سرگرمی
2 دقیقه پیش | تصاویری که شما را به فکر فرو میبرد (34)یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمیتواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ... |
2 دقیقه پیش | دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماهدیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ... |
عکس: مرگ و زندگی در سرزمین یخها
یک قرن پیش کشتیای به نام "اِندورَنس" (پایداری) زیر یخهای دریای وِدِل در نزدیکی قطب جنوب غرق شد. سِر ارنست شَکِلتون قصد داشت به وسیلۀ کشتی خود را به ساحل قطب جنوب برساند و سپس سفر دشوار خود را برای گذر از عرض این قاره آغاز کند.
به گزارش بیبیسی انگلیسی، حالا، تصاویری که به تازگی دیجیتالی شده، آخرین روزهای "اندورنس" و تلاش خدمه را برای زنده ماندن، پس از غرق شدن آن نشان میدهد. این تصاویر در انجمن جغرافیایی سلطنتی به نمایش درآمده است.
مردیت هوپر، تاریخ نگار قطب جنوب که بانی این نمایشگاه است، میگوید: "تصویر زیبای فرانک هارلی از اندرونس باعث گیج شدن مردم میشود، چرا که در این تصویر بادبانها بالا هستند. اما در این زمان کشتی در یخ گیر کرده بود. بادبانها بالا بودند، چون که خدمه در لحظاتی تصور میکردند که کشتی ممکن است خلاص شود."
شکلتون به همراه 27 نفر خدمه قصد داشت تا خود را یک ساحل قطب جنوب به ساحلی دیگر در آن سو برساند.
هوپر میگوید: "او خیلی نگران بود که اولین نفری نباشد که به قطب جنوب پا میگذارد. او به ماموریت اندورنس به چشم آخرین دستاورد بزرگ در رابطه با قطب جنوب نگاه میکرد."
اما هرگز نتوانست به سرزمین اصلی قطب جنوبگان برسد. پس از یک طوفان شش روزه در ژانویۀ 1915، کشتی ساخت نروژ در یخِ دریای ودل گیر کرد.
کشتی سپس برای ده ماه در یخ سرگردان بود و شکلتون و مردانش در داخل کشتی زندگی میکردند.
زندگی روزمرۀ آنان را فرانک هارلی، عکاس استرالیایی، با دوربین خود ثبت کرده است.
تصاویر هارلی نشان میدهند که خدمۀ کشتی چگونه از این دوران بیمناک و نامطمئن جان سالم به در بردند. در این برهه جان آنها در گرو حرکت یک قطعه یخ بود.
عکس بالا مسابقۀ فوتبالی را روی یخ نشان میدهد.
مردیت هوپر میگوید که این عکس در فوریه 1915 گرفته و پس آنکه این که مردان برای آخرین بار تلاش کردند اندورنس را خلاص کنند گرفته شده است. در این هنگام آنها پذیرفته بودند که گیر افتادهاند و میدانستند که به زودی سرما و زمستان قطب جنوب فرا خواهد رسید.
هوپر میگوید: "شکلتون به این مسابقه به عنوان موقعتی نگاه میکرد تا قدری خستگی در کنند و فکرشان را آزاد کنند. آنها حتی برای اینکه زمین فوتبال ایجاد کنند، یخها را صاف کردند."
از این زمان، نقش اندورنس از کشتی به یک ایستگاه ساحلی تغییر یافت. جای خواب بسیار از خدمه تغییر داده شد و به انبار کشتی انتقال داده شد.
سنت تمیز کردن کف کشتی همچنان باقی بود و همه، شاید فقط به جز خود شکلتون، به نوبت این کار را انجام میدادند.
در این عکس جاک ووردی، زمینشناس این سفر این اکتشافی، را در سمت چپ، آلفرد چیتهام، افسر سوم کشی را در وسط و الکساندر ماکلین، پزشک کشتی را در سمت راست مشاهده میکنید.
در این عکس خود فرانک هارلی را میبینید که به کمک شطرنج سعی میکند تا یک روز طولانی و تاریک زمستانی میانۀ سال 1915 را بگذراند.
مردیت هوپر میگوید: "میدانیم که این عکس پیش از ماه می 1915 گرفته شده است. چون در می آن سال، همۀ آنها به سرشان زد و تصمیم گرفتند که سرشان را بتراشند. در این عکس هارلی را در سمت چپ میبینید که هنوز مو دارد.
