سبک زندگی


2 دقیقه پیش

شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداری

بچه ها به سرعت بزرگ می‌شوند، زودتر از چیزی که فکرش را می‌کنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ...
2 دقیقه پیش

فیلم: تزیین اتاق کودک با گل‌های مقوایی

همین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ...

رازهای موفقیت جوانی که 15 زبان خارجی می‌داند


حرف که می‌زند، دوست نداری کلامش را قطع کنی و دلت می‌خواهد فقط شنونده باشی. می‌گوید 15 زبان می‌داند و عاشق یادگیری زبان‌های مختلف است. سن و سال زیادی ندارد اما مثل یک آدم 50 ساله دنیایی از تجربه در حرف‌هایش دیده می شود.

زندگی مثبت: حرف که می‌زند، دوست نداری کلامش را قطع کنی و دلت می‌خواهد فقط شنونده باشی. می‌گوید 15 زبان می‌داند و عاشق یادگیری زبان‌های مختلف است. سن و سال زیادی ندارد اما مثل یک آدم 50 ساله دنیایی از تجربه در حرف‌هایش دیده می شود. کتاب زیاد می‌خواند. سرگرمی‌اش شطرنج و نواختن موسیقی است.

عاشق سفر است و به جز قشم همه جای ایران را دیده است. با دوستش محمد زبان‌های مختلف را می‌آموزند و هر دویشان اعتقاد دارند قدم در راه بی‌انتهایی گذاشته‌اند. در حال حاضر علاوه بر تدریس، در یک آژانس گردشگری کار می‌کند و مسئولیت تورهای خارجی را بر عهده دارد. محمد به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، عربی، عبری، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، هلندی، سوئدی، روسی، ترکی‌استانبولی، آذری و چینی تسلط دارد. محمدرضا ربیعی‌فر، یکی از معدود افرادی است که این روزها خیلی کمتر می‌توانی مشابه اش را بین هم سن و سال‌هایش بیابی.

رازهای موفقیت محمدرضا ربیعی‌فر

نازک‌نارنجی نبودم

پدرم به من و خواهر و برادرهایم تاکید می‌کرد یادگیری زبان موضوع خیلی مهمی است. اولین دفعه‌ای که در کلاس زبان شرکت کردم 5 سال داشتم. استادم همکار پدرم بود. سوال و جواب استاد و به اصطلاح درس پس دادن من هم خیلی جدی‌تر از بقیه همکلاسی‌هایم بود و این موضوع گاهی مرا خسته هم می‌کرد اما هرگز از علاقه‌ام به یادگیری زبان کم نکرد و در واقع درک این سختی و چرایی آن بود که امروز توانستم موفق باشم. در تمام دوران تحصیلی نمره زبان من یا 19 یا 20 بود. با اینکه رشته‌ام ریاضی بود اما کنکور ریاضی ندادم و رشته زبان فرانسه را انتخاب کردم چون زبان انگلیسی برای من مثل مهارت یادگیری کامپیوتر است که باید آن را بلد بود و من هم به اندازه کافی به این زبان آشنایی داشتم.

دوستی که تلنگر خوبی برایم بود

من معتقدم نشانه‌ها در زندگی انسان بسیار مهم هستند. وقتی نشانه‌های زندگی را دنبال می‌کنی تو را به یک هدف بزرگ می‌رساند. در آن لحظه شاید متوجه اهمیت نشانه‌ها در انتخاب و تصمیم‌گیری‌هایت نشوی اما بعدها وقتی اتفاقات را مانند یک پازل کنار هم می‌گذاری، متوجه یک توالی معنادار می‌شوی. آشنایی من با یک جوان به نام محمد در دانشگاه باعث شد به یادگیری زبان‌های خارجه بپردازم. در آن زمان من به انگلیسی، فرانسه و روسی آَشنایی داشتم و آَشنایی با محمد و اینکه او هم مانند من عاشق یادگیری زبان‌های خارجه بود نقطه شروع فعالیت‌هایمان شد. شاید اگر این فرد در مسیر زندگی من قرار نمی‌گرفت الان در این جایگاه نبودم. وقتی با یکدیگر زبان یاد می‌گرفتیم دنبال این نبودیم که با یکدیگر رقابت کنیم بلکه صرفا به خاطر علاقه شخصی‌مان به این کار می‌پرداختیم.

