سبک زندگی


2 دقیقه پیش

شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداری

بچه ها به سرعت بزرگ می‌شوند، زودتر از چیزی که فکرش را می‌کنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ...
2 دقیقه پیش

فیلم: تزیین اتاق کودک با گل‌های مقوایی

همین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ...

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (2)


موفقیت می گوید برو این شهادت دروغ را بده. چون پانصد میلیون تومان یکی از آن عناصری است که در آن مقایسه ها هست؛ اما رضایت به من می گوید این شهادت دروغ را نده، چون آرامشت را از دست می دهی.





هفته نامه امید جوان: همان گونه که حدس می زدیم تازه ترین گفتار دکتر مصطفی ملکیان درباره «موفقیت و رضایت» با استقبال رو به رو شد. در این مطلب بخش دوم این گفتار که می تواند بر نوع نگاه شما به هستی و زندگی تاثیر بگذارد ارایه می شود.

با این توضیح که استاد در بخش نخست، انسان ها را به لحاظ روانی به دو گروه «اهل موفقیت» و «اهل رضایت» تقسیم کرد و پس از برشمردن چهار ویژگی گروه اول سراغ گروه دوم رفت. چهار ویژگی گروه اول (اهل موفقیت) اینها بود: خود را در حال مقایسه و مسابقه احساس جلوافتادن یا عقب ماندن و به تبع احساس پیروزی و شکست می کنند و چهارم این که تنها هویت اجتماعی دارند و از هویت فردی بی بهره اند.

استاد، آن گاه چهار ویژگی اهل رضایت را برشمرد. اول این که خودشان را در حال مقایسه و سابقه با خودشان می دانند نه دیگری و دوم هم این که به مطلوب های روان شناختی توجه دارند نه مطلوب های اجتماعی مورد توجه گروه اول. سخن به آنجا رسید که دکتر ملکیان گفته بود «ویژگی دوم این گروه این است که حوزه های مقایسه خودشان با خودهای قبل شان 5 حوزه یا بیش از 5 حوزه است که مسامحتا می گوییم 5 حوزه» و اینک ادامه بحث با این امید که از لحظه لحظه زندگی تان با اتکا به خودتان و بی مقایسه و مسابقه با دیگری احساس لذت و رضایت کنید:

مطلب مرتبط:

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (1)


تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان

3- سومین ویژگی این افراد این است که اگر خودشان را در این مسابقه و مقایسه با خودشان جلورفته تر ببینند معمولا احساسات مثبت به آنها دست می دهد، اما اگر ببینند جلورفته تر نیستند و درجا زده اند و عقب افتاده اند، در اینجا چون تسلط و علم و احاطه ادراکی به خودشان دارند دو شق را از هم تمیز می دهند: 1- آیا این عقب افتادگی من طبیعی است و می باید عقب می افتاده ام، یعنی من از لحاظ اعمال ارادی ام هیچ گونه تقصیر و قصوری نداشته ام و اساسا باید عقب می افتاده ام. یک مثال بیرون از این حوزه می زنم.

من الان حافظه ام مثلا نسبت به بیست سال قبل خیلی ضعیف است، اما این امری طبیعی است. آن مقدار از کندی حافظه ام که به خاطر سنم است، طبیعی است. البته حافظه مورد بحث من نبود، اما از باب مثال می خواهم بگویم بعضی از این عقب افتادن ها طبیعی است. اگر عقب افتادن آنها طبیعی باشد رضا و تسکین پیدا می کنند و راضی و تسلیم اند. لذا می گویند نسبت به پنج سال گذشته ام عقب افتاده ام یا درجا زده ام ولی راضی و تسلیمم؛ و اگر دیدند عقب افتاده اند و درجا زده اند و می توانسته اند عقب نیفتند و درجا نزنند، عزم جرمی در درونشان پدیدمی آید که این عقب افتادگی را جبران کنند.

بنابراین، هر سه حالت روی هم رفته با سلامت روانی شان سازگار است. هم وقتی که شادند از جلو افتادنشان، و هم وقتی رضا و تسلیم دارند نسبت به عقب افتادگی های طبیعی و تکوینی شان و هم وقتی که جد و جهد دارند و عزم جزم دارند و اراده قوی دارند برای جبران کردن؛ در هیچ کدام حال روانی نامطلوبی ندارند. این هم ویژگی سوم این گروه.

تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان

4- ویژگی چهارمشان این است که تعریفشان از خود، معمولا تعریف اجتماعی نیست. معمولا وقتی کسی از ما می خواهد که خودمان را تعریف کنیم می گوییم من رئیس فلان اداره ام، دانشجوی دکتری فلان دانشگاهم و.... همه اینها تعرف های اجتماعی است. پدر فلان کس هستم، همسر فلان کس هستم، فرزند فلان کس هستم و از خانواده فلان بلند شده ام و عضو فلان حزبم (در مسایل سیاسی). اغلب در تعریف خود ما هویت های جمعی را به کار می بریم اما این گروه که اهل رضایت اند هیچ گاه هویت های جمعی در تعریفشان بزرگ نیست.

اصلا هویت جمعی از چشم شان می افتد. با اینکه بالاخره اینها هم احیانا پدر یا مادر کسی هستند، فرزند کسانی هستند، ولی اینها اصلا در چشم شان بزرگ نیست. همیشه تعریف شان از خودشان تعریفی «فردی» است. یعنی خودشان را از لحاظ «عضویت» (membership) تعریف نمی کنند، بلکه از لحاظ «فردیت» تعریف می کنند. اینکه عضویت در چه گروه هایی دارند برایشان مهم نیست. مثلا اینکه عضو مجموعه دکترادارهای ایران، عضو مجموعه فیلسوفان ایران، عضو مجموعه استادان دانشگاه ایران، عضو مجموعه شطرنج بازان ایران، عضو مجموعه کوهنوردان ایران و... باشند اصلا برایشان مهم نیست؛ مهم این است که خودشان در فردیت خودشان چه هستند. لذا هویت شان هویت فردی است.

در ابتدای سخنانم گفتم که این تقسیم بندی کلی وجود دارد ولی گفتم وقتی تمام شد نکته ای در باب خود این تقسیم بندی عرض می کنم. یکی از شگردهای موفقیت در تدریس آن است که معلم آنچه را می خواهد در حالت اکستریم (extreme) طرح کند و بعد به دانشجویان بگوید البته این اکستریم را طرح کردم برای اینکه تفاوت این دو دسته را خوب متوجه شوید. ولی حالا می خواهم بگویم فی الواقع این اکستریم در حالت عادی وجود ندارد.

احتمالا دیده اید که مثلا وقتی می خواهند در فیزیک سطوح شیب دار را به ما یاد بدهند، می گویند مقاومت هوا را صفر بگیرید، اصطکاک سطح را هم صفر بگیرید تا بتوانیم قوانین حرکت روی سطح شیب دار را به شما خوب یاد بدهیم. بعد که خوب به ما یاد دادند می گویند البته همیشه در برابر این شیئی که در سطح شیب دار حرکت می کند هم اصطکاک خود سطح مقاومت دارد و هم هوا مقاومتی دارد، ولی باید فرض بگیرید که این دو تا نیست تا بتوانید قوانین حرکت روی سطح شیب دار را یاد بگیرید. حالا می خواهم عرض کنم که این دو حالتی که گفتم جز در انسان های کمی این گونه نیست که همه یا این باشند یا آن.

بله انسان های کمی هستند، که بعضی از روان شناسان تا هشت درصد گفته اند، که یا فقط اهل موفقیت اند، که مشخص است یا فقط اهل رضایت اند. ولی ما معمولا همه مان مخلوطی از هردو هستیم. ولی حتی وقتی هم که مخلوطی از هر دو هستیم باز هم می شود فهمید که فی الواقع به اردوگاه اول تعلق داریم یا اردوگاه دوم. کی می شود فهمید؟ وقتی که در بستر یک دوراهی قرار بگیریم که رضایت اقتضای یک کار را می کند و موفقیت اقتضای کار دیگری را. آن وقت باید ببینیم کدام را بر دیگری ترجیح می دهیم. فرضاً به من گفته اند که بیا و در دادگاه شهادت دروغی بده و پانصد میلیون تومان هم بگیر.

تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان

موفقیت می گوید برو این شهادت دروغ را بده. چون پانصد میلیون تومان یکی از آن عناصری است که در آن مقایسه ها هست؛ اما رضایت به من می گوید این شهادت دروغ را نده، چون آرامشت را از دست می دهی. اینکه کدام را بر کدام ترجیح می دهم معلوم می کند که بالمآل به اردوگاه موفقیت یا به اردوگاه رضایت تعلق خاطر دارم. وگرنه ما معمولا مخلوطی از هردو هستیم و در تعارض ها معلوم می کنیم که فی الواقع به کدام اردوگاه تعلق داریم. این مسئله در زندگی همه ما پیش آمده است که اگر رضایت را می خواستیم باید راهی را در پیش می گرفتیم و بالاخره یا رضایت را بر موفقیت رجحان داده ایم یا موفقیت را بر رضایت. این نکته ای بود که می خواستم راجع به این تقسیم بندی بگویم.