در عکس بعدی که در کابین هارلی گرفته شده، میبینید که موهایش دوباره دارد در میآید. دکتر ماکلین در سمت راست است.
برای اولین بار عکسهایی که هارلی گرفته مستقیماً از روی صفحۀ شیشهای اصلی اسکن دیجیتالی شده و جزییاتی را آشکار کرده که پیشتر هرگز دیده نشده بودند. پس زمینه و میان زمینه در همۀ عکسها شفافتر و مشخصتر شده است.
هوپر میگوید: "میتوانید پرچم استرالیا، عکس یک پنگوئن و یک بومرنگ را در عکس ببینید. اما چیزی که من به خصوص از آن خوشم آمد، شکلات کارسونز در نزدیک تخت هارلی است.
این عکس شام میانۀ زمستان نشان میدهد که خدمه با آن کوتاهترین روز سال، 22 ژوئن 1915، را جشن گرفتهاند.
کابین با پرچمهای انگلستان، استرالیا و نیوزیلند تزیین شده است.
هوپر میگوید: "آنها نخود فرنگی داشتند. اما کسی هنوز شروع به خوردن نکرده است. میبینید که چاقوها و چنگالها دست نخورده است. در سمت چپ پِرس بلک بارو را میبینید که یک مسافر قاچاقی بود و کار پیشخدمت را در کشتی انجام میداد."
همان کابین قدری تغییر داده شده تا در این عکس ساختگی، کاری را خدمه در یک روز معمولی انجام میدادند را به نمایش بکشد. کارهایی از قبیل آزمایشهای علمی، تایپ کردن و مطالعه.
بلک باروی، پیشخدمت، در این عکس هم در سمت چپ حضور دارد. او در حال حمل یک تکۀ بزرگ یخ است تا آبش کنند و برای نوشیدن از آن استفاده کنند.
در این عکس گروهی از مردان در حین نگهبانی شبانه، دور اجاق کشتی حلقه زدهاند.
هوپر میگوید: "معمولاً یک یا دو نفر مسئول نگهبانی شبانه بودند. اما کسی که شیف داشت غذای اضافی میگرفت، و به همین خاطر بعضی وقتها ناگهان سروکلۀ رفقایشان پیدا میشد. هارلی نزدیکی و رفاقت خودش را در اینجا ابراز میکند."
عکس بالا و عکس بعدی، به گفتۀ هوپر هر دو در یک روز و احتمالاً در 1 سپتامبر 1915 گرفته شدهاند.
در اولی هارلی را میبینیم که تجهیزات سنگین خود زیر دماغۀ کشتی در حال عکاسی است و روی یک تکه بزرگ یخ درحال فروریختن ایستاده است.
و عکس بعدی، تصویری از کل خدمه است.
هوپر میگوید: "شخصاً فکر میکنم که این عکس گروهی برای تقویت روحیه گرفته شده است. شما نور را در پشت سرشان میبینید، بهار دارد میآید و همۀشان لباسهای تازه به تن کردهاند. این عکس خیلی ساختگی و نمایشی است."
به همراه خدمه، سگها نیز در کشتی حضور داشتند. شکلتون قصد داشت تا با استفاده از آنها پهنۀ قطب جنوب را طی کند.
اما به مرور و وقتی که مسئلۀ غذای سگها داشت به یک معضل تبدیل میشد، مجبور شدند که سگها را خلاص کنند.
هوپر میگوید: "چنین کاری برایشان خیلی سخت بود."
یخ فشار شدیدی به اندورنس وارد میکرد و لحظههایی پیش میآمد که کشتی کج میشد، اما دوباره صاف میشد.
اما در اواخر اکتبر 1915، آب به داخل کشتی میآمد و خدمه تصمیم گرفتند که روی یخ کمپ بزنند.
هوپر میگوید: "آنها این تجربه را در خاطراتشان تجربهای ترسناک عنوان کرده بودند. آنها مجبور بودند که به خاطر ترک خوردن و سروصدای یخ، چادرهایشان را دو بار در یک شب جابهجا کنند. و از آن طرف صدای ضجۀ کشتی به گوششان میرسید که مثل یک حیوان زخمی صدا میداد."
اندورنس در 21 نوامبر 1915 غرق شد.
در اینجا بیرون از چادر و روی یخ، هارلی را در سمت چپ و شکلتون را در سمت راست میبینید.
