سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

داستان اعرابی و مرد فیلسوف نما



حکایت,حکایت آموزنده,حکایت مثنوی معنوی,حکایت جالب,حکایت طنز

 عرب صحرانشینی بر شتر دو لنگه، جوال بار كرده و خود بر روی آن نشسته بود. اتفاقا مردی فیلسوف نما و پر حرف که پیاده همراه او شده بود از او پرسید : «وطن تو کجاست ؟»


عرب بادیه نشین جواب داد : «بادیه ...»


فیلسوف نما : «در این دو لنگه جوال چه داری ؟»


اعرابی : «در یک لنگه گندم و در لنگه ی دیگر ریگ.»


 فیلسوف نما : «چرا ریگ بار کردی ؟»


 اعرابی : «تا آن لنگه جوال سنگینی نکند و نیفتد.»


 فیلسوف نما : «عقل حکم می کند که نیمی از گندم را در لنگه ی دیگر بریزی که هم دو لنگه هم اندازه شود و هم بار شتر زیاد نشود.»


    اعرابی : «آفرین بر تو ای حکیم فرزانه. پس چرا تو با این عقل و حکمت پیاده روی ؟ تو باید بر شتر من سوار شوی ...»


    سپس از او پرسید :


  این چنین عقل و کفایت که تو راست
  تو وزیری یا شهی ؟ بر گوی راست


فیلسوف نما : «نه شاهم، نه وزیر، بلکه یک فرد معمولی هستم.»


  اعرابی : «شتر و گاو چند تا داری ؟»


فیلسوف نما : «هیچ، چرا این قدر سوال می کنی ؟»


 اعرابی : «در دُکانت چه جنسی داری ؟»


  فیلسوف نما : «نه دکان دارم و نه جنسی.»


  اعرابی : «نقد چه داری ؟ تو که کیمیای علم را در دست داری و عقلت مثل گوهر است باید خیلی مالدار باشی.»


  فیلسوف نما : «من هیچ ندارم حتی غذای شب هم ندارم.»

 

پا برهنه تن برهنه می روم
هر که نانی می دهد آن جا روم
مر مرا این حکمت و فضل و هنر
نیست حاصل جز خیال درد سر


 اعرابی : «برو از من دور شو تا شومی تو مرا نگیرد.»

 

 یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ
 به بود زین حیله های مرده ریگ


 آیا واقعا عقل و علمی که از آن نه دنیا به دست آید و نه آخرت، سوده ای دارد ؟ حکمتی که از وهم و خیال و سفسطه و مغلطه پدید آمده و کاربردی ندارد نبودش بهتر است. دکان های کلامی و فلسفی و مکتب های گوناگون جز سردرگمی برای بشر چه ارمغانی داشته است ؟!


فکر آن باشد که بگشاید رهی
 راه آن باشد که پیش آید شهی
 شاه آن باشد که از خود شه بُوَد
 نه به مخزن ها و لشکر، شه شود
 تا بمانند شاهی او سرمدی
 همچو عز ِمُلک ِدین ِاحمدی

منبع:مثنوی معنوی


ویدیو مرتبط :
چند تا فیلسوف نما

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان مرد خوشبخت



 

 

 

داستان مرد خوشبخت

 

پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:

«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».

تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند

تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،

اما هیچ یک دانست.

تنها یکی از مردان دانا گفت :

که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.

اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،

پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید،شاه معالجه می شود.

شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.

حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.

آن که ثروت داشت، بیمار بود.

آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،

یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.

یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.

خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه

رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.

« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.

سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم

و بخوابم! از خداچه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،

اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!