سبک زندگی
2 دقیقه پیش | شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداریبچه ها به سرعت بزرگ میشوند، زودتر از چیزی که فکرش را میکنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ... |
2 دقیقه پیش | فیلم: تزیین اتاق کودک با گلهای مقواییهمین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ... |
فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!
روزی روزگاری، پزشکی برای درمان خودش می رود سراغ روانپزشکی، بعد از مدتی متوجه می شود که همه مشکلاتش، در اثر بیماری است که در هیچکدام از کتاب های روانپزشکی و روانشناسی، اسمی از آن آورده نشده؛ بی شعوری.
هفته نامه چلچراغ - نازنین متین نیا: شنیده اید؟! شاعری می گوید: «دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را... تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم». قبل و بعد از این بیت هم حرف های مهمی می زند شاعر؛ حرف هایی درباره آدم هایی که فکر می کنند بیدارند. که در دسته هایی گیج و گنگ و منگ در هنگامه حیرانی، جایی برای گریز ندارند. نام شاعر حسین منزوی است؛ مردی که همین ماه مهر اول پاییزی، سالروز تولدش است و سال های نبودش دارد به عدد 15 نزدیک می شود.
منزوی این شعر را خیلی پیش از مرگش گفته؛ در زمانه ای که همه فکر می کردند باید با هم همصدا شوند و بیدار شوند. اما بعد از این همه سال و بعد از مرگ شاعر حتی، شعر کهنه نشده. جان دارد و وقتی می خوانی، انگار دارد درباره همین روزها حرف می زند. انگار منزوی، یک جایی توی همین شهر هنوز زنده است و از پشت پنجره به آدم ها نگاه می کند و پست سر هم واژه می چیند: «آوار پریشانی ست، رو سوی چه بگریزم؟... هنگامه حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟... من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته... امیّدِ رهایی نیست، وقتی همه دیواریم.»
روزی روزگاری، پزشکی برای درمان خودش می رود سراغ روانپزشکی، بعد از مدتی متوجه می شود که همه مشکلاتش، در اثر بیماری است که در هیچکدام از کتاب های روانپزشکی و روانشناسی، اسمی از آن آورده نشده؛ بی شعوری.
او متوجه می شود که بی شعور است و اگر می خواهد درمان شود، باید بی شعوری اش را درمان کند. بعد از درمان، یک کتاب هم درباره همین بیماری می نویسد و حالا سال های سال است که فلسفه «بی شعوری» طرفداران خاص خودش را دارد. سال هاست که آدم ها این کتاب را می خرند، می خوانند و چون به طنز نوشته شده، به فلسفه «بی شعوری» می خندند و تازه پشت آدم های بی شعور زندگی شان که در چارچوب تعاریف این بیماری گنجانده شده هم ساعت ها حرف می زنند.
به لطف دنیای وسیع اطلاعات امروز، نزدیک به دو سه سال است که فلسفه «بی شعوری» به ما هم رسیده و آدم های زیادی در همین اطراف خودمان هم می دانند که دیگر «بی شعوری» یک جور دشنام نیست و یک بیماری است. کافی است در یک جمعی درباره بیماری «بی شعوری» حرف بزنید تا ببینید چند نفر از همان جمع دقیقا می دانند که درباره چه چیزی حرف می زنید و یک جور فیلسوف طوری سر تکان دهند که بله، خیلی بیماری غریبی است و همه ما هم گرفتارش. بعد یک جوری بحث را عوض کنند که بروند سراغ بحث ها و رفتارهایی که باورت نشود اینها همان آدم های چند دقیقه پیش بودند که در یک جمع، ژست اطلاعات عمومی وسیع خود را با بیماری «بی شعوری» کامل کرده اند و حالا دارند حرف هایی می زنند و رفتارهایی می کنند که مصداق کامل همان «بی شعوری» است.
علوم انسان شناسی از زمان قدیمی ترین فیلسوف ها که آنقدر امکاناتشان کم بود که فقط می توانستند کنار برکه آب بایستند و به رمز و راز عبور و مرور باد فکر کنند و از طبیعت درباره انسان نتیجه بگیرند، تا همین امروز یکی از مهم ترین علوم است.
حالا دیگر زمانه ای نیست که بگوییم با کنار برکه نشستن و دقت به جریان باد، می توانیم به راز هستی پی ببریم. ما، همه چیز داریم؛ دین کامل، علم پیشرفته، امکانات صنعتی هوشمند و ... اما هنوز نتوانستیم تعریف کاملی از خودمان داشته باشیم.
