سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

چیرگی ذهن انسان بر خود



 

 

 

 

 

ذهن,ذهن انسان,هدایت ذهن

 

 

 

از سه سده پیش تاکنون هرکسی که برای رفع میل سیری ناپذیر اندیشیدن سری به عمارت چند پاره فلسفه غرب زده، قطعا در میهمانی آنها مزه گزاره «من می اندیشم، پس هستم» را چشیده و نتوانسته به سادگی از کنار انقلاب مهیبی که این جمله ظاهرا ساده برپا کرده بگذرد: cogito ergo sum به گمانم بهتر است برای ورود به فعالیت کار فکری دکارت بحث را از مکتب اسکولاستیسیزیم آغاز کنم. این مکتب از ادغام فلسفه ارسطویی و دکترین های کلیسای مسیحی به وجود آمد و نیاز عمیقی به سازگاری و تطبیق میان دین، وحی و عقل داشت تا به واسطه تحلیل های عقلانی در ضمن حفظ سنت به منطقی متمایز در دفاع از مواضع خود برسد. مشی بنیادین آنها رفع فکت های ضد و نقیضی بود که تنها در پی تطبیق افکارشان با متون دینی امکان پذیر می شد.

 

 

 

نهضت نسوعیان از جمله مکتب هایی بود که از دل چنین اندیشه ای برای تحقق اهداف کلیسا به وجود آمد تا در حیات خلوت کلیسا و با تکیه بر فضای اسکولاستیکی، اطاعت از پاپ را به جامعه بازگرداند. دکارت از ??سالگی در کالج یسوعی لافلش درس خواند و با آموختن زبان لاتین، ریاضیات، فلسفه، منطق و صرف و نحو خطابه وارد عمارت هولناک اندیشیدن دنیای غرب شد؛ عمارتی که هر کسی وارد آن می شد گویی تمام رخت های گذشته را باید از تن به در می کرد و رختی تازه بر تن می داشت. نخستین اقدام جدی فلسفی دکارت، انتقاد از فلسفه ارسطویی بوده اما آنچه وی در صدد تغییر آن بود با صرافت اندیشه پیشینیان متفاوت بود. او به هیچ عنوان ساختار اصلی استدلال منطق ارسطو را رد نمی کرد بلکه نقد وی صرفا بر روشی بود که هر مکتبی در مواجهه با منطق ارسطویی از آن استفاده می کرد. به زعم وی اتکای منطق ارسطویی بر مفاهیم کیفی غیردقیق به درستی تعریف و تبیین نشده بود.

 

 

 

حیات فکری دکارت را می توان در چند دوره بررسی کرد. نخستین فعلیت کار عقلی او پس از رویاهای سه گانه اش بر فضای فکری اش القا شد. ماهیت اندیشه او در سال ???? تلویحا با خاستگاه های فکری دوران متاخر فکری اش متفاوت بود.

 

 

 

در این دوران وی به دنبال معرفت شناسی حس بنیاد بود و شناخت امور طبیعی را تنها از مسیر شباهت میان آنها با متعلقات حواس امکان پذیر می دانست. حتی برای تصور امور غیرفیزیکی نیز بهترین راه را در استفاده از امور محسوسی مانند باد و نور می دانست چرا که در نزد وی باد بیانگر روح و نور حکایت گر شناخت بود. از همین منظر بود که نزدیکی عمیقی میان دکارت و دموکریتوس، اپیکور و رواقیان آشکار شد. اما دکارت در سال های ???? تا ???? با سفر به نقاط مختلف اروپا با نوآوران تفکرات ضد ارسطویی آشنا شد و با تمرکز بر مسایل ریاضی و علمی به نگارش قواعد هدایت ذهن پرداخت که با تاکید بر مفاهیم کمی، پیشنهاد جایگزینی آنها را بر مفاهیم کیفی ارسطویی مطرح کرد و قوای صرفا عقلی محض را از تخیل جسمانی جدا کرد. بنابراین وی با تمرکز بر تصاویر واضح و متمایز در پی امور بسیط بود. در سال ???? وی در پاریس با حلقه ریاضی دانانی آشنا شد که به جد کمر بر تخریب آرای ارسطویی بسته بودند اما دکارت با وجود انتقاداتی که بر روش به کارگیری منطق ارسطویی داشت با آنها مخالفت کرد و گفت گرچه طردکردن فلسفه ارسطو کار پسندیده ای است اما نه به بهای آنکه آرای احتمالی دیگری را جایگزین کنیم.

