سبک زندگی
2 دقیقه پیش | شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداریبچه ها به سرعت بزرگ میشوند، زودتر از چیزی که فکرش را میکنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ... |
2 دقیقه پیش | فیلم: تزیین اتاق کودک با گلهای مقواییهمین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ... |
سفر به قبیله مجردها
زندگی مجردی دنیایی دارد بیآقا بالاسر، بیغرغر و نقنق و بیهزار چیز دیگر. اینها همه در حالی است که شما بتوانید در وهله نخست مالکی بیابید، خانهاش را با هزار دلشوره به شما اجاره دهد، البته الان اوضاع کلی تفاوت کرده مالکان هم در پی صید مجردها هستند.
بفرمایید داخل
درس و خدمتش را که تمام کرد، همین تهران حوالی نظامآباد یک واحد آپارتمان 35 متری ـ بدون استخر و سونا و جکوزی، بهار خواب و... ـ اجاره کرد، با دوستش. 10 میلیون پیشپرداخت با 600 هزارتومان کرایه ناقابل. مهران بیستوشش ساله، نجیب بود و نحیف. یک پراید سفید رنگ مدل 81، بدون طرح ترافیک و با کلی تورفتگی در بدنه و نامیزانی فرمان و لاستیک ساییده و دیگر اجزای فرسوده داشت. به درد کارش میخورد؛ او بازاریاب یک شرکت مواد غذایی است. این دوست ما را برد به خانهاش، با همان پراید. آهسته و محترمانه پلهها را پیمودیم تا طبقه چهار؛ یواشکی که میگویم نه از ترس صاحبخانه، البته دلیل دیگرش را هم نمیدانم. یک تلویزیون کوچک که با سیمی به سینی پشتبام وصل میشد، تخمههای شکسته و نشکسته داخل سینی و سایر جاها، روزنامهها از هر سبک و جناحش، آخرین ورژن کتابهای روشنفکری اعم از رمان، فلسفه هنر، تاریخ، هایکو و... اصلا خود اینها همه به قصهای میمانست، میشد به نوعی در این زندگی برخی از سبکهای داستانی چخوفی را دید؛ سبک را که میگویم منظور ایجاز و خلاصه بودن قصههای چخوف است و برخی را هم اصلا ندید مانند پایان شگفتانگیز! این میشود تصویری ناقص از این داستانها.
مهمانش بودیم به صرف شام. قبل از آمدن به خانه گوجه، بادمجان، سیبزمینی و جگر البته از نوع مرغیاش خریده بود، میخواست غذایی با نام «لذیذ بگ» را آماده کند با کلی اسانس فلفل! ظرف که به اندازه کافی شسته شد، همان غذا را طبخ کرد با دقت فراوان، روغن زیاد و فلفل زیادتر. خوشمزه بود، لطفا شما امتحان نکنید. در دنیای مجردها میشود کلی از این نبوغ و خلاقیتها در آشپزی را پیدا کرد و به کار بست. آنها حتی میتوانند ماست و خیار را بدون خیار درست کنند.
مهران در این نوع زندگی تنها نبود، تعداد زیادی از دوستانش همین سبکی زندگی میکردند یا به روایتی خوش میگذراندند. میگفت، تعداد ما مجردها به اندازهای هست که بتوانیم سلسله مجردها را بنیانگذاری کنیم، مثل دیگر سلسلههای تاریخی همچون سلسله ساسانیان، سامانیان و... نمیخواهیم دوباره تاریخ زندگی مجردی را مرور کنیم و آن را احیانا به دوره انسانهای اولیه و غارنشین نسبت دهیم. واقعیت این است که زندگی مجردی سبکی از زندگی است، حتی اگر خیلیها دلشان نخواهد، چون خیلیها دلشان میخواهد! اگر باور ندارید بد نیست بدانید که براساس نتایج سرشماری سال 90 بیش از 7 درصد خانوارها به صورت مستقل و تکنفره زندگی میکنند.
