سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

اعتراف صمیمانه سوتی های مخاطبان! (19)


با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صمیمانه سوتی ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصمیم گرفتیم گزیده ای از مطالب ارسالی شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در این مطلب درج کنیم

 
 
 
 
  صبح بخیر: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صمیمانه سوتی ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصمیم گرفتیم گزیده ای از مطالب ارسالی شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در این مطلب درج کنیم.

کاپیتان: اعتراف میکنم تو سرویس دانشگاه یهدخترخانمی جلوی ما نشسته بود نمیدونم چی شد که یه تار موی بلندی که روی مقنعش بود نظرمو جلب کرد اومدم بگیرم بندازمش یه گوشه که چشمتون روز بدنبینه کشیدن همانا وجیغ خانم همانا (مال خودش بود)

********

نرگس: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی فیلم سیاه سفید میدیدم فک میکردم دنیای اون زمونا واقعا این رنگی بوده

********

ماهچهره: تابستون 2سال گذشته برای عصرونه رفته بودیم کنار دریا ,هوام خیلی داغ بود

آقایون همیشه راحت یکی یکی لباساشونو کندن پریدن تو آب , روم نمیشد برم تو آب , یه نگاهی به مسافرین کردم دیدم یکی با چادر گل گلی, یکی با دامنه .... واسه خودش مختلطی بودا یک آن دیدم به وسیله داییم وسط دریا پرت شدم ,تا تونستم آب خوردم,آب که چه عرض کنم

نمیدونم برادرم چه لذتی میبرد که هی سر منو میکرد زیر آب میاورد بالا برای خلاص شدن از دست اونا به 2نوع شنایی که بلد بودم روی آوردم زیر ابی و رو آبی, زیر آبی که میرفتم چشمام نیمه باز بود از زیر آب چندتا پا دیدم که یکیش شلوارک آبی پوشیده بود مطمئن شدم که برادرمه موقع خوبی بود برای تلافی با تمام سرعت خودمو بهش رسوندم نقشه ها داشتم,چون نفس کم اوردم تنها کاری که تونستم بکنم با دستم محکم زدم به پاش, سر اوردم بالا با نیش باز ,دیدم پسره مات و مبهوت با دوستاش داره منو نگامیکنن , سرمو برگردوندم دیدم چقدر جلو اومدمو فک و فامیلامون عقب بودن فهمیدم که بد جور اشتباه گرفتم دلم میخواست اون لحظه یه موج میومد منو با خودش میبرد ته دریا. بدون اینکه کوچکترین حرفی بزنم مثل پنگوئن توی آب دویدم رفتم طرف ساحل تا ساعتهام تو شوک بودم نکنه پسره بیاد خفتم کنه

********

الناز: اعتراف میکنم من بااینکه 28سالم شده تاچندماهه پیش فکرمیکردم "خروالاغ دوحیوان متفاوته -نمیدونم چرا فکرمیکردم الاغ قدش کوتاه ترازخره وکمی توپل تره وحالت چشماش فرق داره ! آخه بچگی وقتی به مامانم توی امامزاده داوودیه قدکوتاه وتوپلش رونشون دادم وگفتم این چیه میگفت الاغه ابعضی مواردروازپدرم میپرسیدم میگفت خره!تازگی رفتم توی یه روستا خرهاروکه میدیدم مصرانه میپرسیدم شما الاغ نداریدخیلی دوس دارم ببینم کلی میخندیدن بهم!هنوزم یکی ازدغدغه های زندگیم اینه بفهمم خروالاغ ویابو وقاطر چه تفاوتهایی باهم دارن!!چندوقته فک میکنم اون خر قدکوتاهه که توپل بودواقعاالاغ نبوده.هنوزم دو،دلم یکی منوازنگرانی دربیاره!

********

ناشناس: اعتراف می کنم تا سال سوم دانشگاه فکر می کردم گوزن شوهر آهوئه!