هارلی در حال بریدن تکههای چربیهای خوک آبی است که از آن به عنوان سوخت اجاق قابل حملی که در میان آن دو دیده میشود و هارلی آن را ابداع کرده بود، استفاده میکردند.
هوپر میگوید: "همیشه همه چیز خیس بود. و وقتی که روز مناسب فرا میرسید و هوا قدری آفتابی بود و قدری باد میوزید، آنها سعی میکردند تا همۀ لوازمشان را خشک کنند."
با گذشت زمان، هارلی مجبور بود تا در مورد سوژههای عکاسیش وسواس بیشتری نشان بدهد. در نهایت 400 عدد از نگاتیوهایش را نابود کرد و تنها 120 تا از نگاتیوها را نگاه داشت که از آن میان، 68 تایشان در اختیار انجمن جغرافیایی سلطنتی است.
در آوریل 1916، با استفاده از سه قایق کوچکی که از اندورنس برداشته بودند، شکلتون و خدمهاش یخ شناور را ترک کردند و سفری دشوار را به جزیرۀ خالی از سکنۀ "فیل" آغاز کردند.
این سفر هفت روز طولانی طول کشید، اما به شکلی معجزهوار همه جان سالم به در بردند.
سپس، شکلتون و پنج نفر از خدمهاش جزیرۀ فیل را ترک کردند و با طی 1200 کیلومتر خود را به جورجیای جنوبی که ایستگاههای شکار نهنگ در آن وجود داشت، رساندند.
تصویر آخر، یک کشتی بخار شیلیایی به نام "یلچو" را نشان میدهد که در آخر آگوست 1916 برای نجات 22 مرد باقیمانده از جزیرۀ فیل به آنجا میآید.
هوپر میگوید: "این ماجرا پایان خوشی داشت، ولی تقریباً هر روز ممکن بود که پایانی فاجعهبار برایش رقم بخورد. ماجرایی که باید نقل میشد، داستان موفقیت در بقا بود و عکسهای فرانک هارلی در این روایت شدیداً اهمیت دارند."
ویدیو مرتبط :
مرگ و مفهوم زندگی با دوبله فارسی - زندگی پس از مرگ
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
یاد مرگ باعث شده قدر زندگی را بدانم(+عکس)
اخبار اجتماعی - یاد مرگ باعث شده قدر زندگی را بدانم
درباره شان زیاد نوشته و خوانده ایم. خدمتگزارانی که عاقبت همه مان از زیر دستشان می گذریم و آخرین ملاقات را قبل از وداع کامل با دنیا، با آنها خواهیم داشت. برای خیلی هایمان تصور این که یک ساعت جای این افراد باشیم هم سخت است چه برسد به این که هر روز که از خواب بیدار می شویم، خودمان را مهیای کاری کنیم که سروکارش با اموات است.
کار غسال ها سخت است؛ اگر زن باشی و روحیه ات لطیف باشد سخت تر. اگر برای مردها دیدن بعضی صحنه ها قابل تحمل است، لطافت زن ها آن ها را برنمی تابد. همین است که کار را برای زنانی که این شغل را انتخاب کرده اند و اتفاقاً یکی از حساسترین شغل های عالم را هم دارند، تا حد زیادی مشکل می کند.
غسال خانه بهشت زهرای تهران، چند ده غسال ثابت دارد که نیمی از آنها زن هستند. این غسال های زن در گروه های سنی متفاوتی هستند. در بینشان 20 ساله هم دیده می شود و کهنه کارترها میانسالی را می گذرانند. یکی از این غسال های جوان، دانشجوی 24 ساله ای است که نزدیک به یک ماه است در غسال خانه مشغول شده. «پرستو» متاهل است و یک دختر یک سال و نیمه دارد. ترم آخر کارشناسی علوم قضایی را می گذراند و انتخاب این شغل را یکی از بزرگترین اتفاق های زندگی اش می داند. آن طور که می گوید با توجه به مدرکش به راحتی می تواند در مشاغل بهتر و به قول معروف باکلاس تری مشغول شود، اما هیچ کدام حال و هوای محل کار جدیدش را ندارند...
گفتوگوی «خبرگزاری دانشجو» با این دانشجوی غسال را که خودش را برای کنکور کارشناسی ارشد آماده می کند، در ادامه می خوانید.
