فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

چه کسی «امیرکبیر» را کشت؟


نمایش خاطرات و کابوس‌ها...؛ با وجود امیدی که نویسنده و کارگردانش علی رفیعی، از طریق مصاحبه مطبوعاتی و محتوای بروشور آن در دل مخاطب خود برمی‌انگیزد، بر همان کلیات حداقلی آشنا و آگاهی کم‌مایه معمول ما از تاریخ است.

رونامه شرق - صمد چینی‌فروشان: نمایش خاطرات و کابوس‌ها...؛ با وجود امیدی که نویسنده و کارگردانش علی رفیعی، از طریق مصاحبه مطبوعاتی و محتوای بروشور آن در دل مخاطب خود برمی‌انگیزد، بر همان کلیات حداقلی آشنا و آگاهی کم‌مایه معمول ما از تاریخ - به‌طورکلی- و به‌ویژه از شخصیت امیرکبیر و موانع پیش‌ِروی او متکی است که نه‌تنها ذره‌ای به شناخت مخاطب از گذشته خود نمی‌افزاید، سهل است، حتی ذره‌ای از «اضطراب عصری را که در آن زندگی می‌کنیم»١ نیز کاهش نمی‌دهد.

سوگواران خموش

داده‌های این نمایش، درست برخلاف اهداف اعلام‌شده در بروشور آن، نه‌فقط «غبار از چهره تاریخ برنمی‌گیرد»٢ و به خودآگاهی مخاطب نمی‌افزاید، بلکه به دلیل نوع و کیفیت رویکردش به یکی از مهم‌ترین مقاطع تاریخ معاصر ما، سرنوشت تراژیک میرزاتقی‌خان فراهانی را، همچون تقدیر ناگزیر و تراژیک مخاطبان خود به ایشان می‌قبولاند و در این القاگری نیز (هرچند ناخواسته) به پشتوانه شیوه اجرائی جذاب و تابلوهای مسحورکننده‌اش، کاملا موفق عمل می‌کند.

 در بخشی از نمایش، عزت‌الدوله، همسر امیرکبیر و خواهر ناصرالدین‌شاه در مواجهه با جسد امیرکبیر بر سکوی حمام می‌گوید: «چرا ندانستی که در سرزمین رنج و اشک، مردمان، معصومیت را بر ‌دار می‌کنند برای تکه‌ای نان؟ حالا مردمان، بیایید. میرزاتقی‌خان اینجاست. خونش هنوز گرم است. بیایید سهم‌تان را ببرید از حراج معصومیت و زخم و نفرین...».

این نوحه‌سرایی و این تعزیت‌خوانی واژگونه برای امیرکبیر که با وجود واقعیت‌های تاریخی، احساس تقصیر و گناه را بر روح و روان مخاطب معاصر جاری می‌کند، جابه‌جا، در طول نمایش، از زبان جامه‌دار نیز تکرار می‌شود و رفته‌رفته بر مخاطب خود مسلم می‌کند که او، نه برای تماشای گوشه‌ای از حقایق تاریخ گذشته خویش که برای گریستن بر مزار بزرگمردی فراخوانده شده است که قربانی تقدیر مقدر و ناگزیر یک قوم همیشه گناه‌آلوده بوده است و اینکه، هم او بوده است که در همیشه تاریخ، با سکوت البته «مقدر» و چاره‌ناپذیر خود، از انواع نخبه‌کشی‌ها و از جمله از قتل میرزاتقی‌خان فراهانی ملقب به امیرکبیر، سود جسته و حمایت کرده است.

جامه‌دار: کجایی تو که این سرزمین این‌همه زشت است و پُر فریب؟ ... دروغ را وسمه کن، میرزاتقی... فریب را بَزَک کن، میرزاتقی. 

به‌این‌ترتیب، نمایش‌نامه خاطرات و کابوس‌های...، اگر نگوییم حدیث نفس یک استاد تئاتر با سابقه درخشان است، نمایشی است که بیش از واقعیت‌های تاریخی، درگیر عواطف زخم‌خورده زمانه خویش است.

