فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
موفق ترین فیلم های ورزشی تاریخ سینما
از همان سال های ابتدایی ظهور سینما، ورزش یکی از مهمترین سوژه هایی بوده که کارگردان ها پیرامون آن فیلم ساخته اند. در ورزش همیشه مخاطب با یک یا چند قهرمان مواجه است.
ماهنامه تبار - محمد صادق شایسته: از همان سال های ابتدایی ظهور سینما، ورزش یکی از مهمترین سوژه هایی بوده که کارگردان ها پیرامون آن فیلم ساخته اند. در ورزش همیشه مخاطب با یک یا چند قهرمان مواجه است. قهرمان هایی که برای رسیدن به بالاترین جایگاه در رشته خود همیشه با سختی ها و اتفاقات پیش بینی نشده ای روبرو می شوند و این ویژگی بهترین متریال و خوراک را برای فیلمساز آماده می کند چرا که همیشه در سینما داشتن قهرمان مهمترین نیاز یک کارگردان برای جذب مخاطب عام و خاص است.
هر چند در زمینه ورزش در سینمای مستند آثار به مراتب جذاب تری ارائه شده است اما در همه این سال هایی که از عمر سینما می گذرد سینمای داستانی هم فیلم های ورزشی ماندگاری خلق کرده است؛ فیلم هایی که در حالت معمول از یک داستان واقعی الهام گرفته اند.
البته بسیاری از این فیلم ها در حد و اندازه یک اثر سرگرم کننده بیشتر نبوده اند اما برخی نیز پا را فراتر گذاشته و تبدیل به بخشی از مهمترین فیلم های تاریخ سینما شده اند. حتی گاهی قهرمان های ورزشی در برخی فیلم ها از قالب یک قهرمان نمایشی صرف هم خارج شده و تبدیل به نمادهای سیاسی و اجتماعی یک کشور در عرصه داخلی و بین المللی شده اند.
با نگاهی به آثار مهم سینمایی ساخته شده در حوزه ورزش می بینیم که عموم فیلم های مهم ساخته شده در این زمینه مربوط به سینمای هالیوود است؛ سینمایی که حیاتش به شدت وابسته به داشتن قهرمان است و به طور طبیعی ورزش آن هم زمانی که پای رقابت وسط می آید، ابزار مناسبی برای ساخت فیلم های جذاب در اختیار هالیوود قرار می دهد.
قاعدتا در میان صدها فیلم ساخته شده در حوزه ورزش، فیلم های متعددی وجود دارند که به راحتی از ذهن علاقه مندان سینما پاک می شوند اما فیلم های انتخابی در این گزارش در حالت معمول آنهایی هستند که مخاطب عام و خاص را جذب کرده و ماندگار شده اند؛ فیلم هایی که به قول خودمان هم دنیا را داشته اند و هم آخرت را.
راکی (Rocky)
از قدیم آمریکا مدعی این شعار بوده که زیر پرچم این کشور همیشه فرصت برای موفقیت وجود دارد، با هر شرایطی، در هر زمان و برای همه؛ حتی و شاید به طور ویژه برای خارجی ها. شاید خلق قهرمانی مثل راکی بالبوا (سیلوستر استالونه) در راستای به رخ کشیدن همین شعار بوده است.
راکی یک مشتزن جوان ایتالیایی و ساده دل است که به رغم همه استعدادی که دارد نتوانسته به آنچه مستحقش بوده برسد اما بالاخره یک روز شانس در خانه اش را می زند و او فرصت مبارزه با قهرمان جهان را پیدا می کند. راکی تنها یک بار شانس دارد که خود را به دنیا ثابت کند و زندگی فلاکت بارش را تکانی اساسی دهد، پس همه چیزش را وسط می گذارد تا از این تک فرصت به بهترین شکل استفاده کند.
همین نکته راکی را تبدیل به یک قهرمان بزرگ می کند؛ قهرمانی که از چرک ترین خاستگاه ممکن، خود را به اوج قله می رساند. تصویری که استالونه به عنوان بازیگر و فیلمنامه نویس و جان جی اویدلسن به عنوان کارگردان از راکی ارائه می دهند، آنقدر صمیمی، نزدیک به واقعیت، پرشور و حماسی است که همه را سر ذوق می آورد. بی دلیل نیست که اولین فیلم از مجموعه فیلم های راکی که در سال 1976 ساخته شد سه اسکار از جمله بهترین فیلم و کارگردانی را به دست آورد و در نزدیک به نیم قرن شش فیلم با محوریت این قهرمان ایتالیایی ساخته شده است.
آخرین فیلمی که با محوریت راکی ساخته شده، «Creed» نام دارد؛ یکی از مهمترین فیلم های سال 2015 که راکی در آن نقش مربی فرزند آپولو کرید و اولین رقیبش را ایفا می کند.
دانشجوی سال اول (The Freshman)
می گویند هارولد لوید یکی از قدرنادیده ترین کمدین های تاریخ سینما است. کم بیراه هم نمی گویند. او هیچ گاه محبوبیت بزرگانی چون چارلز چاپلین، باستر کیتون، برادران مارکس و حتی لورل و هاردی را به دست نیاورد اما هرگز تصور نکنید خلاقیت این کمدین کمتر از این چهره ها بود. برای نمونه فیلم «هارلود لوید به دانشگاه می رود» با عنوان آمریکایی «دانشجوی سال اول» است که فرد سی نیومیر و سام تیلور در سال 1925 با بازی لوید ساختند.
این فیلم صامت در ردیف بهترین آثار ورزشی تاریخ سینما قرار دارد و تقریبا تنها فیلم کمدی و صامت موجود در این لیست است. «دانشجوی سال اول» پر از صحنه های خلاق کمدی است. دانشجویی به نام هارولد لمب به تازگی وارد دانشگاه شده و در اولین اقدام تلاش می کند به تیم راگبی دانشگاه راه پیدا کند اما او که هیکلش نحیف و عینک بر چشم دارد، مدام از سوی مربی و بازیکنان خوش هیکل و توانمند تیم راگبی دانشگاه مورد تمسخر قرار می گیرد، با این حال هارلود که سر نترس و روحیه ماجراجویی دارد با همه آزارهایی که می بیند دست از تلاش نمی کشد.
این فیلم با اینکه بیش از 90 سال پیش ساخته شده آنقدر بکر و تازه است که هنوز هم برخی شوخی های آن توسط کمدین های مطرح امروز چون ویل فرل یا أام سندلر تقلید می شود. سکانسی که لوید در آن توپ راگبی را در دست دارد و همه بازیکنان تیم دانشگاه روی او افتاده اند و او با تعجب و افتخار به دوربین نگاه می کند یکی از درخشان ترین سکانس های ورزشی تاریخ سینماست.
گاو خشمگین (Raging Bull)
مارتین اسکورسیزی در سال 1980 بر مبنای کتاب «گاو خشمگین؛ داستان من» نوشته جیک لامونا فیلمی می سازد که در بسیاری از نظرسنجی ها آن را بهترین فیلم ورزشی تاریخ سینما می نامند. لامونا یکی از معروف ترین قهرمانان مشتزنی تاریخ است که از سال 1949 تا 1951 مرد شماره یک رینگ بوکس جهان در میان وزن بود.
او که به دلیل ضربات هولناک و خستگی ناپذیر بودنش در مبارزه به گاو خشمگین معروف شده بود، زندگی پر فراز و نشیبی داشت. لامونا که بسیار بی قید بود و بددهن، با تلاش خودش به اوج رسید و با خود ویرانگری اش به ورطه سقوط افتاد. رابرت دنیرو در فیلم «گاو خشمگین» یکی از بهترین بازی های کارنامه کاری خودش و یکی از هیجان انگیزترین نقش آفرینی های تاریخ سینما را خلق کرد.
فیلم یک تراژدی تمام عیار است که با بی رحمی تمام، ظهور و سقوط قهرمان داستان را به تصویر می کشد. دنیرو که برای این فیلم اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد، برای باورپذیر کردن نقش خود دست به همه کار زد. از شرکت کردن در مسابقات مشتزنی بروکلین تا اضافه کردن 30 کیلو به وزن خود. دنیرو آنقدر باورپذیر در نقش یک بوکسور حرفه ای ظاهر شد که حتی جیک لاموتای واقعی که در این فیلم به عنوان مشاور و تمرین دهنده دنیرو حضور داشت به او گفته بود اگر بخواهد، می تواند یک بوکسور بی نظیر شود و او خوشحال می شود در این راه مربی او باشد.
