر بنیان گذاران ادیان و مذاهب، اکثر کسانی که نوعی سنجیدگی و پختگی در زندگی شان هست اینها معمولا اهل رضایت اند. مثلا نمی شود من قصه ای از یک فرزانه برایتان نقل کنم، بعد وسط های داستان بگویم این فرزانه همیشه چشمش به ملک همسایه بغلی دستی اش بود!

اگر چنین چیزی بگویم به من می گویید شما که می گفتید او فرزانه بود! این چه فرزانه ای است؟ چرا؟ چون در شاکله ذهنی تان هست که فرزانگان اصلا کاری به مسابقه یا مقایسه با دیگران ندارند. این پارادوکسیکال است که بگوییم فلانی فرزانه بود، اما همیشه به ملک همسایه بغل دستش اش طمع داشت.

معمولا همه فرزانگان، همه عرفا، اکثر بنیان گذاران ادیان و مذاهب و همه انسان های سنجیده کار اهل رضایت اند. هر چه ما بتوانیم خودمان را با کارهای آگاهانه و اعمال ارادی مان سمت و سو بدهیم و به سمت زندگی اهل رضایت برویم این زندگی برایمان سه پیامد مهم خواهدداشت:

1- با سلامت روانی ما سازگارتر است؛ 2- با فضیلت اخلاقی سازگارتر است؛ و 3- زندگی خوش تر می گذرد. هرچه بیشتر اهل رضایت باشیم هم سلامت روانی بیشتری پیدا می کنیم، هم فضیلت اخلاقی بیشتری پیدا می کنیم و هم خوش تر زندگی می کنیم. زندگی مان برای خودمان خوش تر و خوشایندتر است.

ادامه دارد...