سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

اعترافات جالب و خنده دار (14)



اعتراف میکنم که, استاتوس طنز فیس بوک

عاغا سر جلسه کنکور بعد این که آب معدنی هارو دادن بغل دستیم بعد چن دقیقه بطری رو برداشت ی تکونی بهش داد بعد خورد شماهم مث من فک میکنید ته نشین شده بوده عایا؟؟

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

به جون جفتمون اگه دروغ بگم. دیشب دختر عمم(5سالشه)اومده خونمون بدو بدو اومده پیش من بروبر وایساده منو نگا میکنه میگم چیههههه خوووووب؟دس کرده تو کیفش 1تیکه کاغذ در اورده داده من میگه بیا رفتم شماره اون پسره که میاد مهد کودکمون صحنه نمایشو درس میکنه واست گیر اوردم خععععلییییی نانازهههههه میدونم دروغ گفتن کار خیلی بدیه ولی بهش گفتم تو خیلی جیگرو مودبو باهوشییییییی بعدم دستشو زده پشتم میگه غصه نخور من برات 1شوهر خوب پیدا میکنممممممم:) ینی من هنوز نتونستم از جام بلند شم. ینی حرفاش رو قلبم هنو سنگینی میکنه لا مصصصصصصب. من 5سالم مامان بابامو از هم تخشیص نمیدادم….والا به خدااااا هعی…من برم تو افق بازم میدونم که این دس از سر من بر نمیداره ههههعععععیییییی

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

اغا داشتم از خیابون رد می شدم خوردم به یه نفر هر چی وسایل دستش بود پخش شد رو زمین!برگشت بهم گفت مگه کوری جلو چشاتو نیگا کن ….نمیدونم اما فکر کنم تو فیلما یه جور دیگه بودااااا!!عشخ و عاشخی و اینا……

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

دیروز ظهر اومدم تو آسایشگاه؛ میبینم یه بوی عجیبی شبیه بوی کلم گندیده میاد…
عاقا هر چی دنبال منبع بو گشتم چیزی پیدا نکردم؛ بعدش اومدم دو دقیقه استراحت کنم که دیدم یارو اومده جورابشو جلو درچه کولر آویزون کرده تا خشک بشه‏!‏‏!‏‏!
ینی فکر کنم وقتی که داشتن عقل و شعور تقسیم میکردن؛ این یارو تو صف دستشویی بوده‏!‏‏!‏
من دیگه چیزی نمیگم؛ قضاوت با خودتون…

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

چند وقت پیش بابام بازنشسته شد امده میگه دیگه وقتم بازه میخوام برم همه جا رو بگردم (البته من وسط حرفاش امده بودم نمی دونستم منظورش خونس )میگم خیلی خوبه بابا منم با خودت ببر گفت باشه پسر گلم منم که تعجب کرده بودم چون برای بار اول بود که میگفت پسر گلم حالا بگذریم هنوز که هنوزه با بابام داریم میگردیم خونه رو تا یه نشتی شیری ترک دیواری گیر بیاریم تا بابام حوصلش سر نره

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

واکنش من به زمانی که مخاطب خاصم گفت:راننده شخصی استخدام کردم
منم مثل همه دخترا که میگن ایول چه باکلاس عجیجم امروز عصر بیا دنبالم بریم بگردیم گفتم:
-چی؟حقوقش چنده؟مگه تو خودت گواهینامه نداری؟رانندگی بلد نیستی؟؟چرا استخدامش کردی؟؟؟ولخرج!
این نشون میده من زن زندگیم بهتره دیگه کم کم منو به مادرش معرفی کنه

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

ما بچه بودیم خیر سرمون خواستیم یه کار خووب کرده باشیم دیدم یه کیسه برنج تو خونه ست برداشتم شاید نصفشو خالی کردم تو حیاط خونمون واسه اینکه پرنده ها بوخورن نوش جونشون بشه

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

تازه خونه خریده بودیم که ……….
عموم امدش خونمون بعد سلام و احوالپرسی بهم گفتش
یه زیرشلوار برام بیار براش بردم پرسید کدو اتاق برم عوض کنم. درهای اتاقها و در وردی شبیه هم بودش منم اشتباهی در ورودی رو با اتاق خواب کنارش قاطی کردم در ورودی رو نشون دادم این بنده خدا هم رفته بود تو پاگرد دیده بود که تاریکه میخواست لامپو روشن کنه که زنگ همسایه بقلی رو زده بود که دیگه خودتون تصور کنید …….
عموی بیچارم از زن همسایه بجز فشها یه چکم خورد