به سوی پیروزی (Escape To Victory)
برخلاف تصور همه، با اینکه فوتبال محبوب ترین ورزش فعلی دنیا محسوب می شود اما در سینما چندان در این زمینه فیلم ماندگاری ساخته نشده است. شاید عمده ترین دلیلش خود بازی فوتبال است. یک بازی یازده نفره که تعدد نفرات و جنس بازی کار را برای ساختن قهرمانی ماندگار و جذاب روی پرده سینما سخت می کند اما جان هیوستون کارگردان سرشناس آمریکایی با یک موضوع جالب و جذاب به سراغ ساخت فیلمی با محوریت فوتبال رفت و اتفاقا موفق هم شد.
«به سوی پیروزی» که محصول 1981 است، جدا از حضور سه بازیگر سرشناس یعنی سیلوستر استالونه، مایکل کین و ماکس فون سیدو برگ برنده بسیار مهم دیگری دارد به نام «پله»؛ بازیکنی که خیلی ها او را بهترین بازیکن تاریخ فوتبال می دانند و حضور او در فیلم هیوستون یک اتفاق بسیار جذاب است. البته حضور سر بابی مور، بازیکن تاریخ ساز انگلیسی هم از دیگر نکات مهم این فیلم است.
«به سوی پیروزی» که اتفاقا در ایران هم طرفداران زیادی دارد، درباره تعدادی از زندانیان جنگ جهانی دوم است که در کمپ آلمان ها اسیر شده اند. آنها مهارت بالایی در فوتبال دارند و همین باعث می شود آلمان ها که به شدت در پی راه انداختن یک بازی روانی و تبلیغاتی جدید هستند به این اسرا پیشنهاد برگزاری یک مسابقه رسمی و عمومی فوتبال را بدهند.
اسرا حاضر می شوند در مقابل سربازان اشغالگر نازی ظاهر شوند و این آغاز ماجرایی هیجان انگیز است. جالب است که داستان این فیلم بر مبنای چند داستان واقعی به نگارش درآمده از جمله قتل 4 بازیکن تیم فوتبال دیناموکیف اوکراین توسط افسران آلمان نازی.
بیلیاردباز (The Hustler)
در سال 1961 رابرت روسن «بیلیاردباز» را به عنوان یکی از مهمترین درام های ورزشی تاریخ سینما خلق می کند اما این فیلم از چه جهت اهمیت دارد؟ ورزش بیلیارد همانند فوتبال کمتر به عنوان یک موضوع مستقل مورد توجه فیلمسازان جهان بوده است.
عموما این ورزش در قمارخانه ها و کازینوها انجام شده و می شود. بیشترین فایده میز بیلیارد هم این است که شخصیت های اصلی و فرعی برای گپ و گفت یا آغاز یک دعوا و جنگ اساسی دور آن جمع شوند اما روسن در «بیلیاردباز» دیدی به طور کامل مستقل به این ورزش دارد.
نکته مهم فیلم روسن بازی درخشان پل نیومن در نقش ادی فلسون است؛ بیلیاردباز قهاری که می خواهد بهترین باشد و مدام به دنبال رقیبان سرسختی در شهرهای مختلف آمریکا می گردد.
ادی در بیشتر مسابقه های خود فرد پیروز ماجرا است و زندگی اش هم از طریق همین بردهای پی در پی می گذرد تا اینکه به تور بیلیاردباز بی نظیری به نام «فتز» معروف به «بشکه» خورده و در رقابت با او شکست سنگینی متحمل می شود. این شکست سنگین که تاوان سختی برای ادی دارد، زندگی او را دگرگون می کند.
«بیلیاردباز» داستان مواجه شدن یک قهرمان افسارگسیخته و بی خیال و کمی دغلباز با خودش است؛ جایی که ناگهان پس از یک شکست سنگین چشم باز می کند و با حقایقی از دنیای اطرافش مواجه می شود که تا به حال آن را ندیده است. داستان تحول یک قهرمان سرکش و مغرور که فرصت جبران برای بسیاری از اشتباهاتش را پیدا می کند.
«بیلیاردباز» همانقدر که در به تصویر کشیدن جذابیت ها و تعلیق بازی بیلیارد موفق است، به همان اندازه هم در زمینه خلق درامی پرکشش و انسانی موفق عمل می کند.
هوزیرزها (Hoosiers)
دیوید آنسیوگا کارگردان کم نام و نشان و بسیار کم کار آمریکایی در سال 1986 «هوزیرزها» را بر اساس یک داستان واقعی در دهه هشتاد می سازد. این فیلم را بهترین فیلم بسکتبالی در تاریخ سینما می دانند. اصل داستان مربوط به دبیرستان کوچکی به نام «میلان» در ایالت ایندیانا است که تیم بسکتبال آن توانست در سال 1954 قهرمان آمریکا شود.
این اتفاق حیرت انگیز دستمایه نگارش فیلمنامه «هوزیرزها» به قلم آنجلو پیزو شد. جین هاکمن در این فیلم نقش نورمن دیل را بازی می کند؛ مربی ورزش و افسر سابق نیروی دریایی آمریکا که پیش تر به دلیل اینکه یکی از شاگردانش را در مدرسه زده بود، از کار معلق شد اما رفیق او کلتوس سامرز پس از چند سال از او دعوت می کند به مدرسه هیکوری برود و تیم بسکتبال این مدرسه کوچک را تعلیم دهد.
این آخرین شانس نورمن برای موفقیت است اما ماجرا اینجاست که هر کدام از بچه های تیم او با مشکلات خاص خودشان دست و پنجه نرم می کنند و نورمن هم باید مشاورشان باشد و هم مربی شان.
فیلم سکانس های حماسی و شورانگیز بسیار جذابی دارد. انتخاب بازیگران تیم بسکتبال بسیار دقیق و ظریف است و از همه مهمتری جری گلد اسمیت به عنوان آهنگساز و فرد مورفی به عنوان فیلمبردار هر کدام یکی از بهترین دست پخت های کارنامه کاری شان را برای مخاطب آماده کرده اند اما در کل جین هکمن و بازی او برگ برنده اصلی این فیلم است.
میدان رویاها (Field of Dreams)
آلدن رابینسون در سال 1989 ایده درخشان رمان «جوبی، پابرهنه» نوشته دبیلو پی کینسلا را تبدیل به یکی از ماندگارترین فیلم های ورزشی تاریخ سینما کرد. «میدان رویاها» از معدود فیلم های فانتزی در حوزه ورزش است؛ فیلمی که هر چند جایزه آنچنانی نبرد اما گذر زمان کیفیت و جذابیت این فیلم را ثابت کرد به گونه ای که از سال 2000 به این طرف تقریبا در تمام نظرسنجی های معتبر مربوط به فیلم های ورزشی این فیلم در یکی از رده های ده فیلم برتر قرار می گیرد.
داستان فیلم از جایی شروع می شود که ری کینسلا (کوین کاستنر) همراه همسرش آنی و دخترشان کارین، در مزرعه خود به آرامی و خوشی زندگی می کنند تا اینکه یک روز ناگهان صدایی از غیب به ری می گوید که اگر در وسط مزرعه اش یک زمین بیس بال بسازد، قهرمان افسانه ای، «جو جکسن پابرهنه» از دنیای مردگان بازمی گردد و در زمینی که او درست کرده دوباره بازی می کند.
«ری» که علاقه شدیدی به جو دارد، این صدای عجیب را جدی می گیرد و با کمک همسرش زمین بازی را می سازد و در کمال ناباوری ری، جو همراه با تعدادی از اردواح ستارگان پیشین بیس بال در سال 1919 وارد زمین می شوند و در مقابل چشمان ری به بازی می پردازند.
این فیلم تجسم واقعی رویاسازی است؛ کاری که هالیوود کاملا در آن وارد است. این فیلم جدا از مباحث ورزشی اش به نوعی ارزش گذاشتن بر باورها و آرزوهاست و نه تنها با اسطوره سازی و علاقه مندی به نسل های گذشته مشکل ندارد بلکه در بسیاری از سکانس های فیلم آن را یکی از دلایل نجات انسان می داند.
مرد سیندرلایی (Cinderella Man)
درام زندگینامه ای ساخت 2005 به کارگردانی «ران هاوارد» و بازی استثنایی «راسل کرو» فیلمی است همراه با دقایق عاشقانه زیبا و همچنین صحنه های اکشن هیجان انگیز. رویدادهای این فیلم در نیویورک و در زمان رکود اقتصادی آمریکا شکل می گیرد. در این داستان جیمز برادوک (با بازی راسل کرو) از بوکس به عنوان ابزاری برای به دست آوردن پول و تامین خوراک خانواده اش استفاده می کند و سرانجام به یک ورزشکار نامی تبدیل می شود به گونه ای که به مصاف مکس بایر، قهرمان بوکس جهان می رود.
