سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

قطره عشق؛دلش دریا می خواست



قطره عشق, جملات خواندنی, عشق

قطره؛ دلش دریا می خواست
خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود
هر بار خدا می گفت :  “از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست!  “
قطره عبور کرد و گذشت
قطره پشت سر گذاشت
قطره ایستاد و منجمد شد
قطره روان شد و راه افتاد
قطره از دست داد و به آسمان رفت
و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت
تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!
خدا قطره را به دریا رساند
قطره طعم دریا را چشید
طعم دریا شدن را
اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟
خدا گفت : هست!
قطره گفت : پس من آن را می خواهم
بزرگ ترین را، و بی نهایت را !
پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!
و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت
آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت
قطره از قلب عاشق عبور کرد!
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :
“حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!  “

منبع:asemoni.com


ویدیو مرتبط :
قطره قطره تا دریا

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

حكایت مردی كه دلش زنده شد به عشق



اخبار,اخباراجتماعی, زندگی  اجتماعی

آن قدیم‌ترها هر وقت با روزنامه به خانه برمی‌گشتم، مادرم زیرچشمی نگاهی می‌كرد و از سر دلسوزی می‌گفت: «پسرم روزنامه برات نون و آب نمی‌شه، بشین درستو بخون یه چیزی بشی، به درد مملكتت بخوری.» حالا عمرش را داده به شما، وگرنه امروز كه بعد از چهار سال درس خواندن، مدرك لیسانسم را به دیوار میخ كرده‌ام و سر چهارراه روزنامه می‌فروشم حتما به او می‌گفتم پیش‌بینی‌هایش شباهت زیادی به پیش‌بینی‌های علی پروین داشته.

از لای بوته‌‌ها یك باكس سیگار و چند تا روزنامه برداشتم و زدم به دل ماشین‌ها...«روزنامه، روزنامه/ معضل كوتاهی قد در بین ایرانیان/ مرغ از مرز 7000 تومان گذشت/ كاهش ساعت كاری زنان شاغل دارای فرزند زیر 7 سال»


دیدم كسی واكنشی نشان نمی‌دهد. گفتم «جدیدترین عمل جنیفر لوپز+عكس/ 101 راه برای راحتی شما و ناراحتی مادرشوهر/ پشت‌پرده زندگی مردی كه هرگز نمی‌میرد»


حكایت این مردی كه هرگز نمی‌میرد هم در نوع خود جالب است؛ گویا یك بنده‌خدایی در سنگال یك‌بار دلش زنده شد به عشق و بعد از آن، راست راستكی دیگر هرگز نمرده است. ظاهرا این بابا در جریان نبوده كه این شعر استعاره‌ در دلش نهفته است و آن را با تمام وجود باور كرده است. از این مرد كه بگذریم، نمی‌دانم چرا مردم اینقدر امروز به تیترها بی‌توجهی می‌كنند. ناگهان یاد تیترخوانی چند روز قبل افتادم. برای امتحان داد زدم:«بازگشت احمدی‌نژاد...»


حدسم درست بود. چند نفر دستگیره در را فشار می‌دادند كه از ماشین بپرند بیرون و فرار كنند، برای همین فوری ادامه دادم:«بازگشت احمدی‌نژاد تكذیب شد/ فوق‌العاده فوق‌العاده...» ناگهان از هر ماشین یكی دو نفر زدند بیرون و صدای موسیقی را زیاد كردند و شروع كردند به انجام حركات موزون. دوباره فریاد زدم:«فوق‌العاده فوق‌العاده/ فقط بازگشت احمدی‌نژاد تكذیب شد/ ممنوعیت قانون رقاصی در معابر عمومی كماكان پابرجاست/ پیام تند نیروی انتظامی به رقاص‌ها/ دوست عزیز ریز نیا»


دیدم نه، اینجوری نمی‌شود. ملت اصلا دنبال بهانه هستند برای بیرون ریختن هنرهایشان؛ حالا بماند كه قاطی هنرهایشان چی بیرون می‌ریزند. گفتم:«فراموش نكن مرغ از مرز 7000 تومان گذشت، شام نداری بخوری بدبخت، با شما هستم دوست عزیز.» توجهی نمی‌كردند. «جدیدترین كشف دانشمندان فیس‌بوكی؛ خوشحالی ناگهانی باعث پیری زودرس می‌شود.» یكهو خانم‌ها همه رفتند نشستند توی ماشین. مردها اما كماكان به شادی می‌پرداختند. باور كن حالا می‌رفتی ازشان می‌پرسیدی از چی این‌همه خوشحالی خودشان هم یادشان نمی‌آمد. برای مردها هم نقشه خوبی داشتم. داد زدم:«شكست پرسپولیس برابر ملوان بندرانزلی/ ثبت آخرین روزی كه پرسپولیس پیروز از زمین خارج شده در تقویم 94/ تداوم وضعیت اسفبار سرخ‌ها...»


مردم یكی یكی با چهره‌هایی درهم‌رفته سوار ماشین شدند و صدا از احدی در نمی‌آمد. خانم‌ها و پرسپولیسی‌ها كه سوار ماشین‌هایشان شدند فقط مانده بود یك نفر كه برای خودش آن گوشه شاد و سرخوش به پایكوبی می‌پرداخت. داد زدم:«دوست عزیز بفرمایید داخل ماشین... شمایی كه اون گوشه وایستادی، عزیزم با شما هستم. بفرما سوار شو، آخه آدم یه نفری جشن می‌گیره؟»


با اعتماد به نفس فراوان پاسخ داد:«آقا ما عادت داریم.»


گفتم: خجالت بكش، بشین توی ماشین.
بی‌توجه به حرف‌های من، به جای نشستن در ماشین، راه افق را در پیش گرفت و در دوردست گم شد. خیالم كه از برقراری نظم و امنیت راحت شد، داد زدم:«سه روش برای اینكه زندگی شادتری داشته باشیم...»


همه با اخم نگاهم كردند و باعصبانیت پا را گذاشتند روی پدال گاز و رفتند دنبال بدبختی‌هایشان. نمی‌دانم چرا ملت اینقدر اخمو و بی‌اعصاب شده‌اند. كجا رفت آن روحیه شاد ما ایرانی‌ها؟


 اخباراجتماعی  -  قانون