چند زبانی من اتفاق عجیبی نیست


گاهی اوقات از من می‌پرسند تو چطور این همه زبان را یاد گرفتی و دچار اشتباه نمی‌شوی؟ اینجا بحث هم‌ریشه بودن زبان‌هاست. وقتی شما زبان‌هایی را می‌خوانید که از یک ریشه هستند طبیعتا راحت‌تر آن زبان را یاد می‌گیرید. برای مثال اگر فرانسه را خوب یاد بگیرید ایتالیایی را آسان‌تر یاد می‌گیرید یا اسپانیایی را هم همین‌طور. این 3 زبان را یاد بگیرید دیگر نیازی نیست که پرتغالی یاد بگیرید. من بعضی از زبان‌ها را به صورت آموزشگاهی یاد می‌گرفتم. در واقع وقتی شما اصول یادگیری زبان را یاد بگیرید بر همان اساس می‌توانید راحت‌تر زبان‌های مختلف را بیاموزید.

زبان مثل پول است

من یادگیری زبان را به پول تشبیه می‌کنم. خیلی‌ها پول را دوست دارند چون به واسطه پول می‌توانند به خواسته‌هایشان برسند اما عده‌ای دیگر هیچ کم و کسری‌ای در زندگی‌شان ندارند اما خود پول را دوست دارند و از شمردن آن احساس لذت می‌کنند. برای من هم اینطور است. من از خود زبان بدون اینکه چه کارایی می‌توانم از آن داشته باشم لذت می‌برم. وقتی با زبان جدیدی آشنا می‌شوید وارد یک دنیای متفاوت و یک فرهنگ جدید شده‌اید و این اتفاق جهان‌بینی شما را تغییر می‌دهد. انگار دریچه جدیدی به سوی شما باز شده است، شبیه یک شکاف!

زمان را باید قاپید

در زندگی باید قدم در مسیری بگذارید که به آن علاقه دارید چون هیچ چیزی مهم‌تر از خواسته‌ها و علایق شما نیست و باارزش‌تر از آن مفهوم زمان است. باید این حققیت را بپذیریم که وقت بسیار کم است. وقتی تصمیم به انجام کاری گرفتید سریع اقدام کنید. مثلا من زمانی تصمیم گرفتم به امارات بروم و سریع آن را عملی کردم. بعد از بازگشتم قیمت دلار به طرز عجیبی بالا رفت. من بدون ویزا به گرجستان رفتم اما وقتی برگشتم این قانون دیگر وجود نداشت و ده‌ها مورد دیگر در زندگی‌ام وجود دارد که نشان می‌دهد با غنیمت شمردن وقت، می‌توانید موقعیت‌های بهتری را نصیب خود کنید.

مامان‌مرغی نباشید

در دوره ما سیستم آموزشی دیسیپلین خاصی داشت. اگر دانش‌آموزی تکلیفش را انجام نمی‌داد با تنبیه رو‌برو می‌شد اما در نسل امروز آنقدر در توجه به بچه‌ها افراط شده که به قول معروف از آن سر بام افتاده‌اند. گاهی اوقات آنقدر بچه‌ها را هنگام ورود و خروجشان به مدرسه اسکورت می‌کنند که از منطق خارج میشود. از یک سنی به بعد انسان باید مستقل باشد و مستقل فکر کند اما متاسفانه بعضی از آدم‌های این نسل قدرت تفکر مستقل را هم ندارند. من نمی‌گویم خیلی سختی کشیده‌ام اما در خانواده‌ای که بزرگ شده‌ام یاد گرفته ام در بعضی مواقع خودم به تنهایی مشکلاتم را حل کنم و از عهده خودم بربیایم. توجه باید تعادل داشته باشد و افراطی نباشد. در فرانسه اصطلاحی داریم به نام مامان‌مرغی. بعضی از خانواده‌ها درست مانند یک مرغ بیش از اندازه بچه‌هایشان را زیر بال و پرشان می‌گیرند که این اصلا درست نیست.