فیلم مرد سیندرلایی (مردی چون سیندرلا) درست مانند فیلم سی بیسکوییت بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده و رویدادهای مربوط به دوران رکود اقتصادی محوریت آن است. این اثر شرح حال یک ورزشکار است که با تلاش و کوشش برای غلبه بر قهرمان های سنگین وزن، الهام بخش یک ملت رنج دیده می شود.
تفاوت بزرگی که میان این دو فیلم وجود دارد این است که قهرمان فیلم سی بیسکوییت یک حیوان عضلانی بود و قهرمان فیلم مردی چون سیندرلا یک بوکسور است. رسال کرو در مرد سیندرلایی می درخشد و به خوبی سیمای بوکسوری که حتی یک بار هم «ناک اوت» نشده و خارج از رینگ، یک همسر باوفا و یک پدر مهربان است که تحت هر شرایطی می کوشد به خانواده اش عشق بورزد و البته راه درستی انتخاب کند را به تصویر می کشد.
گروه سازنده به نویسندگی «آکیوا گلدسمن» و کارگردانی «ران هاوارد» همان گروهی هستند که دو شاهکار دیگر را نیز آفریده اند؛ در سال 2001 «یک ذهن زیبا – A Beautiful Mind» و در 2006 هم «رمز داوینچی – The Da Vinci Code». پس از «یک ذهن زیبا» این دومین همکاری رسال کرو و ران هاوارد نیز هست. جالب است بدانید که خود راسل کرو این نقش را از همه نقش هایی که تاکنون بازی کرده، بیشتر دوست دارد؛ نقشی که برایش 25 کیلووزن کم کرد، چند بار دندانش شکست، به خاطر آسیب دیدگی بیهوش شد و حتی به دلیل جابجایی شانه اش، فیلمبرداری 2 ماه متوقف شد! «من باید باور کنم، موقعی که اوضاع بده، من می تونم تغییرش بدم.»
ورزش در سینمای ایران
برخلاف تلویزیون، ورزش در سینمای ایران هیچ گاه جایگاه قابل قبولی به دست نیاورده است، دلیلش هم مشخص است؛ سینمای ایران سال هاست در زمینه خلق قهرمان، ناتوان و ناموفق است. طبیعی است که اگر نتوان قهرمان خلق کرد نمی توان در مورد سوژه ای فیلم ساخت که قهرمان داشتن رکن اصلی آن است.
البته در این زمینه تلویزیون بسیار موفق تر از سینما بوده اما در سه دهه اخیر تعداد فیلم های سینمای ایران که با محوریت ورزش یا قهرمانان ورزشی ساخته شده اند به اندازه انگشتان دو دست هم نمی رسد. مطرح ترین اتفاقی که در این زمینه در سینمای ایران در حال رخ دادن بود، ساخت فیلم «جهان پهلوان تختی» به کارگردانی زنده یاد علی حاتمی بود که مرگ او بر اثر سرطان باعث شد که این فیلم تمام نشود و فیلم «جهان پهلوان تختی» به کارگردانی بهروز افخمی هم چندان نام و نشانی از یک فیلم ورزشی نداشت.
در حوزه ورزش های رزمی محسن محسنی نسب در دهه هفتاد دو فیلم «یاس های وحشی» و «شیرهای جوان» را ساخت که اولی اثر نسبتا پرمخاطبی بود ولی دومی نه. محمد حسین لطیفی هم در اولین تجربه فیلمسازی اش فیلم «سرعت» را در اواسط دهه هفتاد ساخت که می توان آن را بهترین فیلم ورزشی سینمای ایران دانست.
فیلم های «فوتبالیست ها» به کارگردانی علی اکبر ثقفی و «مثلث آبی» به کارگردانی هادی صابر هم چیزی فراتر از یک کل کل سینمایی بین پرسپولیس و استقلال نیست. اینها در حالی است که تاریخ ورزش ایران پر از قهرمانان جذاب و اتفاقات دراماتیک است ولی متاسفانه به دلایل مختلف هیچ گاه کارگردانان سینمای ایران تمایلی برای ورود به این عرصه نداشته اند.
هر چند در زمینه ورزش در سینمای مستند آثار به مراتب جذاب تری ارائه شده است اما در همه این سال هایی که از عمر سینما می گذرد سینمای داستانی هم فیلم های ورزشی ماندگاری خلق کرده است؛ فیلم هایی که در حالت معمول از یک داستان واقعی الهام گرفته اند.
البته بسیاری از این فیلم ها در حد و اندازه یک اثر سرگرم کننده بیشتر نبوده اند اما برخی نیز پا را فراتر گذاشته و تبدیل به بخشی از مهمترین فیلم های تاریخ سینما شده اند. حتی گاهی قهرمان های ورزشی در برخی فیلم ها از قالب یک قهرمان نمایشی صرف هم خارج شده و تبدیل به نمادهای سیاسی و اجتماعی یک کشور در عرصه داخلی و بین المللی شده اند.
با نگاهی به آثار مهم سینمایی ساخته شده در حوزه ورزش می بینیم که عموم فیلم های مهم ساخته شده در این زمینه مربوط به سینمای هالیوود است؛ سینمایی که حیاتش به شدت وابسته به داشتن قهرمان است و به طور طبیعی ورزش آن هم زمانی که پای رقابت وسط می آید، ابزار مناسبی برای ساخت فیلم های جذاب در اختیار هالیوود قرار می دهد.
قاعدتا در میان صدها فیلم ساخته شده در حوزه ورزش، فیلم های متعددی وجود دارند که به راحتی از ذهن علاقه مندان سینما پاک می شوند اما فیلم های انتخابی در این گزارش در حالت معمول آنهایی هستند که مخاطب عام و خاص را جذب کرده و ماندگار شده اند؛ فیلم هایی که به قول خودمان هم دنیا را داشته اند و هم آخرت را.
راکی (Rocky)
از قدیم آمریکا مدعی این شعار بوده که زیر پرچم این کشور همیشه فرصت برای موفقیت وجود دارد، با هر شرایطی، در هر زمان و برای همه؛ حتی و شاید به طور ویژه برای خارجی ها. شاید خلق قهرمانی مثل راکی بالبوا (سیلوستر استالونه) در راستای به رخ کشیدن همین شعار بوده است.
راکی یک مشتزن جوان ایتالیایی و ساده دل است که به رغم همه استعدادی که دارد نتوانسته به آنچه مستحقش بوده برسد اما بالاخره یک روز شانس در خانه اش را می زند و او فرصت مبارزه با قهرمان جهان را پیدا می کند. راکی تنها یک بار شانس دارد که خود را به دنیا ثابت کند و زندگی فلاکت بارش را تکانی اساسی دهد، پس همه چیزش را وسط می گذارد تا از این تک فرصت به بهترین شکل استفاده کند.
همین نکته راکی را تبدیل به یک قهرمان بزرگ می کند؛ قهرمانی که از چرک ترین خاستگاه ممکن، خود را به اوج قله می رساند. تصویری که استالونه به عنوان بازیگر و فیلمنامه نویس و جان جی اویدلسن به عنوان کارگردان از راکی ارائه می دهند، آنقدر صمیمی، نزدیک به واقعیت، پرشور و حماسی است که همه را سر ذوق می آورد. بی دلیل نیست که اولین فیلم از مجموعه فیلم های راکی که در سال 1976 ساخته شد سه اسکار از جمله بهترین فیلم و کارگردانی را به دست آورد و در نزدیک به نیم قرن شش فیلم با محوریت این قهرمان ایتالیایی ساخته شده است.
آخرین فیلمی که با محوریت راکی ساخته شده، «Creed» نام دارد؛ یکی از مهمترین فیلم های سال 2015 که راکی در آن نقش مربی فرزند آپولو کرید و اولین رقیبش را ایفا می کند.
دانشجوی سال اول (The Freshman)
می گویند هارولد لوید یکی از قدرنادیده ترین کمدین های تاریخ سینما است. کم بیراه هم نمی گویند. او هیچ گاه محبوبیت بزرگانی چون چارلز چاپلین، باستر کیتون، برادران مارکس و حتی لورل و هاردی را به دست نیاورد اما هرگز تصور نکنید خلاقیت این کمدین کمتر از این چهره ها بود. برای نمونه فیلم «هارلود لوید به دانشگاه می رود» با عنوان آمریکایی «دانشجوی سال اول» است که فرد سی نیومیر و سام تیلور در سال 1925 با بازی لوید ساختند.
