سبک زندگی


2 دقیقه پیش

شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداری

بچه ها به سرعت بزرگ می‌شوند، زودتر از چیزی که فکرش را می‌کنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ...
2 دقیقه پیش

فیلم: تزیین اتاق کودک با گل‌های مقوایی

همین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ...

زندگی به سبک بورس بازها


به خیابان حافظ رفتیم و تلاش کردیم در گفتگویی چهار ساعته با تعدادی از معامله گران بورس، اطلاعاتی درباره مدل زندگی شان به دست آوردیم.





روزنامه هفت صبح - فرشاد عزیزی:
به خیابان حافظ رفتیم و تلاش کردیم در گفتگویی چهار ساعته با تعدادی از معامله گران بورس، اطلاعاتی درباره مدل زندگی شان به دست آوردیم.

هر روز صبح از خانه شال و کلاه می کنند تا ساعت 8:30 به تالار بورس برسند. آنها چهار ساعت یعنی تا 12:20 فرصت دارند به تابلو بزرگ مشکی رنگ تالار بورس خیره شوند، با همدیگر گپ بزنند، در سایت ها این ور و آن ور بروند و سهام این شرکت و آن شرکت را بخرند و بفروشند.

زندگی روی نبض بورس

خود فعالان بورسی به طبقه دوم ساختمان بورس، لقب «پاتوق» را می دهند چون از جوان تا پیرمرد حتی خانم ها به آنجا می آیند و روی صندلی هایشان با هم صحبت می کنند تا از آخرین بالا و پایین رفتن قیمت ها مطلع شوند.

هستند کسانی که حتی زحمت رفتن به بورس را هم به خود نمی دهند. خرجش یک کامپیوتر یا لپ تاپ و اینترنت ADSL است تا از همان خانه، سهام خرید و فروش کنید. از میان این افراد، خیلی هایشان کل درآمد ماهانه شان را از این راه درمی آورند. برای همین تمام ساعات روزشان را به صحبت درباره بورس و شاخص و این شرکت و آن مدیرعامل می گذرانند. به تالار شیشه ای بورس می رویم تا از سبک زندگی «بورسی»ها آگاه شویم.

یک شبه پولدار شدن کار سختی نیست اما این افراد عاقبت خوب و خوشی نداشته اند. حتما اسم جمشید بسم الله را شنیده اید. اگر در روزنامه ها و اخبار خوانده اید که جمشید بسم الله قیمت دلار و سکه را بالا و پایین می کرد و نبض بازار را در دست داشت، درست شنیده اید اما این تمام قصه پادشاهی او بر بازارهای مالی پایتخت نیست. اگر در سابقه او جستجو کنید، به ساختمان شماره 192 خیابان حافظ پایین تر از تقاطع جمهوری می رسید.

فعالان بورس از او خاطرات زیادی دارند. اینکه او نوچه داشته و بازارگرمی می کرد و ارزش سهام شرکت x و y را جابجا می کرد. البته فقط جمشید بسم الله نیست. علیرضا احمدی، معروف به ریش قرمز هم در این داستان، چهره معروفی به شمار می آید. جوانی که ادعای دکترای اقتصاد داشته و در کف تالار بورس میدانداری کرده است. او در مجمع شرکت های مختلف بورس شرکت می کرد و با اطلاعات سیاسی فراوانی که به واسطه سابقه روزنامه نگاری اش داشت، مدیران شرکت ها را سوال پیچ می کرد. آنها هم برای اینکه او را ساکت کنند مجبور می شدند اطلاعات خاصی را منحصرا به او بدهند. این شد که او با آورده سرمایه یک میلیون تومانی، میلیاردر شد اما چندی هم پشت میله های زندان اوین رفت.

رویای پولدار شدن همه گیر است اما بعضی ها به دید رویا به آن نگاه نمی کنند. عده ای کارشان این است که یک روزنامه در دستشان بگیرند، خیلی که به روز باشند، یک لپ تاپ روی پایشان بگذارند، روی صندلی لم بدهند، بدون هیچ داد و فریادی، پول ها را از این حساب به آن حساب واریز کنند و سودش را نوش جان.