ویدیو مرتبط :
‫رازهای جوانی جنیفر لوپزاز زبان خودش‬‎

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

رازهای موفقیت آرمیتا مرادی از زبان مادرش + عکس



سه سالش بود که بازیگر شد؛ جلوی دوربین تهمینه میلانی در فیلم زن زیادی. از سه سالگی تا حالا که نوجوانی 15ساله است فیلم‌های زیادی بازی کرده، اما زرق و برق و شهرت دنیای بازیگری هیچ‌وقت برایش مهم نبود، برای آرمیتا مرادی که بازیگری را خیلی اتفاقی شروع کرد.

3 سالش بود که بازیگر شد؛ جلوی دوربین تهمینه میلانی در فیلم زن زیادی. از سه سالگی تا حالا که نوجوانی 15ساله است فیلم‌های زیادی بازی کرده، اما زرق و برق و شهرت دنیای بازیگری هیچ‌وقت برایش مهم نبود، برای آرمیتا مرادی که بازیگری را خیلی اتفاقی شروع کرد، جلوی دوربین حس واقعی گرفت، از بازیگرها ترسید و واقعا اشک ریخت، حالا کارگردانی و نویسندگی هدف اول است. برای همین هم تا حالا 3 فیلم کوتاه ساخته و فیلم چهارم هم در مراحل نوشتن فیلمنامه و کارهای اولیه است.

آرمیتا مرادی، دختربچه زیبای فیلم‌های زن زیادی، آکواریوم، ستاره من و سریال‌های تلویزیونی، حالا برای زندگی‌ و آینده‌اش هدف‌های زیادی دارد. بازیگری را که به سختی یاد گرفته و برایش بهای سنگینی مثل از دست دادن روزهای کودکی و بچگی کردنش را پرداخته، دوست دارد و می‌خواهد کنار آن معماری هم بخواند و البته کنار معماری فیلم هم بسازد. به جشنواره‌های خارجی برود و حتی روزی مجسمه اسکار را هم در دست بگیرد. اینها همه آرزوهای آرمیتا مرادی و البته مادرش الهام زمانی است. مادری 34 ساله که از روزی که آرمیتا جلوی دوربین رفته همراه همیشگی اوست. مادری که به گفته آرمیتا، کارگردان واقعی زندگی اش است.

اخبار , اخبار فرهنگی,آرمیتا مرادی,تصاویر آرمیتا مرادی


از آن روزهای اول چیزی یادم نمی‌آید. فیلم اولم «زن زیادی» خانم میلانی بود. اصلا آن روزها را یادم نمی‌آید.

وقتی فیلم را نگاه می‌کنم به خودم می‌گویم این من بودم؟ اما بعد ازآن یک چیزهایی در خاطرم مانده؛ مثلا از فیلم آکواریوم آقای قادری بعضی صحنه‌ها یادم هست. پشت صحنه و آن آدم‌هایی که با آنها کار می‌کردم و من خیلی ازشان می‌ترسیدم را به خاطر دارم. بیشتر مادرم را یادم می‌آید

الهام زمانی: آرمیتا قبل از فیلم «زن زیادی» چند تا تیزر بازی کرده بود، اما دیالوگ و حس واقعی تا آن فیلم نداشت، برای همین کار من خیلی سخت‌تر بود. فیلم اول و دوم خیلی سخت بود. تا یک سال من خودم کنار کارگردان بودم. کنار کارگردان می‌نشستم و از آرمیتا بازی می‌گرفتم تا اینکه بعد از یکی دو سال بهتر شد. دیگر خودم کار را یاد گرفته بودم تا جایی که در چند کار دستیار کارگردان بودم.

بازیگری کاملا یهویی
من اصلا فکر نمی‌کردم آرمیتا بازیگر شود؛ خیلی اتفاقی بازیگر شد. یک روز در جاده شمال، یک گروه تیزرساز آرمیتا را دیدند و از من خواستند او در تیزر آنها شرکت کند. من هم قبول کردم و کم‌کم بعد از چند تیزر پیشنهادهای بازیگری زیادی به آرمیتا شد. اولین کارش هم «زن زیادی» خانم میلانی بود. آرمیتا سه ساله بود و باید نقش بچه 5 ساله را بازی می‌کرد. خیلی شک داشتم که می‌تواند یا نه اما آرمیتا از پسش برآمد. هم حس گرفت و هم توانست برای اولین‌بار دیالوگ بگوید. بعد از «زن زیادی» و فیلم «آکواریوم» که آرمیتا شناخته شد، پیشنهادها آنقدر زیاد بود که در روز سر سه لوکیشن سه فیلم متفاوت باید می‌رفتیم، یعنی همه زندگی من و آرمیتا در صحنه می‌گذشت و آرمیتا خیلی خسته می‌شد.