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

داداشم دیروز زنگ زده به یه دختره که مزاحمش شده بود روز قبل…مکالمه شون
سلام خانوم
سلام
خانوم میشه لطفا وقت منو پس بدین
کدوم وقت
ا ا ا چه زود یادت رفت خانوم,شما دیروز زنگ نزدی گفتی چند دقیقه وقتتونو به من میدید ,شما گفتید چند دقیقه یه روز گذشته هنوز پس ندادی بهم..چه روزگاری شده ها بهه هیچ کس نمیشه اعتماد کرد

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

مخاطبه ب خیاله خودش خاصم اس داد میلاد تو اصلأ روم حساس نیستی غیرتتو نشونم بده؛بعد غروبش قرار داشتیم باهاش؛غروب شد و رفتم بیرون در حال قدم زدن بودیم که اومدم 1 خودی نشون بدم با اخم گفتم ضعیفه روسریتو بده جلو،بعدش گفت خفه شو بینم بابامم اینجور باهام نمیحرفه!
غیرتم تو حلقتون

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

اون روز با یکی از دوستام بیرون بودیم. گفت آدامس اوربیت میخوای؟؟
گفتم نه. ولی اینقدر اصرار کرد تا گفتم باشه بده…
اونم یه آدامس از تو دهنش در اورد نصفش کرد گفت بیا!!!!
من چی بگم به این؟؟

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

یادش به خیر دبستانی که بودیم ما شیفت صبح بودیم دخترا شیفت بعد از ظهر،ما هم زنگ آخر ورزش داشتیم ، دخترا هم ده پونزده دقیقه مونده به زنگ میومدن تو حیاط مدرسه و منتظر میشدن تا کلاسای خودشون شروع بشه ،عاغا ما هم جو گیر و دختر ندیده همین که میومدن تو حیاط نگا بازیمون میکردن همه میشدیم سوباسا !!! پس چی ،تازه من به این نتیجه رسیدم این خارجیا بازی های خوبشون فقط مال اینه تماشاچی خانم دارن ، والاااا

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

بد ترین خبر عمرتون رو کی بهتون داد و چی بود ؟ باباتون بهتون خبر داد کنکور قبول نشدین؟ مامانتون بهتون گفت سه تا تجدید آوردین و تابستون از سفر خبری نیست ؟ لامصب شما بگید چی‎ ‎‏ تو سفر وقتی دستشویی داری در حد انفجار بعد راننده اتوبوس بگه تا یه ساعت دیگه هیچ جایی که دستشویی داشته باشه نیست یعنی چی !!!
لایک = برو ببین چه گناهی کردی بودی که همیجین عذابی برت نازل شد ،برو توبه کن

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

وقتی بچه بودم با بچه های هم سن خودم قیر و آدامس با هم قاطی کردم زدیم به قفل در همسایه ی بغلی.
حالا فکره شو بکونین اون بد بختا بیرون بودن. اومدن موندن پشت در ماهم صحنه ی جرم ترک کردیم
دیوونه خودتی.!!!!

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

چند وقت پیش خیر سرم می خواستم شلوار بخرم رفتیم تو یه مغازه خانوم فروشنده هم کلی شلوار بیرون اورد منم چندتا انتخاب کردم رفتم پرو کنم..اولی رو پوشیدم کوچیک بود برام فرستادمش بیرون دومی رو پوشیدم یه نگاه تو اینه بهش کردم اومد بیرون جاتون خالی نشستم یه ساعت راجبش بد گفتم که این چیه و دست دومه و کی چنین اشغالی رو می پوشه و از این حرفا!!
باید به عرضتون برسونم اون خانومه فقط وفقط نگاه کرد و هیچی نگفت فقط لحظه به لحظه قرمز تر می شد..اخرسر که حرفم تموم شد یه نگاه عاقل اندر سفیه به کل هیکلم انداخت و گفت:
بچه جون شلوار خودتو پوشیدی!!
من که پریدم تو اتاق پرو..مامانم اینا که کلا ناپدید شدن….دیگه روم نمی شه برم طرفای غرب!!
ابرو نموند واسم..