این دومین زندگی [زندگی اهل رضایت] به لحاظ روان سنجی و ارزش داوری های روان شناختی اصلا قابل قیاس با زندگی اول نیست. بسیار زندگی توصیه کردنی تری است. همه کسانی که در تاریخ، فرزانه به حساب آورده ایم، همه عرفا، اکثر بنیان گذاران ادیان و مذاهب، اکثر کسانی که نوعی سنجیدگی و پختگی در زندگی شان هست اینها معمولا اهل رضایت اند. مثلا نمی شود من قصه ای از یک فرزانه برایتان نقل کنم، بعد وسط های داستان بگویم این فرزانه همیشه چشمش به ملک همسایه بغلی دستی اش بود!

اگر چنین چیزی بگویم به من می گویید شما که می گفتید او فرزانه بود! این چه فرزانه ای است؟ چرا؟ چون در شاکله ذهنی تان هست که فرزانگان اصلا کاری به مسابقه یا مقایسه با دیگران ندارند. این پارادوکسیکال است که بگوییم فلانی فرزانه بود، اما همیشه به ملک همسایه بغل دستش اش طمع داشت.

معمولا همه فرزانگان، همه عرفا، اکثر بنیان گذاران ادیان و مذاهب و همه انسان های سنجیده کار اهل رضایت اند. هر چه ما بتوانیم خودمان را با کارهای آگاهانه و اعمال ارادی مان سمت و سو بدهیم و به سمت زندگی اهل رضایت برویم این زندگی برایمان سه پیامد مهم خواهدداشت:

1- با سلامت روانی ما سازگارتر است؛ 2- با فضیلت اخلاقی سازگارتر است؛ و 3- زندگی خوش تر می گذرد. هرچه بیشتر اهل رضایت باشیم هم سلامت روانی بیشتری پیدا می کنیم، هم فضیلت اخلاقی بیشتری پیدا می کنیم و هم خوش تر زندگی می کنیم. زندگی مان برای خودمان خوش تر و خوشایندتر است.

ادامه دارد...


ویدیو مرتبط :
آموزش کسب درآمد میلیونی از اینترنت حتی در یک روز هم درآمد میلیونی داشته باشید!!!

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

هم درآمد داشته باشید هم علقه و هوبی! (3)


هرکسی باید برای خودش یک نظام ارزشی دقیق داشته باشد؛ یعنی باید بداند چه چیزهایی برای او ارزشمند است تا بتواند جلورفتن یا عقب رفتن خودش را بفهمد.





هفته نامه امید جوان: تا اینجا مقدمه بود و حالا باید به ذی المقدمه بپردازیم، اما به دلیل ضیق وقت از این کار صرف نظر می کنم و به پرسش اصلی این بحث می پردازم که چگونه اهل مسابقه و مقایسه با خودمان باشیم؟


برای این کار به نظر می رسد 4 چیز واقعا لازم است:


1- تعیین یک نظام ارزشی دقیق؛ هرکسی باید برای خودش یک نظام ارزشی دقیق داشته باشد؛ یعنی باید بداند چه چیزهایی برای او ارزشمند است تا بتواند جلورفتن یا عقب رفتن خودش را بفهمد. هرکسی یک نظام ارزشی می خواهد. من فکر می کنم این نظام ارزشی، در عین اینکه به ویژگی های شخصیتی و منشی ما مربوط می شود و ممکن است نظام ارزشی من با نظام ارزشی فلان آقا یا خانم فرق داشته باشد، ولی به نظر من ما انسان ها در بن و بنیادمان به جهت آن حیث انسانی مشترکمان یک چیزهایی برای همه مان علی القاعده ارزشمند است و چیزهای دیگری هم هست که البته در باب آنها وفاقی نداریم.

تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان (قسمت دوم)

به هر حال این نظر خود من است، با اینکه بعضی ها با این نظر مخالف اند و معتقدند واقعا نظام ارزشی انسان ها به تعدد انسان ها متعدد است . ولی من در عین حال که به این اشتراک معتقدم، فکر می کنم عواملی که شخصیت و منش مرا تشکیل می دهند چون با عواملی که شخصیت و منش فلان خانم یا آقا را تشکیل می دهند متفاوت اند نظام ارزشی مان هم با هم متفاوت است زیرا:

1-    امور ژنتیکمان با هم متفاوت است.

2-    تعلیم و تربیت مان، مخصوصا تعلیم و تربیت دوران کودکی مان، با هم متفاوت است.