زندگی روی نبض بورس

تکنسینی برق را رها کردم، تکنسین بورس شدم

در گوشه تالار معاملات، یک مرد لاغراندام و بلندبالای 50 ساله را می بینم که خیره به تابلوی قیمت ها نگاه می کند. از او اجازه می گیرم تا سوالاتم را مطرح کنم. او هم با لبخندش این اجازه را به من می دهد. از او می پرسم: «کارتان چیست؟ همیشه در بورس هستید؟» پاسخ می دهد: «فعلا فقط در بورس هستم اما در واقع تکنسین برقم. به لطف دولت قبل که پول پروژه ها را با تاخیر می داد یا اصلا نمی داد، کارم را رها کردم اما کلا از سال 68 که بورس راه افتاد در بورس هستم. آن زمان 28 شرکت بورس را افتتاح کردند.»

جوان ها خام اند، حساب جیب شان را ندارند


از نحوه آشنایی اش با بورس جویا می شوم. جواب می دهد: «آن زمان دو برگ کاغذ کتاب برای آموزش بورس وجود نداشت. کارمان رادر همین تالارها آغاز کردیم و آرام آرام راه افتادیم. هیچ وقت هم ضرر آنچنانی نکردم تا الان که با شما صحبت می کنم، هیچ وقت نشده روی سهامی سرمایه گذاری کلان بکنم اما زمین بخورم. همیشه به موقع خریده ام و به موقع هم فروخته ام.»

در میان صحبت هایمان مدام افراد مختلف می آیند و از او مشورت می گیرند. این را که می بیند، می گوید: «جوان های زیادی مثل اینها می آیند و می خواهند به آنها بگویم چه سهمی بخرند. به آنها راه و چاه را هم نشان می دهم. آنها هم می خرند اما موقع فروش که می شود، من می فروشم اما آنها طمع می کنند. بعد از اینکه ارزش سهام پایین می آید، با لب و لوچه آویزان پیش من می آیند و راه بازگشت را می پرسند اما دیگر راهی برای برگشت سرمایه از دست رفته وجود ندارد.»

20-10 درصد سود، برای من رقمی نیست

«هیچ وقت برای یک معامله گر بورس، بورس ضررده نیست. شما با یک حساب و کتاب دقیق و وقت شناسی، می توانید زمانی که شاخص کل رو به افول هم هست، سود کنید. آسان ترین راه، نوسان گیری است ولی من نمی کنم. کار، کار بی کلاسی است.»

از او می پرسم که پس چه می کنید؟ او هم با غرور پاسخ می دهد: «من پارسال سهامی خریدم به مبلغ 375 تومان که در عرض چند ماه به سه هزار و خرده ای تومان رسید. این یعنی سودآوری. یعنی نزدیک 10 برابر سود به دست آوردم.»

زندگی روی نبض بورس

معامله گر باید تحلیلگر سیاسی باشد


او یک تجربه جالب خود را تعریف می کند: «پارسال دم دمای انتخابات، سهامی را خریدم که همه فروشنده بودند. چرا فروشنده؟ چون همه فکر بعد از انتخابات را می کردند. آنها در مورد برنده انتخابات پیش بینی اشتباهی انجام دادند و برای اینکه فکر می کردند بورس در روزهای بعد از انتخابات سقوط می کند، سهام های خوب خود را فروختند اما من نه تنها سهام های خود از آن شرکت ها را نگه داشتم، بلکه سهام های آنها را هم خریدم.»

ماجرا جالب می شود. او ادامه می دهد: «روزهای بعد از انتخابات شاخص بورس روز به روز بیشتر می شد اما من باز هم آن سهام ها را نگه داشتم. این دوراندیشی من تا آغاز زمستان پارسال ادامه داشت تا اینکه در دی ماه که شاخص بورس در بالاترین قله تاریخ خود قرار داشت، فروختم؛ سودی هم کردم که همه انگشت به دهان مانده بودند.»