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

یه بار زنگیدم خونه دوستم مهسا. لامصب صدای مامانشو خواهرش و خودش عین همه.
گفتم سلام مهسایی؟ گفت اره گفتم دروغ نگو گفت دیوونه ای بگو دیگه تند تند یه جریانو براش تعریف کردم و اخرشم بهش گفتم به مهشید(خواهرش) نگیا
دیدم خندید گفت یه لحظه واسا به مهسا بگم بیاد من مهشیدم!!!
حالا دوباره همون صدا: گفتم مهسایی؟گفت اره بابا تو چجور صدا منو تشخیص نمیدی!
گفتم زهر مار کثافت بیشعور کلی باهاش حرفیدم دوباره میخنده میگه دیگه واقعا گوشیو دارم میدم به مهسا من مامانشم!!!
واقعا من چی بگم به این خونواده؟؟
عایا سرکار گذاشتن دختر مردم کار خوبیست؟؟؟

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

این خاطره واسه خیلی سال پیشه، واسه زمانی که در دوران جاهلیت به سر می بردم
تازه یه هفته ای بود با یکی دوست شده بودم خیره سرم می خاست مخاطب خاصم بشه.تو روزتولدم این مخاطب خاصه جدید بهم زنگ زد که بیا میخام روز تولدت سوپرازت کنم، من حوصله نداشتم ببینمش هی اون اصرار می کرد که حداقل بیا هدیه تولدتو بهت بدم. هی ازون اصرار از من انکار
آخرش به خودم گفتم به یکی از دوستام اس بدم که با اون برم وتنها نرم
گفتم :شیوا جان(دوستمه) این پسره رضا گیر داده که بیا می خام سوپرایزت کنم واسم هدیه هم گرفته، منم حوصله شو ندارم توبیا باهم بریم یه ساعتی میمونیم ،شامم می خوریم بعدش در میریم.
از شانس بدم اشتباه این اس و به خود مخاطب خاصه فرستادم
سریع گوشیمو خاموش کردم سیم کارتمم در آوردمش قایمش کردم ،هنوزم که هنوزه اون سیم کارتو می بینم وحشت می کنم
دیگه قیافه منو تو اون لحظه تصور کنید
قیافه اونو زمان خوندن اس
به جان خودم تا حالا همه اس ام اسامو باید سه بار می فرستادم تا یکیش دلیوریش بیاد این هنوز نرفته دلیوریش اومد

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

عاقا اون موقه ها که طفلک شیرین زبانی بیش نبودم رفتم بقالی بعد فروشنده گف چی میخوای عمو؟منم یادم رفنه بود چی میخوام زدم زیر گریه و فرار کردم
حافظه ی دوران طفولیتم تو حلق و بینی تون

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

رفتیم امتحانه زبان آموزشگاه بدیم ، یکی از دوستامو رو نشوندن تو یه اتاقه خالی بدون ناظر ، بعده امتحان دوستم اومده میگه: جاتون خالی همه شو رو دیکشنری گوشی نوشتم . مام همه قبطه ( غبطه ، قبته ….) میخوردیم .
چند روز بعدش رفتیم واسه نتیجه امتحان . معلمه رو کرد به دوستم : رو جلسه گوشی داشتی؟ دوستم : ها چی؟ نه به جانه خودم معلم : عزیرم این کلماتی که تو نوشتی تو 10 سال دیگم زبان بخونی اینارو یاد نمیگیری .
ما که اصلا بخیل نیستیم

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

یه روز آبجیم از مسافرت اومده بود رفتیم فرودگاه دنبالش من اونقدر از اومدنش ذوق زده بودم که یهو پریدم تو بغلش بعد دیدم همه افراد تو فرودگاه بهم نگاه میکنن بعدش یه نگاه به دختره انداختم دیدم چشمتون روز بد نبینه اشتباهی یه دخترو بغل کرده بودم….

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

یه روز مادرم اینا رفته بودن شهرستان و منو سپرده بودن به همسایمون ….
رفتم در خونه همسایه به شوهرش گفتم مامانت خونس ….
(میخواستم بگم خانومت خونس) …..
وای هنوزم منو میبینه بهم میگه مامانت خونست ….
حالا از اون دوران یه ۲۰ سالی میگذره ….

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

« از دفتر خاطرات یک دیوانه »
پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم توس مشهد، سر مزار فردوسی… (بله ما همچین آدمای فرهنگ دوستی هستیم)
همینطور که داشتیم به امضا هایی که روی کچ بری های دیوار بود نگاه میردم یدفعه یه پسر دهه شصتی ژیگول اومد با کف دست گذاشت وسط سنگ قبر ابوالقاسم و با صدای بلند گفت: درود بر سعدی بزرگ….
یکدفعه تموم سالن که حدود 50-60 نفر بودن با تعجب برگشتن رو به پسره…
در همین لحظات بود که شاسمغز(رفیقمه..!) به قسمت شمال شرقی خنده زد (آخه زیر خنده زدن خز شده…!!!)
حالا قیافه پسره رو تصور کنید که 80% جمعیت داشتن ریز ریز بهش میخندیدن (اون 20% کاملا علنی و با صدای بلند این کار رو میکردن… به همین برکت)

