فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

نقد فیلم های روز جهان: مردان سیاه پوش 3


در تابستانی كه به تسخیر مردان شنل‌پوش درآمده است، به فكر مردان سیاهپوش هم باشید.

شرق:  ویلیام توماس (امپایر): در تابستانی كه به تسخیر مردان شنل‌پوش درآمده است، به فكر مردان سیاهپوش هم باشید. با اینكه ویل اسمیت، یكی از بزرگ‌ترین ستاره‌های سینما (گرچه از سال 2008 در نقش اصلی فیلمی ظاهر نشده) در فیلم حضور دارد، سومین فیلم مردان سیاهپوش برای جلب توجه تقلا می‌كند.

 شاید به دلیل این باشد كه 10 سال از آخرین باری كه اسمیت در نقش مامور «جی.» و تامی لی جونز در نقش مامور «كی.» كارشان را به ما نشان دادند، گذشته است و شاید به دلیل اینكه مردان سیاهپوش 2 –گذشته از چند شوخی نبوغ‌آمیز- كاملا آشغال بود، ولی علاقه‌مندان برای تماشای آن شوق و ذوق بسیار نشان دادند.

 تنها تبلیغ هیجان‌انگیز مربوط به مردان سیاهپوش آن هیولای چندطبقه‌ای بود كه اسمیت در دكوری در نیویورك آن را پارك كرد.




دوران دشوار فیلمبرداری كمكی به بهتر شدن فیلم نكرد. فیلمنامه یك دهه در كش و قوس نوشتن و اصلاح و تكمیل بود، اما «مردان سیاهپوش 3» بدون یك فیلمنامه تمام‌شده كلید خورد و در وسط كار متوقف شد تا بری ساننفلد كه به عنوان كارگردان این پروژه بازگشت، اسمیت-كسی كه ایده سفر در زمان را آورد- و یك گروه از فیلمنامه‌نویسان قوی بتوانند داستانی بنویسند كه خطر گره خوردن به دور خود را نداشته باشد.

آنها می‌توانستند وقت‌شان را به نحو بهتری صرف كنند، اگر شروع ضعیف فیلم را درست می‌كردند، كه در آن جمین كلمنت در نقش بوریس «جانور» –موجودی جهنمی كه با لهجه بریتیش تقریبا ادبی غرش می‌كند و قربانیانش را با شلیك استخوان تیز می‌كشد- از زندانش در ماه با كمك خیلی از آدم‌ها فرار می‌كند.

 اینجا چند نمونه از طنز نیشداری كه به دو قسمت اول نیز معنا می‌داد وجود دارد، ولی ساننفلد احساس كرد كه یك خطر جدی برای جی. و كی. و بقیه افراد حروف الفبا لازم است و بوریس واقعا خطرناك هم این نكته را می‌گیرد. با این حال، عجیب است كه چرا كلمنت از فیلم «پرواز كنكورد» –كه زیر شیره چسبناك ریك بیكر چهره‌پرداز غیرقابل تشخیص است- به این فیلم آمده، زیرا بوریس لازم نیست خنده‌دار باشد.

 به غیراز یكی از بداهه‌گویی‌های كلمنت در حال صحبت با دو توریست، در بقیه موارد شما خیلی زود دل‌تان برای راه رفتن عجیب وینسنت دونوفریو در نقش حشره (كه یك سوسك بزرگ در پوست آدمی بود) قسمت اول این مجموعه تنگ می‌شود.


همین‌طور كه 15 دقیقه اول سپری می‌شود، دونوفریو تنها چیزی نیست كه دل‌تان برایش تنگ می‌شود. ریپ تورن در نقش مامور «زد» به دنبال كار سختی كه نشان داده نشده ولی صحبتش شده، فوت كرده است و به اما تامپسن جانشین او در نقش مامور «اُ» اجازه داده می‌شود به یاد او سخنرانی كند و یك لحظه خنده‌دار به وجود آورد.

 ولی چیزی كه بیشتر از همه گم شده، رابطه گرم بین اسمیت و جونز است. در نگاه اول، وقتی خلاصه داستان فیلم پیش از نمایش آن معلوم شد، دیوانگی به نظر می‌رسید كه بخواهیم بلیت طلایی را مچاله و زوج مردان سیاهپوش را از هم جدا كنیم، ولی این كار در حقیقت به نفع فیلم شد. جونز كه زمان روی پرده‌اش 15 دقیقه است، خسته به نظر می‌آید و با آنكه فیلم روی این نكته خوب كار می‌كند، بهانه موجهی برای خواب‌آلودگی اسمیت و اینكه گفت‌وگوهای آن دو زوركی و بی‌جان باشد، نیست.




