سرگرمی
2 دقیقه پیش | تصاویری که شما را به فکر فرو میبرد (34)یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمیتواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ... |
2 دقیقه پیش | دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماهدیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ... |
معروف ترین داستان واقعی از «جن زدگی»
او به روانشناس گفت که دائما صداهایی میشنود که به او دستور میدهند تا کارهایی را که او دوست ندارد، انجام دهد. روانشناس مذکور بیماری آنه لیزه را هذیان گویی تشخیص داد.
آنه لیزه میشل در سال ۱۹۵۲ در یکی از شهرهای آلمان به دنیا آمد. وی تا شانزده سالگی، دختری شاد و سرزنده بود و زندگی عادی و معمولی داشت؛ اما در این سال بود که نشانه هایی از یک بیماری در او شکل گرفت؛ تشنج و عدم تملک بر رفتارها و حرکات از ویژگیهای بیماری آنه لیزه بود.
آنه لیزه را به بیمارستان بردند اما حال او بهتر نشد. او به پزشک معالجش گفت، در اطراف خود چهرههای عجیبی میبیند که به او خیره شدهاند و هر جا میرود، نگاه سنگین آنها را احساس میکند.
پزشکان او را به مطب روانشناس ارجاع دادند. او به روانشناس گفت که دائما صداهایی میشنود که به او دستور میدهند تا کارهایی را که او دوست ندارد، انجام دهد. روانشناس مذکور بیماری آنه لیزه را هذیان گویی تشخیص داد. سرانجام خانواده آنه لیزه او را به جلسات جن گیری کلیسا بردند.
حال آنه لیزه روز به روز بدتر میشد. او اعضای خانواده را فحش میداد، آنها را کتک میزد، لباسهایش را پاره و از خوردن غذا خودداری میکرد. روی زمین دراز میکشید و از حشرات احتمالی موجود بر روی آن میخورد. فریاد میزد و تمام گلدانها و ظروف چینی خانه را میشکست.
کلیسا قبول کرد تا جلساتی موسوم به جن گیری را انجام دهد. این جلسات در خلال سال های ۱۹۷۵تا ۱۹۷۶و هفتهای دو جلسه برگزار شد. چهل نوار صوتی از مراسم جن گیری آنه لیزه میشل ضبط شد. آخرین جلسه جن گیری در تابستان ۱۹۷۶اتفاق افتاد. آنه لیزه که به دلیل غذا نخوردن حال بدی داشت پس از این جلسات و به دلیل عدم مراقبت های پزشکی در خانه خود جانش را از دست داد. آخرین جملهای که او به مادرش گفت این بود: «مادر! من میترسم».
پلیس علت مرگ آنه لیزه را سوءتغذیه و دهیدراسیون (کم آبی) عنوان کرد. اوا فراد خاطی از جمله پدر و مادر آنه لیز و دو کشیش را در مرگ او بازداشت کرد، زیرا پلیس بر این باور بود که اگر آنه لیزه را وادار به خوردن غذا کرده بودند، شاید او شانس بیشتری برای زنده ماندن داشت. یک روانشناس که از سوی دادگاه مامور تحقیق شده بود بر این باور بود که آنچه بر آنه لیزه اتفاق افتاده بود یک اضطراب و تنش شدید روانی بوده که میتوانست قابل درمان باشد.
هم اکنون شما را به دیدن تصاویری از داستان غم انگیز زندگی این دختر جلب می کنیم.
ویدیو مرتبط :
جن زدگی در کلاس های عرفان حلقه/به نقل ازسایت نجات از جن
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
داستان واقعی و زیبای دستان دعا كننده!
این داستان واقعی است و به اواخر قرن 15 بر می گردد.در یك دهكده كوچك نزدیك نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می كردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر كار سختی كه در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می كردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند كه پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.
یك شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای كار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد...
آن ها در صبح روز یك شنبه در یك كلیسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناك جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی كار كرد تا برادرش را كه در آكادمی تحصیل می كرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت كند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اكثر استادانش بود.
در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود. وقتی هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال یك ضیافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یك نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی كه او را حمایت مالی كرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف كرد و چنین گفت:
آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت میكنم. تمام سرها به انتهای میز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی كه اشك هایش را پاك می كرد به انتهای میز و به چهره هایی كه دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ببین چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شكسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می كنم، به طوری كه حتی نمی توانم یك لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو كار كنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...
بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد. هم اكنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر قلمكاری ها و آبرنگ ها و كنده كاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری میشود.
یك روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را كه به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر كشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری كرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را "دستان دعا كننده" نامیدند.این اثر خارق العاده را مشاهده كنید.
اندیشه كنید و به خاطر بسپارید كه مسلما رویاهای ما با حمایت دیگران تحقق می یابند.
منبع : hipersian.com