آمار وزارت ورزش وجوانان هم درسال 1391 نشان میدهد که حدود 30 درصد از جوانان ایرانی ساکن شهرهای بزرگی چون تهران، تبریز، اصفهان، مشهد، اهواز و شیراز زندگی مجردی را انتخاب کردهاند. حالا این معادله را حل کنید که این 30 درصد چند میلیون نفر میشوند تا سخن مهران ثابت شود. اصلا این 30 درصد خود معمایی در آمار ایران است مانند، بیکاری ۳۰ درصد از دندانپزشکان کشور، علت 30 درصد از پیوند کلیه ناشی از عوارض دارویی، نرخ 30 درصدی تورم و... اینهایی که گفتیم هیچ ربطی به هم نداشتند!
سلسله مجردها اما همه یک مشکل مشترک دارند به نام صاحب خانه. رفت و آمد دیرهنگام و زود هنگام، رفت و آمد مهمان و کلی رفت و آمد دیگر... اصلا و کلا صاحبخانه عزیز با هر نوع رفت و آمدی مخالف است. میگوید من خانه را به دو نفر اجاره دادهام. اینجا کاروانسرا نیست که! همین صاحبخانهها تا چند سال پیش اصلا به مجردها خانه کرایه نمیدادند و در آگهیهای خود نیز حتما و تاکیدا قید میفرمودند خانه فقط به زوج اجاره داده میشود.
خوردن خاک روی صحنه
نازنین با دو نفر از دوستانش خانهای اجاره کردهاند در امیرآباد. هر سه رشته هنر خواندهاند و سخت خود را هنرمند میدانند؛ آن هم از نوع مدرن، پستمدرن و پسا خیلی چیزهای دیگر. هر چه این سبکها را توضیح داد، نفهمیدیم. پیش نیاز فهمیدن این همه سبک هنری نیاز به ارتقای سطح سواد سمعی، بصری و... داشت، اما ما از سبک زندگی مجردی و آمدنش به تهران پرسیدیم. نازنین علت آمدن و ماندنش در تهران را پیشرفت در بازیگری و خوردن «خاک صحنه» بیان کرد. از تجردش نه راضی است و نه ناراضی! نمیخواهد جز شوخی به این پرسش، پاسخ جدی بدهد.
آمار قبیله دختران هم در تجرد زیستی چندان کم نیست؛ براساس آمار وزارت ورزش و جوانان در سال ۱۳۹۱، حدود ۲۵ درصد دختران در خانههای مجردی زندگی میکنند، اما شاید بتوان تفاوتهایی را بین زندگی تجردی دختران و پسران، نه به لحاظ عددی بلکه از جنبه کیفی، یافت. دختران نسبت به پسرها برنامه غذایی بهتر، خانههای مرتبتر و البته مطالعه کمتری دارند. افرادی مثل نازنین ترجیح میدهند تجربه خود را بیشتر از راه همان خوردن خاک صحنه به دست آورد. او نیز همچون مهران دوستان مشابه زیادی دارد که مجردی زندگی میکنند.
شهلا کاظمیپور، معاون پژوهشی مرکز مطالعات جمعیتی آسیا و اقیانوسیه درباره نتایج طرح مطالعه زندگی تجردی در بین زنان که دراستان خراسان اجرا شده است، میگوید: میزان علاقهمندی به تجرد زیستی در زنان افزایش پیدا کرده است. از طرفی دختران و زنان جوانی که بعد از تحصیل شغل مناسبی پیدا نمیکنند، به دنبال کار به شهرهای بزرگتر مهاجرت میکنند.
دخترهایی که به شیوه مجردی زندگی میکنند سه نوع انتخاب دارند؛ خوابگاه که هم ارزان است و هم مقررات دارد، پانسیون و خانههای مجردی. به باور بسیاری از کارشناسان ـ همان بنگاهداران املاک ـ گرایش دختران به خانههای مجردی بیش از دو نوع اولی است.