پول بی زبان را خرج دوره های آموزشی کردم

برای سوژه بعدی گزارش، جوانی را زیر نظر می گیرم که روی یکی از صندلی های ابتدایی سالن معاملات نشسته است. سر صحبت را با او باز می کنم. ابتدای حرف هایش از من قول می گیرد که گفتگوی مان خیلی کوتاه باشد چون عجله دارد. از آغاز کارش در بورس سوال می کنم؛ پاسخ اینگونه است: «من 25 سال دارم و دو سال است که وارد بورس شده ام. من چند سالی در بازارهای مالی کار کرده بودم.»

می پرسم: «چه بازار مالی؟» می گوید: «بازار دلار و سکه. پاساژ افشار.» تحصیلاتش به بورس هیچ ارتباطی ندارد: «مهندسی تکنولوژی نساجی از دانشگاه آزاد کاشان.» این را که می گوید مانند خیلی از افراد که رشته تحصیلی شان ارتباطی با کارشان ندارد، شروع می کند به غر زدن: «دوره های آموزشی کانون کارگزاران بورس را گذراندم اما اصلا به دردم نخورد. 900-800 هزار تومان پول بی زبان را خرج کردم اما فایده ای نداشت.»

سود و زیانی که یر به یر می شود

می پرسم تا به حال شده که زمین بخوری؟ جواب می دهد: «هفت هشت ماه پیش بود که سر سهام نماد چکاد که خریدم، شش میلیون تومان ضرر کردم. تازه من سهامم را سریع فروختم. من 40 میلیون تومان سهم خریده بودم.»

شگفت زدگی من از این رقم ضررش را که می بیند ادامه می دهد: «سهام همین است. فقط ضرر که نیست. یک بار سهام خریدم با قیمت 120 تومان در هر سهم، بعد مدتی شده 400 تومان. از طرف دیگر سهام خریدم هزار و 300 تومان که بعد از مدتی شد 450 تومان.»

بزرگترین سودی که در بورس نصیبش شده را می پرسم: «دو سال و هفت، هشت ماه پیش سهام ایرانخودرو را خریدم به 80 تومان، پاییز 92 بود که همین سهام را به 370 تومان فروختم.»

سکه و دلار از بورس مطمئن تر هستند

از ریسک بورس تعریف می کند: «کار من همین است. به استرس و نگرانی هایش هم عادت کرده ایم. در بازار دلار و سکه هم که بودم همین بود.» خودش ادامه می دهد: «فقط نباید به ساختمان حافظ آمد و اینجا نشست. می شود از کارگزاری ها، خانه یا محل کار هم سهام خرید و فروش کرد. قزوین که رفته بودم، آنجا هم مثل اینجا یک تالار هر چند کوچکتر بود که معامله گرها نشسته بودند.»

زندگی روی نبض بورس

یک نکته جالب میان حرف هایش به گوش من می خورد: «سکه و دلار خیلی بهتر از بورس بازی است. نوسان هایش خیلی کمتر است. دلار، دلار است؛ چه اینجا، چه آفریقا، چه آمریکا. زلزله هم که بشود، ارزش دلار چه بسا بالاتر هم برود اما بورس تعطیل و سرمایه های مردم بلوکه می شود. خود من هم از اینجا می روم پاساژ افشار، از آنجا هم نزد پدر سر کار دیگرم می روم.» می پرسم آن کار دیگرت چیست؟ جواب می دهد: «فروش و بازرگانی لوازم پزشکی.»

به موقع فروختم و سود هزار درصدی کردم

در راهرو همکف ساختمان بورس مرد میانسالی را می بینم که در حال آب خوردن است؛ در حالی که روزنامه ای در دستش خودنمایی می کند. تا سوژه از دست نرفته، سریع سراغش می روم. خوش بیان است و محترم. آشنایی اش با بورس را اینگونه توضیح می دهد: «سال 80 با بورس آشنا شدم. در ابتدای دهه 80 بورس رونق مختصری گرفت. اداره ما مقداری سهام به ما، کارمندانش داد. آن سهام ها در مدتی که بورس رونق گرفته بود، بیش از 10 برابر گران شدند. من در آن مقطع سهام را فروختم و سود کردم اما همکاران من به دید پس انداز نگاه کردند و سهامی که می توانستند هفت هشت هزار تومان در آن زمان بفروشند، حالا باید به ارزش 500 تومان اکتفا کنند. آنها در ارزش سهام ضرر نکرده اند، در سود ضرر کرده اند.»