هیچ سوالی به عنوان سوال اول مهمتر از این نیست که دلیل انتخابتان برای رفتن به سمت شغل غسالی چه بوده است؟ از انتخاب این کار و مشغول شدن به آن و سر و کار داشتن با میت ها وحشت نداشتید؟
پرستو: این سوال را خیلی ها از من می پرسند و من پاسخ همه شان را یک جور آغاز می کنم: من کارشناسی علوم قضایی خوانده ام و شاید به خاطر مدرکم بتوانم در جاهای بهتری کار کنم و درآمد خوبی هم داشته باشم، اما با تمام اینها، اینجا را برای کار انتخاب کرده ام.
پیش از اینجا در آسایشگاه سالمندان کار میکردم. اگر قبلاً در آسایشگاه سالمندان کار نکرده بودم شاید تحمل اینجا سختتر میشد. آسایشگاهی که من در آن کار میکردم آسایشگاه معمولی نبود که بگوییم کسانی که مقداری مسن میشوند بخواهند بیایند آنجا. نه! یک بخشی داشت به نام درمان. در اتاق درمان کسانی حضور داشتند که تقریباً فقط یک مرحله از کسانی که میآورند اینجا جلوتر هستند. کسانی که در کما هستند یا افرادی که بیمارستانها قبولشان نمیکنند. حالشان وخیم است؛ آن قدر که گاهی تا آرنجت فرو میرود در زخم بسترشان و دچار تورمهای خاصی هستند. بوهای تعفنی از زخمهایشان بلند میشود؛ شرایطی که دارند را دیده بودم و ترسی از اینکه اینجا کار کنم نداشتم. اکثر مردههایی که اینجا میآورند چهرههاشان برایم آشناست.
اما کار در این جا حال و هوای خاصی دارد. چیزی است که تا اینجا نباشید نمی توانید بفهمید.
از چه زمانی برای کار در اینجا اقدام کردید؟ چه قدر مراحل پذیرش طول کشید؟
پرستو: یک سال و خردهای پیش اینجا ثبت نام کردم. خیلیها اینجا ثبت نام میکنند، اما هر کسی نمیتواند وارد شود. فقط فرم پر میکنند و میروند. شرایط خاصی برای پذیرش وجود دارد. هم اینکه متقاضیان باید بنیه قوی داشته باشند، هم از نظر روحی باید دارای شرایط خاصی باشند. از نظر مسائل شرعی و اطلاعات دینی نیز باید تسلط نسبی داشته باشند و دیدگاهی که دارند باید کمی خاص باشد.
اینجا هستند کسانی که یک سال است کار میکنند، اما هنوز است و هر از گاهی گزینش میشوند. هر از گاهی آزمون احکام برگزار میشود و خیلی توجه به این مسائل صورت میگیرد. آموزشهایی که اینجا داده میشود هم نشان از این توجه دارد. هر روز صبح که اینجا میآییم آموزش قرآن داریم. آموزههای معنوی داریم، مسائل شرعی برایمان باز میشود و اشکالاتمان در همه زمینهها مرتفع میشود.
برایم از روزهای اولی که به اینجا آمدید بگویید. حستان چه بود؟ در این چند روز چه تغییراتی کردهاید؟
پرستو: من قبل از اینکه اینجا شاغل شوم هر وقت دلم میگرفت میآمدم اینجا و از پشت شیشه به کار غسال ها و شستشوی اموات نگاه میکردم. دفعه اولی که آمدم از نظر روحی افسرده شدم. آن موقع در خانه سالمندان کار میکردم به همین دلیل از دیدن صحنهها وحشت نمیکردم، اما غصهدار میشدم. هم آن موقع و هم الان چیزی که بیشتر از همه مرا اذیت میکند دیدن مادر میت است. آن مادری که پشت شیشه ایستاده و میبیند که بچهاش را در مقابل چشمهایش میشویند خیلی سختی میکشد.
شاید بشود گفت دیدن بعضی صحنهها عادی شده، اما هر روز موردی پیش میآید که میتواند تکاندهنده باشد.
