سرگرمی
2 دقیقه پیش | تصاویری که شما را به فکر فرو میبرد (34)یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمیتواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ... |
2 دقیقه پیش | دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماهدیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ... |
داستان عشق رومئو و ژولیت افغانستان
"آنها بیسواد هستند. آنها به مدرسه نرفتهاند و یکی دو سال بیشتر با هم اختلاف سن ندارند. جالبترین چیز برای من، نقش مهمی بود که شعر در زندگی آنها بازی میکرد. آنها نمیتوانستند بخوانند، اما از آهنگهای پاپ شعرها را یاد میگرفتند."
ذکیه و علی میدانستند که عشق میانشان، عشق ممنوع است. ذکیه سنی و از قوم تاجیک بود و علی، شیعه و از قوم هزاره.
به گزارش سیانان، رود نوردلند، روزنامهنگاری که رومئو و ژولیت افغانستان را پیدا کرده است، میگوید که در این کشور، چنین عشقی معمولاً به قتلهای ناموسی ختم میشود.
او در مقدمۀ کتاب جدیدش به اسم "عشاق" مینویسد: "وقتی مجموعه گزارشهای راجع به این دو نفر را مینوشتم، همیشه انتظار داشتم که گزارش بعدی و نهایی مربوط به این باشد که چطور خانوادۀ دختر نیمۀ شب او را از پناهگاهش بیرون کشیده و کشتهاند. آن وقت لحظهای عصبانی میشدیم و به صفحۀ بعد میرفتیم. این جور داستهانها معمولاً پایانی اینچنینی دارند، اما اشتباه میکردم و داستان آن دو تازه شروع شده بود."
آنها بدون هیچ چیز به غیر از عشق به همدیگر، فرار کردند و نجات پیدا کردند.
نوردلند به کریستین امانپور، مجری سیانان، میگوید: "آنها بیسواد هستند. آنها به مدرسه نرفتهاند و یکی دو سال بیشتر با هم اختلاف سن ندارند. جالبترین چیز برای من، نقش مهمی بود که شعر در زندگی آنها بازی میکرد. آنها نمیتوانستند بخوانند، اما از آهنگهای پاپ شعرها را یاد میگرفتند."
نوردلند در کتابش به زنگ گوشی علی اشاره میکند که یک آهنگ عاشقانۀ پشتو است و میگوید: "بیا اینجا گل کوچک من، بیا/ بگذار سینهام را برایت بشکافم/ و قلب برهنهام را نشانت دهد".
نوردلند میگوید: "علی با شعرهایی که برای ذکیه میخواند، آهنگهای عاشقانهای که برایش زمزمه میکرد و داستانهای عاشقانۀ ایرانی که برایش میگفت، او را مجذوب خود کرد. این بخش بزرگی از زندگی احساس آنهاست. دیدن این موضوع برایم فوقالعاده خوشایند بود، اینکه ادبیات در میان این مردم بیسواد در آن نقطۀ بسیار دورافتادۀ افغانستان چه جایگاه مهمی دارد."
ذکیه در ابتدا در پذیرش پیشنهاد علی مردد بود. او به تابو بودن و خطری که در این ازدواج وجود داشت، آگاه بود.
او با چنین کاری، یعنی گریختن به همراه یک مرد هزارۀ شیعه، "آبرو"ی خانواده را زیر پا میگذاشت.
ذکیه به نوردلند گفته است: "صد درصد، مرا میکشتند."
نوردلند میگوید: "حتی قانونی در افغانستان هست که اگر شما یک مرد باشید و زنی از خانوادۀتان را به خاطر آسیب زدن به آبرویتان بکشید، حداکثر مجازاتتان دو سال حبس خواهد بود."
او میافزاید: "در افغانستان مواردی بوده است که خانواده شش یا هشت سال صبر کردهاند تا دختر را بکشند. حتی گاهی تظاهر به آشتی میکنند و وقتی که همه تقریباً موضوع را فراموش میکنند، برمیگردند و آن فرد را میکشند. این اتفاق بارها و بارها تکرار شده است."
