سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

لطیفه های شیرین کودکانه



 

لطیفه های شیرین

 

 
راه مبارزه با مگس

اوّلی: اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟


دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی خنده شان گرفت کمی فلفل توی  دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم.

 

اوّلی: «اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد؟»

دوّمی: «برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم!»

 

ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری

بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد.

 

اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟

دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید.

 

مردی می خواست ماشینش را بشوید اول پلاکش را شست دوستش پرسید برای چی اول پلاکش را می شویی؟

مردگفت:دفعه ی قبل همه ی ماشین را شستم وقتی رفتم پلاکش را بشویم دیدم ماشین مال خودم نیست.

 

از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ»


معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟»

شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.»

 

منبع:tebyan.net


ویدیو مرتبط :
شعرخوانی با زبان شیرین کودکانه

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

لطیفه‌های شیرین کودکانه



لطیفه, لطیفه برای کودکان, جوک, لطیفه های کودکان

پازل

یارو  با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از 3 سال حل كردم . دوستش میگه: 3 سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته 3 تا 5 سال!

 

 

همکاری بچه ها

روزی مادری به میهما نی رفت، وقتی به خانه برگشت

اولین بچه گفت:  مادر من ظرف ها را شستم.

دومین بچه گفت: من هم آن ها را خشک کردم.

سومی گفت : من هم ظرف های خشک را در جا ظرفی چیدم.

چهارمی گفت: من هم تمام ظرف های شکسته شده را در سطل آشغال ریختم.

 

دعوای بچه ها

هوشنگ كه لباس نوی عیدش را پوشیده بود با صورت خون آلود و لباس پاره به خانه برگشت،مادرش سراسیمه پرسید :باز كتك كاری كردی؟

هوشنگ :بله با پرویز.

مادر:مگر من صد دفعه به تو نگفتم هر وقت می خواهی دعوا كنی تا بیست بشمری و اگر باز هم عصبانی بودی كتك كاری كنی؟

هوشنگ :چرا من هم داشتم تا بیست می شمردم كه پرویز به من حمله كرد.

مادر :چطور؟

هوشنگ:آخه مادرش به او گفته بود كه تا ده بشمارد!

 

قیمت جوهر

دختر: مامان جون قیمت جوهر خیلی گرون؟

مادر: نه! با چند تومان می شه یک شیشه جوهر خرید.

دختر: خوب خدا رو شکر، خیالم راحت شد. آخه جوهرم الان ریخت روی فرش اتاق پذیرایی.

فرآوری:نعیمه درویشی

 

منبع:آیه های انتظار