سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

حکایت ملا و شمع



حکایت ملا و شمع,حکایت,حکایت جالب

متن حكایت
در نزدیكی ده ملا مكان مرتفعی بود كه شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد. دوستان ملا گفتند: «ملا اگر بتوانی یك شب تا صبح بدون آنكه از آتشی استفاده كنی در آن تپه بمانی، ما یك سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یك مهمانی مفصل به همه ما بدهی.»

ملا قبول كرد. شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل كرد و صبح كه آمد گفت: «من برنده شدم و باید به من سور دهید.»

گفتند: «ملا از هیچ آتشی استفاده نكردی؟»

ملا گفت: «نه، فقط در یكی از دهات اطراف یك پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.»

دوستان گفتند: «همان آتش تو را گرم كرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.»

ملا قبول كرد و گفت: «فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.»


دوستان یكی یكی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود. گفتند: «ملا، انگار نهاری در كار نیست.»

ملا گفت: «چرا ولی هنوز آماده نشده.»


دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: «آب هنوز جوش نیامده كه برنج را درونش بریزم.»

دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یك دیگ بزرگ به طاق آویزان كرده دو متر پایین تر یك شمع كوچك زیر دیگ نهاده.

گفتند: «ملا این شمع كوچك نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم كند.»

ملا گقت: «چطور از فاصله چند كیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم كند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.»

 


شرح حكایت
با همان متری كه دیگران را اندازه گیری میكنید اندازه گیری می شوید.

منبع:mgtsolution.com


ویدیو مرتبط :
حکایت جهاد- پروانه و شمع

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

حکایت ملا زین العابدین سلماسی



 

حکایت ملا زین العابدین سلماسی

 

در کتاب دارالسلام روایت است که :خبر داد مرا عالم صالح تقی ، میرزا محمد باقر سلماسی ، خلف صاحب مقاماتعالیه و مراتب سامیه آخوند ملا زین العابدین سلماسی که جناب میرزا محمد علی قزوینی مردی بود زاهد و عابد و ثقه. و او را میل مفرطی بود به علم جفر و حروف و به جهت تحصیل آن سفرها کرده و به بلاد ها رفته و میان او و والد (ره) صداقتی بود .پس آمد به سامره در آن اوقات که مشغول تعمیر و ساختن عمارت مشهد و قلعه عسکریین (ع) بودیم.

 

پس در نزد ما منزل کرد و بود تا آنکه برگشتیم به وطن خود کاظمین و سه سال مهمان ما بود . پس روزی به من گفت : (( سینه ام تنگ شده و صبرم تمام گشته و به تو حاجتی دارم و پیغامی نزد والد معظم تو .))

 

گفتم : چیست ؟

گفت : در آن ایام کهدر سامره بودم ، حضرت حجت (عج) را در خواب دیدم . پس سوال کردم که کشف کند برای من علمی را که عمر خود را در آن صرف کردم. پس فرمود که : (( آن نزد مصاحب تو است.)) و اشاره فرمود به والد تو .

 

پس عرض کردم : او سر خود را از من پوشیده می دارد.

 

فرمود : این چنین نیست . از او مطالبه کن که از تو منع نخواهد کرد .

 

پس بیدار شدم و برخاستم که به نزد او بروم . دیدم که رو به من می آید در طرفی از صحن مقدس. پیش از آنکه سخن گویم ، فرمود : (( چرا شکایت کردی از من در نزد حجت (عج) ؟ کی از من سوال کردی چیزی را که در نزد من بود پس بخل کردم ؟))

 

پس خجل شدم و سر به زیر انداختم . و حال سه سال است که ملازم و مصاحب او شدم ، نه او حرفی از این علم به من فرموده و نه مرا قدرت بر سوال است و تا حال به احدی ابراز ننمودم ، اگر توانی این کربت را از من کشف نما.

 

پس از صبر او تعجب کردم و به نزد والد رفتم و آنچه شنیدم گفتم و پرسیدم که: ((از کجا دانستی که او در نزد امام (عج) شکایت کرده؟ ))

 

گفت که (( آن جناب در خواب به من فرمود )) و خواب را نقل ننمود .