سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

فرزندان کم تحمل نتیجه چه والدینی هستند



کودکان خشن,خشم در کودکان,علل خشن بودن کودک,علل پرخاشگری کودکان

رئیس انجمن علمی روانشناسی اجتماعی گفت: والدینی که بیش از حد در خدمت فرزندان خود هستند یا کمبود حضور خود در خانه را با پول جبران می‌کنند فرزندانی کم تحمل و خشن بار می‌آورند.


صفاری‌نیا درباره چرایی پایین بودن آستانه تحمل در افراد اظهار داشت: یکی از دلایل پایین بودن آستانه تحمل، عدم یادگیری مهارت‌های زندگی است، این مهارت‌ها باید از سنین پایین و دوره ابتدایی از طریق مراکز آموزشی و فرهنگسراها آغاز شود.

وی با بیان «ماده‌گرایی» به عنوان یکی دیگر از دلایل خشونت و پایین بودن آستانه تحمل گفت: متأسفانه جامعه کنونی به سمت تجملات و مشوق‌های بیرونی مانند لوازم لوکس خانه، خودرو‌های گران‌قیمت و خانه‌های تجملاتی پیش می‌رود در حالی که مشوق‌های درونی مانند «عزت نفس» در میزان شادی اهمیت بیشتری دارد چرا که مطالعات نشان می‌دهد که استفاده از وسایل برقی مختلف توسط مردم آمریکا و چین موجب خوشحالی آنها نشده است.

این متخصص حوزه بهداشت روان ادامه داد: در بحث سلامت اجتماعی وقتی در جامعه‌ای استانداردهای سلامت اجتماعی مانند فقر، بیکاری، عدم ادراک ‌عدالت و توجه به کرامت متخصصان پایین باشد، میزان خشونت افراد افزایش می‌یابد و کم‌تحمل می‌شوند و تا زمانی که این استانداردها بالا نرود میزان خشونت نیز کاهش نمی‌یابد.

رئیس انجمن علمی روانشناسی اجتماعی با بیان رابطه سبک فرزندپروری با آستانه تحمل تصریح کرد: سبکی که والدین برای پرورش فرزندان خود در نظر می‌گیرند در میزان آستانه تحمل آنها مؤثر است. والدینی که بیش از حد در خدمت فرزندان خود هستند یا کمبود حضور خود در خانه را با پول جبران می‌کنند فرزندانی کم تحمل و خشن بار می‌آورند.

وی افزود: در برخی خانواده‌ها خواسته‌های فرزندان کمتر از 24 ساعت تحقق پیدا می‌کند این موضوع می‌تواند فرد را کم‌تحمل بار آورد.

ایشان عوامل شناختی و شخصیتی را فاکتورهای دیگری در آستانه تحمل عنوان کرد و ادامه داد: عوامل شناختی و شخصیتی با میزان سلامت روان و ناسازگاری ارتباط دارد شخصیت‌های خودشیفته و روان رنجور دچار کم‌تحملی و آستانه تحمل پایین هستند.

رئیس انجمن علمی روانشناسی اجتماعی گفت: ازدحام عامل دیگری در آستانه تحمل پایین است وقتی جوامع سنتی به مدرن و شهری تبدیل می‌شوند به واسطه ازدحام و اضافه باری که بر شناخت مردم ایجاد می‌شود زمینه تهدیدآمیز بودن موقعیت‌ها را فراهم می‌کند. مطالعه‌ای در متروی تهران نشان می‌دهد که میزان پرخاشگری مردم در ساعاتی که ازدحام بیشتر است افزایش می‌یابد.

وی افزود: در زندگی شهری عواملی مانند اختلاف با رئیس، اقساط بانک، سر و صدای همسایه و ترافیک موجب افزایش محرک‌های ورودی می‌شود که این محرک‌ها گاهی بیش از ظرفیت روانی افراد است. این موضوع سبب می‌شود تا افراد کرخت شوند و خشونت و بی‌تفاوتی در افراد به وجود آید.

ایشان اذعان داشت: ما کمتر شاد هستیم و وسایل پالایش روانی نداریم باید فضای شاد برای تخلیه بار شناختی اضافی ایجاد شود.

 

منبع:farsnews.com


ویدیو مرتبط :
برخورد پلیس هند با والدینی که به فرزندان خود تقلب رساند

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان پسر ناز پرورده که سرباز شد/ پسر جوان: تحمل غذای کم را نداشتم



اخبار حوادث - داستان پسر ناز پورده که سرباز شد/ پسر جوان: تحمل غذای کم را نداشتم

وقتی همه راه‌ها را رفتم که از خدمت سربازی معاف شوم اما به در بسته خوردم، به اجبار به سربازی رفتم، اگر برای رفتن به سفرهای خارجه به پاسپورت نیاز نداشتم هرگز به سربازی نمی‌رفتم.

وقتی همه راه‌ها را رفتم که از خدمت سربازی معاف شوم اما به در بسته خوردم، به اجبار به سربازی رفتم، اگر برای رفتن به سفرهای خارجه به پاسپورت نیاز نداشتم هرگز به سربازی نمی‌رفتم.
 
در دوران آموزشی با پسر فقیر و لاغر اندامی به نام حسن هم خدمت بودم. اصلا از او خوشم نمی‌آمد. احساس می‌کردم خیلی پسر خود شیرینی است. منم یه پسر ناز پرورده یکی یه دونه تپل بودم. دوره آموزشی که تمام شد باز هم با هم داخل یک کلانتری افتادیم. هر روز برای من به اندازه صد روز می‌گذشت.
 