آنها به محض اینکه والدینشان به ارتباطشان بو ببردند از خانه فرار کردند. پدر ذکیه عصبانی بود.
نوردلند در کتابش از پدر ذکیه اینطور نقل قول میکند: "به خدا قسم میخورم که اگر همه چیزم را خرج کنم، دخترم را به خانه برمیگردانم. او مثل عضو بدن من است، چطور میتوانم اجازه دهم که با آن پسر برود؟"
محبتهای علی دل ذکیه را برد و باعث شد که خطر مرگ قطعی را به جان بخرد.
ذکیه میگوید: "خیلی سخت بود. همه در خانواده بر ضد من بودند."
در سال 2011، بررسی بنیاد تامپسون رویترز افغانستان را به عنوان خطرناکترین کشور جهان برای زنان معرفی کرد.
بنا بر گزارش عفو بینالملل، در افغانستان، "هر نوع کار غیر اخلاقی، چه خیانت و چه تجاوز، بیآبرو کردن خانواده تلقی میشود و میتواند منجر به "خشونتهای ناموسی شود."
پدر ذکیه به همراه سه فرزند دیگرش
داستان عاشقانۀ علی و ذکیه، مثل رومئو و ژولیت، صحنۀ بالکن هم دارد.
ذکیه میگوید: "اگر کسی عاشق کسی باشد، باید جرات انجام کاری را که باید انجام شود را داشته باشد."
وقتی که ذکیه روی پشت بام خانۀشان میرفته، علی برایش آهنگی افغانی را میخوانده است؛ این شعر:
"دو چشم سیاهت، چشمان یک افغان هستند/ اما رحم در قلبت نداری/ بیرون از دیوارهایت شبها را روز کردم/ این چه خوابی است که از آن بیدار نمیشود."
ذکیه میگوید: "این شعر من را تکان داد و جراتم را زیاد کرد. آن روزها سرد بود و با این وجود او برای دیدنم میآمد. حتی با این که به او گفته بودم نیاید که سردش نشود، باز هم میآمد و شعرش را میخواند."
نوردلند با نوشتن داستان ذکیه و علی، رومئو و ژولیت افغانستان را مشهور کرد.
او میگوید: " آنها به قهرمان همنسلانشان تبدیل شدهاند، چرا که مشخصاً فقط این دو نفر نیستند که عاشق هم هستند. افغانها عاشق میشوند و بعد عشق را کنار میگذارند تا با کسانی که دیگران برایشان تعیین کردهاند، ازدواج کنند."
"چیزی که ماجرای ذکیه را خطرناک میکند، خانوادۀ او هستند. اگر آنها بخواهند او را بکشند، خیالشان راحت است که کسی آنها را تحت پیگرد قرار نخواهد داد. و حتی اگر تحت پیگرد قرار بگیرند، مجازات جدیای منتظرشان نیست."
وضعیت بد زنان
نوردلند که مدتها در افغانستان خبرنگاری کرده است، با قتلهای ناموسی بیگانه نیست.
او به امانپور گفت: "مسئلۀ حقوق زنان بارها و بارها مطرح شده، چرا که انتظارات نسبت به آن بالاست. پیشرفتهای زیادی صورت گرفته، درست است. اما این پیشرفت نسبی و در مجموع وضعیت همچنان بسیار بد است."
او ادامه داد: "شوکهکننده است که به خاطر مسئلهای کوچک مثل اینکه دلتان میخواهد عاشق فردی خاص شوید، شما را بکشند، و دیدگاه غالب هم این است که عشق اشتباه است و مردم باید با کسی ازدواج کنند که پدرشان میخواهد و راضی هم باشند."
ذکیه، علی و دختر نوزادشان
نوردلند معتقد است که اشرف غنی در این زمینه بهتر عمل کرده و حداقل همچون حامد کرزای همسرش را از عموم مخفی نمیکند.
