سرگرمی
2 دقیقه پیش | تصاویری که شما را به فکر فرو میبرد (34)یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمیتواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ... |
2 دقیقه پیش | دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماهدیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ... |
بچه قنداق كرده تو دامن آدم میگذارند!
بچه قنداق كرده تو دامن آدم میگذارند!
كنایه است از حرفی ناحق و تهمت و اسنادی ساخته و پرداخته كه به كسی بندند. هركس كاری ناروا نكرده باشد یا حرفی به دروغ نگفته باشد و به او نسبت دهند و گویند كه: «فلانی، فلان كار كرده یا فلان حرف زده» او میگوید «عجب مردمی هستند! بچه قنداق كرده توی دامن آدم میگذارند». یعنی دروغ پرداخت كرده برای آدم میسازند.
گویند در زمان قدیم، روزی مردی از كوچه خلوتی میگذشت. زنی را دید كه در كنار دیوار ایستاده عز و جز و گریه و زاری میكند. مرد از زن علت گریه و زاریش را پرسید. زن دست انداخت دامن او را گرفت و گفت: «ای مرد! ترا به مقدسات عالم، ترا به مردانگیت قسم میدهم كمكی به من بكن كه توی كارم سخت درماندهام» مرد گفت: «اگر از دست من كاری برآید مضایقه ندارم» .
زن كه محكم دامن او را به دست گرفته بود گفت: «ای مرد، تو فرشتهای هستی كه خدای مهربان برای كمك من درمانده از آسمان فرستاده، من شوهری داشتم بسیار بدخلق و خسیس كه چند سالی جوانی خودم را پای او تلف كردم بس كه از آن زندگی به تنگ آمدم و طاقتم طاق شد، از او طلاق گرفتم و چون زن جوان و زیبایی هستم تاكنون چند نفر خواستگار برای من پیدا شده كه برای حفظ آبرو و زندگیم ناچارم زن یكی از آنها بشم اما میباید در موقع عقدكنان طلاقنامه خودم را كه از شوهر سابقم گرفتهام همراه داشته باشم كه خواستگار و قاضی تصور نكنند كه من زن نانجیبی هستم. اما از بخت بد طلاقنامه خودم را گم كردهام و هرچه جستوجو كردم پیدا نكردم. بالاخره دو روز قبل به در خانه شوهر سابق خودم رفتم كه شاید بتوانم یك طلاقنامه دیگر از او بگیرم ولی شنیدم كه آن مرد هم یك ماه قبل مرده است، چون میبینم از همه طرف راه به رویم بسته شده به ناچار گریه و زاری میكنم. حالا دست به دامن مردانگی تو زدم همانطور كه قول دادی برای كمك به من و محض رضای خدا بیا بریم به محضر قاضی. تو بگو شوهر من هستی و در همانجا مرا طلاق بده كه یك طلاقنامهای در دست داشته باشم و از این مصیبت و بدبختی نجات پیدا كنم، عوضش تا زندهام دعاگوی تو هستم كه آبروی مرا خریدی. علاوه بر این كمك تو به یك زن بیپناه پیش خدا هم بیاجر نمیماند».
مرد دلش به حال او سوخت و با او به محضر قاضی رفت. زن به قاضی شكایت كرد كه این شوهر من نمیتواند خرج مرا بدهد و من همیشه پیش سر و همسر شرمنده و سرافكندهام. حالا آمدهام طلاق بگیرم. مرد به قاضی گفت: «من مردی كارگرم و با اینكه شب و روز زحمت میكشم، درآمدم آنقدر نیست كه بتوانم از عهده مخارج این زن بربیایم و هر شب كه خسته و مانده به خانه میام با بدخلقی و بگومگوی این زن روبهرو میشم، از این زندگی خسته شدم منم حاضرم كه طلاقش بدم» چون نصیحتهای قاضی برای آشتی دادن آنها به جایی نمیرسد به ناچار قاضی زن را طلاق میدهد و طلاقنامه را به مهر و امضای آن مرد میرساند و به دست زن میدهد. زن میگوید: «من هم نه فقط مهریه و مخارج مدت عدهام را به او میبخشم بلكه خرج محضر را هم خودم میدم كه به او تحمیلی نشده باشه» این را میگوید و مبلغی از كیسه خود در میآورد پیش روی قاضی میگذارد.
اما بعدش از زیر چادرش یك بچه قنداق كردهای را بیرون میآورد توی دامن مرد میگذارد و به قاضی میگوید: «این هم بچه او. صحیح و سالم برای اینكه من دیگه قادر به نگهداری او نیستم» و در یك چشم به هم زدن از محضر قاضی خارج میشود. مرد بیچاره كه قادر به انكار نبوده بچه را بغل میكند و نالان و پشیمان به خانه یكی از دوستان خودش میرود و از او چارهجویی میكند.
دوست او میگوید: «الان دو ساعت قبل از ظهر است و در مساجد هیچكس نیست راه چاره این است كه بچه را ببری توی محراب یكی از مساجد بگذاری تا یكی از مسجدیهای خوشقلب او را ببرد و نگه دارد». مرد به دستور دوستش بچه را به مسجدی میبرد و در محراب مسجد میگذارد خادم مسجد از در وارد میشود همانوقت هم بچه از خواب بیدار میشود گریه سر میدهد. خادم گریبان مرد را میگیرد كشانكشان به جلو محراب میبرد و فریادزنان میگوید: «ملعون خبیث شقی آیا محراب جای بچههای حرامزاده است؟ این دومین بچهای است كه از دیشب تا حالا به این مسجد آوردهای». آن وقت نه تنها آن بچه بلكه یك بچه شیرخوره دیگری را هم كه زیر منبر خوابانده بود برمیدارد و به مرد میدهد و میگوید: «اگه زودتر از مسجد بیرون نری فریاد میزنم و مؤمنین را خبر میكنم تا سنگسارت كنند».