این فیلم صامت در ردیف بهترین آثار ورزشی تاریخ سینما قرار دارد و تقریبا تنها فیلم کمدی و صامت موجود در این لیست است. «دانشجوی سال اول» پر از صحنه های خلاق کمدی است. دانشجویی به نام هارولد لمب به تازگی وارد دانشگاه شده و در اولین اقدام تلاش می کند به تیم راگبی دانشگاه راه پیدا کند اما او که هیکلش نحیف و عینک بر چشم دارد، مدام از سوی مربی و بازیکنان خوش هیکل و توانمند تیم راگبی دانشگاه مورد تمسخر قرار می گیرد، با این حال هارلود که سر نترس و روحیه ماجراجویی دارد با همه آزارهایی که می بیند دست از تلاش نمی کشد.
این فیلم با اینکه بیش از 90 سال پیش ساخته شده آنقدر بکر و تازه است که هنوز هم برخی شوخی های آن توسط کمدین های مطرح امروز چون ویل فرل یا أام سندلر تقلید می شود. سکانسی که لوید در آن توپ راگبی را در دست دارد و همه بازیکنان تیم دانشگاه روی او افتاده اند و او با تعجب و افتخار به دوربین نگاه می کند یکی از درخشان ترین سکانس های ورزشی تاریخ سینماست.
گاو خشمگین (Raging Bull)
مارتین اسکورسیزی در سال 1980 بر مبنای کتاب «گاو خشمگین؛ داستان من» نوشته جیک لامونا فیلمی می سازد که در بسیاری از نظرسنجی ها آن را بهترین فیلم ورزشی تاریخ سینما می نامند. لامونا یکی از معروف ترین قهرمانان مشتزنی تاریخ است که از سال 1949 تا 1951 مرد شماره یک رینگ بوکس جهان در میان وزن بود.
او که به دلیل ضربات هولناک و خستگی ناپذیر بودنش در مبارزه به گاو خشمگین معروف شده بود، زندگی پر فراز و نشیبی داشت. لامونا که بسیار بی قید بود و بددهن، با تلاش خودش به اوج رسید و با خود ویرانگری اش به ورطه سقوط افتاد. رابرت دنیرو در فیلم «گاو خشمگین» یکی از بهترین بازی های کارنامه کاری خودش و یکی از هیجان انگیزترین نقش آفرینی های تاریخ سینما را خلق کرد.
فیلم یک تراژدی تمام عیار است که با بی رحمی تمام، ظهور و سقوط قهرمان داستان را به تصویر می کشد. دنیرو که برای این فیلم اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد، برای باورپذیر کردن نقش خود دست به همه کار زد. از شرکت کردن در مسابقات مشتزنی بروکلین تا اضافه کردن 30 کیلو به وزن خود. دنیرو آنقدر باورپذیر در نقش یک بوکسور حرفه ای ظاهر شد که حتی جیک لاموتای واقعی که در این فیلم به عنوان مشاور و تمرین دهنده دنیرو حضور داشت به او گفته بود اگر بخواهد، می تواند یک بوکسور بی نظیر شود و او خوشحال می شود در این راه مربی او باشد.
به سوی پیروزی (Escape To Victory)
برخلاف تصور همه، با اینکه فوتبال محبوب ترین ورزش فعلی دنیا محسوب می شود اما در سینما چندان در این زمینه فیلم ماندگاری ساخته نشده است. شاید عمده ترین دلیلش خود بازی فوتبال است. یک بازی یازده نفره که تعدد نفرات و جنس بازی کار را برای ساختن قهرمانی ماندگار و جذاب روی پرده سینما سخت می کند اما جان هیوستون کارگردان سرشناس آمریکایی با یک موضوع جالب و جذاب به سراغ ساخت فیلمی با محوریت فوتبال رفت و اتفاقا موفق هم شد.
«به سوی پیروزی» که محصول 1981 است، جدا از حضور سه بازیگر سرشناس یعنی سیلوستر استالونه، مایکل کین و ماکس فون سیدو برگ برنده بسیار مهم دیگری دارد به نام «پله»؛ بازیکنی که خیلی ها او را بهترین بازیکن تاریخ فوتبال می دانند و حضور او در فیلم هیوستون یک اتفاق بسیار جذاب است. البته حضور سر بابی مور، بازیکن تاریخ ساز انگلیسی هم از دیگر نکات مهم این فیلم است.
«به سوی پیروزی» که اتفاقا در ایران هم طرفداران زیادی دارد، درباره تعدادی از زندانیان جنگ جهانی دوم است که در کمپ آلمان ها اسیر شده اند. آنها مهارت بالایی در فوتبال دارند و همین باعث می شود آلمان ها که به شدت در پی راه انداختن یک بازی روانی و تبلیغاتی جدید هستند به این اسرا پیشنهاد برگزاری یک مسابقه رسمی و عمومی فوتبال را بدهند.
اسرا حاضر می شوند در مقابل سربازان اشغالگر نازی ظاهر شوند و این آغاز ماجرایی هیجان انگیز است. جالب است که داستان این فیلم بر مبنای چند داستان واقعی به نگارش درآمده از جمله قتل 4 بازیکن تیم فوتبال دیناموکیف اوکراین توسط افسران آلمان نازی.
بیلیاردباز (The Hustler)
در سال 1961 رابرت روسن «بیلیاردباز» را به عنوان یکی از مهمترین درام های ورزشی تاریخ سینما خلق می کند اما این فیلم از چه جهت اهمیت دارد؟ ورزش بیلیارد همانند فوتبال کمتر به عنوان یک موضوع مستقل مورد توجه فیلمسازان جهان بوده است.
عموما این ورزش در قمارخانه ها و کازینوها انجام شده و می شود. بیشترین فایده میز بیلیارد هم این است که شخصیت های اصلی و فرعی برای گپ و گفت یا آغاز یک دعوا و جنگ اساسی دور آن جمع شوند اما روسن در «بیلیاردباز» دیدی به طور کامل مستقل به این ورزش دارد.
نکته مهم فیلم روسن بازی درخشان پل نیومن در نقش ادی فلسون است؛ بیلیاردباز قهاری که می خواهد بهترین باشد و مدام به دنبال رقیبان سرسختی در شهرهای مختلف آمریکا می گردد.
ادی در بیشتر مسابقه های خود فرد پیروز ماجرا است و زندگی اش هم از طریق همین بردهای پی در پی می گذرد تا اینکه به تور بیلیاردباز بی نظیری به نام «فتز» معروف به «بشکه» خورده و در رقابت با او شکست سنگینی متحمل می شود. این شکست سنگین که تاوان سختی برای ادی دارد، زندگی او را دگرگون می کند.
«بیلیاردباز» داستان مواجه شدن یک قهرمان افسارگسیخته و بی خیال و کمی دغلباز با خودش است؛ جایی که ناگهان پس از یک شکست سنگین چشم باز می کند و با حقایقی از دنیای اطرافش مواجه می شود که تا به حال آن را ندیده است. داستان تحول یک قهرمان سرکش و مغرور که فرصت جبران برای بسیاری از اشتباهاتش را پیدا می کند.
«بیلیاردباز» همانقدر که در به تصویر کشیدن جذابیت ها و تعلیق بازی بیلیارد موفق است، به همان اندازه هم در زمینه خلق درامی پرکشش و انسانی موفق عمل می کند.
هوزیرزها (Hoosiers)
دیوید آنسیوگا کارگردان کم نام و نشان و بسیار کم کار آمریکایی در سال 1986 «هوزیرزها» را بر اساس یک داستان واقعی در دهه هشتاد می سازد. این فیلم را بهترین فیلم بسکتبالی در تاریخ سینما می دانند. اصل داستان مربوط به دبیرستان کوچکی به نام «میلان» در ایالت ایندیانا است که تیم بسکتبال آن توانست در سال 1954 قهرمان آمریکا شود.
این اتفاق حیرت انگیز دستمایه نگارش فیلمنامه «هوزیرزها» به قلم آنجلو پیزو شد. جین هاکمن در این فیلم نقش نورمن دیل را بازی می کند؛ مربی ورزش و افسر سابق نیروی دریایی آمریکا که پیش تر به دلیل اینکه یکی از شاگردانش را در مدرسه زده بود، از کار معلق شد اما رفیق او کلتوس سامرز پس از چند سال از او دعوت می کند به مدرسه هیکوری برود و تیم بسکتبال این مدرسه کوچک را تعلیم دهد.
این آخرین شانس نورمن برای موفقیت است اما ماجرا اینجاست که هر کدام از بچه های تیم او با مشکلات خاص خودشان دست و پنجه نرم می کنند و نورمن هم باید مشاورشان باشد و هم مربی شان.
فیلم سکانس های حماسی و شورانگیز بسیار جذابی دارد. انتخاب بازیگران تیم بسکتبال بسیار دقیق و ظریف است و از همه مهمتری جری گلد اسمیت به عنوان آهنگساز و فرد مورفی به عنوان فیلمبردار هر کدام یکی از بهترین دست پخت های کارنامه کاری شان را برای مخاطب آماده کرده اند اما در کل جین هکمن و بازی او برگ برنده اصلی این فیلم است.