در همین علم روانشناسی، تا دلتان بخواهد نظریه و روش هیا مطالعه هست. علم روانشناسی، آدم هایی را به عم رخودش دیده که کمل و بی نظیر بوده اند و با تبحر و هوش، کشف های بی نظیری کرده اند اما هنوزدنیای اطراف مان پر است از آدم های بیمار و آدم های اشتباهی. و با همه اینها ما آدم اشتباهی ها هنوز آنقدر بی راهه می رویم که وقتی به شعری مثل شعر منزوی می رسیم، همچنان می توانیم تاییدش کنیم و اعتراف کنیم که بله، در روزگاری زندگی می کنیم که هنگامه حیرانی است.
می دانید چرا شعر منزوی کهنه نمی شود؟! چون ما همیشه شعر را برای دیگران می خوانیم. حرف های اخلاقی را هم درباره دیگران می شنویم و اصلا فکر می کنیم آن بیماری «بی شعوری»، برای دیگران است و قرار نیست خودمان «بی شعور» باشیم و چون قرار نیست، پس «بی شعور» هم نیستیم. یک جوری هستیم که انگار چون می دانیم ملاک ها و معیارهای اخلاقی چیست، پس کافی هستیم.
ما، یادمان می رود که خودمان هم جزیی از آن جماعت خواب آلودیم، جماعت ناهشیار. ما شعرها را برای دیگران می خوانیم. کتاب ها را به دیگران معرفی می کنیم. نظریات خود را برای دیگران روایت می کنیم و به قاعده زندگی اجتماعی هم همیشه آدم هایی هستند که می توانند ما را همراهی کنند و خیال مان را راحت کنند که تو خوبی، دیگران بدند. و متاسفانه همیشه این آدم ها دقیقا همان هایی هستند که می خواهند از خوب بودن ما نتیجه مستقیمی بگیرند که خودشان هم خوب هستند.
از من بپرسید، سخت ترین کار زندگی همین خودشناسی است. سخت است که بپذیری مشکل از توست. سخت است که قبول کنی آدم کاملی نیستی. دردناک است که ببینی آن آدمی که فکر می کردی مهربان است، متوجه است، درک بالایی دارد، لایق ستایش است و ... دقیقا همان آدمی است که خیلی وقت است گنگ و خواب، مشغول خراب کردن است. آدم سخت به خودش امتیاز منفی می دهد. سخت می پذیرد که بیمار است و این طبیعی ترین ذاتش است. می دانید، ما همه دوست داریم خوب باشیم و عشق و علاقه ما به خوب بودن، آنچنان ویرانگر است که گاهی یادمان می رود بهتر است اول انسان باشیم و بعد سراغ خوبی برویم.
پذیرش اولین قدم است. وقتی بپذیری که در جهان اطرافت، تو هم یکی هستی شبیه همه، مسیر تازه ای برای خودت باز کردی. وقتی قبول کنی که به جای انگشت اتهام به سمت دیگری گرفتن، بهتر است که خودت را در محکمه بگذاری، نصف بیشتر راه را آمده ای.
وقتی با خودت صادقانه روبرو شوی و بپرسی که دقیقا چه کسی هستی، آن وقت است که می توانی دست به تغییر بزنی. شفافیت با خود، دردناکترین کار جهان است. اینکه مجبور شوی لایه های پنهانی از خودت را بیرون بکشی و بعد دست به حذف همه آن چیزهایی بزنی که یک عمر عادتت شده، کار سختی را انجام دادی و در نهایت حتی ممکن است تن به تغییرهایی بزرگتر مثل حذف آدم ها، تغییر در روابط و محیط ها و ... بدهی و این یعنی پذیرش تنهایی و تنهایی علاقمندان زیادی ندارد.
بدترین حالت ممکن این است؛ اینکه 100 سال دیگر، یک نفر شبیه به ما، این شعر منزوی را بخواند و با خودش بگوید چقدر شبیه به هم. این یعنی 100 سال دیگر هم ما، عوض نشده ایم و 100 سال است که خواب رفتیم. این یعنی در جامعه 100 سال دیگر هم آدم ها همه دم از شعور و مراعات می زنند و همه دست به خراب کردن دارند.
برای همین است که شاید همین لحظه، همین حالا هم دیر شده باشد. ما فرزندان همان آدم هایی هستیم که این شعر در زمانه آنها خوانده شده و خوب یا بد، باید بپذیریم که میراث همه ما میراث ناآگاهی است و بهتر است از حالا شروع کنیم تا این میراث را برای آدم های بعدی به جا نگذاریم.