 به همین دلیل هم، در حوزه اجرائی، با وجود جلوه‌های دیداری و تابلوهای زیبا و خیره‌کننده‌اش، نه تنها از بازتاب دغدغه‌های عصر خود باز می‌ماند، که از فراهم‌کردن شرایط گفت‌وگوی حتی نمادین میان گذشته و حال مخاطب خود نیز به تمامی ناتوان باقی می‌ماند.

سوگواران خموش

جامه‌دار:  سر روی شونه کی می‌ذاری و گریه می‌کنی، میرزاتقی؟ دردهای دلت رو توی کدوم چاه فریاد می‌زنی، میرزاتقی؟ دست به دستِ کی می‌دی تا نَفَس تازه کنی، میرزاتقی؟ ...

خاطرات و کابوس‌های...، براساس داستان ساده‌ای طراحی شده است: امیرکبیر می‌خواهد دربار را «زیر و زِبَر» ‌کند. می‌خواهد مانع حیف و میل خزانه دولت شود.

 می‌خواهد با وجود نیات استعمارگران، از «ولخرجی‌ها» و پرداخت مستمری‌های بی‌حدوحصر و ریخت‌وپاش‌های بی‌حساب‌وکتاب جلوگیری کند، می‌خواهد از نفوذ دولت‌های روس و انگلیس بر حیات سیاسی کشور بکاهد، می‌خواهد ایران را صنعتی کند و... اما آنچه در این نمایش در حذف و قتل امیرِکبیرِ نامراد، دخیل و فعال نشان داده می‌شود، مهد علیا، مادر ناصرالدین‌شاه است که با تکیه بر بی‌خبری و بی‌عملی مقدر مردمان این دیار، مرگ تلخ او را با ریختن خونش بر سکوی حمام فین کاشان، رقم می‌زند و... . با این کار، ارزش‌های استعاری این خون‌ریزی برای ذهن زمانه ما را به حداقل ممکن تقلیل می‌دهد.

جامه‌دار: اینجا طهرانه، میرزاتقی‌خان، پایتخت تراخم و گرسنگی و دست‌های پینه‌بسته. کجایی میرزاتقی‌خان؟... طهرانِ بَنگ و چَرس و هَپَروت. طهرانِ بگیر و بِبَند و فروش... .

یأس جاری از طریق متن خاطرات و کابوس‌ها بر صحنه و تالار نمایش، آن‌هم از زبان جامه‌دار حقیر و فلاکت‌زده‌ای که هم راوی داستان امیرکبیر است و هم به سنت درام‌های باستانی، دانای کل، مفسر و داننده حقایق پنهان داستان امیرکبیر و هم‌زمان نیز، تنها نماینده ملموس مخاطبان نمایش است.

 در کنار قدرت مسحور‌کننده جلوه‌های بصری زیبا و معماری هنرمندانه رویدادگاه، که نقش کارسازی در سلب قدرت تفکر انتقادی از مخاطب دارند، چنان فضای سهمگینِ گناه‌آلوده مقدری را بر تالار نمایش جاری می‌کند که از جمع مخاطبان سحرشده در آن‌سوی صحنه نمایش، سوگوارانِ بی‌اراده‌ای می‌سازد که جز تأسف بر مقدرات خود، کاری از ایشان برنمی‌آید و این جادوی جلوه‌های بصری صحنه بر بستر رویکردی خالی از تفکر انتقادی نسبت به تاریخ و رویداد موردبحث است که از انبوه تماشاگران نشسته بر تالار نمایش، شرکت‌کنندگان در سوگواره‌ای آیینی پدید می‌آورد که گویا قرن‌هاست به شرکت در آن و تکرار مکرر آن خو کرده‌اند.
سوگواران خموش

جامه‌دار:  «حالا فقط من مونده‌ام که هیچ کاری نمی‌تونم بُکنم. این دست‌ها که دو طرف بدنم آویزونن، این پاها که مثه ستون‌های لرزونی خرابه‌ای رو روی خودشون نگه داشتن.