آرمیتا: البته فقط فیلمبرداری نبود، کنار بازیگری باید مدرسه می‌رفتم و درس هم می‌خواندم. خیلی برایم سخت بود؛ ولی مادرم بود و همه‌چیز حل می‌شد. یعنی همه کارها را مادرم انجام می‌داد.

الهام زمانی: بعضی وقت‌ها اصلا آرمیتا به مدرسه نمی‌رفت. یعنی وقت نمی‌شد به مدرسه برود. برای امتحان‌های نهایی کلاس پنجم دبستان ما از فرودگاه مستقیم رفتیم مدرسه و آرمیتا امتحان داد. یعنی من فقط استرس داشتم که سر وقت به جلسه امتحان می‌رسیم یا نه. وقتی هم که کارنامه آرمیتا را گرفتم و دیدم معدلش 20 شده به مدیر مدرسه گفتم مطمئنید که اشتباهی نشده؟ باورم نمی‌شد با این همه سختی و کار و حضور نداشتن سرکلاس بتواند قبول شود چه برسد به اینکه معدلش 20 باشد. خداراشکر آرمیتا از همان روز اول درکش بالا بود و خودش شرایط را درک می‌کرد، برای همین هروقت سرکلاس حاضر می‌شد با جان و دل درس یاد می‌گرفت.

حس‌های واقعی بچگی
همه حس‌ها و بازی‌هایی که در بچگی داشتم واقعی بود. به غیر از فیلم «زن زیادی» که خودم کاری نکردم و فقط حرف‌های مادرم را اجرا می‌کردم. در فیلم «آکواریوم» واقعا من از آن آدم‌هایی که در فیلم بودند و باید از آنها می‌ترسیدم، در دنیای واقعی‌ام می‌ترسیدم و تا آنها را پشت صحنه می‌دیدم فرار کرده ، گریه می‌کردم. برای همین بیشتر حس‌هایم واقعی و در صحنه شکل می‌گرفت. مثلا صحنه‌ای که مرا می‌دزدیدند واقعا فکر می‌کردم مرا دزدیده‌اند و جیغ و دادم واقعی بود.

الهام زمانی: وقتی آرمیتا 5-4 ساله بود من نمی‌توانستم معنی واقعی حس گرفتن را به او یاد بدهم یا اینکه در چه حالتی و با چه میمیک صورتی دیالوگ بگوید، بنابراین مجبور بودم خاطره‌ای یا داستانی تعریف کنم که برایش خوشایند باشد و حس آن خاطره داستان را تداعی کند. مثلا سر یک فیلم در بیشتر سکانس‌ها آرمیتا باید گریه می‌کرد. من باید تمام مدت کاری می‌کردم که آرمیتا گریه کند. بعضی وقت‌ها خودم هم کم می‌آوردم.

وقتی اشکم خشک شد
آرمیتا: من سرکار که می‌روم همیشه می‌گویم آرمیتا قرار است این نقش را بازی کنی و تمام شود؛ قرار نیست تو آن آدم بمانی. البته این برای حالاست. ولی وقتی سنم کمتر بود، شرایط این طوری نبود. سر فیلم «ستاره من» هفت سالم بود. از ساعت 6 صبح تا آخرشب من باید گریه می‌کردم، بعضی وقت‌ها واقعا اشک نداشتم. نقش بچه‌ای را داشتم که مادرش مریض بود و فوت می‌کرد و درگیر نامادری و... می‌شد. همه سکانس‌ها گریه بود. فقط سه سکانس بود که نباید گریه می‌کردم. این کار خیلی روی من تاثیر گذاشت و تا چندوقت حال خوبی نداشتم. اما در کارهای دیگر که سنم رفت بالا، برایم جدا شدن از نقش راحت‌تر بود.