ناپدید شدن «كی.» بدون هیچ اثری –اینكه فقط «جی.» وجود او را به یاد می‌آورد، اولین چاله‌ داستان است- اسمیت را وادار می‌كند كه در زمان به دنبال بوریس به عقب برگردد و در آنجا فیلم به راه می‌افتد. نه فقط به دلیل اینكه جاش برولین را می‌بینیم كه بهترین چرخش فیلم را با اجرای بدون نقص نقش جونز می‌دهد، بلكه به دلیل اینكه ویل اسمیت دوباره ویل اسمیت می‌شود؛ موجود بی‌حال پرده اول فیلم رفته و به جای آن ویل اسمیت مطمئن حاضرجواب آمده است كه وقتی با تكنولوژی حجیم دهه 60 مردان سیاهپوش روبه‌رو می‌شود (یك پاك‌كننده حافظه به اندازه یك اتوبوس كوچك) با واكنش‌های ناباورانه دیالوگ خوبی می‌گوید. یك صحنه بین او و دو پلیس نفهم بهترین اتفاق در فیلم است.

ولی با این‌حال فیلم معجون درهم و برهمی است. اصرار ساننفلد برای اینكه طول فیلم‌هایش بیش از 90 دقیقه نشود قابل تحسین است، ولی به این معناست كه بعضی از شخصیت‌های خاص حضور كمی دارند (برای نمونه آلیس ایو در نقش اما تامپسن جوان، كه چیزی جالب‌تر از یك مدل مو كه گاهی حرف می‌زند، نیست) یك پرده سوم ضعیف كه از شوخی‌های فضایی دو فیلم اول فاصله گرفته و مدام اصرار بیهوده می‌كند كه نه تنها ما در جهان تنها نیستیم بلكه بسیار كوچك و ناچیز هستیم، كه از احساس واقعی حاصل از بدبینی در قسمت‌های قبل گرفته شده است و الان چیزی جز تقلید ناشیانه نیست، دیگر كاربردی ندارد.

در حقیقت، نبود خلاقیت در این فیلم آزار‌دهنده است. خوشبختانه بعضی از صحنه‌های خاص آنقدر مفرح هستند (یك سكانس در كارگاه اندی وارهول بی‌نظیر است) كه امكان ساخت مردان سیاهپوش 4 را بدهد (شاید برولین به آینده بیاید تا با اسمیت و جونز متحد شود). البته در 20 سال آینده!




رای نهایی: با وجود بعضی از لحظات خوب، ماموران «جی.» و «كی.» و «اُ» یك «ای.» را كم دارند.

نیل اسمیت (توتال فیلم): از زمانی كه دوربین «مردان سیاهپوش 3» شروع به كار كرد شایعات مربوط به مشكلات فیلمنامه، تغییرات در گروه بازیگری و تاخیر در فیلمبرداری، مدام به دور این فیلم گشته‌اند. پس این خیلی متعجب‌كننده نیست كه سه‌گانه عقب‌افتاده بری ساننفلد یك كار متوسط باشد كه اگرچه از«مردان سیاهپوش 2» بهتر است، شما را به فكر می‌اندازد كه چرا ساننفلد خودش را برای آن به زحمت انداخته است.

آغاز فیلم خوب و امیدوار‌كننده است؛ با یك صحنه فرار از زندان بوریس (جامین كلمنت) شخصیت منفی پشمالوی فیلم از زندان فوق امنیتی در ماه با كمك نیكول شرزینگر جذاب.
اما وقتی نوبت به زمین می‌رسد، بی‌حالی در فیلم رخنه می‌كند؛ مساله‌ای كه با تصمیم عجیب ایتان كوهن نویسنده برای معرفی دوباره ویل اسمیت در نقش مامور «جی.» و تامی لی جونز در نقش مامور «كی.» به عنوان عزاداران در مراسم یادبود ریپ تورن مامور «زد.» از شدت آن كاسته نشده است.



سخنرانی ناقص «كی.» قرار است داستان اصلی را شروع كند كه به خواست «جی.» برای شناخت بهتر همكار ساكتش مربوط می‌شود. ولی تمام كاری كه می‌كند، این است كه یك‌سوم ابتدای فیلم را در حالت عزاداری نگه می‌دارد كه با سفر بوریس در زمان به منظور پاك كردن «كی.» از دنیای هستی بدتر هم می‌شود.