 می‌خوام فریاد بزنم، مثه بچه‌ای که تنها مونده، مثه بچه‌ای که تنهاش گذاشتن»...، «کجایی، میرزاتقی، کجایی؟ بیا تا دوباره شروع کنیم. من جامه‌دار شوم، تو میرزاتقی‌خان نباشی. بیا آسوده باشیم از هست و نیست این سرزمین. این سرزمین جامه‌دار می‌خواهد، نه میرزاتقی...».

سکوت تلخ و وهم‌آلوده جاری بر تالار نمایش، در صحنه‌های مربوط به تفسیر سرنوشت ناگزیر این قوم «زشت و پُرفریب»٣، این مردم، چنان جانکاه و قوی می‌نماید که امکان هرگونه تجدیدنظر و بازنگری در جهان پیرامون را از مخاطب باز می‌ستاند.

 این‌گونه متون، نه‌تنها کمکی به افزایش دانش مخاطب از تاریخ نمی‌کنند، نه‌تنها «فاصله‌ای که ما را از گذشته جدا می‌کند»٤ کاهش نمی‌دهند، بلکه کوچک‌ترین کمکی هم به یافتن پاسخ «پرسش‌هایی که در جامعه امروزمان مطرح است»٥ نمی‌کنند.

 رویکردی که با وجود نیت نویسنده، نه‌تنها آینه‌ای فراهم نمی‌کند تا مخاطب بتواند از طریق آن، اگر نه جزءبه‌جزء تاریخ صد‌وپنجاه‌سال‌و‌اندی خود، بلکه «دغدغه‌های... زمان خود»٦ را باز شناسد، بلکه صرفا و به‌گونه‌ای مؤثر، به کار «دورکردن بیننده از مضامین روزمره»٧ و تسلیم‌شدن او در برابر تقدیر مقدر خود می‌آیند.

 به قول جامه‌دار، مردمی تا به این اندازه ضعیف، زودباور و گرسنه به چه کاری می‌آیند جز نشستن پیرامون سوگواره‌ای تاریخی و گریستن برای تقدیری که جایی در ماورای هستی برایشان رقم زده شده است.

جامه‌دار:  پلنگ، خشمگین، می‌دَرَد. شغال و کفتار از راه می‌رسند. تن‌ات را پاک می‌کنند از گوشت و پوست و خون. از تو چه می‌ماند جز استخوانی که سگی ترسیده، به دندان می‌گیرد. این‌چنین است که تو از جهان گم می‌شوی، میرزاتقی... کجاست، میرزاتقی، کجاست؟

سوگواران خموش

نمایش «خاطرات و کابوس‌های....»، بر همان‌سبک و شیوه اجرائی و زبان صحنه‌ای آشنایی بنا شده است که ویژه آثار علی رفیعی است. علی رفیعی، استاد زبان بدن و فرم و استاد تبدیل کلام به حرکت و شکل و فضا و ژست‌های اجرائی بیانگر و استاد شعر صحنه‌ای است.

 آثار رفیعی، در طول تاریخ فعالیت‌های صحنه‌ای او، این واقعیت را بر همگان اثبات کرده‌اند که او با زبان مدرن تئاتر، آشنایی عمیق و غیرقابل‌انکار دارد به‌طوری‌که می‌توان او را به‌عنوان طراح صحنه و کارگردان، معلم، شاعر و نقش‌پرداز کم‌نظیری در صحنه تئاتر ایران تلقی کرد که با هر اجرای خود درک مخاطب ایرانی از زبان تئاتر و امکانات بیانگری بدن و فضای صحنه‌ای و ارتباط دینامیک فضا و معماری صحنه با ژست و حرکت و ریتم در تئاتر را در ابعاد وسیعی گسترش داده است.

اما بهترین و تأثیرگذارترین آثار رفیعی، آنهایی بوده‌اند که بر اساس متون غیربومی تدارک دیده شده‌اند: اجراهای رفیعی از «یرما»، «کلفت‌ها»، «عروسی خون» و... در قیاس با «شازده احتجاب و...» از حقیقت مهمی پرده برمی‌دارند که در «خاطرات و کابوس‌های...»، هم تکرار می‌شود.