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

یادش بخیر ، پنج سالم بود چادر مامانم رو برداشتم چهار تا نخ چهار طرفش گره زدم رفتم رو دیوار حیاط دستارو باز کردم و با چتر نجاتی که درست کرده بودم پریدم … آ آ آ اوف ف ف ف ف ف ف ،لامصب باید کار میکرد ،بعدش فهمیدم ای دل غافل یادم رفته بود از این چیزا براش بزارم که بکشیش چتر باز بشه ،خوب چیه از بچه پنج ساله توقع چی داشتی !!!

 

اعترافات جالب و خنده دار, اعترافات طنز

اعترافات طنز

 

یه بار سر یه کلاس جدیه یه استاد خشک و جدی نشسته بودیم
گفت بنویسید مثال: (میخواست بگه ۲ میله به طول …) گفت ۲ توله به میل ۴۵ سانتی متر از جنس …
وای ینی ما از شدت خنده میله های صندلیا رو گاز میزدیم!!!

 

منبع:jokkade.ir


ویدیو مرتبط :
به این میگن یه ایده ی جالب و خنده دار ببینید برید حال کنید هههه جالب و خنده دار به dahatian got tallent خوش امدید .

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

اعترافات جالب و خنده دار (4)



 

اعترافات, مطالب طنز و خنده دار

اعتراف میکنم یه شب رفتیم عروسی وقتی خانواده عموم اومدن گفتن نزدیک بوده با یه تریلی تصادف کنن…تو خونه داشتیم حرف میزدیم رو کردم به شوهر خواهرم گفتم خدا بهشون رحم کرد خوب شد زیر تلیلی نرفتن….خدا میدونه چقدر شوهر خواهرم مسخرم کرد..

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

اعتراف میکنم بچه بودم وقتی بارون میومد تو راه برگشت از مدرسه با چکمه هام از جاهایی رد میشدم که آب بیشتری جمع شده بود،کلی هم ذوق میکردم که پاهام خیس نمیشه…
عجب روزایی بود..

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

دیشب پسردایام خونمون بودن بعد همینطوری بحث دایشون پیش اومد پسرداییم گفت که داییش با اینکه سنش زیاده ولی بظاهر خیلی جوون مونده مامانمم خیلی جدی گفت آره آخه داییت خیلی بیعاره (بی آر؟)…
آقا یدفه خونه از خندمون منفجر شد آخه منظورش بیخیال بود (البته فک میکنم منظورش این بود)
اینم سوتی مامان گلم بود چیه فک کردید فقط خودتون سوتی میدید؟؟؟

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

حتما شنیدید که به متولدین دهه ۸۰ میگن گودزیلا.؟؟ البته من بشخصه معتقدم اینا گودزیلارو هم رد کردن!!
ما یدونه از این گودزیلا کوچولوها تو خونمون داریم چند وقت پیش داشتم کتلت درست میکردم اومده آشپزخونه پیش دستیو پشت سرش قایم کرده میگه خاله جون من خیلی دوست دارم تو هم منو خیلی دوس داری مگه نه؟
منم کلی ذوق کردم و گفتم آره نفسم قربونت برم.
پیش دستیو گرفت سمتم گفت حالا یدونه کوکو (کتلت) بهم بده!
اعتراف میکنم تاحالا هیچکس انقدر خرم نکرده بود!!!!

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

یکی از دوستام تعریف میکرد یدفه گوشی موبایلش افتاده بود تو ( گلاب به روتون ) طاق دستشویی بعد یه نابغه ای پیشنهاد داد که زنگ بزن ببین دقیقا کجا افتاده؟ بعد این دوسته منم نابغه تر از اون، زنگ زد! گوشیه رو ویبره بوده کلا فنا شد.
بعد تصور کنید تو اون لحظه قیافه دوستم
اون نابغه
مخترع موبایل
من بعداز شنیدن این قضیه
شما بعداز خوندن این مطلب؟؟؟

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

بگم از سوتی دوستم:یه بار سر کلاس یه بحثی شد یکی از بچه ها میخواست بگه قوطی شامپو گفت شوطی قامپو…مارو میگی مردیم از خنده

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

اعتراف میکنم چند روز پیش دبیر نداشتیم،کلاس ما هم به شیطنت معروفه(چون من دانش آموزشم دیگه!)دوستمو تو سالن دیدم،به بچه ها گفتم بیاین درو بگیریم تا اذیتش کنیم.ازقضا مدیرمون یه دبیر شیمی رو واسه ما فرستاده بود.اینا پشت در منتظر بودن و در میزدن ،ما هم درو گرفته بودیم.داد زدم گفتم ناخناتو نشون بده،بعد از چند دقیقه فهمیدیم اون دبیر شیمیه بوده.معاون گفت ازانضباط همتون دو نمره کم میکنم.