کار کردن در آسایشگاه را با کار در اینجا مقایسه کردید؛ اصلاً این دو قابل مقایسه هستند؟ کدام سختتر است؟
پرستو: نمی شود مقایسه ای از نظر سختی انجام داد، اما فکر می کنم روزهایی که در خانه سالمندان کار می کردم، روزهای سخت تری نسبت به اینجا بود. چیزی که در آسایشگاه سالمندان مرا اذیت میکرد این بود که این سالمندها از خانوادههای فوقالعاده مرفه بودند. حدوداً هفت هشت میلیون ماهانه هزینه میکردند و فکر میکردند چون این مبلغ را برای پدر و مادر هزینه میکنند بهترین فرزندان دنیا هستند، اما آن پدر و مادر بیشتر به محبت اینها احتیاج داشتند تا به پول و مراقبت.
خیلیهایشان ما را بغل میکردند و به یاد بچههایشان روی شانه مان گریه میکردند؛ برایم ناراحتکننده بود که وقتی همین پدر و مادر پیر وقتی میمیرند تازه عزیز میشوند.
برگردیم به زمان انتخاب شغل؛ خانواده تان با این که به این کار وارد شوید مشکلی نداشتند؟
پرستو: خانواده من بسیار مذهبی هستند و حتی از اقوام که فوت میکند، سعی میکنند خودشان او را بشویند و با این مسئله مشکل خاصی ندارند. شغل مرا هم به رسمیت میشناسند و از آن ناراحت نیستند.
این کار را شغلتان میدانید و راهی برای کسب درآمد یا از روی دل و علاقه سراغش آمدهاید؟
پرستو: من بخواهم شغل باکلاستر داشته باشم میتوانم بروم در دادسرا کار کنم. یا دستیار یک وکیل باشم و جونیور شوم، ولی این کار را نکردم. چرا؟ به خاطر این که این کار حال خیلی خاصی دارد. نمیشود گفت درآمد شغل در انتخاب آن بیتاثیر است، اما این شغل از آنهایی نیست که بشود بدون علاقه وارد آن شود. این حال معنوی باید وجود داشته باشد. در این شغل یکسری از نیازهای معنوی انسان ارضا میشود که در شغلهای دیگر این طور نیست.
نگران این نیستید که در آینده فرزندتان با شغل مادرش مشکل داشته باشد و از آن خجالت بکشد؟
پرستو: نه ابداً! من خیلی دلم میخواست از سنین کودکی بچهام را بیاورم تا از نزدیک اینجا را ببیند، چون فکر میکنم در تربیت معنویاش موثر است. اگرچه الان هم با قرآن و نماز آشنایش کردهام و حال معنوی را به او منتقل میکنیم و در فضای معنوی پرورشش میدهیم، اما با یاد مرگ بزرگ شدن را خیلی در تربیت دینی او موثر میدانم.
این را هم قبول دارم که این شغل در جامعه جایگاه خوبی ندارد. خود من هم که آن وقت ها می آمدم و پشت شیشه نگاه می کردم، به خودم می گفتم اینها چه دلی دارند. از خودم می پرسیدم اجتماع با چه چشمی به اینها نگاه می کند؟
حتی آن اوایل دلم می خواست همیشه ماسک داشته باشم که از پشت شیشه دیده نشوم، اما الان برایم مهم نیست.
از حس و حال معنوی در هنگام کار گفتید؛ تا به حال شده در این فضای غسالخانه حضور مرحوم را حس کنید؟ اینکه هست و نگاهتان میکند؟
پرستو: وقتهایی که بچهها شروع میکنند یک دعای خاص را بلند بلند و با صوت خاصی میخوانند آن موقع حس میکنم که روح مرحوم آنجاست و نگاهمان میکند.
حدیثی از حضرت علی علیه السلام داریم که میفرمایند هر چیزی که میبینی باید خدا را در آن ببینی.
سر جنازه که هستم همیشه این حال و هوا را دارم. به عظمت خلقت خدا فکر میکنم و به خودم میگویم خدایا! عظمتت را شکر! عزیزترین فرد یک خانواده که تا یک ساعت پیش در کنارشان بود الان مثل چوب خشک مثل عروسک افتاده یک گوشه و هیچ حرکتی نمیتواند بکند. این بزرگترین چیزی است که سر جنازه و هنگام غسل دادنش به آن فکر میکنم خدا را در این لحظهها خیلی پررنگ میبینم.
تاثیر این شغل بر روحیه تان تا چه حد بوده است؟ اطرافیان نمی گویند روحیه تان عوض شده؟
پرستو: اتفاقاً چرا! دوستانی که از قبل داشتم آن قدر تغییرات مثبتی در من دیده اند که از من می پرسند ما هم می توانیم بیاییم و مشغول کار در اینجا بشویم؟ وقتی از حالم باخبر می شوند و از شرایط اینجا می پرسند و برایشان تعریف می کنم، مشتاق می شوند که بیایند و همکارم شوند.