 

 

 

بنابراین وی بنیان معرفت فلسفی خود را بر سه عنصر بنیادین وحدت داشتن (unity)، محض بودن (purity) و یقینی بودن (certainly) متمرکز کرد و گونه ادبی مدیتیشن خود را در قامت «تاملات» تقدیم تاریخ فلسفه غرب کرد.

 

 

 

دکارت برای یقین به دنبال تصاویر واضح و متمایزی بود که قصد داشت به واسطه شهود (intuition) و استنتاج (deduction) وارد گود معرفت شناختی شود. اما غافل از اینکه امکان فریبندگی از سوی حواس همواره در کنار اندیشه اوست. بنابراین با آگاهی از این موضوع شک دکارتی که یک شک دستوری و مرحله خاصی از تفکر بود در تاملات دکارتی ظهور کرد و گزاره «من می اندیشم پس هستم» (cogito) در قامت یک گزاره بدیهی و شک ناپذیر ناجی شک او شد. با این حال احتمال سوم شک دکارتی که همان شیطان فریبکار بود هنوز مجال فریب داشت و دکارت برای تضمین مصونیت از خطای کوژیتو در صدد اثبات خدای غیرفریبکار برآمد. در واقع وی در تاملات نتیجه می گیرد که خداوند فریبکار نیست؛ چرا که ما به واسطه نور فطرت خود پی می بریم که فریب از نقص، ناشی می شود و از آنجایی که خدا کامل است ممکن نیست که ما را فریب دهد بنابراین وی در خوانشی جدید از برهان وجودی آنسلم، مفهوم خدای غیرفریبکار را اثبات کرده و به همین واسطه دور معروف دکارتی (the Cartesian circle) را ترسیم کرد: «ما تنها با تصوارت واضح و متمایز می توانیم خدا را درک کنیم و خدا نیز تضمین کننده تصورات واضح و متمایز ماست.»

 

 

 

نتیجه واضح و روشن انقلاب دکارتی همانا چیرگی ذهن انسان بر خود است و اینکه اگر در هر اتاقی از این عمارت چند پاره سکنی گزیده باشیم، نباید فراموش کنیم که «داشتن ذهن نیکو مهم نیست بلکه اصل آن است که ذهن را درست به کار بریم.»

منبع:روزنامه شرق


ویدیو مرتبط :
چیرگی سرخ

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

رابطه ذهن انسان و شادی



 

 

 

رابطه ذهن انسان و شادی

 

ذهن انسان بر زندگی او تاثیر می گذارد، دیدگاه ما نسبت به تعریفی که از دنیا و روابط آن در ذهن داریم و طرز فکر و نگرش ما بر زندگی ما اثر می گذارند. این تاثیرات را می توان به سه گروه عمده دسته بندی کرد:

 

تاثیر ذهن بر شخصیت

 

علم روانشناسی سال هاست پیرامون این موضوع تحقیق و بررسی می کند. بطور مثال، انسان با اعتماد به نفس ضعیف، تصویر مطلوب و خوبی از خویش در ذهن ندارد و این ذهنیت مدام اعتماد به نفسش را ضعیف تر می کند.

 

تاثیر ذهن بر رفتار و روابط

 

وقتی شما از رییس تان متنفر باشید. خود به خود طرز برخورد شما و حرف هایی که درباره ی او می زنید تحت تاثیر این نفرت قرار می گیرد و این در رابطه ی شما و رییس تان تاثیر خواهد گذاشت. حتی او می تواند ناخودآگاه متوجه احساس شما نسبت به خودش شود و این در آینده ی شغلی شما مؤثر خواهد بود. در واقع نوع نگرش ما بر دیگران بر رفتار و روابط مان با آنها تاثیرگذار است.

 

تاثیر ذهن بر بدن

 

البته علم روانشناسی هنوز به تمام ابعاد این تاثیر پی نبرده است. اما همه می دانیم که بعضی بیماری های جسمی ریشه در ذهن و روان ما دارند. مثلاً شخصیت عصبی یا افسرده ی ما می تواند جسم ما نیز اثر منفی بگذارد و باعث بروز انواع بیماری ها شود. اکنون توصیه ی پزشکان به اکثر بیمارها این است که حرص نخورند، نگران نباشند و ...

 

اما برعکس این قضیه هم صادق است. یعنی یک ذهنیت مثبت می تواند اثر مثبتی بر جسم داشته باشد. اگر افکار منفی می توانند جسم را بیمار کنند، چرا افکار مثبت نتوانند جسم را درمان کنند؟! بارها شنیده و دیده ایم که شخصی فقط با نیروی ذهنی خویش بیماری لاعلاج خود را درمان کرده است.