میدان رویاها (Field of Dreams)
آلدن رابینسون در سال 1989 ایده درخشان رمان «جوبی، پابرهنه» نوشته دبیلو پی کینسلا را تبدیل به یکی از ماندگارترین فیلم های ورزشی تاریخ سینما کرد. «میدان رویاها» از معدود فیلم های فانتزی در حوزه ورزش است؛ فیلمی که هر چند جایزه آنچنانی نبرد اما گذر زمان کیفیت و جذابیت این فیلم را ثابت کرد به گونه ای که از سال 2000 به این طرف تقریبا در تمام نظرسنجی های معتبر مربوط به فیلم های ورزشی این فیلم در یکی از رده های ده فیلم برتر قرار می گیرد.
داستان فیلم از جایی شروع می شود که ری کینسلا (کوین کاستنر) همراه همسرش آنی و دخترشان کارین، در مزرعه خود به آرامی و خوشی زندگی می کنند تا اینکه یک روز ناگهان صدایی از غیب به ری می گوید که اگر در وسط مزرعه اش یک زمین بیس بال بسازد، قهرمان افسانه ای، «جو جکسن پابرهنه» از دنیای مردگان بازمی گردد و در زمینی که او درست کرده دوباره بازی می کند.
«ری» که علاقه شدیدی به جو دارد، این صدای عجیب را جدی می گیرد و با کمک همسرش زمین بازی را می سازد و در کمال ناباوری ری، جو همراه با تعدادی از اردواح ستارگان پیشین بیس بال در سال 1919 وارد زمین می شوند و در مقابل چشمان ری به بازی می پردازند.
این فیلم تجسم واقعی رویاسازی است؛ کاری که هالیوود کاملا در آن وارد است. این فیلم جدا از مباحث ورزشی اش به نوعی ارزش گذاشتن بر باورها و آرزوهاست و نه تنها با اسطوره سازی و علاقه مندی به نسل های گذشته مشکل ندارد بلکه در بسیاری از سکانس های فیلم آن را یکی از دلایل نجات انسان می داند.
مرد سیندرلایی (Cinderella Man)
درام زندگینامه ای ساخت 2005 به کارگردانی «ران هاوارد» و بازی استثنایی «راسل کرو» فیلمی است همراه با دقایق عاشقانه زیبا و همچنین صحنه های اکشن هیجان انگیز. رویدادهای این فیلم در نیویورک و در زمان رکود اقتصادی آمریکا شکل می گیرد. در این داستان جیمز برادوک (با بازی راسل کرو) از بوکس به عنوان ابزاری برای به دست آوردن پول و تامین خوراک خانواده اش استفاده می کند و سرانجام به یک ورزشکار نامی تبدیل می شود به گونه ای که به مصاف مکس بایر، قهرمان بوکس جهان می رود.
فیلم مرد سیندرلایی (مردی چون سیندرلا) درست مانند فیلم سی بیسکوییت بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده و رویدادهای مربوط به دوران رکود اقتصادی محوریت آن است. این اثر شرح حال یک ورزشکار است که با تلاش و کوشش برای غلبه بر قهرمان های سنگین وزن، الهام بخش یک ملت رنج دیده می شود.
تفاوت بزرگی که میان این دو فیلم وجود دارد این است که قهرمان فیلم سی بیسکوییت یک حیوان عضلانی بود و قهرمان فیلم مردی چون سیندرلا یک بوکسور است. رسال کرو در مرد سیندرلایی می درخشد و به خوبی سیمای بوکسوری که حتی یک بار هم «ناک اوت» نشده و خارج از رینگ، یک همسر باوفا و یک پدر مهربان است که تحت هر شرایطی می کوشد به خانواده اش عشق بورزد و البته راه درستی انتخاب کند را به تصویر می کشد.
گروه سازنده به نویسندگی «آکیوا گلدسمن» و کارگردانی «ران هاوارد» همان گروهی هستند که دو شاهکار دیگر را نیز آفریده اند؛ در سال 2001 «یک ذهن زیبا – A Beautiful Mind» و در 2006 هم «رمز داوینچی – The Da Vinci Code». پس از «یک ذهن زیبا» این دومین همکاری رسال کرو و ران هاوارد نیز هست. جالب است بدانید که خود راسل کرو این نقش را از همه نقش هایی که تاکنون بازی کرده، بیشتر دوست دارد؛ نقشی که برایش 25 کیلووزن کم کرد، چند بار دندانش شکست، به خاطر آسیب دیدگی بیهوش شد و حتی به دلیل جابجایی شانه اش، فیلمبرداری 2 ماه متوقف شد! «من باید باور کنم، موقعی که اوضاع بده، من می تونم تغییرش بدم.»
ورزش در سینمای ایران
برخلاف تلویزیون، ورزش در سینمای ایران هیچ گاه جایگاه قابل قبولی به دست نیاورده است، دلیلش هم مشخص است؛ سینمای ایران سال هاست در زمینه خلق قهرمان، ناتوان و ناموفق است. طبیعی است که اگر نتوان قهرمان خلق کرد نمی توان در مورد سوژه ای فیلم ساخت که قهرمان داشتن رکن اصلی آن است.
البته در این زمینه تلویزیون بسیار موفق تر از سینما بوده اما در سه دهه اخیر تعداد فیلم های سینمای ایران که با محوریت ورزش یا قهرمانان ورزشی ساخته شده اند به اندازه انگشتان دو دست هم نمی رسد. مطرح ترین اتفاقی که در این زمینه در سینمای ایران در حال رخ دادن بود، ساخت فیلم «جهان پهلوان تختی» به کارگردانی زنده یاد علی حاتمی بود که مرگ او بر اثر سرطان باعث شد که این فیلم تمام نشود و فیلم «جهان پهلوان تختی» به کارگردانی بهروز افخمی هم چندان نام و نشانی از یک فیلم ورزشی نداشت.
در حوزه ورزش های رزمی محسن محسنی نسب در دهه هفتاد دو فیلم «یاس های وحشی» و «شیرهای جوان» را ساخت که اولی اثر نسبتا پرمخاطبی بود ولی دومی نه. محمد حسین لطیفی هم در اولین تجربه فیلمسازی اش فیلم «سرعت» را در اواسط دهه هفتاد ساخت که می توان آن را بهترین فیلم ورزشی سینمای ایران دانست.
فیلم های «فوتبالیست ها» به کارگردانی علی اکبر ثقفی و «مثلث آبی» به کارگردانی هادی صابر هم چیزی فراتر از یک کل کل سینمایی بین پرسپولیس و استقلال نیست. اینها در حالی است که تاریخ ورزش ایران پر از قهرمانان جذاب و اتفاقات دراماتیک است ولی متاسفانه به دلایل مختلف هیچ گاه کارگردانان سینمای ایران تمایلی برای ورود به این عرصه نداشته اند.
ویدیو مرتبط :
برترین فیلم ورزشی تاریخ سینما
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
موفقترین فیلمهای زمستانی تاریخ سینما
برف و زمستان مثل هر پدیده دیگری در سینما جایگاه خاص خودش را دارد. این جایگاه در بین فیلمهای مستند کاملا تعریف شده و مشخص است.
همشهری 6 و 7- محمدصادق شایسته: برف و زمستان مثل هر پدیده دیگری در سینما جایگاه خاص خودش را دارد. این جایگاه در بین فیلمهای مستند کاملا تعریف شده و مشخص است،با پیشرفتهای محسوس در زمینه ساخت دوربینهای کم حجم و با کیفیت، مستندهای زیادی خصوصا در 30 سال اخیر درخصوص برف و سرما ساخته شده که بیشتر آنها سرما و زمستان در قطب، کوهستانها و یخچالهای طبیعی را به تصویر میکشند که دیدنشان به غایت لذت بخش و حیرت انگیز است...
برف و زمستان مثل هر پدیده دیگری در سینما جایگاه خاص خودش را دارد. این جایگاه در بین فیلمهای مستند کاملا تعریف شده و مشخص است،با پیشرفتهای محسوس در زمینه ساخت دوربینهای کم حجم و با کیفیت، مستندهای زیادی خصوصا در 30 سال اخیر درخصوص برف و سرما ساخته شده که بیشتر آنها سرما و زمستان در قطب، کوهستانها و یخچالهای طبیعی را به تصویر میکشند که دیدنشان به غایت لذت بخش و حیرت انگیز است. اما در سینمای داستانی کمی اوضاع متفاوت است.
