سلامت
2 دقیقه پیش | نشانه ها و عوارض کمبود ویتامینها در بدنویتامینها نقش مهمی را در بدن انسان ایفا میکنند. بهنحویکه کمبود ویتامین (حتی یکی از آنها) میتواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ... |
2 دقیقه پیش | چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش میزنند؟فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ... |
عشقهای نابالغ
كسی كه هنوز به بلوغ نرسیده، عشقش هم تملكی كودكانه بیش نیست.
این روزها بسیاری از رابطهها مجازی شده! گویی ما جسارت دیدار با حقیقت را از دست دادهایم!
قبضهای آنچنانی تلفنهای دختران و پسران جوان سرزمین من گواه ارتباط مجازی آنهاست! جوانی كه مدام از وضع جامعهاش مینالد تا در هیاهوی گلایهها این حقیقت را فراموش كند كه از رویارویی با حقیقت عشق میهراسد!
مردی كه هر روز روی كاغذهای رنگارنگ و یا در پناه گوشی تلفن، عشقش را به همسرش ابراز میكند، اما حتی رنگ چشم همسرش را هم نمیداند! چرا كه هر بار كه كنار همسرش نشسته به جای دیدن چشمان او به تماشای صفحه حوادث روزنامهها مشغول شده غافل از آنكه عظیمترین حادثه كاینات در كنار اوست!
ما فقط از عشق حرف میزنیم! اما حرفی عاشقانه نمیزنیم! چرا كه هنوز عشق را تجربه نكردهایم. بسیاری از مدعیان عشقورزی در سرزمین من هنوز ظرفیت دیدار عشق را برای لحظهای هم ندارند و ایشان تمامی نیازهایشان را عشق تفسیر كردهاند.
بسیاری از ما عاشقان از پایه فارغ، لحظات با هم بودنمان را به تماشای فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی میگذرانیم. ما حتی حاضریم به جای تماشای چهره شریك زندگیمان، به تماشای چهره شرك بنشینیم!
تنها لحظات حقیقی بسیار از ما عاشقان پرمدعا، لحظههای جنگ و جدل و دعواهای كودكانه است.
آری! كسی كه هنوز به بلوغ نرسیده، عشقش هم تملكی كودكانه بیش نیست. در بسیاری از روابطی كه به اشتباه رابطه عاشقانه نامیده شدهاند هر یك از طرفین در تلاش برای تملك دیگری است. آنها روز و شبشان حول محور این پرسشهای نابالغانه میگذرد: كجا بودی؟! با كی بودی؟! چرا تلفنت رو جواب ندادی؟! چرا تلفنت رو دیر جواب دادی؟! چرا در رو دیر باز كردی؟! و ...
و به جای آنكه دیگری را در حریم امن خویش میهمان كنند مدام به حریم خصوصی دیگران تجاوز میكنند.
تلفن همراه یكدیگر را چك میكنند مبادا دیگری دل محبوبشان را ربوده باشد. گویی در قاموس این عشاق بیگانه با عشق، امنترین جا برای قلب معشوق زندان شك و تردید و بیاعتمادیهای ذهن بیمار عاشق نابالغ است!
آری! بیتردید شما این صفحه را نیز پاره خواهید كرد تا اثباتی باشد بر ناتوانیتان در رویارویی با حقیقت.
این صفحه را پاره خواهید كرد و به دنیای مجازی خود پناه خواهید برد!
منبع: مجله موفقیت
ویدیو مرتبط :
فرق شیر نابالغ و ببر نابالغ رو از این ویدیو میشه فهـمید
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
داستان عشق و ديوانگي
در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بي كاري خسته و كسل شده بودند.
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت بياييد يك بازي بكنيم مثل قايم باشك.
همگي از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد، من چشم مي گذارم و از آنجايي كه کسي نمي خواست دنبال ديوانگي برود همه قبول كردند او چشم بگذارد.
ديوانگي جلوي درختي رفت و چشم هايش را بست و شروع كرد به شمردن .. يك .. دو .. سه .. همه رفتند تا جايي پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد، خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد، اصالت در ميان ابرها مخفي شد، هوس به مركز زمين رفت، دروغ گفت زير سنگ پنهان مي شوم اما به ته دريا رفت، طمع داخل كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد و ديوانگي مشغول شمردن بود هفتاد و نه ... هشتاد ... و همه پنهان شدند به جز عشق كه همواره مردد بود نمي توانست تصميم بگيريد و جاي تعجب نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است، در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد نود و پنج ... نود و شش. هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و بين يك بوته گل رز پنهان شد.
ديوانگي فرياد زد دارم ميام. و اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و بعد لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود، دروغ ته درياچه، هوس در مركز زمين، يكي يكي همه را پيدا كرد به جز عشق و از يافتن عشق نا اميد شده بود. حسادت در گوش هايش زمزمه كرد تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
ديوانگي شاخه چنگك مانندي از درخت چيد و با شدت و هيجان زياد آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي دست كشيد عشق از پشت بوته بيرون آمد درحالي که با دستهايش صورتش را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند او كور شده بود! ديوانگي گفت من چه كردم؟ من چه كردم؟ چگونه مي توانم تو را درمان كنم؟ عشق پاسخ داد تو نمي تواني مرا درمان كني اما اگر مي خواهي كمكم كني مي تواني راهنماي من شوي.
و اينگونه است كه از آنروز به بعد عشق كور است و ديوانگي همواره همراه اوست! و از همانروز تا هميشه عشق و ديوانگي به همراه يکديگر به احساس تمام آدم هاي عاشق سرک مي کشند ...