 

در فیلم مستند راز، مردی که قطع نخاع کامل شده و فقط قادر به تکان دادن پلک چشمش بود و حتی تنفس او با دستگاه صورت می گرفت، تصمیم گرفت تا قبل از کریسمس با پای خود از بیمارستان خارج شود و این کار را هم کرد. او با تلقین و ساختن تصاویر ذهنی مثبت، ضایعه ی قطع نخاع خویش را درمان کرد. بیماران سرطانی زیادی هم هستند که فقط با نیروی ذهن خویش این کار را کرده اند. خانم مسنی پس از بهبود رماتیسم خود، مرکزی دایر کرده است که خانم های مسن با صندلی چرخ دار وارد این مرکز می شوند و پس از تمرینات ذهنی و شفای بیماری شان با پای خود از آنجا خارج می شوند. از این نمونه ها فراوان است و قدرت ذهن بی پایان.

 

چند بار پیش آمده که با نگاه کردن به چهره ی یک نفر، شخصیت او را قضاوت کرده اید؟ مثلاً با نگاه به چهره ی کسی به نظرتان آدم خوبی آمده یا قیافه اش برای شما تداعی کننده ی آدم بدجنسی بوده است؟

 

این چه چیزی را ثابت می کند؟ تاثیر ذهن و طرز فکر شخص بر شخصیتش و تاثیر شخصیت او بر چهره و جسمش.

 

آنها که با خود می گویند: «ما دیگر داریم پیرمی شویم»، «دیگر باید بیشتر مواظب خودمان باشیم»، «الان سنی است که آدم زود مریض می شود»، «من دیگر به آخر رسیده ام»، «دیگر از ما گذشته» و ... بیماری و پیری را به سمت خود می کشانند.

 

اما اگر سرزنده باشید و خود را جوان و سالم بدانید و به جای اینکه منتظر پیری و بیماری باشید، به سالم تر و جوان تر شدن خود فکر کنید، احتمالاً روند پیر شدن خود را کندتر خواهید کرد یا حتی چیزی بیش از آن.

 

چه باید کرد؟

 

انسان مثبت یا متعادل هم مثل همه ی آدم ها ممکن است ناراحت یا رنجیده یا عصبانی شود، اما موضوع و نکته ی مهم در میزان و شدت ناراحتی و عصبانی شدن است. یعنی آن قدر عصبانی نشویم که به خود و دیگران آسیب برسانیم و غصه و ناراحتی، چندین روز بر زندگی مان سایه بیندازد.

 

اگر چیزی ناراحت مان کرد، سعی کنیم در اولین فرصت ممکن از آن حالت دربیاییم. لبخند بزنیم و تا آنجا که می توانیم مشکلات را ساده تر بگیریم و فراموش نکنیم که دنیا بر مردمان سختگیر بیشتر سخت می گیرد. البته ممکن است در ابتدا این کار آسان نباشد، بخصوص برای کسانی که روحیه ی حساسی دارند و زودرنج هستند، اما اگر بخواهند و تلاش کنند، حتماً موفق می شوند.

 

محیط و آدم های اطراف ما همیشه چیزهایی برای رنجاندن و عصبانی کردن ما دارند و این امری است اجتناب ناپذیر، اما ما می توانیم خودمان را عوض کنیم و میزان حساسیت های مان را کم کنیم، این درست مثل خانه یی است که از محیط اطراف و از هوا گرد و غبار می گیرد. هیچ گاه نمی توان از ورود گرد و غبار جلوگیری کرد. چون حتی از پنجره ی بسته هم وارد می شود. اما این ما هستیم که نباید بگذاریم گرد و غبار همه جا را بگیرد و همه چیز را تیره و مات کند. مساله ی مهم وجود گرد و غبار نیست. بلکه میزان آن است. اگر خانه کمی گرد و غبار داشته باشد مهم نیست، اما اگر پر از گرد و غبار بشود، آن وقت زندگی ما رنگ و زیبایی خود را از دست می دهد.

 

عواطف منفی هم درست همین طور هستند، اگر از حد بگذرند همه چیز را به هم می ریزند.

 

پس باید عواطف مثبت و منفی مان را در حد متعادل نگه داریم. نه خوشحالی خیلی زیاد و افراطی خوب است و نه ناراحتی بیش از حد. گاه تکرار کردن یا نوشتن چند جمله ی مثبت تاثیر شگرفی بر روحیه ی ما و در پی آن بر زندگی مان خواهد گذاشت. می توانیم یک جمله را آن قدر تکرار کنیم تا به یک باور تبدیل شود و آن گاه آن باور را در زندگی ما متجلی خواهد شد.

منبع: نشریه 7 روز زندگی، شماره 98.