3-    سن ما با هم متفاوت است و مثلا خود من هنگامی که بیست سال داشتم با حالا که شصت سال دارم تفاوت های فراوانی دارم؛ با اینکه همان آدم هستم. ولی بالاخره سن هم تاثیر نمی گذارد و در شخصیت و منش ما موثر است.

4-    تجارب و توانایی های ذهنی ما آدمیان هم با هم متفاوت است.

5-    سنخ روانی ما هم متفاوت است

این عوامل پنج گانه شخصیت و منش ما آدمیان را با هم متفاوت می کند و چون ما به حسب ژنتیک، تعلیم و تربیت، سن و تجارب و توانایی های ذهنی، و سنخ روانی با هم فرق می کنیم طبیعتا نظام ارزشی واحدی نداریم و مطلوب هم نیست که بگوییم همه تان بیایید از فلانی نظام ارزشی بگیرید. اصلا مطلوب نیست. ولی من خودم شخصا معتقدم در بن و بنیاد در یکی، دو تا، سه تا چیز، ما آدمیان بالاخره مشترکیم.

اگر خوب در خودمان تعمق کنیم می بینیم فلان چیز یا بهمان چیز برای همه مان ارزشمند است ولی در چیزهای دیگری هم با دیگران اشتراک نداریم. در باب اینکه این امور مشترک چیست، خود من افلاطونی هستم. یعنی می گویم حقیقت، خیر و جمال را همه دوست دارند. ممکن است کسی در این مسئله بودایی باشد. دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. خود من هرچه تعمق می کنم می بینم حقیقت، خیر و جمال سه چیزی هستند که همه ما آدمیان بالمآل برایشان ارزش قائلیم.

بنابراین، کار اول به هرحال این است که ما یک نظام ارزشی داشته باشیم تا متر ما باشد برای مقایسه خودمان با گذشته های خودمان و بتوانیم با یک متری خودمان را بسنجیم و بگوییم از خودمان جلو افتاده ایم یا عقب. من فکر می کنم نظام ارزشی ما آدمیان در این سه چیز مشترک است، هرچند در بسیاری  امور دیگر ما با هم اختلاف و تفاوت داریم. مثلا «حقیقت طلبی» چیزی است که به نظر می رسد در ما آدمیان مشترک است، ولی اینکه حقیقت طلبی را معطوف به چه مجهولاتی بکنیم چیزی است که در ما آدمیان فرق می کند؛ مثلا کسی هست که مطلقا برایش مهم نیست که در کهکشان ها چه می گذرد؛ اصلا برایش اهمیت ندارد.

تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان (قسمت دوم)

مثل خود من که اصلا این مسئله برایم اهمیت ندارد. مثلا در اخبار می گویند ستاره جدیدی کشف شده است. این خبر را می شنوم ولی برایم مهم نیست. حقیقت طلبی در من هست ولی معطوف به چیزهای دیگری است. شما هم حقیقت طلبی تان معطوف به چیزهای دیگری می شود. اینها دیگر به ویژگی های شخصیت و منش ما مربوط می شود. «خیر» هم در ما آدمیان مشترک است ولی اینکه این نیک خواهی مان برای دیگران در چه حوزه هایی متمرکز شود فرق می کند. یکی نیک خواهی اش برای دیگران در این متمرکز می شود که دیگران را تا می تواند از لحاظ فرهنگی رشد بدهد.

یکی هم نیک خواهی اش در این است که دیگران را از لحاظ اقتصادی رشد بدهد. یکی هم نیک خواهی اش در این است که دیگران را به لحاظ روان شناختی مشورت بدهد و رشدشان بدهد. همه اینها نیک خواهی است، ولی نیک خواهی معطوف به مسائل فرهنگی با نیک خواهی معطوف به مسائل سیاسی و نیک خواهی معطوف به مسائل اقتصادی فرق می کند. کسی هم ممکن است فکر می کند که نیک خواهی او برای مردم در این است کارآفرینی کند و برای چند نفر شغل ایجاد کند. یکی هم هست که ممکن است نیک خواهی اش در مسائل فرهنگی باشد. غرضم این است که این نظام ارزشی باید تنظیم شود. این نکته اول بود که خیلی مهم است.