تحمل صبح زود از خواب بیدار شدن، غذای کم، بله و چشم گفتن، احترام گذاشتن، همه و همه برایم عذاب بود. از همه سخت‌تر هم این بود که هیچ کس مثل من نبود که بتوانم باهاش دوست شوم و تنهایی هام را پر کنم. چون حسن هم تنها شده بود و از دوستان دوره آموزشی جدا شده بود و فقط من را می‌شناخت، آرام آرام سعی می‌کرد به من نزدیک شود، اما من آنقدر بد بودم که فکر می‌کردم او به خاطر خوراکی‌های رنگارنگی که مادرم برایم گذاشته دور من می‌چرخد.
 
خیلی با آن دوست نشدم اما دورادور حواسم بود. یک شب که غذا خیلی کم بود و آخر شب همه گرسنه بودند از داخل ساکش چند تا نان محلی در آورد و آنها را تکه تکه کرد و به همه یک تکه داد و کوچک‌ترین تکه رو خودش برداشت، به من هم یک تکه تعارف کرد. دستم را بلند نکردم تکه نان رو روی تختم گذاشت و رفت.

 فردای آن روز نظافت عمومی بود دست یکی از بچه‌ها بریده بود نمی‌توانست لباس هایش بشورد، حسن اول لباس های او را شست و پوتین هایش را واکس زد، بعد کارهای خودش را انجام داد.
 
حسن خیلی آرام بود همیشه هم خوشحال بود. یک روز که یک متهم را با حسن برای محاکمه به دادگاه بردیم. دست متهم به دست من دستبند بود اما نمی‌دانم چطور دستبند باز شد و متهم پا به فرار گذاشت من و حسن شروع کردیم به دویدن آنقدر دویدم که از نفس افتادم، دیگر نمی‌توانستم. آنقدر خسته شدم که اضافه خدمت رو به دویدن ترجیح دادم اما حسن همچنان می‌دوید، من همان جا نشستم و منتظر ماندم تا بالاخره حسن با متهم برگشت، باورم نمی‌شد، آنقدر دویده بود که بند پوتینش پاره شده بود. شاید چند کیلومتر دویده بود. غرورم اجازه نمی‌داد از او تشکر کنم، عادت نداشتم حتی از پدر و مادرم هم تشکر کنم چه برسد به دیگری، شب داخل کلانتری به حسن گفتم من اضافه خدمت می‌خوردم تو چی نصیبت می‌شد که اینقدر دویدی؟ جواب داد، لبخند خدا...
 
حسن برای دادن روحیه به سربازان هر کاری می‌کرد. مثلا با تلفن پادگان کوتاه صحبت می‌کرد و می‌گفت خانواده‌های دیگه پشت خط‌ هستند. خلاصه آنقدر کارهای خوب انجام داد و کلانتری را نشاط انگیز کرد که حتی من هم می‌خندیدم.
 
اولین باری که به مرخصی رفتم داخل خانه، بیرون از خانه و حتی موقع خواب یاد حسن می‌افتادم، وقتی یادش می‌کردم دوست داشتم مرخصی زود‌تر تمام شود و برگردم پیش حسن، اما یاد صبح بیدار شدن‌ها که می‌افتادم می‌گفتم کاش ساعت بایستد.
 
دوباره برگشتم کلانتری هر روز که می‌گذشت بیشتر و بیشتر شیفته منش و اخلاق حسن می‌شدم او هیچوقت کسل و خسته نبود، بهش می‌گفتم حسن تو خسته نمیشوی مگه سنگ هستی؟ می‌گفت: آدم عاشق خسته نمیشود...
 
هر بار که به مرخصی می‌رفتم بیشتر از دفعه قبل دلم برای حسن تنگ می‌شد من در کنار او لحظه‌ای حس خوب بودن را فراموش نمی‌کردم. محیط کلانتری آنقدر با وجود حسن مفرح شده بود که دیگر وقتی مرخصی می‌رفتم از برگشتن واهمه نداشتم.
 
روزهای آخر خدمتم وقتی خانه می‌رفتم پدر و مادر و اطرافیانم می‌گفتند کاش زود‌تر به سربازی می‌رفتی، چقدر مرد شدی چقدر مهربان شدی و....
 
یادم است اوایل خدمت از حسن پرسیده بودم چرا سربازی؟
 
جواب داد چرا سربازی نه؟
گفتم سوال را با سوال جواب نمیدهند، گفت: خودت جوابش را می‌فهمی. همینطور هم شد وقتی سربازی‌ام تمام شد با خودم گفتم چرا سرنبازم به خاطر اینکه دیگری امنیت داشته باشد، چرا سرنبازم به خاطر اینکه یک جوان که همه امید خانوادش است، معتاد نشود، چرا سرنبازم به خاطر ناموسم که در امان باشد، چرا سرنبازم تا کشورم زیر سلطه بیگانه نرود. چرا سرنبازم در راهی که دیگران به خاطرش سرباختن، چرا سرنبازم، به خاطر امثال حسن، چرا سرنبازم، به خاطر سربلندی...
 
سربازی برای من مثل یه دانشگاه بود، خیلی چیز‌ها یاد گرفتم، یاد گرفتم سربازی یعنی مثل حسن مرد شدن، سربازی یعنی گذشت، ایثار، فداکاری، سربازی یعنی صبح با عشق به خدا از خواب بیدار شدن و به نماز ایستادن، سربازی یعنی عشق ورزیدن، سربازی یعنی خوب شدن، سربازی یعنی احترام گذاشتن به کسانی که بر گردنت حق دارند، سربازی یعنی از پلکان غرور افتادن، سربازی یعنی روی پای خود ایستادن، سربازی یعنی لذت بردن از آرامش دیگران، سربازی یعنی ایمان، سربازی یعنی کمال، سربازی یعنی من و تو ما شدن...

 

اخبار حوادث - باشگاه خبرنگاران