سرگرمی
2 دقیقه پیش | تصاویری که شما را به فکر فرو میبرد (34)یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمیتواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ... |
2 دقیقه پیش | دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماهدیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ... |
عکاسی از جنگل قصه های مادربزرگ!
بسیاری از کودکان جهان، با شنیدن قصهها و داستانهای قدیمی و پر رمز و راز، بزرگ شدند. جنگل یکی از عناصر دیر آشنای داستانهای قدیمی است.
از دیرباز تا کنون، جنگل نقشی کلیدی در افسانههای قدیمی داشته است. بسیاری از شخصیتهای محبوب ادبیات فولکلور، خواسته یا ناخواسته با این فضا در ارتباط بودند. جنگل وسعتی بزرگ و سرسبز است که گاهی با درخشش شعاعهای نور خورشید، میدرخشد و دل میبرد و گاهی در میان مه و تاریکی کمین کرده و انسان را به هراس میاندازد. جنگل گاهی مسکن و مأوا است و گاهی وحشت میآفریند. زمانی با نغمهای دل انگیز آرامش میبخشد و گاهی نیز با نالههایش، مو را به تن سیخ میکند.
اما در عین حال، جنگل الهام بخش است. دست کم این چیزی است که عکاس خوش ذوق ما را واداشته تا در تلاشی سه ساله و در قالب بیش از ۵۰ تصویر زیبا و به یاد ماندنی، داستانهای این گسترهی شاداب و هزار رنگ را بازگو کند.
"توما بونسیو" (Toma Boncio)، هنرمندی خوش قریحه و فعال در زمینهی عکاسی مفهومی، چشم انداز و هنرهای زیبا است. او در مجموعه تصاویری تحت عنوان "داستانهای جنگل" سعی در باز آفرینی محیطی کرده است که قصههای دوران کودکیش از آنجا نشأت میگرفت.
او کودکی خود را در منزل مادربزرگش سپری کرد، جایی که جادوی شیرین داستانهای پر رمز و راز، مخلوقات عجیب و افسانهای و ماجراهای پرکشش و جذاب او را شیفتهی خود کرد.
او در مورد انگیزهی خود برای ثبت این تصاویر چنین میگوید:
" مادربزرگ من داستانهای زیادی در مورد جنگل تعریف میکرد. در مورد اتفاقات جادویی که وقتی حواستان نیست، در آن جا اتفاق میافتند. تا به حال شده مشغول پیاده روی در جنگل باشید و ناگهان صدای خش خش یا حرکتی ناگهانی توجه شما را به خود جلب کند؟ در این گونه مواقع وقتی سرتان را برمیگردانید اثری از هیچ چیز و هیچ کسی نیست. البته این تصور ما است، چرا که آن جا حقیقتاً چیزی وجود دارد، اما شما قادر به دیدنش نیستید.
تصاویر من نیز تنها برای نمایش صرف واقعیت به ثبت نرسیدهاند. در پس آنها، دنیای دیگر آرمیده که هر کسی قادر به درک و مشاهدهی آن نیست. این جهان تنها توسط معدودی و آن هم در زمانی خاص دیده میشود. عکسهای من دنیای افسانهای را به شما نشان میدهند که همزمان در قلب همان جنگل همیشگی پنهان شده و منتظر لحظهی مناسبی برای غافلگیر کردن بیننده است."
این هنرمند با استعداد به جز این مجموعه روی دو مجموعهی دیگر به نامهای "مخلوقات جنگل" و "آیینههای جنگلی"
کار میکند که قرار است به نوعی ادامه دهندهی راه و طرز تفکر او در مورد جنگل باشند.
در ادامه از شما عزیزان دعوت میکنیم به تماشای شماری از تصاویر تماشایی این مجموعه بنشینید.
ویدیو مرتبط :
قصه های جنگل
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
قصه زیبای پلیس جنگل
اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا کهمی خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن.
زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره ،بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و فرار می کرد.
روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاشونو خورده بود.
میمون بازیگوش هم هر وقت می رفت بالای درخت موز ،چند تا موز می خورد و پوستشونو توی راه پرت می کرد و با همین کارش باعث می شد بعضی از حیوونا در حال دویدن زمین بخورن .
خلاصه مدتی بود که جنگل سبز شلوغ شده بود و بی انضباطی همه جا رو پر کرده بود.تقریبا همه ی حیوونای جنگل از این وضعیت خسته شده بودند. اینجوری جنگل دیگه جای زندگی نبود .
حیوونا فهمیده بودن که باید برای بازگشتن آسایش و آرامش به جنگل یه تصمیمی بگیرن .اونا با هم تصمیم گرفتن برای جنگل یه کلانتری بسازن .اما کلانتری بدون پلیسه نمی شه.حالا چه کسی باید پلیس جنگل بشه ؟
چاره ی کار قرعه کشی بود .ده تا از حیوونا داوطلب شدن تا پلیس جنگل باشن .قرعه کشی شروع شد و بعد از دوساعت نتایج اون اعلام شد .
1- مار خالخالی
2- یوزپلنگ تیزپا
3- کلاغ راستگو
اشکال این قرعه کشی این بود که به جای یه نفر، سه نفر انتخاب شده بودند چون هر سه نفرشون به اندازه ی مساوی رأی آورده بودند.از طرفی، هر سه نفرشون برای پلیس بودن مناسب بودن.
اما حیونا اصرار داشتن بین این سه نفر یکی رو انتخاب کنن.می خواستن دوباره برای قرعه کشی آماده بشن که یه دفعه صدای جیغ خرگوشه حواس همه رو پرت کرد.آخه یه حیوون بدجنس که نقاب به صورتش زده بود تا کسی اونو نشناسه ،کیف پول خرگوشه رو برداشت و پا به فرار گذاشت .خرگوشه داد می زد :آی دزد ،دزد .کمکم کنید،دزد همه ی پولامو برد، بدبخت شدم.
یوزپلنگ با شنیدن صدای خرگوشه، انداخت دنبال دزده تا بالاخره کنار برکه اونو دستگیر کرد .مار خالخالی خیلی سریع رسید و مثل یه طناب محکم اون حیوون بدجنس رو به درخت بست و جلوی فرار کردنشو گرفت. کلاغه خبر دستگیر شدن دزد رو به حیونای جنگل رسوند و همه ی حیوونارو برد کنار برکه .
نقاب رو که از چهره ی اون برداشتند دیدن کسی نیست جز سنجاب قهوه ای، که دوست صمیمی خرگوشه است .
قضیه این بود که سنجاب قهوه ای و خرگوشه نقشه کشیده بودن تا به حیونای جنگل نشون بدن که این سه نفر می تونن با همدیگه یک کارگاه پلیسی تشکیل بدن و هر سه نفرشون پلیسای جنگل باشن.
همه، از این فکر خوب،خوششون اومد و کلانتری جنگل رو به سه پلیس تازه کار تحویل دادند.
در قصه های بعدی ماجراهایی پر از هیجان راجع به اقدامات این سه پلیس جنگل خواهید خواند.
منبع:tebyan.net