ارزش داوری دیگران

2- نکته دوم این است که این افراد باید ارزش داوری های دیگران را برای خودشان به تمام معنا کأن لم یکن تلقی کنند. چون جامعه خاصیتش جذب به مرکز است. نه دفع از مرکز. خاصیت جامعه همگرایی طلبی است نه واگرایی طلبی؛ و این گونه آدم ها واگرایی طلبی اجتماعی پیدا می کنند؛ و جامعه می خواهد آنها را سر عقل بیاورد. جامعه به زبان حال می گوید دست از سرت بر نمی دارم تا مثل بقیه مان شوی. «دست از سر تو بر نمی دارم تا مثل بقیه مان شوی» به تعبیر نیچه یعنی تا میان مایه (mediocrity) شوی.

ما روز اول واقعا مثل بقیه نیستیم. شما دقت کنید من همیشه از این مثال استفاده می کنم. شما به میوه فروشی می روید و پنج میوه متفاوت (هندوانه، خیار، موز، پرتقال و سیب) می خرید و به خانه می آورید. روز اول خیار فقط بوی خیار می دهد، هندوانه فقط بوی هنداونه. موز هم فقط بوی موز، سیب هم فقط بوی سیب، پرتقال هم فقط بوی پرتقال می دهد. فقط بوی خودشان را می دهند.

بعد اینها را داخل یخچال می گذارید و مثلا دو روز بعد که مهمان دارید بیرون می آورید و می بینید که هر کدام شان مجموعه ای از هر پنج بو را می دهند؛ یعنی خیار بوی خیار به علاوه بوی هندوانه، به علاوه بوی پرتقال، به علاوه بوی موز،  به علاوه بوی سیب می دهد، هرچند یک ذره بوی خیاری اش می چربد! فقط یک ذره. هندوانه هم بوی هر پنج تا را می دهد. موز هم بوی هر پنج تا را می دهد و به همین ترتیب. این میان مایگی است. روز اول که آنها را خریدیم تفرد داشتند. خیار می گفت من خیارم. پرتقال هم همین را می گفت، موز هم همین را می گفت، سیب هم همین را می گفت، و هندوانه هم همین را می گفت.

تازه ترین گفتار استاد مصطفی ملکیان (قسمت دوم)

الان هرکدام شان مقدار زیادی از بوی خودشان را از دست داده اند و به دیگر میوه ها داده اند و مقدار زیادی از بوی دیگران را هم گرفته اند. حالا هر کدامشان بوی همه را می دهند. جامعه تا این گونه نشویم دست از سر ما بر نمی دارد. جامعه زبان حالش این است که باید مثل بقیه مان شوی. یعنی ما همه داریم با هم مسابقه می دهیم، تو هم بیا و در این مسابقات با ما همراه شود. چه بیماری یا مریضی یی داری که با ما همراه نمی شوی؟ اگر خیلی به ما رحم کند می گوید این شخص بیمار است وگرنه می گوید این عنصر خطرناکی است؛ نه فقط دگراندیش است، اساسا دگرزیست است.

برای اینکه به این میان مایگی دچار نشویم و بوی همه چیز را ندهیم و فقط بوی خودمان را بدهیم باید برای ارزش داوری های دیگران ارزشی قائل نشویم. معمولا مقاومت جامعه برای تفرد از دو راه صورت می گیرد: قانون، و افکار عمومی. مثالی می زنم. فرض کنید آقا یا خانمی بخواهد ازدواج نکند. گاهی قانون آن قدر بی حیاست که اصلا الزام می کنند که هر پسر و دختری که به سن سی سالگی رسیده باشند باید ازدواج کرده باشند والا استخدام نمی شوند؛ مانند خدمت سربازی برای پسران.

یعنی ممکن است قانونی آن قدر بی حیا  باشد که ازدواج پسر و دختر را الزام کند و بگوید شرط استخدام، شرط خرید و فروش خانه و اتومبیل و... این است که اگر به سن سی سالگی رسیده باشید باید حتما ازدواج کرده باشید. در اینجا جامعه ما را از راه قانون مثل خودش می کند. گاهی هم قانون چنین چیزی را الزام نمی کند ولی وقتی من می خواهم بروم سر سفره عقد دوستم بنشینم می گویند شما چون پسر ترشیده ای یا دختر ترشیده ای یُمن ندارد که هنگام عقد سر سفره باشید!

لطفا حالا بایستید اینها عقدشان را بخوانند، بعد سر سفره بروید. این هم مقاومت است، اما مقاومتی که قانونی نیست، بلکه مقاومت افکار عمومی است که پسر ترشیده یا دختر ترشیده سر سفره عقد ننشینند، چون بدیُمن است و عروس و داماد رابطه شان با هم بد می شود و...! یا مثلا خانمی را درنظر بگیرید که با بیست تا خانم رفیق بوده است و مدام هم خانه هم می رفتند و می آمدند.

ادامه دارد...