سرگرمی
2 دقیقه پیش | تصاویری که شما را به فکر فرو میبرد (34)یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمیتواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ... |
2 دقیقه پیش | دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماهدیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ... |
طنز؛ اونجوری که اصلا نمیتونم!
مهرداد نعیمی در روزنامه قانون نوشت:
بهراد رستوران ایتالیاییِ کنار سینما را نشان داد و گفت: «بریم اینجا. خیلی خوبه. بهترین رستوران دنیاست».
ماجرا اینطوری شروع شد ولی بد نیست قبل از روایتش، چند خط توضیح بدم. اُمید امینی جزو خستهترین آدمای دنیا بود. خستههااا... همین 6 ماه پیش با دختری آشنا شد: پزشک، خانوادهدار، محقق، باهوش، مهربون، میلیاردر، روشنفکر، خونگرم، ورزشکار، قیافه عین هیلاری داف، منتها بهتر و از همه مهمتر اینکه عاشق و شیدای اُمید بود و تنها آرزویش ازدواج با آقای امینیِ داغون.... اما یک ماه بعد امینی زد زیر همهچی و جدا شد. چرا؟ چون فقط حوصلهاش سر رفته بود! اُمید این قابلیت را داشت که وسط تفریح توی خفنترین پارکِ آبیِ پاریس هم حوصلهاش سر برود... حالا همین آقای امینی یک دوست فابریک داشت به اسم بهراد که صدها درجه خستهتر از خودش بود! پاسخِ بهراد به هر خواستهای یکچیز بود: «اصلا نمیتونم!» همین چند روز پیش، به بهراد خبر دادند که ساختمان قراره سمپاشی بشه و همگی باید چند ساعتی محل را ترک کنند. اهالی ساختمان در کسری از ثانیه فلنگ را بستند و رفتند، جز بهراد که از سکوت دلانگیز ساختمان استفاده کرد و تخت گرفت خوابید!
امشب آقای امینی و بهراد و چند دوست دیگر تصمیم گرفتند پس از تماشای یک فیلم به رستوران بروند. بهراد رستوران ایتالیاییِ کنار سینما را نشان داد و گفت: «... بهترین رستوران دنیاست».
اُمید: «مطمئنی؟ خیلی خلوته ».
بهراد: «همه رستورانهای خوب دنیا خلوتن. برای همینه که ورشکست میشن».
اُمید منطقِ بهراد را درک نکرد ولی چون حوصله بحث نداشت، همگی رفتند و دور یکی از میزها نشستند. نگاهی به منوی رستوران کردند. قیمتها به طرز وحشیانهای بالا بود. اُمید پرسید: «مطمئنی اینجا اومدی؟ خیلی گرونه».
بهراد: «خیلی گرونه. ولی همین نشونه خوبیه احتمالا!»
اُمید: «چه ربطی داره؟ نیومده بودی. درسته؟»
بهراد: «دروغ چرا. نیومده بودم».
اُمید: «پس کِرم داری میگی بیایم اینجا؟»
بهراد: «به این فکر کن که اگه نگفته بودم الان بیرون توی سرما یه لنگه پا داشتیم بحث میکردیم که کدوم گوری بریم.»
اُمید که حوصله تغییر رستوران نداشت، شروع به انتخاب غذا کرد. گارسون آمد و سفارش غذاها را گرفت. همه غذایی سفارش دادند جز خود بهراد!
اُمید: «چرا سفارش نمیدی؟»
بهراد: «من رژیمم. شبها چیزی نمیخورم!»
اُمید: «یعنی الان تو ما رو آوردی به رستوران خیلی گرونی که خودت قرار نیست چیزی سفارش بدی؟ اُمید نیستم اگه بذارم پول خرجنکرده از درِ این رستوران بیرون بری. آقا یه تهچین برای ایشون بیارید».
بهراد: «نه... نه... آقا تهچین نیار. سالاد دارید؟ سالاد سزار؟ سالادِ هرچی.... یه سالاد بیار».
گارسون: «بله سالاد مخصوص داریم. میارم خدمتتون».