الهام زمانی: من خیلی با آرمیتا حرف می‌زدم. می‌گفتم اینها فیلم است و تمام می‌شود. مثلا سر فیلم «آکواریوم» و صحنه‌های دزدی خیلی می‌ترسید و استرس داشت. آنجا خیلی اذیت شد. ولی من مدام کنارش بودم و برایش توضیح می‌دادم این دنیای واقعی نیست و فقط چند لحظه است و تمام می‌شود. برای همین بعد از یکی، دو فیلم همه‌چیز برایش حل شد.

با مانا ماندم
الهام زمانی: من فکر نمی‌کردم آرمیتا بازیگری را ادامه دهد اما بعد از دو فیلم اولش و بعد از بازی در فیلم «مانا» دیگر خودش هم علاقه‌مند شد و با هدف به کارش ادامه داد.

آرمیتا: من در فیلم «مانا» نقش یک دختر مریض را بازی می‌کردم. در آن فیلم جایزه یونیسف را گرفتم و برای بهترین بازیگر کودک کاندیدا شدم. از آن فیلم به بعد واقعا علاقه‌مند شدم و خواستم ادامه بدهم.در ضمن می‌خواهم در دانشگاه معماری بخوانم و کنار آن بازیگری و البته کارگردانی ونویسندگی را هم ادامه بدهم. تا حالا هم سه تا فیلم کوتاه ساخته‌ام.

اخبار , اخبار فرهنگی,آرمیتا مرادی,تصاویر آرمیتا مرادی


من بچگی نکردم
آرمیتا: پدرم همیشه مخالف بازیگری‌ام بود. نه اینکه مخالف صددرصد ولی همیشه می‌گفت از کودکی و دنیای بچگی دور می‌شود. من مثل بقیه بچه‌ها شیطنت نکرده‌ام. از بچگی همیشه مراقب رفتارم بودم. مادرم می‌گفت چطور باید بنشینی، شلوغ نکنی، شیطنت نکنی و... برایم سخت بود که چرا من نمی‌توانم مثل بقیه بچه‌ها بازی و شیطنت کنم. اما وقتی فکر می‌کردم، می‌گفتم من به جای کودکی و بچگی چیزهای بهتری دارم. حالا تجربه بازیگری دارم. می‌توانم بنویسم و فیلم بسازم. به نظر خودم چیز با ارزش‌تری به دست آورده‌ام و وارد دنیای بهتر و جالب‌تری شده‌ام.

هم مادر، هم معلم
الهام زمانی: رابطه من و آرمیتا فراتر از مادر و فرزندی است. من از سه سالگی هم کارگردانش بوده‌ام، هم معلمش و هم مادرش. برای همین رابطه خیلی خوبی با هم داریم. همیشه مثل دو تا دوست با هم حرف می‌زنیم. من مجبور بودم کمبود دوست‌هایش را خودم جبران کنم و ما با هم بازی های کودکانه می‌کردیم.

آرمیتا: حتی کمبود پدرم را هم جبران می‌کرد. مثلا سر یک سریال من یک سال شمال بودم. در این یک سال خیلی کم پدرم را می‌دیدم. مادرم در این دوران برای من همه‌‌کس بود. دوست، معلم، کارگردان، همبازی و پدر.

الهام زمانی: رابطه من و آرمیتا کاملا تجربی بود و هیچ کتابی برایش نخوانده‌ام و هیچ آموزشی هم ندیده‌ام. خدا را شکر آدم‌های اطراف من هریک صدها کتاب هستند. سرصحنه هر فیلمی 30 تا 40 همکار سرکار بودندکه اگر از هرکدام از آنها یک جمله یاد می‌گرفتم برای چند سالم کافی بود. آدم‌ها هرکدام‌شان یک تجربه هستند.

مادر بازیگر
الهام زمانی: کنار آرمیتا به من هم پیشنهاد بازیگری زیادی می‌شد. حتی به اصرار چند تا کارگردان چند سکانس هم بازی کردم. اما من اصلا آدم جلوی دوربین نیستم. سر فیلم «آکواریوم» مرحوم قادری خیلی اصرار داشتند که من بازی کنم. اما من واقعا نمی‌توانستم، می‌نشستم و گریه می‌کردم که من نمی‌توانم بازی کنم. من وقتی از ترکیه و فیلم «آکواریوم» برگشتم ایران دو ماه بیمارستان بستری شدم؛ چون قبل از اینکه جلوی دوربین بروم، گریه می‌کردم و می‌ترسیدم. نه، من برای بازیگری ساخته نشده‌ام. آرمیتا هم آن دوران مرا تشویق می‌کرد ولی حالا که فیلم را تماشا می‌کند فقط به بازی من می‌خندد. هیچ‌وقت هم به بازیگری فکر نکرده‌ام و بیشتر به ‌آرمیتا فکر می‌کنم. بیشتر کارهای پشت صحنه را دوست داشتم، برای همین در چندکار منشی صحنه و دستیار کارگردان هم بودم.