آن شرایطی که مردم از پشت شیشه می بینند و حس می کنند که غسال ها خیلی افسرده هستند و مدام غم می خورند، این طور نیست. اینجا بیشتر بچه ها به بالا وصلند و این اتصال مانع از افسردگی می شود.
در کل و در این چند روزی که آمدم، فهمیدم چیزی که از بیرون می دیدم با چیزی که الان می بینم متفاوت است. یکی از بزرگترین و مثبت ترین تغییراتم این است که یاد مرگ را همواره به دنبال دارم و زیاد مواجه شدنم با مرده ها باعث نشده مرگ برایم عادی شود.
تأثیر خاص این شغل این است که من هر روز صبح که از همسر و فرزندم خداحافظی می کنم، طوری با آن ها برخورد می کنم که انگار آخرین بار است می بینمشان؛ چون می بینم کسانی را که سالم از خانه هایشان بیرون آمده اند و شب دیگر برنگشته اند.
این یاد مرگ در کیفیت زندگیتان تاثیر مثبت داشته یا منفی؟
پرستو: اشتباه نکنید! این طور نیست که من مرتب به خودم بگویم که ای وای! امروز دیگر من می میرم! نه! این طور نیست. بیشتر باعث شده تا قدر لحظاتی که در آن هستم و قدر زنده بودنم را بدانم و به این فکر کنم که زمان زیادی ندارم برای بودن با کسانی که دوستشان دارم... چشم به هم بگذاریم عمر تمام شده و ما قدر لحظاتی را که داشتیم، ندانسته ایم.
پیش از اینکه در اینجا مشغول شوم، خیلی زودرنج بودم، اما الان تحملم بالا رفته، خودم همیشه فکر می کردم فشار عصبی اینجا رویم زیاد است، اما این طور نشد.
دیدن بعضی صحنه ها آزارتان نمی دهد؟ اموات ترسناک نیستند؟
پرستو: در درسهایم واحدهای پزشک قانونی گذراندهام و جنازه زیاد دیده بودم. مثلاً جنازهای که سرش زیر قطار رفته بود و هیچ کدام از اجزای صورت و سرش سر جای خودش نبود! برای همین به این صحنهها خیلی عادت داشتم. مورد داشتیم اینجا که پایش سه تکه شده بوده و هر تکه را گذاشتیم کنار هم تا پا کامل شود. دیدن خون برایمان دیگر دلخراش نیست و عادی شده. نمی گویم از دیدن بعضی صحنه ها متاثر نمی شوم، اما ترس، نه!
در این مدت با مورد عجیبی برخورد کرده اید؟ چیزی که به نظرتان غیرطبیعی بیاید.
پرستو: خانمی را آورده بودند که دچار سوختگی شده بود. همه بدنش سوخته بود و جزغاله شده بود، اما موهایش سالم بود در حالی که موارد دیگر سوختگی را که دیده بودم، تمام موهایشان سوخته بود و اصلاً اولین چیزی که همیشه میسوزد موست، اما این خانم موهایش سالم بود. نمیدانم شاید به این دلیل که همیشه حجابش طوری بوده که مویش پیدا نبوده، خدا این لطف را به او کرده. شاید هم حکمت دیگری داشته، ولی این هم یکی از آن موارد عجیب و جالبی بود که در این مدت دیدم. کل بدن تا زیر رستنگاه مو سوخته بود اما موها آسیب ندیده بود.
از بهترین و بدترین خاطره تان بگویید.
پرستو: هفته پیش میتی آوردند که وقتی میخواستم روسریاش را ببندم و کارم تمام شده بود، از گوشه چشمهایش اشک آمد. انگار جسمش محیط را حس می کرد و فهمیده بود که لحظه خداحافظی است... اینجا مرسوم است که به امواتی که اشک می ریزند، التماس دعا می گویند و معتقدند اگر دعا کنند، دعایشان می گیرد.
در این مدت، این بهترین صحنه ای بود که دیدم و در آن لحظه حس خاصی داشتم.