اُمید حوصله پافشاریِ بیشتر نداشت، به سالاد رضایت داد. بعد منو را نگاه کرد و دلش خنک شد. سالاد مخصوص سرآشپز از اکثر غذاهای لیست گرانتر بود. آنشب وقتی بهراد داشت برای یک سالاد بیمزه، 100 هزار تومان پول میپرداخت، آنقدر عصبانی بود که دلش میخواست صندلی را توی سر صاحب رستوران بکوبد و بعد شیشه رستوران را به 100هزار تکه تبدیل کند اما هیچکدام از این کارها را نکرد، چون حوصله نداشت. چند روز بعد فهمید عینک یک میلیون تومانیاش را هم توی همان رستوران جا گذاشته است. عینکی که دیگر هیچوقت پیدا نشد چون بهراد اصلا حوصله آن را نداشت که دنبالش بگردد. همه اینها را نوشتم که بگویم به جان همین اُمید، خود شما از بهراد هم خستهتری. لامصب یک مُشت خسته هستیم که تشکیل اجتماع دادیم. اول خسته بودیم بعد دست و پا درآوردیم. بابا یه تحرکی به خودتون بدید....
بهراد رستوران ایتالیاییِ کنار سینما را نشان داد و گفت: «بریم اینجا. خیلی خوبه. بهترین رستوران دنیاست».
ماجرا اینطوری شروع شد ولی بد نیست قبل از روایتش، چند خط توضیح بدم. اُمید امینی جزو خستهترین آدمای دنیا بود. خستههااا... همین 6 ماه پیش با دختری آشنا شد: پزشک، خانوادهدار، محقق، باهوش، مهربون، میلیاردر، روشنفکر، خونگرم، ورزشکار، قیافه عین هیلاری داف، منتها بهتر و از همه مهمتر اینکه عاشق و شیدای اُمید بود و تنها آرزویش ازدواج با آقای امینیِ داغون.... اما یک ماه بعد امینی زد زیر همهچی و جدا شد. چرا؟ چون فقط حوصلهاش سر رفته بود! اُمید این قابلیت را داشت که وسط تفریح توی خفنترین پارکِ آبیِ پاریس هم حوصلهاش سر برود... حالا همین آقای امینی یک دوست فابریک داشت به اسم بهراد که صدها درجه خستهتر از خودش بود! پاسخِ بهراد به هر خواستهای یکچیز بود: «اصلا نمیتونم!» همین چند روز پیش، به بهراد خبر دادند که ساختمان قراره سمپاشی بشه و همگی باید چند ساعتی محل را ترک کنند. اهالی ساختمان در کسری از ثانیه فلنگ را بستند و رفتند، جز بهراد که از سکوت دلانگیز ساختمان استفاده کرد و تخت گرفت خوابید!
امشب آقای امینی و بهراد و چند دوست دیگر تصمیم گرفتند پس از تماشای یک فیلم به رستوران بروند. بهراد رستوران ایتالیاییِ کنار سینما را نشان داد و گفت: «... بهترین رستوران دنیاست».
اُمید: «مطمئنی؟ خیلی خلوته ».
بهراد: «همه رستورانهای خوب دنیا خلوتن. برای همینه که ورشکست میشن».
اُمید منطقِ بهراد را درک نکرد ولی چون حوصله بحث نداشت، همگی رفتند و دور یکی از میزها نشستند. نگاهی به منوی رستوران کردند. قیمتها به طرز وحشیانهای بالا بود. اُمید پرسید: «مطمئنی اینجا اومدی؟ خیلی گرونه».
بهراد: «خیلی گرونه. ولی همین نشونه خوبیه احتمالا!»
اُمید: «چه ربطی داره؟ نیومده بودی. درسته؟»
بهراد: «دروغ چرا. نیومده بودم».
اُمید: «پس کِرم داری میگی بیایم اینجا؟»
بهراد: «به این فکر کن که اگه نگفته بودم الان بیرون توی سرما یه لنگه پا داشتیم بحث میکردیم که کدوم گوری بریم.»
اُمید که حوصله تغییر رستوران نداشت، شروع به انتخاب غذا کرد. گارسون آمد و سفارش غذاها را گرفت. همه غذایی سفارش دادند جز خود بهراد!
اُمید: «چرا سفارش نمیدی؟»
بهراد: «من رژیمم. شبها چیزی نمیخورم!»