البته مشخصا هزاران فیلم در طول تاریخ سینما ساخته شدهاند که داستانشان در برف و بوران یا زمستان میگذرد، اما شمار فیلمهایی که برف و سرما یکی از ارکان دراماتیک داستان باشد و نقش عمدهای در سرنوشت شخصیتهای داستان ایفا کند چندان هم زیاد نیست.
جالب است که تقریبا در هر گونهای از فیلمسازی – از کمدی و ملودرام تا جنایی و حادثهای- میتوانید رد پای آثار خوش ساختی را پیدا کنید که برف و زمستان جزو جدایی ناپذیر از آن به حساب میآیند.
البته این وسط حساب فیلمهایی را که مخصوص کریسمس ساخته میشوند جدا میکنیم. فیلم ساختن مخصوص کریسمس چیزی مثل سریال سازی مناسبتی در تلویزیون خودمان است.
هر سال آغاز زمستان همزمان است با اعیاد سال نو میلادی و در سینمای جهان دهها فیلم با این محوریت ساخته میشوند که البته بسیاری از آنها چندان قابلیت ماندگار شدن ندارند، اما این بخش مخصوص کریسمس را که جدا کنیم با دهها فیلم مواجه میشویم که اگر برف و زمستان را از آنها جدا کنیم یک خلأ اساسی در داستان فیلم ایجاد میشود. در این گزارش به بهانه آغاز زمستان سراغ چند نمونه از بهترینهای این دست آثار در گونههای مختلف فیلمسازی رفتهایم.
درخشش The Shining
کارگردان: استنلی کوبریک
محصول:1980
نویسندهای به نام جک تورنس(جک نیکلسون) برای تمام کردن کتاب جدیدش نیازمند یک جای خلوت و آرام است. او به این ترتیب میپذیرد در طول تعطیلات زمستانی به همراه همسرش وندی(شرلی دووال) و پسر کوچکش دنی(دنی لوید) از هتلی بزرگ به نام «اورلوک» که در میان کوهستان قرار دارد مراقبت كند.
ابتدا همه چیز بر وفق مراد است اما این هتل بزرگ با بارش اولین برف سنگین زمستانی تبدیل به مکانی هراس آور میشود؛ آنقدر هراس آور که باعث میشود جک مشاعر خود را از دست بدهد و دست به نابود کردن خانوادهاش بزند.
رمان دلهره آور استیفن کینگ در دستان استنلی کوبریک تبدیل به یکی از دلهره آورترین فیلمهای تاریخ سینما شده است. پلانهای هوایی از مناظر طبیعی و کوهستانی ابتدای فیلم که مسیر رسیدن جک به هتل را نشان میدهند در عین زیبایی دلهره آورند. از آن جهت که تمام و کمال خارج از دسترس بودن شخصیتهای داستان را نشان میدهند.
با بارش اولین برف زمستانی فضا دلهره آورتر هم میشود. آنقدر برف باریده که هیچ راه فراری وجود ندارد. قدرت سرما و میزان برف هتل را تنها محل فرار از یخ زدگی معرفی میکند و ناخودآگاه شخصیتهای اصلی در یک قفس طبیعی گرفتار میشوند.
تنها زمانی که دیوانگی جک به نهایت خود رسیده و با تبر قصد جان خانوادهاش را کرده وندی تصمیم میگیرد پسر کوچک خود را در میان برف و سرما رها کند تا شاید شانس رهایی داشته باشد و جک که با تبر به دنبال دنی است پشت سر او وارد هزارتویی میشود که برف آن را سپیدپوش کرده است.
دنی با بهره گیری از هوش کودکانه خود کاری میکند که جک در هزارتوی درختان اسیر شود و خودش از آنجا فرار کرده و همراه مادرش با ماشین برف روبی فرار میکند. پلانی که در آن نشان میدهد جک با چهرهای درهم و درمانده یخ زده و مرده هنوز هم یکی از تکان دهنده ترین پلانهای تاریخ سینماست.
روز موش خرما Groundhog Day
کارگردان: هارولد رامیس
محصول: 1993
«سربازها بلند شوید، پوتین یادتان نرود، بیرون سرده، بیرون خیلی سرده، مگر اینجا سواحل میامی نیست؟ نه فکر نمیکنم، یک سفر خطرناک در انتظار شماست با یک کولاک شدید، خیلی شدید، گزارشش اینجاست، اداره هواشناسی هم از یک کولاک شدید خبر داده، پس این هم یک دلیل دیگه برای اینکه روز جالبی در انتظار شما باشد.
اما یک سوال بر لب از سرما ترک خورده همه است، اینه که آیا فیل از سوراخش بیرون میاد و سایه خودش رو میبینه؟ فیل، اهل پانکستانی، همون موش خرمای تنبل، امروز روز جشن موش خرماست، بیدار شو و یک خبر خوب به من بده» فیل کانرز(بیل مورای) بیچاره هیچ وقت تصورش را هم نمیکرد زمانی که با بی میلی تمام برای تهیه گزارشی از جشن روز موش خرما راهی پانکستانی شود تا مدتها این جملات را به دفعات از رادیو محلی بشنود. «روز موش خرما» را بهترین کمدی دهه 90 میلادی میدانند.
فیلمیکه قهرمان داستانش بر اثر یک کولاک شدید مجبور میشود برای یک شب دیگر در پانکستانی بماند و این یک شب میشود بلای جانش.
فیل هر روز که از خواب بیدار میشود روز قبل دوباره برای او تکرار میشود وهمان اتفاقات رخ میدهد: سرمای فراوان، کولاک شدیدی که مدام تکرار میشود تا او را از خانه دور نگه دارد و تلاشهایی نافرجام برای فرار که به هر شکلی صورت میگیرد به در بسته میخورد.
جالب است بدانید واقعا مراسمیسنتی به همین نام در آمریکا وجود دارد که روز دوم فوریه هر سال برگزار میشود و براساس آن اگر یک موشخرمای کوهی در این روز از مخفیگاه خود خارج شود و هوا ابری باشد، نشانه آن است كه بهار به زودی فرا میرسد و اگر هوا آفتابی باشد، تصور بر این است كه سایه خودش را خواهد دید و به مخفیگاه خودش برمیگردد و هوای زمستانی برای شش هفته بیشتر ادامه پیدا خواهد کرد.
جویندگان طلاThe Gold Rush
کارگردان: چارلی چاپلین
محصول: 1925
یکی از بهترین آثار تاریخ سینما به کارگردانی یکی از بهترین كارگردانان تاریخ سینماست. در سال 1989 کلندایک مورد هجوم مردم زیادی قرار گرفت که شنیده بودند در این منطقه کوهستانی مخوف و ترسناک میشود طلا پیدا کرد.
در داستان چاپلین شخصیت ماندگار «ولگرد» یکی از همان افراد به تصویر کشیده شده است که بدون هیچ وسیلهای قدم در راهی سخت و ترسناک میگذارد. فیلم چاپلین به راحتی قابلیت تبدیل شدن به یک تراژدی تمام عیار را دارد.
مردی که برای رهایی از گرسنگی و فقر دست به ریسکی بزرگ میزند و به میان برف و بورانی میرود که نمونهاش را تنها در قطب میتوان پیدا کرد. اما زاویه نگاه چاپلین در این فیلم همانند بیشتر فیلمهایش در آن دوران طنز و کمدی است.
سکانس هایی که در کلبه کوهستانی ولگرد و جیم گنده بدون غذا گرفتار میشوند و کم کم جیم به فکر خوردن ولگرد به عنوان تنها ماده غذایی اطرافش میافتد درخشان است.
بخشهای عمدهای از فیلم در کلبه کوهستانی رخ میدهد و تقریبا بیشتر فیلم در فضای استودیویی میگذرد، اما چاپلین به خوبی با تمهیدات مختلف موفق میشود سرمای زمستانی و فضای دلهره آور آن را با نهایت باورپذیری به تصویر بکشد.
از آن جهت که «جویندگان طلا» مثل بسیاری از آثار چاپلین سالها قبل از ورود رنگ به سینما ساخته شده زمستان و سفید بودن مطلق برف کنتراستی جالب به این فیلم سیاه وسفید میدهد و تاثیر صحنههایی که شخصیت اصلی گرفتار برف و بوران میشود با توجه به سیاه و سفید بودن فیلم تاثیرگذار از آب در آمدهاند.
استالینگراد Stalingrad
کارگردان: جوزف ویلسمایر
محصول: 1993
نبرد استالینگراد را یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین نبردهای جنگ جهانی دوم میدانند؛ جایی که برای اولین بار آلمان نازی در اوج اقتدار و قدرت نمایی با شکست سنگینی در جبهههای جنگ خود مواجه شد تا دیگران به این نتیجه برسند که امکان شکست دادن هیتلر و آلمانها وجود دارد.
