سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

حکایت چهار کس که زبان هم را نمی فهمیدند



داستانهای مثنوی,داستانهای مثنوی معنوی,داستانهای مثنوی مولانا

چهار تن با هم همراه بودند یکی ترک و یکی تازی، یک فارس و یکی رومی. به شهری  رسیدند. یکی از راه دلسوزی به آنان یک درهم پول داد که غریب بودند.


فارسی زبان: «با این پول انگور بخریم.»
 تازی گوی (عرب زبان): «عنب بخریم.»
 ترک زبان: «اُزُم بخریم.»
  رومی زبان: «استافیل باید بخریم.»


 ستیز و جنگ و نزاع در میانشان درگرفت تا جایی که به هم مشت می زدند. حکیمی آنجا رسید و به سخنان آنان گوش داد. او که چهار زبان را می دانست فهمید همه یک چیز می خواهند ولی به زبان خود می گویند. پول آنان را گرفت و رفت برای آنان انگور خرید هر چهار نفر مطلوب خود را دیدند و خوشحال شدند و دعوا پایان یافت. این است کار حکیمان الهی و اولیای خدا.


    مرغ ِجان ها را درین آخِر زمان
    نیستشان از همدگر یک دم امان

    هم سلیمان هست اندر دور ِما
    کو دهد صلح و نماند جور ِما

    مرغ جانها را چنان یکدل کند
    کز صفاشان بی غِش و بی غِل کند 

 

منبع:bookshopnews.com


ویدیو مرتبط :
وقتی سیتیزن ها فهمیدند به بارسا خوردند

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

حکایت خواندنی زبان تبر



حکایت,حکایت خواندنی,حکایت خواندنی زبان تبر

  متن حكایت
هیزم شكن تنومند اما بدخلقی در نزدیكی دهكده شیوانا زندگی می كرد. هیزم شكن بسیار قوی بود و می توانست در كمتر از یك هفته یكصد تنه تراشیده درخت قطور را تهیه و تحویل دهد اما چون زبان تلخ و تندی داشت با اهالی شهرهای دور قرار داد می بست و برای مردم دهكده خودش كاری نمی كرد.
برای ساختن پلی روی رودخانه نیاز به تعداد زیادی تنه درخت و الوار بود و چون فصل باران و سیلاب هم نزدیك بود، اهالی دهكده مجبور بودند به سرعت كار كنند و در كمتر از دو هفته پل را بسازند. به همین خاطر لازم بود كسی نزد هیزم شكن برود و از او بخواهد كه كارهای جاری خودش را متوقف كند و برای پل دهكده تنه درخت آماده كند.
چند نفر از اهالی نزد او رفتند اما جواب منفی گرفتند. برای همین اهالی دهكده، نزد شیوانا آمدند و از او خواستند به شكلی با مرد هیزم شكن سرصحبت را باز كند و او را راضی كند تا برای پل دهكده تنه درخت آماده كند.
شیوانا صبح روز بعد اول وقت لباس كارگری پوشید. تبری تیز را روی شانه گذاشت و به سمت كلبه هیزم شكن رفت. مردم از دور نگاه می كردند و می دیدند كه شیوانا همپای هیزم شكن تا ظهر تبر زد و درخت اره كرد و سرانجام موقع ناهار با او سر گفتگو را باز كرد و در خصوص نیاز اهالی به پل و باران شدیدی كه در راه است برای او صحبت كرد. بعد از صرف ناهار هیزم شكن با شادی و خوشحالی درخواست شیوانا را پذیرفت و گفت از همین بعد از ظهر كار را شروع می كند. شیوانا هم كنار او ایستاد و تا غروب درخت قطع كرد.
شب كه شیوانا به مدرسه برگشت اهالی دهكده را دید كه با حیرت به او نگاه می كنند و دلیل موافقیت هیزم شكن یكدنده و لجباز را از او می پرسند. شیوانا با لبخند اشاره ای به تبر كرد و گفت: «این هیزم شكن قلبی به صافی آسمان دارد. منتهی مشكلی كه دارد این است كه فقط زبان تبر را می فهمد. بنابراین اگر می خواهید از این به بعد با هیزم شكن هم كلام شوید چند ساعتی با او تبر بزنید. در واقع هر كسی زبان ابزار شغل خودش را بهتر از بقیه می فهمد و شما هر وقت خواستید با كسی دوست شوید و رابطه صمیمانه برقرار كنید باید از طریق زبان ابزار شغل و مهارت او با او هم كلام شوید.»

منبع:mgtsolution.com