سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

داستانک؛ نگاه آخر...


 
 
 
 
صبح بخیر: پیرمرد صندلی سیاه رنگ اتاق را كنار پنچره گذاشته بود و از شیشه ی گرد و غبار گرفته ی آسایشگاه بیرون را تماشا میكرد. روی صورتش لبخند یخ بسته ای نقش بسته بود و سرش را به گوشه ی دیوار تكیه داده بود.

روبه روی آسایشگاه پارك بزرگی بود. مردم عصرها زیر سایه ی درختان یا روی نیمكت های آن می نشستند.

نیم ساعت پیش هم كه از كنار در اتاق رد می شدم پیرمرد را باز در همین حالت دیده بودم كه بیرون را نگاه میكرد، تنها به یك نقطه! نگاهش به سمت دختر و پسری بود كه سر دختر روی شانه های پسر قرار داشت. لب های پسر باز و بسته می شد و با حالتی مظلومانه سنگ فرش های پارك را می نگاه می كرد.

پارك شلوغ بود. جلوی در وردوی آن دو مرد باهم یقه به یقه شده بودند و مردم دور آنها حلقه زده بودند. چند نفر سعی داشتند آنها را از هم جدا كنند.

پیرمرد توجه ی به شلوغی پارك نداشت تنها همان نیمكت روبه روی پنچره را تماشا میكرد و دختر و پسر نشسته روی آن را، بدونه آنكه یك پلك هم بزند آن دو نفر را می پایید. انگار می ترسید چیزی را از دست بدهد!

شنیده بودم تاجر موفقی بود و تنها یك دختر داشت كه سه سال پیش وقتی تصمیم گرفت برای زندگی به آلمان برود پیرمرد را به آسایشگاه سپرد. از شش ماه پش كه سكته ی مغزی كرده بود سمت چپ بدنش نیمه فلج بود و به سختی توان راه رفتن داشت. هفته ی گذشته برای تولد نود سالگیش جشن مختصری در آسایشگاه گرفته بودند.

كنجكاو بودم بدانم در ذهن پیرمرد چه می گذرد، وقتی با این سماجت ادا و اصول پسر و دختر را دنبال می كند!

در همین افكار بودم كه پرستاری وارد اتاق شد. وقت داروهای پیرمرد بود. پرستار به سمت پیرمرد رفت و با او صحبت كرد، ولی جوابی نشنید!! وقتی دستان پیرمرد را در دست گرفت متوجه شد...

فردای آن روز پزشكی قانونی زمان ایست قلبی را ساعت هفت و نیم گزارش كرد.


ویدیو مرتبط :
این یکی رو حتما نگاه کنید (آخر آخر آخر خنده)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستانک؛ نگاه مثبت


چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود كه یك كار گروهی برای دانشجویان تعیین شد كه در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.

 
 
 
 
  صبح بخیر: نقل قولی از یکی از اساتید دانشگاه:"چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود كه یك كار گروهی برای دانشجویان تعیین شد كه در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.

دقیقا یادمه از دختر آمریكایی كه درست توی نیمكت بغلیم مینشست و اسمش كاترینا بود پرسیدم كه برای این كار گروهی تصمیمش چیه؟

گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یكی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟

كاترینا گفت آره، همون پسری كه موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!

گفتم نمیدونم كیو میگی!

گفت همون پسر خوش تیپ كه معمولا پیراهن و شلوار روشن شیكی تنش میكنه!

گفتم نمیدونم منظورت كیه؟

گفت همون پسری كه كیف وكفشش همیشه ست هست باهم!

بازم نفهمیدم منظورش كی بود!

اونجا بود كه كاترینا تون صداشو یكم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی كه روی ویلچیر میشینه…

این بار دقیقا فهمیدم كیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فكر،

آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی كنه…

چقدر خوبه مثبت دیدن…

یك لحظه خودمو جای كاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟

حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!

وقتی نگاه كاترینا رو با دید خودم مقایسه كردم خیلی خجالت كشیدم…

شما چی فكر میكنید؟

چقد عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی كنیم