بدترین خاطره هایم هم مربوط می شود به موارد خودکشی. مثلاً یک مورد خودکشی داشتیم، دلم خیلی برای آن میت سوخت. البته نمی دانم به قتل رسیده بود یا خودش را کشته بود. فقط معلوم بود که با طناب دار خفه شده است. وقتی او را دیدم، در اولین نمازم اولین کاری که کردم این بود که برایش دعا کنم و بگویم خدایا! اگر کشته شده خودت او را رحمت کن و اگر خودکشی کرده او را ببخش؛ چون او الان تازه اول مصیبتش است.
چهره زیبایی داشت و در ظاهر نشان نمی داد خیلی وضع مالی بدی داشته باشد و نمی شد گفت به خاطر تحت فشار بودن از نظر مالی خودش را از بین برده است. برای همین خیلی دلم برایش سوخت.
دیروز هم موردی داشتیم که تومور داشت و این تومور از کنار تنش بیرون زده بود. تا به حال یک چنین صحنه ای ندیده بودم. خیلی تکان دهنده بود، خصوصاً اینکه مادرش از پشت شیشه نگاهش می کرد و تمام مدت به سر و سینه اش می کوبید و شیون می کرد. مدام به این فکر می کردم الان آن مادر چه می کشد. بیست - بیست و پنج سال پیش دانه ای را بکاری و الان که به ثمر نشسته به این شکل او را از دست بدهی خیلی سخت است.
در این مدت اتفاق افتاده از آمدنتان به اینجا و انتخاب این شغل پشیمان شوید؟
پرستو: نه، هیچ وقت. حتی با انگیزه تر هم شده ام. آن زمانی که می خواستم این شغل را انتخاب کنم، با قرآن مشورت کردم تا ببینم اینجا آمدنم به صلاح است یا نه. آیه ای که به من مشورت داد خیلی مهم بود. آیه 11سوره طور بود که می گفت: پا به مکان مقدس نهادی و من تو را به این رسالت برگزیدم. پس فرمان حق را گوش بده...
این خیلی مرا تکان داد؛ چرا که خدا به من گفت: من تو را اینجا آوردم و تو به پای خودت اینجا نیامدی و من می خواستم که تو اینجا باشی. هر از گاهی این آیه را تکرار می کنم و ارزش کارم برایم چند برابر می شود. وقتی از 700 نفری که اسم می نویسند فقط هفت نفر می توانند وارد شوند، معلوم می شود که خدا آنها را انتخاب کرده. من نمی گویم آدم خوبی هستم نه! شاید من آدم بدی باشم و کشیده شده باشم اینجا که خوب شوم.
از وقتی اینجا آمدید دیدتان نسبت به غسالها تغییر کرده یا همان زمان که پشت شیشه بودید هم همین تصور را از اینها داشتید؟
پرستو: قبل از آن فکر میکردم تطهیرکنندهها شرایط خیلی خاصی دارند حتی از کسانی که آن طرف شیشه هستند بارها شنیده بودم که می گفتند میدانی این اتفاق چه قدر در زندگیشان تاثیر بدی دارد.
همیشه فکر می کردم این آدم ها افسرده هستند و از دنیا به دور میشوند، اما اینها زندگیشان نرمال است. حتی شاید از بقیه هم نرمالتر باشد. زندگیشان آن چیزی که از بیرون تصور میشود، نیست. حتی قساوتی که میگویند اتفاق می افتد، آن طور که می گویند نیست. حتی من همیشه فکر میکنم کسانی که اینجا هستند سعی در برطرف کردن بدیهایشان دارند؛ چرا که کسی که دارد شسته میشود و روحش ناظر است، انتظار دارد آخرین کسی که با او تماس دارد و غسلش میدهد آدم خوبی باشد.
غسال ها، آخرین افرادی هستند که با انسان سر و کار دارند و مهمترین کار را برای او انجام می دهند، پس باید همواره آدم های پاک و خالصی باشند و من این پاکی را در بین همکارانم می بینم.
به عنوان سوال آخر، می خواهید این شغل را ادامه دهید؟
پرستو: بله. من فکر می کنم کار کردن در اینجا سعادت می خواهد و خوشحالم که این سعادت در این دنیا نصیبم شده است.
من در جاهای زیادی کار کرده ام، اما اولین جایی است که کار می کنم و هر روز صبح با عشق بیدار می شوم و با شوق و ذوق سر کار می آیم، این جز لطف خدا چیزی نیست، پس این شغل را ادامه خواهم داد.
اخباراجتماعی - تابناک