مرد بیچاره از ترس جان و آبروش دو تا بچه را بغل میگیرد و به خانه دوستش برمیگردد. زن دوست او كه تازه از موضوع باخبر شده میگوید: «یكی از زنهای بسیار متمول این محله ده روز پیش زاییده اتفاقاً دوقلو هم زاییده، هنوز هم به حمام نرفته. فوری این بچهها را ببر فلان كوچه و فلان حمام زنانه و صغری خانم دلاك را صدا كن و به او بگو كه بچههای فلان خانم است كه به من دادهاند كه به دست تو بسپارم، خود خانم همین الان از دنبال من میاد!» مرد به دستور زن دوستش عمل میكند و بچهها را میبرد و به صغری خانم میدهد، صغری خانم هم به طمع انعامی كه از مادر بچهها خواهد گرفت بچهها را بغل میگیرد به داخل حمام میبرد و مرد بیچاره از شر بچههای قنداق كرده خلاص میشود.
منبع:avaxnet.com
ویدیو مرتبط :
قنداق نوزاد سامر Summer آموزش قنداق پیچ کردن نوزاد
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
محض خنده !بچه ها بیاین تو یه کم بخندیم!!!
1- یادتونه سر کلاس تخته پاک کن رو خیس می کردیم می کشیدیم رو تخته فکر می کردیم خیلی تمیز شد بعد که تخته خشک می شد می دیدم چه گندی زدیم…! الان همین حس رو نسبت به زندگی دارم
2- دوس دارم یه روز آنقد پولدار بشم که وقتی رانی می خورم؛ اون تیکه آخر آناناس که ته قوطی گیر می کنه واسم مهم نباشه!
3- بعضی آدما آنچنان گنج های بی بدیلی هستن که باید حتما دفنشون کنی!
4- اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند، کافیه یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه عالم می فهمن!
5- موقع فوتبال نگاه کردن 80 دقیقه می نشینی چش تو چش تلویزیون هیچ اتفاقی نمی افته، یه دقیقه میری دستشویی، میای می بینی بازی دو دو تموم شده.
6- موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه، دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.
7- دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مساله خاصی نیست، مساله خاص از اونجا شروع می شه که: سوسکه ناپدید می شه
8- دوغ قبول!
شیر کاکائو قبول!
آبمیوه پاکتی قبول!
اصلا نوشابه هم قبول!
آب معدنی رو دیگه برا چی تکون میدی؟
همش همونه!
9- نمی دونم چه حکمتیه، اینا که میرن بدنسازی اصرار دارن که اصلا سردشون نمی شه!
10- ایندر که ما لگد به بخت خودمون زدیم بروسلی به حریفاش نزد.
11- سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی می کنی آخرش نصف صفحه هم پر نمی شه بعد یه نفر بلند می شه می گه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم. اون لحظه می خوای صندلی رو از پهنا بکنی تو حلقش!
12- حالا چرا تخم مرغ گندیده بوی گلابی میده؟
13- روز زن نزدیکه. خانوما هشیار باشین آقایون دعوا الکی راه نندازن همش سیاسته. توطئه رو در نطفه خفه کنید.
14- امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم 50000 تومان
یه 10 هزار تومنی داد!
سه تا پنج هزار تومنی داد!
پنج تا دو هزار تومنی داد! پونزده تا هزاری!
یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت، نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!
طفلی خودشو کشت 50 تومن منو جور کرد!
15- نمونه سوال های رایج توی همه خونه ها:
این تلویزیون بی صاحاب واسه کی روشنه؟
چی از جون این یخچال بدبخت می خوای؟
کی لامپ دستشویی رو روشن گذاشته؟
کی دمپایی دستشویی رو خیس کرده؟
این موقع شب با کی حرف می زنی؟
چشمات در نیومد پای این کامپیوتر کوفتی؟
کی غذای منو خورده؟
16- شش ماه به دوستت مهربونی می کنی، خوبی باهاش، هر کاری میگه می کنی که بفهمونی دوستش داری… دو روز که اعصاب نداری، میگه: حالا شناختمت
17- اینقده بدم میاد وقتی دارم روی آهنگ می خونم خواننده اشتباه میخونه!دقت کردین!؟
18- الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه، از نظر پدر و مادرتون، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتر از شما بیکار می شینه
19- من هر روز، از خونه که بیرون می زنم رو یه کاغذ می نویسم «امروز قراره بمیرم» که اگه احیانا مردم، بگن یارو چقد خفن بوده، می دونسته!…
20- دقت کردین اگه انگشتت با تبر قطع شه، دردش کمتره تا اینکه با کاغذ بریده بشه؟! دقت کردین؟
21- دو ساعت پشت تلفن معطلی که گوشی رو برداره، تا میایی خمیازه بکشی یارو میگه الو! دقت کردین!؟
22- وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه!
23- بابای شما هم جلو تلویزیون خوابش می بره بعد تا تلویزیونو خاموش می کنی بیدار می شه میگه چرا خاموشش کردی؟
منبع:p30data.com