سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

حکایت آمدن مهمان پیش یوسف



داستان حضرت یوسف,حکایت یوسف

حکایت زیبای حضرت یوسف و دوست دوران کودکی اش

 

یکی از دوستان دوران کودکی یوسف به دیدن او آمد. نخست از خاطرات گذشته گفت و حسد برادران را نسبت بدو برشمرد. یوسف روبه دوستش کرد و گفت :


عار نــَبوَد شیر را از سلسله                  نیست ما را قضای حق گله
شیر را بر گردن ار زنجیر بود                   بر همه زنجیر سازان میر بود


پرسش دیگر آن دوست از یوسف این بود که «در چاه و سپس در زندان چگونه بودی،‌ حتما خیلی بر تو سخت گذشت !» یوسف پاسخ داد : «ببین دوست من، ماه را بنگر. درست است که در آخر ماه کوچک و کوچکتر می شود ولی دوباره از نو طلوع می کند و بزرگتر می گردد و قرص تمام می شود.» مثال دیگر، بگویم :


گندمی را در زیر خاک می کاریم، گندم می روید و خوشه می دهد، خوشه را می کوبیم و سپس آسیابش می کنیم و از آن آرد می سازیم و نان می پزیم. در این مرتبه آن را به زیر دندان می فشاریم و به معده می فرستیم. از آن عقل و جان و فهم حاصل می آید، مرتبه بعد آن ها را از درون محو می کنیم عشق حاصل می شود. عشق موجب می شود تا عاشق در معشوق محو و فنا شود و از مرتبه سکر به صحو و هوشیاری بعد از مستی و به معرفت کلی برسد.


دوست یوسف چنان محو استدلال های عقلانی و معنوی یوسف قرار گرفته بود که یادش رفت از ارمغان خود حرفی بزند . یوسف به او گفت : «هین چه آوردید تو ما را ارمغان ؟»


در این جا مولانا از این ارمغان پلی می زند به ارمغان انسان در برابر خدا که اعمال پسندیده ی ما گرچه در برابر دریای لطف او قطره هم نیست ولی گویا نیاز ما که هست.


گفت من چند ارمغان جستم تو را ارمغانی در نظر نامد مرا

چگونه قطره را تقدیم دریا کنم ؟ چگونه زیره به کرمان ببرم ! هر چه آرم لایق درگاه تو نیست،‌ تو همه چیز داری، حسن تو آفتاب است که در همه جا تابان است.

 

لایق آن دیدم که من آیینه ای                      پیش تو آرم چو نور سینه ای
      تا ببینی روی خوب خود در آن                     ای تو چون خورشید شمع آسمان
   آینه آوردمت ای روشنی                              تا چو بینی روی خود یادم کنی


و سپس آیینه از بغل بیرون آورد و تقدیم یوسف کرد و گفت : «اکنون جمال خود در آن ببین.»


آینه هستی چه باشد نیستی                    نیستی بگزین گر ابله نیستی


اساس عرفان آینه سازی دل است، چه آینه از خود هیچ نقشی ندارد اما نقش نماست، همیشه غیر خود ر ا نشان می دهد.

 

 منبع:anjoman.tebyan.net


ویدیو مرتبط :
یوسف تاور مهمان شبکه اشراق زنجان

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

حکایت آقا یوسف و شازده کوچولو



 

حکایت آقا یوسف و شازده کوچولو

 

 

«آقا یوسف» ساختاری نزدیک به روایت شازده کوچولو دارد که در پی یک سفری ادیسه وار اخترکش را ترک می کند تا با آنچه که از آن می هراسد تنهایی و ترک شدن کنار آید.

سرازیری یک کوچه، آقا یوسف کیف محقرش را بر شانه اش انداخته و دور و دورتر می شود، خیلی آرام و موقر با اندوه سنگینی که فقط خودش و مخاطب از آن خبر دارد، دیگر از آن خشمی که داشت خبری نیست، آقا یوسف به دلتای خودش رسیده است، درست شبیه به آخر شازده کوچولو که می رود تا در صحرای بزرگ، مرگش را از ماری سمی طلب کند، این پایان ماجراست.

در میان انبوه فیلم های بی سرو ته، پایان بندی «آقا یوسف» از آن فینال های چشمگیر و حساب شده است که حسابی داستان را جمع و جور می کند و حرفش را به انتها می رساند، هرچند ای کاش گفت وگوی تلفنی رعنا که روی تصویر شنیده میشود، شنیده نمی شد.

آقا یوسف، با لحنی متین و موقر، تنهایی نسلی را روایت می کند که در سرازیری سالخوردگی افتاده و در نهایت چاره ای جز تن دادن به این تنهایی ندارد، در واقع ترس از تنهایی است که داستان را پیش می برد و پذیرفتن تنهایی، پایان را رقم می زند.