دوست دارند
آمار زندگی سلسله مجردان به استناد مراکز رسمی آماری کشور بیان شد؛ اما به استناد مراکز غیررسمی و کارشناسان، آمار دقیقی از تعداد خانههای مجردی دختران و پسران در تهران در دست نیست. خیلیها، خیلی دلایل آوردهاند درباره علل و ریشههای زندگی مجردی مانند استقلالطلبی جوانان، شعار همیشگی چالش سنت و مدرنیته، مهاجرت برای کار و اشتغال، تغییر نگرش و... هنوز بازار این نظرها و سمینارها داغ است، بگذریم.
دوباره به خانه مهران باز میگردیم تا چرخ آخر خود را در این خانه بزنیم، تعجب کردید! ما به خانه مجردی آمدیم! از سر کنجکاوی کابینت آشپزخانهاش را میگشایم این چیزها را ندیدم؛ نمک، فلفل، ادویه، ظروف، حبوبات و... این چیزها را هم دیدم؛ نایلونهای خالی میوه، چای ریخته شده، بطریهای خالی دوغ و نوشابه، رب نیمهباز کپکزده و... مجردها خیلی چیزهایشان تفاوت دارد، مثل زبان و سخن گفتنشان؛ به طور مثال آنها برای این که شما را دعوت به خوردن نیمرو کنند صمیمانه میگویند: «بیا تخم مرغ بزن تو کله!»
روی آوردن به زندگی مجردی فارغ از همه بحثها راه خود را میپیماید، شاید چیزی مثل نرخ تورم باشد، امکان دارد شیبش کند شود، اما از توقف خبری نیست و سر بازایستادن از این سیر صعودی را ندارد. اکنون زندگی مجردی یک سبک از زندگی ایرانی شده است. خیلی چیزها دارد تغییر میکند حتی اگر ما و شما دوست نداشته باشیم، ولی کارشناسان نسبت به افزایش و گرایش به این سبک زندگی هشدار میدهند.
ویدیو مرتبط :
جنگ قبیله ها - جستجوی قبیله برای حمله
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
سفر به آخرین قبیله آدمخوار
سفر به آخرین قبیله آدمخوار
باورتان میشود که قبیله آدمخوارها هنوز هم وجود داشته باشد. قبایلی که مردمانش هنوز با شکار انسانهای دیگر روزگار میگذرانند، آدمهایی که هنوز نمیدانند در چه قرنی زندگی میکنند و دنیا چقدر تغییر کرده است.
اگر باورتان نمیشود بد نیست که بدانید مردمان قبیله «کرووای» که در نقاط دور از دسترس جنگلهای پاپو آ در اندونزی زندگی میکنند، هنوز هم مانند انسانهای اولیه، آدمخوار هستند.
قبیله کرووای که به نام «کولوفو» نیز شناخته میشود، متشکل از حدوداً 3000 نفر است که در جنوب شرق پاپوآ در گینه نو اندونزی زندگی میکنند.
افراد این قبیله در منطقهای زندگی میکنند که در سراسر تاریخ کمتر انسانی به آنجا رفت و آمد کرده است و به همین دلیل آنها تا سال 1970 از اینکه در نزدیکی آنها شهرهایی وجود دارند که در آنها نیز انسانهایی ساکن هستند، خبری نداشتند.
با شرایط خاص این منطقه، میتوان گفت که محل زندگی این قبیله قلمروی مجزا از دنیای امروز است، آنها ماهرترین شکارچیان تاریخ هستند که کمتر انسان یا حیوانی توانسته است از دستشان جان سالم به در ببرد.
اولین آشنایی با دنیای خارج
اولین ارتباط مردمان این قبیله با انسانهایی غیر از اعضای قبیله خودشان، در اوایل سالهای 1970 صورت گرفت.