راوی داستان «خاطرات و کابوس‌های...»، جامه‌داری است که نمایش، با مرگ او به پایان می‌رسد!!! اینکه تا چه اندازه می‌توان به روایت صحنه‌ای نقل‌شده از سوی یک راوی مرده اعتماد کرد و اینکه در این نمایش، کدام قرارداد دراماتیک، سفر ما به جهان مردگان و نشستن پای روایت تاریخی یک جامه‌دار مرده را تأیید و بر آن تأکید می‌کند، مسئله‌ای است که در کنار مسائل پیش‌گفته، با پایان اجرا و خروج مخاطب از تالار نمایش، ذهن او را به همراه خاطره‌های زیبایی که از اجرای نمایش در ذهن دارد، با خود درگیر می‌کند.


ویدیو مرتبط :
‫کشت بذر کاکتوس خانگی قسمت پنجم.ابزار کشت‬‎

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

خواستگار برادر و نامزد دختر را کشت



 

 

خواستگار کینه جو وقتی فهمید دختر مورد علاقه اش به زودی به عقد پسرخاله خود درخواهد آمد، سناریویی خونین را طراحی کرد و برادر و نامزد دختر را به قتل رساند.


این جنایت آبان ماه در اصفهان به وقوع پیوست و در این مدت کارآگاهان و بازپرس ویژه قتل برای دستگیری متهم تحقیقات گسترده یی انجام دادند و سرانجام موفق شدند از این جنایت هولناک رازگشایی کنند.


● پیامک های تهدیدآمیز

 

روز دوم آبان ماه اعضای خانواده پسری ۲۲ ساله به نام ابوالفضل در پی چند تلفن و پیامک تهدیدآمیز نگران جان فرزند خود و پسر خاله ۲۰ ساله او شدند و تصمیم گرفتند پلیس را در جریان واقعه قرار بدهند.

 

آنان به کارآگاهان توضیح دادند پسری به نام جمشید که زمانی خواستگار دخترشان بود آنها را تهدید کرده و گفته است پسرشان سعید و پسرخاله او را به نام ابوالفضل به قتل خواهد رساند.

 

آنچه بر نگرانی این خانواده دامن می زد ناپدید شدن ناگهانی سعید و ابوالفضل بود. در این بین یک پیامک دیگر به دست خانواده سعید رسید که جمشید در آن ادعا کرده بود این پسر را کشته و جسدش را در اطراف کانال کباب انداخته است.

 

ماموران زمانی که با این خبر مواجه شدند به دستور بازپرس شاه محمدی بازپرس ویژه قتل اصفهان به محل اعلام شده رفتند و به جست و جو در محدوده کانال آبی که در چهار کیلومتری نصرآباد جرقویه قرار دارد، پرداختند. این عملیات پس از پنج ساعت افسران جنایی را در برابر یک جنازه قرار داد.

 

جسد متعلق به سعید بود و قاتل با یک سلاح کلاشینکف گلوله یی را به سر وی شلیک کرده بود. با کشف این جسد بازپرس شاه محمدی در برابر یک دوراهی قرار گرفت. او اکنون به سرنوشت مبهم پسرخاله مقتول فکر می کرد. آیا ابوالفضل هم به قتل رسیده یا هنوز زنده بود و می شد برای نجات وی کاری انجام داد. کارآگاهان مامور شدند درباره هر دو احتمال تحقیق کنند.

 

آنان به این نتیجه رسیدند که اگر جمشید، ابوالفضل را کشته باشد باید جسد او را نیز در همان حوالی کانال رها کرده باشد اما تاریکی هوا مانع ادامه یافتن عملیات جست و جو شد.

 

● دومین جنازه

 

روز بعد بار دیگر گروه تجسس به محدوده جرم رفت و بعد از چند ساعت جست و جو جنازه ابوالفضل را در فاصله پیکر نخستین قربانی پیدا کرد. ابوالفضل نیز مانند پسرخاله اش با کلاشینکف از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفته بود.

