سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

طنز؛ نکات کنکوری درباره نمایشگاه کتاب


آقا اولا که اسمش نمایشگاه کتاب است، یعنی جهت نمایش کتاب! از اینکه هیچ کتابی نخریده‌اید احساس شرم و حیا نکنید... خریدن برای سایر روزهای سال است.

 
 
 
 

روزنامه قانون: اگر راه قرض دارید که حتما سری به نمایشگاه کتاب بزنید، به این نکات توجه کنید:

الف) تعطیلی:
آقا اولا که اسمش نمایشگاه کتاب است، یعنی جهت نمایش کتاب! از اینکه هیچ کتابی نخریده‌اید احساس شرم و حیا نکنید... خریدن برای سایر روزهای سال است. دوما حتما از این فرصت استفاده کنید، سر استادتان گول بمالید که «استاد کلاس رو تعطیل کن پاشیم بریم نمایشگاه،» فقط بالا غیرتا واقعی بیایید نمایشگاه، بعضا دیده شده دوستان از تعطیلی استفاده کرده و در کافه، سینما، پارک و حتی پارتی دیده شده‌اند، واقعا شانس آوردیم از پارتی بدتر در مملکت نداریم وگرنه آنجا را هم استاد می‌کردند! کلا ما یک چیزی را از این مملکت فهمیدیم، اینکه نه تعطیلات از ملت ما برمی‌گردد و نه ملت ما از تعطیلات! کلا ملت تعطیلاتی هستیم.

ب) قیمت:
ما نه اینکه همگی توانگریم، زیاد به قیمت روی کتاب نگاه نمی‌کنیم. با این حال این نکته را برای آن سه درصد قشر آسیب‌پذیر جامعه می‌نویسیم. کتاب های زیادی هستند که قبل از سال 88 و گرانی ویرانگر کاغذ، چاپ شده‌اند و بعضا ناشران منصفی وجود دارند که روی قیمت آنها برچسب جدید نزده‌اند... پس اگر کتابی قبل از این سال منتشر شده، از تخفیف ده درصدی استفاده کنید و بی‌درنگ کتاب را بخرید. حتی اگر به دردتان نخورد، به عنوان کادوی تولد که می‌شود انداخت به دوستان عزیزتر از جان! 

ج) اشانتیون:
آقا غرفه‎‌دارها زرنگ شده‌اند، سابق براین می‌رفتی نمایشگاه، کلی اشانتیون، نایلکس خوشگل، پاکت شیک، خودکار و دفترچه یادداشت برمی‌داشتی، یا بهتر است بگوییم غارت می‌کردی! اما حالا تا حرفش را می‌زنی ناشر می‌گوید برو بازار لوازم‌التحریر! اما هنوز ناامید نشوید. بعضا غرفه‌دارانی هستند که روی پیرزن ها را زمین نمی‌اندازند، چون می‌دانند آنها دوست دارند چهار تا اشانتیون ببرند خانه به نوه‌هایشان بدهند. پس برای گرفتن اشانتیون به مادربزرگتان رو بزنید. اگر به هر دلیل ایشان قبول نکرد، خودتان عینهو اکبر عبدی با لباس مبدل به نمایشگاه بیایید!

د) کمبود محبت:
اگر دنبال این هستید که غرفه‌دارها شما را تحویل بگیرند و با شما وارد مذاکره و گفت‌و گو بشوند، اولین قدم این است که کت و شلوار شیک و با پرستیژی بپوشید، ریش پروفسوری بگذارید و موها را شانه کنید. بعد ادعا کنید که خودتان غرفه دارید و پدرتان ناشر است. شماره تماس و کارت ویزیت رد و بدل کنید و دقایقی درباره پروژه بزرگ آینده، نیاز به جذب شریک و یا دایر نمودن نمایندگی در شهرستان صحبت کنید. حداقل عایدی شما پکیج‌های شیک و خوشگلی است که البته به هیچ دردتان هم نمی‌خورد. اما خب شما ایرانی هستید و آن لحظه فکر می‌کنید «وای چه خوبه بگیرم» فقط توجه داشته باشید که هرچه غرفه و دکوراسیونش اشرافی‌تر باشد، کمتر وقتتان به هدر می‌رود. مردم آزار هم خودتانید!

ه) با نامزد،
همسر یا امثالهم به نمایشگاه نیایید! چون اولا آمدن با آنها مساویست با همرنگ جماعت شدن و خرید تنقلات! اگر نخرید می‌گویند خسیس نمی‌خواهد دست توی جیبش کند! حالا درست است که نمایشگاه یعنی ذرت مکزیکی و سیب‌زمینی سرخ‌کرده، اما برای یک ذره از آنها، پول خون پدربزرگشان را از شما خواهند گرفت. و دلیل دوم هم که معلوم است، اصلا نمایشگاه برای پیدا کردن شریک زندگی‌ست، پس اگر نامزد دارید، کلا از مزایای نمایشگاه محروم خواهید شد. در نهایت توصیه‌های ایمنی ما را جدی بگیرید و دست در دست هم بدهید به اردیبهشت، تا میانگین مطالعه کشور را پنج دقیقه افزایش دهید.