********

فهیمه: یادمه پیش دانشگاهی بودم ، همه دبیرای پیشمون مرد بودن، ی روز یکیشون ک خیلیم ادعاش میشدو باهیشکی هم کلام نمیشد با همن غرور خاصش بدون سلام اومد تو ی 5 دقه ای ک گذشت ما حس کردیم ک ی چیزی غیر عادیه و بلخره فهمیدیم ک ببببله آقا زیپ شلوارشو نبسته وو از اون اول کلاس تا آخر کلاس گوش ب گوش قضیه پیچید و همه کلی سوژش کردن آخرشم یکی از بچه ها رو ی برگه نوشت و داد بش چقد اونروز خندیدیم.

********

ندا: اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه روز به سرم زد برم چندتا ماده خوراکی رو باهم مخلوط کنم تایه مزه ی جدیدی بوجودبیاد حالا چشتون روز بد نبینه مااز همه جا رفتیم یه کم پنیر رو برداشتیم ریختیم تو لیوان همراه با یکم آب و نمک و یه چندتاماده ی مزخرف دیگه که الان یادم نمیاد مخلوط کردیم خلاصه یه قیافه ی چندشی پیداکرده بود امامن بایدمزش میکردم! چشامو بستم و یکم ازشو خوردم اعتراف میکنم حالم بهم خوردمزش افتضاح بود همونجاسریع ریختم تو سطل آشغال که یه وقت مامانم چیزی نفهمه! تا چندساعت هم مجبور شدم شیرینی جات بخورم مزش از دهنم بره!از اون به بعد تصمیم گرفتم از مزه هایی که امتحانه خودشونو پس دادن استفاده کنم:))))

********

حسن شیرازی: اعتراف میکنم. چار پنج سال تو مهمونی ها ته چین مرغ نمیخوردم.آخه فکر میکردم یه نوع کیکه!

خوردن شیرینی سر سفره رو دوست نداشتم.

********

تهران: یه بار یادمه از مغازه ام زنگ زدم یه دوستم و صدایم رو عوض کردم و با لحنی تند به دوستم که آخر سوژه ست و تولیدی داره گفتم آق چرا این کارهای ما رو نیاری تحویل بدی؟؟؟
اون بنده خدا هم که هل شده بود گفت: آقای حسینی شمایی؟؟؟
منم از خدا خواسته گفتم: بله پس کیه؟!! اونم نشست یه ساعت واسم روضه خوند و گفت کار شما فلان و چلان و به سیلندر دیتگاه بافتمون نمی خوره..... یکم خواهش و التماس کرد و منم گفتم آقا اگه تا فردا صبح به من تحویل ندی این کار دیگه به درد من نمیخوره!!!!!!!!!
اون بنده خدا هم از ترسش گفت چشم!!! و گوشیرو قطع کردم!!!

مدتی از این ماجرا گذشت تا یه روز رفتم کارگاه اون خنگول ( دوستم )
.
.
.
آقا سرتون رو در نیارم خلاصه نشون به اون نشون که این دیوونه خنگ اون شب خونه نرفته بود و بیدار مونده بود و نشسته بود تا فردا صبح کار های اون آقای حسینی رو زده بود!! و برده بود پیش طرف و داداش حسینی هم گفته بود دستت درد نکنه ولی این کار عجله ای نبود!!! دوست منم شاکی شده بود و گفته بود مرد حسابی تو دیروز داد و ّبیداد میکردی!!!!! خلاصه اونم گفته بود حتما داداشم بوده گفته!!

آقا تا این حرفا رو گفت من همون طور که یواش می خندیدم... منفجر شدم!!!!!!

آقا اونم شاکی ...