یک محقق هلندی به نام «جوانز والدویزن» که به جنگلهای ناشناخته سفر میکرد تا با قبایلی که هنوز مانند انسانهای اولیه زندگی میکنند، ملاقات کند به محل زندگی اعضای این قبیله رفت و از آن زمان به بعد، مردمان این قبیله کمابیش از دنیایی غیر از دنیای خود مطلع شدند.
در سال 2006 زمانی که خبرنگاران برنامه 60 دقیقه، برای تهیه گزارش از این قبیله آدمخوار، به این منطقه رفته بودند،ادعا کردند که با چشم خود آدمخوار بودن آنها را دیدهاند.
نحوه زندگی افراد قبیله کرووای بهطور کلی عجیب و غیر عادی است. خانههای آنها برفراز درختان در ارتفاعی حدوداً 30 تا 35 متری از سطح زمین قرار دارد، البته طبق تحقیقات صورت گرفته، مشخص شده است که چون میزان بارندگی در این منطقه بسیار زیاد است و هر لحظه امکان وقوع سیل وجود دارد، آنها خانههای خود را بر بالای درختان بنا میکنند تا بتوانند از سیل و همچنین گزیدگی حشرات کشنده و حمله قبایل دیگر در امان بمانند.
آنها بیشتر اوقات، تنه درختان را تراشیده و از آنها به عنوان پلکان استفاده میکردند. این خانهها برای اولین بار در سال 2003 و توسط یکی از خبرنگاران بیبیسی کشف شد. اما آنها تنها از طریق هوایی از این منطقه فیلمبرداری کرده و هرگز جرأت نکردند به این منطقه نزدیک شوند.
آدمخواری تا اوایل قرن 19 بهطور کلی از بین رفته و حالا کرووای تنها قبیله در دنیاست که هنوز هم آدمخوار هستند. آنها اعتقاد زیادی به شیاطین و ارواح دارند، به همین خاطر اگر خانوادهای توسط خانوادهای دیگر آزار ببیند، میتوانند طبق آداب و رسوم قبیله، افراد خانواده مهاجم را کشته و حتی آنها را بخورند.
جادوگران قبیله به کسانی که به خاطر کمبود امکانات و سختی زندگی در جنگل، دچار بیماریهای ناعلاج شدهاند، «خاخوا» میگویند و افراد قبیله معتقدند که آنها بر اثر جادوی سیاه به این روز افتادهاند و باید کشته شوند، حتی اگر آن افراد از خانواده، دوستان یا بستگانشان باشند.
خبرنگار شجاع در میان آدمخوارها
پل رافائل خبرنگار پردل و جرأتی بود که مدتی پیش تصمیم گرفت با آخرین قبیله بازمانده از آدمخوارها ملاقات کند. چندین روز طول کشید تا پل توانست از میان جنگلهای بارانی پاپوآ بگذرد.
آخرین مرحله از سفر او، عبور از رودخانه بود، به همین خاطر قایقی فراهم کرده و با کمک قایقرانی بومی که زبان مردم این قبیله را میدانست، از رودخانه «اندیرم کابور» نیز گشت. راهنمایی که پل را همراهی میکرد، «کورنلیس کمبارن» نام داشت که 13 سال پیش به این منطقه سفر کرده بود اما هرگز تا این مرحله پیشروی نکرده بود، زیرا کیلومترها آنطرفتر افراد قبیله به او حمله کرده و کورنلیس هم ناچار به فرار شده بود.
گفته میشود افراد قبیله کرووای هرگز هیچ سفیدپوستی را زنده نگذاشتهاند، زیرا آنها را پلید دانسته و نامشان را روح شیطان گذاشتهاند.
پل میگوید: «برای من خیلی عجیب بود که پس از گذر از یانیروما، دیگر هیچکدام از پلیسهای محلی از ما برگه و مجوز عبور نخواستند چون میدانستند که دیگر ما برنخواهیم گشت، نزدیکترین پایگاه پلیس، چندین روز با محل زندگی قبیله کارووای فاصله داشت.» به غیر از آدمخوارها پل و همراهانش باید مراقب عنکبوتهای غول پیکر، مارهای قاتل و حتی میکروبهای سمی و کشنده هم بودند.