ویدیو مرتبط :
فلسفه به پایان رسیده
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
فلسفه قربانی در منا
سفر حج در حقیقت یک هجرت بزرگ است، یک سفر الهی است، یک میدان گسترده خود سازی و جهاد اکبر است.
مراسم حج در واقع عبادتی را نشان میدهد که عمیقا با خاطره مجاهدات ابراهیم و فرزندش اسماعیل و همسرش هاجر آمیخته است، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از این نکته غفلت کنیم بسیاری از مراسم آن به صورت معما در میآید، آری کلید حل این معما توجه به این آمیختگی عمیق است.
هنگامی که در قربانگاه در سرزمین منا میآییم، تعجب میکنیم این همه قربانی برای چیست؟ اصولا مگر ذبح حیوان میتواند حلقهای از مجموعه یک عبادت باشد؟! اما هنگامی که مسأله قربانی ابراهیم را به خاطر میآوریم که عزیزترین عزیزانش و شیرینترین ثمره عمرش را در این میدان در راه خدا ایثار کرد، و بعدا سنتی به عنوان قربانی در منا به وجود آمد، به فلسفه این کار پی میبریم.
قربانی کردن رمز گذشت از همه چیز در راه معبود است، قربانی کردن مظهری است برای تهی نمودن قلب از غیر یاد خدا، و هنگامی میتوان از این مناسک بهره تربیتی کافی گرفت که تمام صحنه ذبح اسماعیل و روحیات این پدر و پسر به هنگام قربانی در نظر مجسم شود، و آن روحیات در وجود انسان پرتو افکن گردد.
اما هنگامی که مسأله قربانی ابراهیم را به خاطر میآوریم که عزیزترین عزیزانش و شیرینترین ثمره عمرش را در این میدان در راه خدا ایثار کرد، و بعدا سنتی به عنوان قربانی در منا به وجود آمد، به فلسفه این کار پی میبریم
هنگامی که به سراغ جمرات (سه ستون سنگی مخصوصی که حجاج در مراسم حج آنها را سنگباران میکنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها میزنند) میرویم این معما در نظر ما خودنمایی میکند که پرتاب این همه سنگ به یک ستون بیروح چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ و چه مشکلی را حل میکند؟ اما هنگامی که به خاطر میآوریم اینها یادآور خاطره مبارزه ابراهیم، قهرمان توحید با وسوسههای شیطان است که سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصمیم داشت او را در این میدان جهاد اکبر گرفتار سستی و تردید کند، اما هر زمان ابراهیم قهرمان، او را با سنگ از خود دور ساخت، محتوای این مراسم روشنتر میشود.
مفهوم این مراسم این است که همه شما نیز در طول عمر در میدان جهاد اکبر با وسوسههای شیاطین روبرو هستید، و تا آنها را سنگسار نکنید و از خود نرانید پیروز نخواهید شد. اگر انتظار دارید که خداوند بزرگ همانگونه که سلام بر ابراهیم فرستاده و مکتب و یاد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتی کند باید خط او را تداوم بخشید.
و یا هنگامی که به صفا و مروه میآییم و میبینیم گروه گروه مردم از این کوه کوچک به آن کوه کوچکتر میروند، و از آنجا به این باز میگردند، و بی آنکه چیزی به دست آورده باشند این عمل را تکرار میکنند، گاه میدوند، و گاه راه میروند، مسلما تعجب میکنیم که این دیگر چه کاری است، و چه مفهومی میتواند داشته باشد؟!
اما هنگامی که به عقب بر میگردیم، و داستان سعی و تلاش آن زن با ایمان هاجر را برای نجات جان فرزند شیرخوارش، اسماعیل، در آن بیابان خشک و سوزان به خاطر میآوریم که چگونه بعد از این سعی و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانید چشمه زمزم از زیر پای نوزادش جوشیدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب بر میگردد، پردهها کنار میرود، و خود را در آن لحظه در کنار هاجر میبینیم، و با او در سعی و تلاشش همگام میشویم که در راه خدا بی سعی و تلاش کسی به جایی نمیرسد!
و به آسانی میتوان از آنچه گفتیم نتیجه گرفت که حج را باید با این رموز تعلیم داد، و خاطرات ابراهیم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشید، تا هم فلسفه آن درک شود و هم اثرات عمیق اخلاقی حج در نفوس حجاج پرتو افکن گردد، که بدون آن آثار، قشری بیش نیست.