دفاع جانانه مبارزان روسیه از مخروبههای استالینگراد در حالی نتیجه داد که تا پیش از آمدن زمستان مخوف روسیه در سال 1943 چیزی نمانده بود که این شهر هم به دست هیتلر و یارانش فتح شود. اگر این اتفاق رخ میداد شاید سرنوشت جنگ جهانی دوم به گونه دیگری رقم میخورد، اما زمستان روسیه یک دنیا را نجات داد.
روسها به این سرما عادت داشتند، اما نیروهای تا آن زمان شکست نخورده آلمان نه. سرمای شدید، نازیها را گرفتار و زمینگیر و به شدت تضعیف كرد تا در نهایت مقاومت جانانه مردم استالینگراد- که تعداد قربانیانش بیش از یک میلیون نفر بود- با کمک سرما و برف تمام نشدنی روسیه شکستی تحقیر آمیز به ارتش هیتلر تحمیل کند.
از این دفاع جانانه مردم استالینگراد که گاه به نبردهای خانه به خانه هم میرسید چندین فیلم در سالهای گذشته روی پرده رفته که فیلم ساخته شده توسط جوزف ویلسمایر هولناک ترین تصویری است که به شکل داستانی از این ماجرا ارائه شده است.
استفاده درست و دقیق ویلسمایر از خشونت و قدرت سرما و برف و تركیب آن با هیولای جنگ بهترین تصویر سینمایی را پس از انبوه مستندهای جنگی از این نبرد تلخ و تعیین کننده به مخاطب عرضه كردهاست.
البته اگر خواهان دیدن فیلمهای دیگری با این موضوع هستید، تماشای آثاری چون «Stalingrad» محصول 2013 روسیه، «Enemy at the Gates» محصول 2001، «they fought for their country» محصول 1975 و «stalingrad dogs do you want to live forever» محصول 1959 را هم از دست ندهید.
برف شکن Snowpiercer
کارگردان: بونگ جون هو
محصول 2013
در غالب فیلمهای حادثهای که زمین قرار است به نابودی کشیده شود یا وضعیت زمین پس از تغییر و تحولات آب و هوایی را نشان میدهند، زمستان و برف و یخبندان مهم ترین تصویر ارائه شده است.
فیلمهایی چون «روزی پس از فردا/the day after tomorrow» به کارگردانی رولند امریچ یا «جاده/ The Road» اثر جان هیلکات برای نشان دادن این نکته که دورانی که سینما به عنوان آخرالزمان بشری ترسیم کرده پر از سرما و یخ زدگی است، نمونههای خوبی هستند.
اما در بین این فیلمها یک کارگردان کرهای اثری ساخته که از هر جهت فیلم برتری نسبت به همنوعان خود محسوب میشود.
داستان فیلم در قطاری برف شکن میگذرد؛ قطاری که آخرین بازماندههای نسل بشر را پس از یخبندانی مهلک درون خود جا داده است.
این قطار مدام در حال چرخیدن دور زمینی است که از شدت سرما هیچ موجود زندهای در آن یافت نمیشود. اعضای این قطار هم برای زنده ماندن باید مدام انرژی لازم برای حرکت قطار را تامین کنند.
تصاویر فیلم از یخ زدگی بیرون قطار در ترکیب با مفاهیم اجتماعی و فلسفی موجود در فیلم رنگ و بویی فرامتنی به زمستان و برف موجود در فیلم بخشیده و دقیقا همین ویژگی است که «برف شکن» را از آثار مشابه خود در این زمینه جدا کرده و یک سر و گردن بالاتر قرار میدهد.
روزی پس از فردا The Day After Tomorrow
كارگردان: رولند امریچ
سال: 2014
تلاش پدری در سرمای غیر قابل باور برای نجات پسرش آن هم در یك نیویوركی تمام یخ زده شما را برای دو ساعت تمام میخكوب میكند.
رولند امریچ كه متخصص ساخت فیلمهایی از این جنس است، در فیلم تمام برفیاش داستان هواشناسی را روایت میكند كه متوجه میشود یك عصر یخبندان بسیار زود تر از آن چیزی كه تصور میشود به سراغ زمین خواهد آمد.
اما همانطور كه از فیلمنامه انتظار می رود كسی حرف او را قبول نمیكند. در همین زمان جكگلنهان در نقش پسر نابغه آقای هواشناس برای مسابقه اطلاعات عمومی به نیویورک سفر میكند كه مصادف است با تغییرات آب و هوایی زمین.
باران بیپایان سه هفته، مهاجرت غیرعادی پرندگان همه از فاجعه ای بزرگ خبر می دهند كه كسی آن را باور نكرده بود. باران بینظیری نیویورک را در بر می گیرد. در غرب آمریکا هم گردباد همه جا را دربر میگیرد و کالیفرنیا با خاک یکسان می شود.
در همین حال شخصیت اول امریچ برای نجات پسرش به نیویورک یخ زده وارد میشود. امریچ در این فیلم با بازی درخشان دنیس کواید، اضطراب، عشق و تلاش برای زندگی را به بهترین شكل به نمایش گذاشته و برف سفید دوستداشتنی را به بزرگترین و ترسناك ترین چالش بشر تبدیل كرده است.
دکتر ژیواگو Doctor Zhivago
کارگردان: دیوید لین
محصول: 1965
دیوید لین سه سال پیش از «دکتر ژیواگو» اثری خلق میکند به نام «لورنس عربستان» که از نظر حال و هوا 180 درجه با این فیلم متفاوت است. «لورنس عربستان» در دل کویر و گرمای کشنده عربستان میگذرد و «دکتر ژیواگو» در دل سرمای کشنده سیبری.
دکتر ژیواگو جدا از موضوع قابل تاملش که آن را تبدیل به یکی از بهترین عاشقانههای تاریخ سینما کردهاست، از منظر به کارگیری عنصر سرما و زمستان برای القای مفهوم اصلی داستان یک تجربه بی نظیر است.
دیوید لین با کمک هوش و استعداد بالای فیلمبردارش، فردی یانگ چنان قابهای بینظیری از زمستانهای سخت و طولانی در سیبری به مخاطب ارائه میدهد که به تنهایی میتوانند عمق درد و محنتی را که دکتر ژیواگو(عمر شریف) و هموطنانش در کشور خود میکشند نشان دهند. بماند که برای غنی شدن محتوای داستان هم روایت ظلم و ستم دولت کمونیستی استالین بهاندازه لازم موجود است.
سرمای شدید در کنار فقر و تنگدستی مردم طبقه متوسط روسیه در نیمه اول قرن بیستم که با دو جنگ جهانی مهلک همراه بود، تصویری هولناک از وضعیت زندگی مردمان سیبری در آن دوره ارائه میدهد.
سرما و زمستان و برف در «دکتر ژیواگو» در خشنترین شکل خودش به تصویر کشیده شده و این خشونت کمک زیادی میکند تا در تضاد شدید با روحیه گرم و لطیف و شاعرانه دکتر ژیواگو تفاوتهای جنگ و عشق به خوبی دیده شوند.
برف و زمستان مثل هر پدیده دیگری در سینما جایگاه خاص خودش را دارد. این جایگاه در بین فیلمهای مستند کاملا تعریف شده و مشخص است،با پیشرفتهای محسوس در زمینه ساخت دوربینهای کم حجم و با کیفیت، مستندهای زیادی خصوصا در 30 سال اخیر درخصوص برف و سرما ساخته شده که بیشتر آنها سرما و زمستان در قطب، کوهستانها و یخچالهای طبیعی را به تصویر میکشند که دیدنشان به غایت لذت بخش و حیرت انگیز است. اما در سینمای داستانی کمی اوضاع متفاوت است.
جالب است که تقریبا در هر گونهای از فیلمسازی – از کمدی و ملودرام تا جنایی و حادثهای- میتوانید رد پای آثار خوش ساختی را پیدا کنید که برف و زمستان جزو جدایی ناپذیر از آن به حساب میآیند.
البته این وسط حساب فیلمهایی را که مخصوص کریسمس ساخته میشوند جدا میکنیم. فیلم ساختن مخصوص کریسمس چیزی مثل سریال سازی مناسبتی در تلویزیون خودمان است.
هر سال آغاز زمستان همزمان است با اعیاد سال نو میلادی و در سینمای جهان دهها فیلم با این محوریت ساخته میشوند که البته بسیاری از آنها چندان قابلیت ماندگار شدن ندارند، اما این بخش مخصوص کریسمس را که جدا کنیم با دهها فیلم مواجه میشویم که اگر برف و زمستان را از آنها جدا کنیم یک خلأ اساسی در داستان فیلم ایجاد میشود. در این گزارش به بهانه آغاز زمستان سراغ چند نمونه از بهترینهای این دست آثار در گونههای مختلف فیلمسازی رفتهایم.