مادر تمام وقت
الهام زمانی: همه زندگی من با آرمیتا گذشته، برای همین همه توانم را می‌گذاشتم در ساعتی که در خانه هستیم زندگی‌‌مان گرم باشد. با همسرم صحبت می‌کردم، سعی می‌کردم از تک‌تک ثانیه‌ها استفاده کنم تا همسرم نبود ما را متوجه نشود. آشپزی می‌کردم، به کارهای خانه می‌رسیدم. نمی‌‌گذاشتم هیچ خلأیی در خانه احساس شود. البته زمانی که سرکار در شهرستان بودیم، همسرم هم برای دیدن ما می‌آمد. اما سعی می‌کردیم وقتی کنار هم هستیم از تمام لحظه‌های با هم بودن استفاده کنیم. من همیشه به آرمیتا می‌گفتم برای رسیدن به موفقیت باید از کنار یکسری چیزها بگذری. آرمیتا هم وقتی اولین جایزه‌اش را گرفت و دید کارش ارزش پیدا کرده و تشویق می‌شود، حرف مرا درک ‌کرد؛ مثلا بین 50 بازیگر کودک به‌عنوان داور جشنواره کودک انتخاب ‌شد. همه این چیزها برایش انگیزه بود و علاقه‌اش را بیشتر می‌کرد.

آرمیتا: از بچگی جایزه گرفتن و دیده شدن برایم خیلی مهم بود؛ مثلا وقتی می‌گفتند این فیلم برای فلان جشنواره است همه سعی‌ام را می‌کردم که بهترین بازی‌ام را انجام دهم و جایزه جشنواره را بگیرم. برایم خیلی مهم بود که با جایزه به خانه ‌برگردم و پدرومادرم مرا تشویق کنند و پدربزرگم که برایم خیلی مهم بود از من تعریف کند و خوشحال شود. زنگ‌های تلفن و تبریک‌ها و خوشحالی فامیل و دوستان به من انرژی زیادی می‌داد و برایم خیلی مهم بود.

مشکلی به نام مدرسه
الهام زمانی: همیشه برای ثبت‌نام آرمیتا در مدرسه مشکل داشتم. مدیر مدرسه تا نام آرمیتا را می‌‌دید خوشحال می‌شد اما همیشه این موضوع را مطرح می‌کرد که حالا حس رقابت در بچه‌ها بالا می‌رود و آرامش مدرسه به هم می‌خورد و همه دخترها می‌خواهند مثل آرمیتا بازیگر، مشهور و... شوند. همیشه استرس داشتم بچه‌ها چه برخوردی با آرمیتا دارند. یک وقت ناراحتش نکنند و اذیت نشود.

آرمیتا: من با بچه‌ها اصلا مشکلی ندارم و با همه زود دوست می‌شوم. یک روز خانم ناظم مدرسه به مادرم گفت این دخترتان چرا با همه مدرسه دوست می‌شود. من نه مغرورم و نه خودم را می‌گیرم. من هم یک دختر مدرسه‌ای هستم مثل بقیه بچه‌ها؛ هیچ فرقی با کسی ندارم. در مدرسه خیلی هم خوشحالم. البته خیلی‌ها هم بودند که مرا اذیت می‌کردند، اما من نادیده می‌گرفتم.

و حالا نوجوانی
آرمیتا: الان رابطه‌ام با مادرم خیلی بهتر از قبل است. شاید در بچگی به‌خاطر نیاز کودکی به مادرم وابسته بودم، ولی حالا مادرم همه‌چیز من است. خیلی به هم نزدیک هستیم. همیشه با مادرم مشورت می‌کنم، با هم حرف می‌زنیم و حرف مادرم را قبول می‌کنم و می‌دانم درست فکر می‌کند  و صلاح مرا می‌خواهد. همیشه نتیجه کاری که با مادرم مشورت کرده‌ام خوب بوده.