او میگوید: "اگر از منظر نمادین به این موضوع نگاه کنید، این مسئله بسیار مهم است. او همسرش را وارد عرصۀ عمومی کرده است و به او مسئولیت داده است. اما از سوی دیگر، غنی در مذاکراتی که با طالبان در جریان است، زنان را راه نداده است، و زنان از این موضوع بسیار ناراحتتند."
آیندۀ مبهم
ذکیه و علی به لطف شجاعت خودشان، جان سالم به در بردهاند و از خانوادههایشان پنهان شدهاند. نوردلند اما معتقد است که در افغانستان، آینده همواره مبهم است.
او میگوید: "آنها دختر کوچکی دارند که تازه یک سالش تمام شده است. آنها حاضر نشدهاند که با شنا کردن عرض دریای اژه برای رسیدن به اروپا جان او را به خطر بیاندازند و تازه در آنجا پناهنده شوند. آن هم در حالیکه، آنها از پنج دلیلی که میتوان برایش درخواست پناهندگی داد، چهارتایشان را دارند."
او میافزاید: "قانون به آنها اجازه نمیدهد که از کشور خودشان درخواست پناهندگی کنند. آنها مجبورند که ابتدا جانشان را به خطر بیاندازند و به جایی بروند که امکان این کار وجود داشته باشد. آنها عکس آلان کوردی، پسر کوچکی که در سواحل ترکیه غرق شد را دیدهاند. یک دوست عکس او را روی موبایلش به آنها نشان داد و آنها اصلاً حاضر نیستند که ریسک آمدن چنین بلایی بر سر دخترشان را بپذیریند."
ویدیو مرتبط :
OSTسریال عشق شاهزاده خانم(رومئو و ژولیت)
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
داستان عشق و ديوانگي
در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بي كاري خسته و كسل شده بودند.
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت بياييد يك بازي بكنيم مثل قايم باشك.
همگي از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد، من چشم مي گذارم و از آنجايي كه کسي نمي خواست دنبال ديوانگي برود همه قبول كردند او چشم بگذارد.
ديوانگي جلوي درختي رفت و چشم هايش را بست و شروع كرد به شمردن .. يك .. دو .. سه .. همه رفتند تا جايي پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد، خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد، اصالت در ميان ابرها مخفي شد، هوس به مركز زمين رفت، دروغ گفت زير سنگ پنهان مي شوم اما به ته دريا رفت، طمع داخل كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد و ديوانگي مشغول شمردن بود هفتاد و نه ... هشتاد ... و همه پنهان شدند به جز عشق كه همواره مردد بود نمي توانست تصميم بگيريد و جاي تعجب نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است، در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد نود و پنج ... نود و شش. هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و بين يك بوته گل رز پنهان شد.
ديوانگي فرياد زد دارم ميام. و اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و بعد لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود، دروغ ته درياچه، هوس در مركز زمين، يكي يكي همه را پيدا كرد به جز عشق و از يافتن عشق نا اميد شده بود. حسادت در گوش هايش زمزمه كرد تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
ديوانگي شاخه چنگك مانندي از درخت چيد و با شدت و هيجان زياد آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي دست كشيد عشق از پشت بوته بيرون آمد درحالي که با دستهايش صورتش را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند او كور شده بود! ديوانگي گفت من چه كردم؟ من چه كردم؟ چگونه مي توانم تو را درمان كنم؟ عشق پاسخ داد تو نمي تواني مرا درمان كني اما اگر مي خواهي كمكم كني مي تواني راهنماي من شوي.
و اينگونه است كه از آنروز به بعد عشق كور است و ديوانگي همواره همراه اوست! و از همانروز تا هميشه عشق و ديوانگي به همراه يکديگر به احساس تمام آدم هاي عاشق سرک مي کشند ...