********

پویا درخشان: وقتی کوچیک بودم به شناسنامه میگفتم شن و ماسه

********


ali: اعتراف میکنم تا 3روز پیش نمیدونستم مداد سفید به چه درد میخوره تا اینکه 3 روز قبل رفتم کلاس نقاشی دخترم پول شهریه کلاسشو بدم اونجا بود که دیدم بچه ها اول رو کاغذ با مداد سفید ستاره وگل و.....میکشن بعد یه پودر رنگی میمالیدن به اطرافش اطرافش رنگی میشد ولی جایه ستاره و گل سفید میموند خیلی برام جالب بود چون بعد از 32سال جواب یکی از سوالام پیدا شد

********

سورنا:
بچه که بودم یه کارتون نشون میداد که تو اون نقش اول کارتون از پشت تلویزیون داخل اون میشد و تو حال و هوای ماجراهایی که تو تلویزیون اتفاق می افتاد قرار میگرفت. منم یه روز دور از چشم مامانم رفتم پشت تلویزیون(تلویزیونمون ازین کمد دارای سیاه و سفید بود) هر کاری کردم نتونستم برم داخل. الان یادم میفته میگم خوب شد برق منو نگرفت:)

اعتراف میکنم یه بار از بالای کمد با چتر پریدم پایین. کمبود امکانات بود دیگه :(

********

مازیار: سوتی زیاد داشتم ولی باحالش اینه که بنده خدا باجناقم پدرش فوت شده بودوایشان هم باامبولانس بودند رفتم جلو مثل بقیه عرض تسلیت بگم ولی یهو بهش عرض تبریک گفتم الانهم که این خاطره رامینویسم خنده ام میگیره!

********

جواد: من اعتراف میکنم یه بار که میخواستم ماشین بگیرم برای دانشگاه در ماشینو که باز کردم نمیدونم چی شد گفتم الووو سلام
راننده قفل و مبهوت منو نگاه میکرد چی جواب بده

********

تهران: من یادمه توی دوران دبیرستان برای این که بچه ها از مدرسه موقع زنگ تفریح فرار نکنن درب حیاط مدرسه رو قفل می کردن.... منم یه کلید داشتم به در مدرسه میخورد .... موقعی که کسی حواسش نبود و یا زنگ تفریح تموم شده بود من با دوستم مصطفی درب رو باز می کردیم فرار می کردیم و می رفتیم پارک فوتبال بازی می کردیم!!! آی چه حالی می داد..... یادمه اون کلید ، کلید درب خونه مادر بزرگم بود....

********

جواد: اعتراف میکنم اولا که کامپیوتر خریده بودم فکر میکردم کارت اینترنتو باید بزنی توی جای فلاپی و وصل بشی به اینترنت.
اعتراف میکنم اولا که کامپیوتر خریده بودم یه بار دادشم یه New Folder روی صفحه نمایش درست کرد بعد من گفتم واااییی بدبخت شدیم خراب شد

********

شما عزیزان و همراهان همیشگی مجله اینترنتی صبح بخیر نیز می توانید اعترافات صمیمانه خود را در بخش نظرات وارد کنید تا در مطالب بعدی از آنها استفاده شود.


ویدیو مرتبط :
اعتراف به سوتی دادن..

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

اعتراف صمیمانه سوتی ها!!!


اعتراف می کنم که... همه ما سوتی می دهیم. ردخور ندارد سوتی های بدی هم می دهیم اما صدایش را درنمی آوریم. با اینحال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم.

اعتراف می کنم که... همه ما سوتی می دهیم. ردخور ندارد سوتی های بدی هم می دهیم اما صدایش را درنمی آوریم. با اینحال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم. پس چرا وقتی کسی اسم ما را نمی داند، سوتی مان را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقا برای همین کار است. البته منظور از سوتی می توانند گاف، یا هر کار، باور و فکر خنده داری باشدکه وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد شما هم اعتراف های خودتان را بفرستید. ما هم  البته اعتراف می کنیم که بیشتر مطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی و وبلاگی با همین موضوع کپی زده ایم، البته آنها اسمش را گذاشته اند؛ «اعتراف های احمقانه شما» ولی به نظر ما این اعتراف ها بیشتر صمیمانه هستند تا احمقانه!