فریادی در جنگل
خبرنگار شجاع درباره لحظات مرگبار و وحشتناکی در جنگل گذرانده است خاطرات زیادی دارد که قصد دارد آنها را منتشر کند. او درباره نخستین ملاقاتش با مردمان قبیله میگوید:« در حالی که در جنگلهای انبوه به جلو میرفتیم ناگهان صدای فریاد بسیار بلندی در جنگل پیچید و پس از آن مردی را دیدیم که تیروکمان خود را به سمت ما نشانه رفته بود،
این مرد از ما میخواست تا از قایق پیاده شده و او را همراهی کنیم، هیچ راه فراری وجود نداشت و باید از این فرمان اطاعت میکردیم، همانطور که همراه مرد بومی به سمت قبیله میرفتیم کورنلیس مدام تکرار میکرد ما قصد صدمه زدن به شما را نداریم، ما برای صلح آمدهایم.»
چند لحظه بعد آنها در میان اعضای قبیله بودند که البته با تیروکمان از آنها استقبال شد. پل میگوید همانطور که به ما نزدیک میشدند، متوجه شدم که آنها خیلی عصبانی بودند و تیروکمانهایشان را که خاردار بودند به سمت ما نشانه رفته بوند.
سلاخی یک خاخوا
افراد قبیله در حالی دست از کشتن مردان غریبی برداشتند که درست در مقابل چشم آنها یکی از کسانی را که خاخوا میدانستند، کشتند. آنها قصد داشتند تا خاخوا را بخورند. از نظر آنها تمام قسمتهای بدن یک انسان به غیر از استخوانهایش قابل خوردن است.
با دیدن این صحنه وحشتناک و تهوعآور، ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته بود، اما دیگر هوا آنقدر تاریک شده بود که بههرحال مجبور بودند شب را در کنار این آدمخوارها به صبح برسانند، در آن روز 8 خاخوا کشته شده بود.
پل نمیخواست بخوابد، یعنی نمیتوانست بخوابد چراکه فکر میکرد که اعضای قبیله قصد دارند آنها را در خواب بکشند، او میگوید «تا جایی که میتوانستم بیدار ماندم، دیگر آنقدر خسته بودم که متوجه نشدم چه زمانی به خواب رفتم. صبح روز بعد با صدای پسربچهای حدوداً 6 ساله به نام «واوا» از خواب بیدار شدم.
مادر او بر اثر بیماری از دنیا رفته و پدرش به عنوان یک خاخوا کشته شده بود. او نیز به خاطر بیماری و ضعف بسیار شدید نزدیک بود سرنوشتی شبیه پدرش داشته باشد اما زنان قبیله مانع این کار شده بودند. اما این محافظت تا زمانی میتواند ادامه داشته باشد که او 14 یا 15 ساله شود، چون واوا، خاخوا نامیده شده، بههرحال کشته خواهد شد.»
دو روز در قبیله آدمخوارها
آنها دو روز را در کنار آدمخوارها گذراندند، اما دیگر زمان رفتن فرا رسیده بود. پل تنها خبرنگاری بود که موفق شد تا این حد به افراد قبیله کرووای نزدیک شده و از دست آنها جان سالم به در ببرد.
او توانست گزارش کاملی از زندگی افراد این قبیله تهیه کند که شبکههای بسیاری برای خرید آن درخواست دادهاند.
پل میگوید: «با اینکه از همان ابتدا، سفر خود را با وحشت زیادی آغاز کردم، ولی سرانجام خاطرهای خوش برای من باقی ماند. شاید هم شانس با من یار بود که توانستم به سلامت به خانه بازگردم و توسط این قبیله خورده نشدم.» همشهری/سر نخ