مهرداد نعیمی - علی دریاکناری


ویدیو مرتبط :
نکات آموزشی مهندس مسعودی و نکات کنکوری استاد احمدی 1

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

طنز؛ طرز ساخت نمایشگاه کتاب!


یک شعار کهنه در فرهنگ ما وجود دارد که می گوید: «من به نمایشگاه کتاب می روم، پس هستم...» حالا اینکه چی هستم بماند برای مجالی دیگر!

خط خطی: برای ما ایرانی ها که بدون کتاب زندگی نتوانیم کرد و سرانه مطالعه مان از سقف قرارداد فوتبالیست ها هم بالاتر است، حضور در نمایشگاه کتاب مسئله مرگ و زندگی است.

یک شعار کهنه در فرهنگ ما وجود دارد که می گوید: «من به نمایشگاه کتاب می روم، پس هستم...» حالا اینکه چی هستم بماند برای مجالی دیگر!

برای حضور در نمایشگاه کتاب ما باید به طرز ساخت آن آشنا باشیم. لطفا قلم و کاغذ را بردارید و یادداشت کنید...



مواد لازم:

امنیت: به میزان لازم؛

ساندویچی: برای سیر کردن عشاق کتاب؛

انواع و اقسام غذاهای محلی: به ازای هر استان، دو نوع غذا؛

سیگار فروشی: چند عدد قاچاقی؛

حباب ساز: 4000 تومان؛

ناشرین محترم محروم از حضور در نمایشگاه: چند عدد برای نشان دادن «اینجا خانه خاله نیست که...»؛

ذرت مکزیکی: در چهار گوشه نمایشگاه؛

آب فروشی: قدم به قدم؛

عرضه مستقیم میوه به قیمت خون تعاونی پدرشان: یک عدد در قسمت وی آی پی؛

فروش گوسفند زنده (قتل و نصب در محل): جنب درب های ورودی نمایشگاه؛

تخمه فروشی سیار: به تعداد کافی؛

پتو و بالشت: یک عدد به ازای هر دو نفر؛

لباس زیر مردانه و بچه گانه فروشی: محض اطمینان دو عدد؛

کله پزی: یک عدد با صف وصف ناشدنی علاقه مندان به کتاب؛

بستنی فروشی: برای رفع خستگی؛

علاقه مندان به نوامیس مردم: تعداد قابل توجهی از جمعیت علاقه مند به کتاب خوانی؛

دلالان ارز: مستقر در جای جای نمایشگاه؛

فیلم، سی دی، پاسور فروشی: بودنش به از نبودن، خاصه در بهار؛

هوای دو نفره: به میزان کافی؛

زوج های بلاتکلیف: تقریبا همان جمعیت حاضر در نمایشگاه؛

کتاب: عجب دل خجسته ای داری تو، فکر کردی کجا آمدی؟!



طرز ساخت:

ابتدای امر همانند هر نمایشگاه و یا تجمع دیگری، امنیت را برقرار می کنیم. از همین رو تعدادی از افراد زحمت کش را همین طور بی هدف ول می کنیم توی نمایشگاه تا ترتیب امنیت را بدهند. بعد که دلمان خنک نشد، تعدادشان را بیشتر می کنیم. باز هم تعدادشان را بیشتر می کنیم. از آنجایی که هر چه تعدادشان را بیشتر می کنیم سیر نمی شویم، در هر غرفه تعدادی ون مخصوص امنیت می گذاریم تا به دنیا نشان بدهیم شهروندان برای ما در چه درجه9 ای از اهمیت قرار دارد. این ون ها هی می روند و هی خالی برمی گردند و خب لابد کار دارند، به ما چه مربوط!؟ ما مگر فضولیم؟ آقا به خدا این ها ما را گول زدند... عمو ما غلط کردیم... قول می دهیم دیگر تکرار نشود... عمو نکن... عمووو اصرار نکن... من نوشابه نمی خورم عمو، ممنونم، آخه میگن آدمو از ریخت میندازه! به خدا اهل تعارف نیستم!

بعد از اینکه عمو بی خیال ما شد و امنیت برقرار، باید برویم انرژی بگیریم تا خوب بتوانیم نمایشگاه را بگردیم. از همین رو دست همسرمان، یا نامزدمان، یا کسی که قرار است روزی نامزدمان شود، یا کسی که قرار نیست نامزدمان شود، یا کسی که قرار نیست نامزدمان باشد... هنوز اینجایی عمو، ببخشید... اصلا دست یک آقایی را می گیریم و می رویم ساندویچی مستقر در محل نمایشگاه! مقداری از هوای دو نفره را به غذا اضافه می کنیم و خوب آن را هم می زنیم بلکه هوای  مان ته نگیرد، وگرنه ما که خودمان زن داریم!