اُمید: «یعنی الان تو ما رو آوردی به رستوران خیلی گرونی که خودت قرار نیست چیزی سفارش بدی؟ اُمید نیستم اگه بذارم پول خرجنکرده از درِ این رستوران بیرون بری. آقا یه تهچین برای ایشون بیارید».
بهراد: «نه... نه... آقا تهچین نیار. سالاد دارید؟ سالاد سزار؟ سالادِ هرچی.... یه سالاد بیار».
گارسون: «بله سالاد مخصوص داریم. میارم خدمتتون».
اُمید حوصله پافشاریِ بیشتر نداشت، به سالاد رضایت داد. بعد منو را نگاه کرد و دلش خنک شد. سالاد مخصوص سرآشپز از اکثر غذاهای لیست گرانتر بود. آنشب وقتی بهراد داشت برای یک سالاد بیمزه، 100 هزار تومان پول میپرداخت، آنقدر عصبانی بود که دلش میخواست صندلی را توی سر صاحب رستوران بکوبد و بعد شیشه رستوران را به 100هزار تکه تبدیل کند اما هیچکدام از این کارها را نکرد، چون حوصله نداشت. چند روز بعد فهمید عینک یک میلیون تومانیاش را هم توی همان رستوران جا گذاشته است. عینکی که دیگر هیچوقت پیدا نشد چون بهراد اصلا حوصله آن را نداشت که دنبالش بگردد. همه اینها را نوشتم که بگویم به جان همین اُمید، خود شما از بهراد هم خستهتری. لامصب یک مُشت خسته هستیم که تشکیل اجتماع دادیم. اول خسته بودیم بعد دست و پا درآوردیم. بابا یه تحرکی به خودتون بدید....
ویدیو مرتبط :
اصلا نمی تونم با خانواده شوهرم کنار بیام
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
طنز: نخواستیم بابا، اصلا یارانه نخواستیم!
حتما میدانید در فرم ثبتنام یارانه نقدی «فاز دوم»، باید میزان درآمد خود را مشخص کنیم و اگر اشتباه مشخص کنیم بعدا طبق قانون و طبق امضایی که کردهایم پدرمان را درمیآورند و زندگیمان به را به نفع یارانهها مصادره میکنند.
ایسنا: راستش را بخواهید برای اولینبار میخواهم در سایت رفاهی ثبت نام کنم ولی از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان باشد که میزان دریافتی و درآمدم را نمیدانم. نه اینکه آدم متمولی هستم که ندانم چه پولی از کجا به حسابم ریخته میشود. این ندانستن از مایهداری نیست؛ از چیز دیگری است. ما از آن دسته مردم نیستیم که پول نشمرده توی جیبشان میگذارند و مشتمشت از توی گاوصندوق تراول برمیدارند. ما همیشه جیبمان را با حساب پر میکنیم. یعنی همیشه حساب آنچه را در جیبمان هست داریم و اغلب هم میدانیم که چقدر باید جیبمان باشد، ولی نیست.
حتما میدانید در فرم ثبتنام یارانه نقدی «فاز دوم»، باید میزان درآمد خود را مشخص کنیم و اگر اشتباه مشخص کنیم بعدا طبق قانون و طبق امضایی که کردهایم پدرمان را درمیآورند و زندگیمان به را به نفع یارانهها مصادره میکنند.
گروههای درآمدی که باید یکی از آنها را مشخص کنیم به این ترتیب است: «کمتر از ۶۰۰ هزار تومان، از ۶۰۰ هزار تومان تا یک میلیون تومان، از یک تا دو میلیون تومان، از دو تا دو و نیم میلیون تومان و بیشتر از دو و نیم میلیون تومان در ماه.»