الهام زمانی: استرس من اما بیشتر شده است. نوجوانی مرحله تنش و بلوغ است. باید صبور باشی تا بتوانی با رفتارهای یک نوجوان کنار بیایی. نگرانی‌هایم هم بیشتر شده است. تمام وقتم از صبح تا شب با آرمیتا می‌گذرد. فقط روزی دو ساعت از آرمیتا وقت گرفته‌ام تا درس بخوانم؛ بقیه روز با هم هستیم. من از این با هم بودن لذت می‌برم. از اینکه دخترم اینقدر به من نزدیک است برایم افتخار است، اینکه در این سن من هنوز بهترین دوستش هستم مرا دلگرم می‌کند. من همین یک دختر را دارم و طبیعی است که همه زندگی‌ام آرمیتا باشد.

اخبار , اخبار فرهنگی,آرمیتا مرادی,تصاویر آرمیتا مرادی


پیشنهاد هست اما کم
آرمیتا:پیشنهاد بازی دارم اما مثل قبل روزی چندبار زنگ نمی‌زنند. حالا پیشنهاد هست اما خیلی کمتراست. اگر کم‌کار شده‌ام به این دلیل است که پیشنهادهای خوبی نیست. سعی کرده‌ام با فیلم ساختن و نویسندگی، فعالیتم را ادامه بدهم.این طوری نیست که وقتی فیلم یا سریال ندارم به کل از دنیای هنر و فیلم دور باشم. با دوستم فیلمنامه می‌نویسیم. درحال حاضر هم دارم فیلمنامه یک فیلم بلند با عرفانه ‌سرایی سرور می‌نویسم.

الهام زمانی: البته بعضی از دوستان می‌گویند بهتر است در نوجوانی چهره‌اش کمتر دیده شود و بعد که وارد جوانی شد با چهره جدیدی دوباره برگردد؛ اما اگر پیشنهاد خوبی باشد حتما قبول می‌کنیم.

آرمیتا: من اصلا بیکار نمی‌مانم. تمام تابستان را مشغول ساختن فیلم هستم. قرار بود فیلم کوتاه باشد اما تصمیم گرفتیم فیلم بلند بسازیم. فعلا منتظر نظر اسپانسر فیلم هستیم تا کم‌کم فیلمبرداری را شروع کنیم. من اول تابستان منشی صحنه یک تئاتر هم بودم. کارهای مختلف پشت صحنه را انجام می‌دهم تا از این دنیا دور نباشم. می‌خواهم فعلا تجربه به دست بیاورم.

ته ته آرزوهایم این است که یک معمار باشم؛ یک معمار با سواد و یک دفتر ساختمان‌سازی بزنم؛ بعد کار کارگردانی را ادامه دهم. با اینکه کارگردانی خیلی سخت‌تر از بازیگری است اما از سر فیلم «خواب‌های بلند» خانم درخشنده به کارگردانی علاقه‌مند شدم. نگاه حرفه‌ای ایشان اولین جرقه را در ذهنم زد تا من هم یک روز مثل ایشان فیلم بسازم. می‌دانم کار خیلی سختی است. بعد از سه فیلم کوتاهی که ساختم متوجه شدم کار راحتی نیست. اما این موضوع هم برایم روشن شد که می‌خواهم حتما یک کارگردان باشم.

بنویسم و فیلمم به جشنواره‌های مختلف برود. برای من دیده شدن و جایزه گرفتن خیلی مهم است؛ دوست دارم فیلمم را همه ببینند و آنقدر خوب باشد که جایزه اسکار هم بگیرد. برای من شهرت و شناخته شدن الکی و پر سرو صدا و زود گذراصلا مهم نیست. در حال حاضر همه مرا می شناسند. برای من نتیجه گرفتن و درخشیدن مهم است. دلم می‌خواهد آن‌قدر خوب باشم که همیشه جایزه بهترین‌ها مال من باشد و گرنه به دنیای پرزرق و برق بازیگری، شهرت و... هیچ علاقه‌ای ندارم؛ من کار خوب را دوست دارم.

 

اخبار فرهنگی - مجله سیب سبز