بعد از ساندویچ چی می چسبد؟ آفرین به شما... بستنی! امان از این هواهای دو نفره که لامصب سنگ هم می خوری به آدم می چسبد! بعد از صرف بستنی دست هوای دو نفره را می گیریم و آماده بازدید از نمایشگاه می شویم که ناگهان صف طویلی توجه مان را جلب می کند. هر چه به ابتدای صف نزدیک تر می شویم بوی بدتری به مشام می رسد اما باز هم بی خیال نمی شویم. خب برای مان جالب است که بدانیم این همه آدم شیک و اتوکشیده، اینقدر مودب و بی سر و صدا توی صف چی ایستاده اند ... یعنی کدام کتاب نایاب رفع توقیف شده؟ یا شاید هم نویسنده معروفی دارد کتاب هایش را امضا شده به مردم هدیه می دهد... خب این نویسنده پس چرا اینقدر بو می دهد لعنتی؟ بالاخره انتظارها به سر می رسد و پرده از این راز برمی افتد؛ رازی که هم تو دانی و هم من.

معمولا درازترین صف در هر نمایشگاهی، گلاب به رویتان صف دست شویی است. باور کنید استقبالی که مردم از دست شویی نمایشگاه می کنند را اگر از کتاب ها می کردند، الان این همه انتشاراتی ورشکسته و در شرف ورشکستگی نداشتیم. دست شویی می روید اشکالی ندارد، نیاز طبیعی تان است، اما اینجوری لامصب!؟

خلاصه تا یک دل سیر قضای حاجت کنیم، از بلندگو اعلام می کنند ساعت بازدید از غرفه ها به پایان رسیده و عزیزان – که ما هستیم – باید محل نمایشگاه را ترک کنیم، در حالی که ما هنوز به خیلی از کارهای اصلی مان نرسیدیم. یعنی هنوز نه روی نیمکت های نمایشگاه نشستیم و با هوای دو نفره مان حرف های مهم مان را زده ایم، نه سیگار کشیدیم، نه تخمه خریدیم و نه حتی برای دقایقی روی چمن های نمایشگاه دراز کشیدیم! به این هم می گویند نمایشگاه؟ هزار کیلومتر راه را کوبیدیم آمدیم تا تهران، فقط ساندویچ و بستنی بخوریم؟ همین است که پیشرفت نمی کنیم دیگر... با قهر و غضب مشغول ترک همایشگاه هستید، که ناگهان اتفاق خوشایندی برایتان رخ می دهد. یکی از دوستانتان که همیشه شما را دست کم می گرفت و قطعا مذکر است تماس می گیرد تا این فرصت استثنایی را برای عرض اندام به شما بدهد. اینجور وقت ها اتلاف وقت جایز نیست، پس شما باید بدون معطلی او را از آمدنتان به نمایشگاه مطلع کنید. به این نمونه کم نظیر دقت کنید:

شهرام رمضانی: «سلام، خوبی؟»

منِ نوعی: «سلام مداداش، بی زحمت یه خرده زودتر بگو من توی نمایشگاه کتاب هستم خوب آنتن نمیده!»

شهرام رمضانی: «نمایشگاه کتاب!»

منِ نوعی: «چاکرتیم دیگه!»

شهرام رمضانی: «چاکرتیم یعنی چی؟ تو نمایشگاه کتاب چیکار می کنی؟»

من نوعی: «هان؟ چیزه ... ببین، اومدم اینجا کتاب بخرم، اما هر چی گشتم چیزی پیدا نکردم... فکر کنم ازدیاد جمعیت زیاد بوده، کتاب ها رو بردن یه جای دیگه که مردم راحت باشن!»

شهرام رمضانی: «تو مگه توی زندگیت کتاب خوندی تا حالا؟»

من نوعی: «بالاخره که باید از یه جایی شروع می کردم، منم از همبرگر و بستنی شروع کردم! حق با تو بود، کتاب خوندن خیلی فاز میده!»

شهرام رمضانی: «داداش تو که اینقدر پول داری می خوای توی این گرونی کتاب بخری، چرا پول منو نمیدی؟»

من نوعی: «الو؟ الو شهرام جان؟ داداش قطع و وصل می شه... الووو... قطع!»

پی نوشت:

شهرام رمضانی در لغت نامه کدخدا: طلبکار، کسی که صبرش سر آمده، خونخوار، کسی که به زور پولش را می خواهد و نمی فهمد ندارم یعنی چی، مزدور، قدرتمند، مرفه و بی درد، مایه دار، کسی که باید به آحاد ملت معرفی بشود، باجگیر، جاه طلب، دارنده ثروت، آقا پولداره، چندی ست به دوران رسیده، فرزند مختار، کسی که پدرش مختار است، پرادعا، عشق شهرت، کسی که از پولش نمی گذرد و با آدم برخورد دیپلماتیک می کند!