تیراندازی در رستورانی در محله چینی‌ها نمونه‌ای از لحن نامطمئن فیلم است. لذت تماشای موجودات فضایی عجیب ریك بیكر كه پودر می‌شوند با تماشای این منظره سادیستی كه «كی.» با یك سخت‌پوست فضایی به صورت مدیر رستوران می‌زند، از بین می‌رود.

ویل كه مصمم است مانع نابودی جونز بشود، به سال 1969 بازمی‌گردد و با «كی.» جوان‌تر (جاش برولین كه به شكلی بامزه بازی اطوارگرایانه مینی‌مالیستی جونز را تقلید می‌كند) تماس می‌گیرد.

با این حال، عجیب است كه در ادامه از این زوج تازه یا صحنه‌هایی كه برای زمان گذشته ساخته شده، بهره برده نمی‌شود و «كی.» جوان همراه با «جی.» به دنبال كلمنت از كانی آیلند به كارگاه اندی وارهول و بعد به سكوی كیپ كاناورال برای پرتاب ماه نورد آپولو 11 می‌روند. در آنجا یك كشف مهم می‌كنند كه داستانش بوی آن را می‌دهد كه فیلمنامه در آخرین لحظه به اصرار ویل اسمیت بازنویسی شده است.

جمین كلمنت ستاره فیلم «پرواز كنكورد»، با یك دهن پر از دندان و یك جواب برای هر موقعیت، موفق‌ترین عضو تازه در فیلم است. «مردان سیاهپوش 3» می‌توانست بیشتر از كلمنت و كمتر از مایكل استال بارگ در نقش گریفین، یك آینده‌بین فضایی كه می‌تواند هر جهان موازی- به اضافه زمین مورد علاقه‌اش كه سبز نیست- را همزمان ببیند، استفاده كند.

رای نهایی: در تابستانی كه قهرمان‌های كمیك كم نیستند، این دنباله فرسوده از یك مجموعه كه یك دهه پیش بنزینش خالی شده، احتیاجی به یك پاك‌كننده حافظه برای فراموش شدن ندارد.


ویدیو مرتبط :
آنونس فیلم مردان سیاه پوش 3

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

نقد فیلم های روز جهان: مانی بال


یک فلاش‌بک ذهنی وسپس خرید پیتر از کلیولند و ورود وی به باشگاه اوکلند بعنوان آنالیزور تا زمانیکه بیلی تصمیم می گیرد بازیکنان را اخراج کند.

نقد سینمای ایران:

 Moneyball


مانی‌بال

محصول سال 2011

هنرپیشگان: براد پیت ، جونا هیل ، فیلیپ سیمور هافمن

کارگردان: بنت میلر

زمانی که فیلم آغاز می شود با نمایش لحظاتی از بازی بیسبال به نظر می رسد با فیلمی ورزشی و با سوژه‌ای تکراری روبرو هستیم و همچون فیلم "با استعداد " «باری لوینسون» و یا "برای عشق به بازی" «سام ریمی» قرار است گوشه‌هایی از زندگی یک بازیکن بیسبال را شاهد باشیم . اما هر چه از زمان فیلم می گذرد مشخص می شود که این فیلم تفاوتی زیادی با اینگونه فیلمها دارد . در "مانی‌بال" نه قرار است قهرمان بیسبال را ببینیم و نه به دیدن لحظات طولانی از بازی بیسبال بنشینیم .

 این فیلم که بر اساس کتابی بنام "مانی‌بال: هنر بردن بازی ناعادلانه" نوشته مایکل لوئیز ساخته شده است ، در اصل سیر تحولی شخصیتی‌ست بنام "بیلی بین" که روزی با یک انتخاب اشتباه وارد دنیای پر فراز و نشیب بیسبال شده و اینک پس از گذشت 26 سال خود را در نقطه ای می بیند که نه راه بازگشت به گذشته و تغییر آن را دارد و نه امید چندانی به آینده .



 او که مدیریت تیم اوکلند را بر عهده دارد و چند سالی‌ست با ورود به دوران میان سالی و مواجهه با باختهای مکرر تیمش آمال و آرزوهایش را برباد رفته می بیند و آرام آرام اختلال افسردگی در وی نمایان می شود ، با تلاش زیاد سعی دارد با این مسئله مبارزه کرده و خود را همچنان بانشاط و سرزنده نشان دهد .