 

در ادامه مادر سعید تحت بازجویی قرار گرفت و سرنخ هایی را در اختیار کارآگاهان قرار داد. او گفت؛ «مدت ها پیش جمشید که پسری چوپان است به خواستگاری دخترم آمد اما شوهرم با این وصلت مخالفت کرد.

 

پس از این ماجرا تهدیدهای جمشید علیه خانواده من آغاز شد تا اینکه روز گذشته (روز حادثه) او طی چندین مورد تماس تلفنی ما را تهدید کرد و در یک پیامک نوشت؛ «بروید و جسد فرزندتان را در کانال آب کباب ببینید.» مادر مقتول ادامه داد؛ «ما اول ادعاهای جمشید را باور نکردیم اما وقتی پیامک ها تکرار شد و ما نتوانستیم اثری از سعید و ابوالفضل پیدا کنیم به ماجرا شک کردیم و از پلیس کمک خواستیم.»


● دستگیری

 

پس از آنکه جزییاتی از این جنایت به دست آمد، بازپرس شاه محمدی به تیمی ویژه ماموریت داد هرچه زودتر جمشید را بازداشت کند. کارآگاهان در گام نخست نتوانستند ردی از جوان فراری به دست بیاورند اما با پیشرفت تحقیقات به قرائنی دست یافتند که نشان می داد جمشید در این جنایت از یکی از دوستان خود کمک گرفته است. این پسر وقتی تحت بازجویی قرار گرفت اعتراف کرد در جریان کشتارها قرار داشته و اکنون نیز هرازگاهی با جمشید در تماس است.

 

اطلاعاتی که این فرد در اختیار پلیس قرار داد افسران جنایی را به یک قدمی متهم رساند و آنان فهمیدند جمشید پس از ارتکاب جنایت به شهرکرد گریخته است. بالاخره ماموران با شناسایی مسیر تردد متهم در کمین او نشستند و توانستند پسر انتقام جو را بازداشت کنند.

 

جمشید که سوابقی مانند حمل سلاح غیرمجاز، ورود به عنف و سابقه شرارت دارد هنگامی که تحت بازجویی قرار گرفت به کشتن ابوالفضل و سعید اقرار کرد و گفت؛ «چند سال قبل به خواستگاری خواهر سعید رفتم اما پدر دختر با این امر مخالفت کرد و همین موضوع باعث شد از این خانواده کینه به دل بگیرم.

 

من از مدت ها پیش دنبال انتقام بودم و وقتی فهمیدم ابوالفضل، پسرخاله دختر مورد علاقه من به خواستگاری وی رفته و ازدواجش قطعی شده است نقشه قتل او را هم طراحی کردم و بالاخره در روز دوم آبان ماه نقشه ام را به اجرا درآوردم.»

 

متهم ادامه داد؛ «با توجه به رابطه دوستانه یی که با سعید داشتم او را سوار موتورسیکلتم کردم و با بهانه واهی او را به محل کانال بردم و بعد از چند دقیقه هنگامی که پشت به من قرار گرفته بود با سلاحی که خریداری کرده بودم یک گلوله به سرش شلیک کردم.

 

بعد طی تماس با دوستم از وی خواستم ابوالفضل را به نقطه دیگری ببرد. خودم نیز در آن محل مستقر شدم. حدود نیم ساعت بعد دوستم به همراه ابوالفضل به محل قرار آمد.

 

در حالی که او کنار آتش نشسته بود و خودش را گرم می کرد به بحث و مجادله با وی پرداختم و در یک فرصت مناسب همان اسلحه را به سمت سرش هدف گرفتم و شلیک کردم. سپس با مخفی کردن سلاح، سوار بر موتور از جاده های فرعی و بیابانی منطقه را ترک کردم.»

 

پایگاه اطلاع رسانی عبرت درباره این پرونده خبر داد با اقاریر صریح جمشید و بازسازی دقیق صحنه جنایات در حضور بازپرس ویژه قتل اصفهان او با قرار بازداشت موقت روانه زندان شد تا پرونده برای رسیدن به تصمیم قطعی و مجازات وی به دست قضات دادگاه کیفری استان سپرده شود.