راستش من جزو سه گروه درآمدی هستم. چون در کار فرهنگی، همیشه همه جا پول آدم را سر وقت نمیدهد و شما همیشه یک جور حقوق نمیگیرید. مثلا اگر یک ماه فقط از رادیو پول بگیرم میشوم کمتر از ۶۰۰ هزار تومان. اگر رادیو پول بدهد و ایسنا هم واریز کند میشوم از ۶۰۰ هزار تومان تا یک میلیون تومان. اگر رادیو بدهد، ایسنا هم بریزد و چلچراغ هم حقوق بدهد میشوم از یک تا دو میلیون تومان! و البته هیچگاه به بالای دو میلیون تومان نمیرسم چون اصلا قلبم ظرفیت مبالغ بالا را ندارد و سیستم بانکی هم اجازه نمیدهد مبالغ هنگفت وارد حسابهای معمولی ما بشود.
خودم میدانم که این نهادهای فرهنگی هیچوقت با هم حقوق نمیدهند و من باید کمتر از ۶۰۰ هزار تومان را علامت بزنم ولی راستش میترسم یک ماه اینها با هم حقوق بدهد و من را ببرند توی دسته از یک تا دو میلیون تومان و بعد همان روز آن پولی که از سال ۸۷ دست یک نهاد فرهنگی دارم هم به حسابم واریز شود و بعد همان روز بازرسان بیایند تحقیق کنند و ببینند من اطلاعات نادرست دادهام و بعد دستگیرم کنند ببرند پیش ب. ز. آبخنک بخورم و بلکه زودتر محاکمه بشوم و اموالم مصادره بشود و تبدیل بشوم به نماد مبارزه با اخلالگران اقتصادی و شانس بیاورم و حبس ابد بگیریم.
نخواستیم. اصلا یارانه نخواستیم. شانس نداریم که اگر پروندهمان به راه افتاد بیست سال طول بکشد، اگر شانس من است چهار روزه بررسی میشود.
حتما میدانید در فرم ثبتنام یارانه نقدی «فاز دوم»، باید میزان درآمد خود را مشخص کنیم و اگر اشتباه مشخص کنیم بعدا طبق قانون و طبق امضایی که کردهایم پدرمان را درمیآورند و زندگیمان به را به نفع یارانهها مصادره میکنند.
گروههای درآمدی که باید یکی از آنها را مشخص کنیم به این ترتیب است: «کمتر از ۶۰۰ هزار تومان، از ۶۰۰ هزار تومان تا یک میلیون تومان، از یک تا دو میلیون تومان، از دو تا دو و نیم میلیون تومان و بیشتر از دو و نیم میلیون تومان در ماه.»
راستش من جزو سه گروه درآمدی هستم. چون در کار فرهنگی، همیشه همه جا پول آدم را سر وقت نمیدهد و شما همیشه یک جور حقوق نمیگیرید. مثلا اگر یک ماه فقط از رادیو پول بگیرم میشوم کمتر از ۶۰۰ هزار تومان. اگر رادیو پول بدهد و ایسنا هم واریز کند میشوم از ۶۰۰ هزار تومان تا یک میلیون تومان. اگر رادیو بدهد، ایسنا هم بریزد و چلچراغ هم حقوق بدهد میشوم از یک تا دو میلیون تومان! و البته هیچگاه به بالای دو میلیون تومان نمیرسم چون اصلا قلبم ظرفیت مبالغ بالا را ندارد و سیستم بانکی هم اجازه نمیدهد مبالغ هنگفت وارد حسابهای معمولی ما بشود.
خودم میدانم که این نهادهای فرهنگی هیچوقت با هم حقوق نمیدهند و من باید کمتر از ۶۰۰ هزار تومان را علامت بزنم ولی راستش میترسم یک ماه اینها با هم حقوق بدهد و من را ببرند توی دسته از یک تا دو میلیون تومان و بعد همان روز آن پولی که از سال ۸۷ دست یک نهاد فرهنگی دارم هم به حسابم واریز شود و بعد همان روز بازرسان بیایند تحقیق کنند و ببینند من اطلاعات نادرست دادهام و بعد دستگیرم کنند ببرند پیش ب. ز. آبخنک بخورم و بلکه زودتر محاکمه بشوم و اموالم مصادره بشود و تبدیل بشوم به نماد مبارزه با اخلالگران اقتصادی و شانس بیاورم و حبس ابد بگیریم.
نخواستیم. اصلا یارانه نخواستیم. شانس نداریم که اگر پروندهمان به راه افتاد بیست سال طول بکشد، اگر شانس من است چهار روزه بررسی میشود.