با توجه به شرایط روحی بیلی و وضعیت تیم اوکلند که ارتباط تنگاتنگی با بیلی دارد می توان فیلم را به سه بخش کلی تقسیم کرد :

1- باخت تیم اوکلند تا زمان آشنایی بیلی با پیتر برند و گفتگوی آن دو در پارکینگ.

2- یک فلاش‌بک ذهنی وسپس خرید پیتر از کلیولند و ورود وی به باشگاه اوکلند بعنوان آنالیزور تا زمانیکه بیلی تصمیم می گیرد بازیکنان را اخراج کند.



3- تصمیم به اخراج بازیکنان تیم و سپس کسب موفقیتهای پی در پی برای اوکلند تا انتها .

در قسمت اول که با صحنه‌هایی از یک مسابقه بیسبال بین تیم اوکلند و یانکی‌های نیویورک شروع می شود ، مشخص شده که تیم اوکلند با واگذاری بازی ، این فصل مسابقات را از دست داده است . از همان سکانس ابتدایی ، معرفی شخصیت بیلی به عنوان محور شکلگیری قصه آغاز می شود .

او تنها روی صندلیهای استادیوم باشگاه اوکلند نشسته و با کلید خاموش و روشن رادیو بازی می کند و همه چیز گویای این‌ست که از باخت تیم به شدت ناراحت است . اما بدلیل غروری که در وجود اوست این مطلب را بروز نمی دهد تا زمانیکه از باشگاه خارج شده و مطمئن است دیده نمی شود . در آن لحظه است که بیلی تمام خشم خود را از وضعیت تیم و موقعیتی که در آن قرار دارد با پرتاب کردن رادیو به بیرون از اتومبیل و پس از آن لگدکوب کردن رادیو بروز می دهد .




کارگردان با همین شیوه و تاکید زیاد بر تنهایی بیلی در نماهای مختلف این سکانس و سکانس های دیگر درونگرایی بیلی را به خوبی نشان می دهد ؛ و برای تاکید بر شخصیت درونگرای بیلی و همچنین نشان دادن گذشته وی که ارتباط زیادی با وضعیت کنونی‌اش دارد ، با نفوذ به اعماق ذهنیت روانی بیلی و با استفاده از فلاش‌بک‌های ذهنی در این قسمت و قسمتهای بعدی چگونگی ورود وی به دنیای بیسبال را نیز به تصویر می کشد .

در حقیقت ما بجز آنچه بیلی از گذشته در ذهنش مرور می کند نکته چندانی از دیگر شخصیت‌های نمی شنویم . البته کارگردان قصد ندارد به بیننده بگوید که دیگران از گذشته وی با خبر نیستند بلکه این شیوه تنها برای پرداخت شخصیت بیلی بکار رفته است.

وجه دیگری از شخصیت بیلی ، نگاه وی به نقاط ضعف خود و تیمش ، و در واقع نگاه بدبینانه‌ایست که در طول این 26 سال پیدا کرده است . به عنوان مثال در همین قسمت زمانیکه مربیان و آنالیزورهای تیم برای فصل آینده در حال برنامه ریزی و گفتگوی هستند ، بیلی با حرکات دست خود به نشانه وراجی کردن مربیان و آنالیزورها آنها را به تمخسر گرفته و با نگاهی بد بینانه و ناامید کننده در مورد طبقه بندی تیمها می گوید " اول تیمهای ثروتمند ، دوم تیمهای فقیر و بدبخت ، بعد آشغالها و بعد هم تیم ما "

در انتهای این قسمت پیتر که بشدت مورد توجه بیلی قرار گرفته ، طی دیالوگی این نکته را به بیلی می گوید که موفقیت یک تیم بر خلاف تصور همگان به ثروت زیاد و بازیکنان معروف و گران قیمت ارتباط چندانی نداشته و می توان با بازیکنانی ارزان قیمت و استفاده از توانایی های هرکدام درجای خود به پیروزی رسید .