با اینکه تنهایی موضوع تازه ای نیست و حدیث مکرر است با این حال آقا یوسف تازگی های خودش را دارد، داستان مردی که سعی می کند به هر قیمتی شده دخترش را در کنار خودش نگهدارد ولی راهش را نمی داند، این خط اصلی روایت است.

کاری که آقا یوسف به آن مشغول است بهانه ای مناسب و منطقی است تا خرده روایت های داستان شکل گرفته و پیش بروند، آقا یوسف نظافتچی خانگی است که مثل نخ تسبیح چندین داستانکی را که در این خانه ها می گذرد را به هم پیوند می دهد تا اصل ماجرا را روایت کند.

«آقا یوسف» ساختاری نزدیک به شازده کوچولو دارد که در پی یک سفری ادیسه وار اخترکش را ترک می کند تا با آنچه که از آن می هراسد تنهایی و ترک شدن کنار آید، شازده کوچولو در طول سفرش با اخترک های دیگری روبرو می شود و در نهایت با بلوغ به ادراک تلخ و تازه ای از زیستن می رسد.

خیلی خلاصه، شازده کوچولو حکایت غم انگیز بزرگ شدن است و بروز تدریجی افسردگی بزرگسالی در مقابل شوق کودکی، حکایت آقا یوسف هم همینطور، چرا که نه، در همان ابتدا آقا یوسف هم با وجود سن و سالش همچنان از شور و حال زندگی سرشار است، مثلا: شروع فیلم و شکلکی که روی شیشه درمی آورد، چندین و چندباره صبحانه خوردنهایش و...ولی به تدریج آن انبساط خاطر جایش را با خشم و انقباض عوض می کند.

در ظاهر به نظر می رسد آقا یوسف با نظافت خانه های مردم، امرار معاش می کند و از این کار رضایت دارد جدا از این به شکلی استعاری سعی می کند با مواد شوینده و مثلا یک آستری، تنهایی را از در و دیوار خانه های مردم پاک کند تا به زندگی و کارش مفهوم و معنا دهد.

اما چیزی که از لایه های زیرین کار پیداست به این سادگی ها هم نیست، ما با یک انگیزه و زمینه چینی عمیق تری مواجهیم، در حقیقت آقا یوسف با نزدیک شدن به خانواده های که هر کدام به شکلی با تنهایی و ترک شدن درگیرند به پیشواز یک سرنوشت محتومی می رود که عاقبت در انتظار اوست، این دریافت تدریجی باعث می شود تا آقا یوسف برای ادراک این موضوع آماده تر باشد و مخاطب نیز هم.

بی تردید تماشای «آقا یوسف» با چفت و بستی که ساختار رواییش دارد می تواند یک کارگاه فشرده ی فیلمسازی باشد برای جریان غالب سینمای که نه شناختی از ماهیت درام دارد و نه منطق روایت می شناسد و خلاصه در این جریان رایج، تمامی عناصر به شکلی غیرقابل کنترلی از دست نویسنده و کارگردان خارج است.

اما علی رفیعی با پیشینه ای تئاتریش نشان داده به دنیای درام تسلط دارد و روی همین حساب نمی توان جز مواردی محدود از فیلمنامه ایراد گرفت، تمام جزئیات در خدمت اصل ماجرا هستند و رفیعی خوب می داند چه چیزی می خواهد بگوید، اما...

اما وسواسی که در کنترل عناصر به خرج رفته تا حدودی به کلیت ساختار آسیب زده است، در واقع همین فضای کنترل شده موقعیتی محدود و کوچک به وجود آورده است که به نفع شاعرانگی از گستردگی واقعیت و باور پذیری اثر کاسته است.

در این که صدای دو نفر می تواند شبیه به هم باشد تردیدی نیست، حتی رقابت این دو نفر در استودیوی صبط صدا هم معقول و منطقی است ولی اینکه این دو نفر همزمان با یک مرد واحد در ارتباط باشند کمی فراتر از تصادف و اتفاق است و بماند که این مرد همان مردی است که از قضا آقا یوسف نظافت خانه اش را به عهده دارد.

صرف نظر از ضعف و یا قوت میزانسن ها، طراحی و رنگبندی صحنه ها که در خدمت لحن و حال و هوای اثر هستند، این تصادف های تحمیل شده است که اثر را از اصل واقعیت دور می کند و دنیای کوچک و محدودی خلق می کند که بی شباهت به همان اخترک کوچک شازده کوچولو نیست..... / نقد : پایگاه خبری تحلیلی فرارو