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

من بچگى ها از حموم بدم میومد
اعتراف میکنم یه بار بچه بودم اومدم خونه مامان و آجیم به زور انداختنم تو حموم جلوى درو گرفتن که نتونم بیرون بیام منم چاره اى نداشتم از پشت درو قفل کردم رفتم حموم کردم میخواستم بیام بیرون هرکارى کردم در باز نشد اینقد در زدم مامانم اومد گفت چرا درو قفل کردى دیوونه, منم گریم گرفت گفتم همش تقصیره شماس الان چطورى بیام بیرون همینطور داشتم گریه میکردم مامان گفت گریه نکن یه کلید اضافه داریم رفتن کلیدو آوردن درو باز کردن منم خوشحال شدم در باز شد
بعد از اون حموم دیگه تا یکى دو هفته حموم نرفتم

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه پسرداییمو با پسرعمم اشتباه میگرفتم یعنی فکر میکردم این دوتا یکین!!! تا اینکه تو یکی از مهمونیا دوتاشونو باهم دیدم، اصلا باورم نمیشد اینا دوتان!! جالبش اینجاست اونموقع پسرداییم مجرد بود پسرعمم بچه هم داشت ولی تشخیصش برا من خ سخت بود
الان هرچی فکر میکنم هیچ نقطه مشترکی تو اون دو نفر پیدا نمیکنم واقعا نمیدونم چرا اونطوری فکر میکردم؟؟؟
تازه این قضیه تو خانواده ما ارثیه چون آبجیمم دوتا خاله هامو فکر میکرد یکین!!

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

یکبار گزارشگر رادیو راجع به گیاه خواری از داداشه دوستم نظر میپرسه اونم جو گیر میشه میگه گیاه خواری خ چیزه خوبیه من خودم گیاه خوارم گزارشگره میگه مثلا چه غذاهایی میخورید؟ اونم میگه مثلا قورمه سبزی، سبزی پلو.!

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

اعتراف میکنم که وقتی دوم دبیرستان بودم زنگ زیست وقتی دبیر وارد کلاس شد همه بلند شدیم من یواشکی صندلی دوستم را کشیدم وقتی میخواست بشینه محکم خورد زمین همه خندیدندبعد از دوستم معذرت خواستم ولی خدا را شکر کردم که اتفاقی براش نیفتاد جوونیه دیگه کاریش نمیشه کرد.

♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠اعترافات خنده دار♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠♦♠

اعتراف میکنم سال۷۳ که حدودا ۵سالم بود.یه روز که مامان و بابام سرکار بودن.رفتم کنار چراغ نفتی ببینم چطور این وسیله ما رو گرم میکنه.با استفاده از هوش و ذکاوت بالا فهمیدم که آتیش باعث گرم شدنش هس.من هم چون اتاقم بسیار سرد بود تصمیم گرفتم که با استفاده از نبوغ خودم اتاقمو گرم کنم.رفتم ۱کاغذ A4 برداشتم کردم تو چراغ نفتی تا روشن بشه و ببرم تو اتاقمو از گرماش استفاده کنم.کاغذ روشن شد.همین که شروع کردم به حرکت به طرف اتاقم کاغذ از دستم افتاد رو فرش و شروع کرد به سوختن.یادم میاد رفتم تو آشپرخونه و آب آوردم ریختم روش.گفتم الان که مامان بابا بیان کتک میخورم.یادم اومد مادربزرگم که ۱بار دستش سوخت ۱کرم مخصوص مالید به دستش.به هزار بدبختی اون کرم رو پیدا کردم و حسابی همه جا فرش که سوخته بود مالیدم تا زود خوب بشه ولی متاسفانه خوب نشد.کل فرش علاوه بر سوختگی به رنگ سفید دراومد.وقتی بابام اومد خونه به خاطر این کار فوق هوشمندانه بابام کلی بهم خندید و بدوم هیچگونه خوردن کتک به آغوش خانواده بازگشتم.اون لحظه باور کنید انقد که من خوشحال بودم از کتک نخوردن، اسرا جنگ تحمیلی خوشحال نبودن از بازگشت به وطن

منبع:smscamp.ir