(در اینجا باید به این نکته نیز اشاره شود که شخصیت پردازی خوب فیلم بدون بازی بسیار جذاب براد پیت بی معنا می بود . واضح است که او توانسته به جزئیات شخصیت و ظرافتهای آن کاملا پی برده و تصور نمی رود هنرپیشه دیگری می توانست شخصیت بیلی را بدین زیبایی بازی کند بعنوان مثال درونگرایی و غرور بیلی که مشخصه اصلی اوست از تمام حرکات و ژشتها و حالات چهره پیت به خوبی پیداست)

قسمت دوم با یک فلاش‌بک شروع می شود که مرور خاطرات بیلی‌ست و طی آن مشخص می شود که بیلی در 18 سالگی می توانسته به دانشگاه برود ولی با یک انتخاب اشتباه وارد دنیای بیسبال شده است . در ادامه پس از آنکه بیلی با پیتر تماس می گیرد و مسئله خرید پیتر از کلیولند را می گوید در چند نما ، ورود پیتر به باشگاه نشان داده می شود .

صحنه ورود پیتر حاوی نکات بسیار جالبی‌ بوده و با فلاش‌بک ابتدایی این قسمت ارتباط دارد . زمانیکه او به درب ورودی باشگاه میرسد در نمایی شاهد سقوط پوسترهای سه بازیکن بزرگ اوکلند هستیم که بیلی به آنها بسیار دلبسته بود ولی نتوانست از رفتن آنها جلوگیری کند .

 با کنار هم قرار دادن این صحنه و فلاش‌بک این نتیجه حاصل می شود که پیتر با ورود به باشگاه و زندگی بیلی ، قرار است موجب ریزش بسیاری از تعلقات و دلبستگی‌های بیلی شده و راه و روش دیگری را به او نشان دهد . درحقیقت پیتر و آنالیزهای وی قرار است جای آنها را برای بیلی پر کرده و اینطور به نظر می رسد که پیتر نیمه گم شده بیلی‌ست ، نیمه دانشگاه رفته و تحصیل کرده.




در ادامه هر چه رابطه بیلی و پیتر عمیق‌تر می شود و در عین حال مربی تیم به نکات فنی و آنالیزهای پیتر بی توجهی نشان می دهد ، رفتار بیلی نیز تغییر می کند ؛ به گونه‌ای که در انتهای قسمت دوم و پس از باخت اوکلند در یکی از مسابقات ، در صحنه‌ای بیلی درونگرا رفتاری می کند که مختص افراد کاملا برونگراست . وی پس آنکه متوجه می شود بعد از باخت تیم بازیکنان در حال شادی هستند وارد رختکن شده و با عصبانیت بسیار زیاد با آنها برخورد کرده و هنگام خروج از رختکن کلمن پر از یخ را نیز به زمین می کوبد .

پس از آنکه در صحنه‌ای در فرودگاه بیلی با دخترش خداحافظی می کند قسمت سوم شروع می شود و ابتدا شاهد صحنه‌ای هستیم که بیلی در حال رانندگی‌ست و ناگاه تصمیم به دور زدن می گیرد بعد توقف کرده و باز دور می زند و دوباره توقف کرده و پس از تاملی می گوید " آره " . ارتباط این صحنه‌ و صحنه فرودگاه در ادامه به سرعت آشکار می شود .

 آنجا که بیلی در دفترش پس از اقدام به فروش دو بازیکن مشهور تیم به پیتر که عواقب این تصمیم را به وی تذکر می دهد ، می گوید " آره حق باتوئه ، ممکن کارم رو از دست بدم ، در هر صورت من یه مرد 44 ساله ام با یه دیپلم و یه دختر که دوست دارم بفرستمش کالج " و اینگونه ادامه می دهد " مشکل اینجاست که تو احساس می کنی باید کارمون رو توضیح بدیم ، نه به هیچ کس توضیح نده ؛ می خوام این تجربه رو از سر بگذرونم ، چه خوب چه بد".

 در این صحنه است که تحول روحی و تصمیم انقلابی که او در اتومبیل گرفت و با رفتن دخترش که تنها امید زندگی اوست ، مشخص می شود . در واقع صحنه‌ اتومبیل غلبه بیلی بر شک‌ها و تردیدهایش است اما در فیلم برای آنکه بر شخصیت درونگرای وی تاکید شده باشد تصمیم بیلی را در صحنه‌های بعدی شاهدیم.


اثرات این تحول روحی و تصمیم انقلابی در ادامه ، هم در وضعیت تیم و هم در پیتر و بیلی بوضوح دیده می شود بطوریکه آن دو در کنار یکدیگر با بازیکنان تیم رابطه صمیمی ایجاد کرده و عوامل پیروزی در مسابقات را به آنها توضیح می دهند و در عین حال تیم نیز یکی پس از دیگری در بازیها به پیروزی می رسد .