فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

چنان عشقش پریشان کرد ما را (سیف فرغانی)



چنان عشقش پریشان کرد ما را, دیوان اشعار

چنان عشقش پریشان کرد ما را

که دیگر جمع نتوان کرد ما را

سپاه صبر ما بشکست چون او

به غمزه تیر باران کرد ما را

حدیث عاشقی با او بگفتیم

بخندید او و گریان کرد ما را

چو بر بط برکناری خفته بودیم

بزد چنگی و نالان کرد ما را

لب چون غنچه را بلبل نوا کرد 

چو گل بشکفت و خندان کرد ما را 

به شمشیری که از تن سر نبرد

بکشت و زنده چون جان کرد ما را

غمش چون قطب ساکن گشت در دل

ولی چون چرخ گردان کرد ما را

کنون انفاس ما آب حیات است

که از غمهای خود نان کرد ما را 

بسان ذرهٔ بی‌تاب بودیم

کنون خورشید تابان کرد ما را

«مرا هرگز نبینی تا نمیری»

بگفت و کار آسان کرد ما را 

چو بر درد فراقش صبر کردیم

به وصل خویش درمان کرد ما را

بسان سیف فرغانی بر این در

گدا بودیم سلطان کرد ما را

نسیم حضرت لطفش صباوار

به یکدم چون گلستان کرد ما را

چو نفس خویش را گردن شکستیم

سر خود در گریبان کرد ما را

کنون او ما و ما اوییم در عشق

دگر زین بیش چتوان کرد ما را

منبع:ganjoor.net


ویدیو مرتبط :
تقدیم به دولت تدبیر وامید((سیف فرغانی-بیداد ظالمان))

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را (سیف فرغانی)



اشعار عاشقانه, شعر و ترانه, سیف فرغانی

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را

تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را

بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند

چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا

ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم

کز ناله‌های زارم زحمت بود شما را

از عشق خوب رویان من دست شسته بودم

پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را

از نیکوان عالم کس نیست همسر تو

بر انبیای دیگر فضل است مصطفا را

در دور خوبی تو بی‌قیمتند خوبان

گل در رسید و لابد رونق بشد گیا را

ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت

باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را

تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن

در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را

ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی

مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را

مجروح هجرت ای جان مرهم ز وصل خواهد

این است وجه درمان آن درد بی‌دوا را

من بنده‌ام تو شاهی با من هر آنچه خواهی

می‌کن، که بر رعیت حکم است پادشا را

گر کرده‌ام گناهی در ملک چون تو شاهی




حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را

از دهشت رقیبت دور است سیف از تو

در کویت ای توانگر سگ می‌گزد گدا را

سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت

«مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا»

منبع:ganjoor.net