در ادامه متوجه می شوم که او از کارمندی دولت خود را بازخرید کرده است: «من چون از پشت میزنشینی و سر موقع آمدن و سر موقع رفتن خوشم نمی آمد، خودم را بازخرید کردم و از اداره بیرون آمدم. الان هم دارم کار بازرگانی آغاز می کنم.»

حتی مستخدم کارخانه ای که سهامش را می خری، بشناس

در ادامه صحبت هایش متوجه می شوم که در دو مقطع زمانی وارد بورس شده است. در این باره از او توضیح می خواهم، می گوید: «در سال 90 تصمیم گرفتم به طور حرفه ای وارد بورس شوم. برای همین تمام مطالبی که درباره بورس بود را مطالعه می کردم. کتاب ها، روزنامه ها، مجلات و از همه مهمتر سایت ها. حتی نظرات مردم زیر مطالب و خبرهای سایت ها را می خواندم. اینها در ادامه کار خیلی به من کمک کرد چون اصل کار تحلیل است. شب ها حتی تا دو سه ساعت برای گشتن در سایت های مربوط به بورس وقت می گذاشتم.

برای همین تو باید همه جور اطلاعاتی را داشته باشی. باید درباره عوامل و کارکنان شرکتی را که می خواهی سهامش را بخری بشناسی و اطلاعاتش را داشته باشی. باید بدانی با آمدن مدیرعامل جدید کارخانه، آینده کارخانه بهتر می شود یا نمی شود. ارزش سهام شرکت در بورس به این مسائل بستگی دارد. تا همین چند وقت پیش سرمایه گذار اصلی یک کارخانه از حالت نیمه دولتی به بخش خصوصی واگذار شد، برای همین ارزش سهام آن چند برابر شد.»

خودم را مشغول نوسان گیری نکردم، سهام بنیادی خریدم


او مدعی است که در این 10 ساله هیچ وقت ضرر نکرده است. او در این باره بیان می کند: «من در این سال ها به نوسان گیری تن ندادم. سهام می خریدم و صبر می کردم، آن هم سهام های بنیادی. برای همین هیچ وقت ضرر نکردم.»

او که تعجب مرا می بیند، کمی فروتنی بیشتری در ادعایش پیشه می کند: «البته در سال 90 به دلیل اینکه اول کارم بود ضرر کردم اما شاخص از سال 91 صعودی شد، من هم وضعم بهتر شد. برای همین موردی بود که در خرید سهام یک شرکت 10 برابر سود کردم اما بازار از دی ماه سال گذشته افت کرد.»

از او می خواهم درباره سود و زیان هایش بیشتر توضیح بدهد: «من سهمی را روی 230 تومان خریدم، آن سهم را تا مدتی حتی تا قیمت 800 تومان هم خرید کردم و نگه داشتم. با پنج میلیون تومان خرید شروع کردم. در دفعات بعد یک میلیون تومان، سه میلیون تومان و همین جور خرید می کردم. بعد از مدتی با هشت برابر سود دیگر قانع شدم و فروختم.»

در این لحظات برق رضایت را می شود در چشمانش دید. می پرسم: «80-70 میلیون تومان سود کرده ای؟» می گوید: «سود من خیلی بیشتر از 80-70 میلیون تومان بود. آخر قیمت سهم آن شرکت تا پنج هزار و 600 تومان هم رفت.» از او خداحافظی می کنم. ساعت را که نگاه می کنم می بینم از یک ظهر هم رد شده است. معاملات نیم ساعت پیش بسته شده و معامله گرها هم کم کم از در تالار بیرون می روند.


ویدیو مرتبط :
همراهی عروس و داماد به سبک ماشین بازها

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

گزارشی جالب از سبک زندگی ایرانی ها


"یورومانیتور" گزارش جالب و مفصل میدانی از سبک زندگی مصرف کننده در ایران منتشر کرد.