درخشش The Shining
کارگردان: استنلی کوبریک
محصول:1980
نویسندهای به نام جک تورنس(جک نیکلسون) برای تمام کردن کتاب جدیدش نیازمند یک جای خلوت و آرام است. او به این ترتیب میپذیرد در طول تعطیلات زمستانی به همراه همسرش وندی(شرلی دووال) و پسر کوچکش دنی(دنی لوید) از هتلی بزرگ به نام «اورلوک» که در میان کوهستان قرار دارد مراقبت كند.
ابتدا همه چیز بر وفق مراد است اما این هتل بزرگ با بارش اولین برف سنگین زمستانی تبدیل به مکانی هراس آور میشود؛ آنقدر هراس آور که باعث میشود جک مشاعر خود را از دست بدهد و دست به نابود کردن خانوادهاش بزند.
با بارش اولین برف زمستانی فضا دلهره آورتر هم میشود. آنقدر برف باریده که هیچ راه فراری وجود ندارد. قدرت سرما و میزان برف هتل را تنها محل فرار از یخ زدگی معرفی میکند و ناخودآگاه شخصیتهای اصلی در یک قفس طبیعی گرفتار میشوند.
تنها زمانی که دیوانگی جک به نهایت خود رسیده و با تبر قصد جان خانوادهاش را کرده وندی تصمیم میگیرد پسر کوچک خود را در میان برف و سرما رها کند تا شاید شانس رهایی داشته باشد و جک که با تبر به دنبال دنی است پشت سر او وارد هزارتویی میشود که برف آن را سپیدپوش کرده است.
دنی با بهره گیری از هوش کودکانه خود کاری میکند که جک در هزارتوی درختان اسیر شود و خودش از آنجا فرار کرده و همراه مادرش با ماشین برف روبی فرار میکند. پلانی که در آن نشان میدهد جک با چهرهای درهم و درمانده یخ زده و مرده هنوز هم یکی از تکان دهنده ترین پلانهای تاریخ سینماست.
روز موش خرما Groundhog Day
کارگردان: هارولد رامیس
محصول: 1993
«سربازها بلند شوید، پوتین یادتان نرود، بیرون سرده، بیرون خیلی سرده، مگر اینجا سواحل میامی نیست؟ نه فکر نمیکنم، یک سفر خطرناک در انتظار شماست با یک کولاک شدید، خیلی شدید، گزارشش اینجاست، اداره هواشناسی هم از یک کولاک شدید خبر داده، پس این هم یک دلیل دیگه برای اینکه روز جالبی در انتظار شما باشد.
اما یک سوال بر لب از سرما ترک خورده همه است، اینه که آیا فیل از سوراخش بیرون میاد و سایه خودش رو میبینه؟ فیل، اهل پانکستانی، همون موش خرمای تنبل، امروز روز جشن موش خرماست، بیدار شو و یک خبر خوب به من بده» فیل کانرز(بیل مورای) بیچاره هیچ وقت تصورش را هم نمیکرد زمانی که با بی میلی تمام برای تهیه گزارشی از جشن روز موش خرما راهی پانکستانی شود تا مدتها این جملات را به دفعات از رادیو محلی بشنود. «روز موش خرما» را بهترین کمدی دهه 90 میلادی میدانند.
فیل هر روز که از خواب بیدار میشود روز قبل دوباره برای او تکرار میشود وهمان اتفاقات رخ میدهد: سرمای فراوان، کولاک شدیدی که مدام تکرار میشود تا او را از خانه دور نگه دارد و تلاشهایی نافرجام برای فرار که به هر شکلی صورت میگیرد به در بسته میخورد.
جالب است بدانید واقعا مراسمیسنتی به همین نام در آمریکا وجود دارد که روز دوم فوریه هر سال برگزار میشود و براساس آن اگر یک موشخرمای کوهی در این روز از مخفیگاه خود خارج شود و هوا ابری باشد، نشانه آن است كه بهار به زودی فرا میرسد و اگر هوا آفتابی باشد، تصور بر این است كه سایه خودش را خواهد دید و به مخفیگاه خودش برمیگردد و هوای زمستانی برای شش هفته بیشتر ادامه پیدا خواهد کرد.
جویندگان طلاThe Gold Rush
کارگردان: چارلی چاپلین
محصول: 1925
یکی از بهترین آثار تاریخ سینما به کارگردانی یکی از بهترین كارگردانان تاریخ سینماست. در سال 1989 کلندایک مورد هجوم مردم زیادی قرار گرفت که شنیده بودند در این منطقه کوهستانی مخوف و ترسناک میشود طلا پیدا کرد.
در داستان چاپلین شخصیت ماندگار «ولگرد» یکی از همان افراد به تصویر کشیده شده است که بدون هیچ وسیلهای قدم در راهی سخت و ترسناک میگذارد. فیلم چاپلین به راحتی قابلیت تبدیل شدن به یک تراژدی تمام عیار را دارد.
مردی که برای رهایی از گرسنگی و فقر دست به ریسکی بزرگ میزند و به میان برف و بورانی میرود که نمونهاش را تنها در قطب میتوان پیدا کرد. اما زاویه نگاه چاپلین در این فیلم همانند بیشتر فیلمهایش در آن دوران طنز و کمدی است.
بخشهای عمدهای از فیلم در کلبه کوهستانی رخ میدهد و تقریبا بیشتر فیلم در فضای استودیویی میگذرد، اما چاپلین به خوبی با تمهیدات مختلف موفق میشود سرمای زمستانی و فضای دلهره آور آن را با نهایت باورپذیری به تصویر بکشد.
از آن جهت که «جویندگان طلا» مثل بسیاری از آثار چاپلین سالها قبل از ورود رنگ به سینما ساخته شده زمستان و سفید بودن مطلق برف کنتراستی جالب به این فیلم سیاه وسفید میدهد و تاثیر صحنههایی که شخصیت اصلی گرفتار برف و بوران میشود با توجه به سیاه و سفید بودن فیلم تاثیرگذار از آب در آمدهاند.
استالینگراد Stalingrad
کارگردان: جوزف ویلسمایر
محصول: 1993
نبرد استالینگراد را یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین نبردهای جنگ جهانی دوم میدانند؛ جایی که برای اولین بار آلمان نازی در اوج اقتدار و قدرت نمایی با شکست سنگینی در جبهههای جنگ خود مواجه شد تا دیگران به این نتیجه برسند که امکان شکست دادن هیتلر و آلمانها وجود دارد.
دفاع جانانه مبارزان روسیه از مخروبههای استالینگراد در حالی نتیجه داد که تا پیش از آمدن زمستان مخوف روسیه در سال 1943 چیزی نمانده بود که این شهر هم به دست هیتلر و یارانش فتح شود. اگر این اتفاق رخ میداد شاید سرنوشت جنگ جهانی دوم به گونه دیگری رقم میخورد، اما زمستان روسیه یک دنیا را نجات داد.
روسها به این سرما عادت داشتند، اما نیروهای تا آن زمان شکست نخورده آلمان نه. سرمای شدید، نازیها را گرفتار و زمینگیر و به شدت تضعیف كرد تا در نهایت مقاومت جانانه مردم استالینگراد- که تعداد قربانیانش بیش از یک میلیون نفر بود- با کمک سرما و برف تمام نشدنی روسیه شکستی تحقیر آمیز به ارتش هیتلر تحمیل کند.
استفاده درست و دقیق ویلسمایر از خشونت و قدرت سرما و برف و تركیب آن با هیولای جنگ بهترین تصویر سینمایی را پس از انبوه مستندهای جنگی از این نبرد تلخ و تعیین کننده به مخاطب عرضه كردهاست.
البته اگر خواهان دیدن فیلمهای دیگری با این موضوع هستید، تماشای آثاری چون «Stalingrad» محصول 2013 روسیه، «Enemy at the Gates» محصول 2001، «they fought for their country» محصول 1975 و «stalingrad dogs do you want to live forever» محصول 1959 را هم از دست ندهید.
برف شکن Snowpiercer
کارگردان: بونگ جون هو
محصول 2013
در غالب فیلمهای حادثهای که زمین قرار است به نابودی کشیده شود یا وضعیت زمین پس از تغییر و تحولات آب و هوایی را نشان میدهند، زمستان و برف و یخبندان مهم ترین تصویر ارائه شده است.
فیلمهایی چون «روزی پس از فردا/the day after tomorrow» به کارگردانی رولند امریچ یا «جاده/ The Road» اثر جان هیلکات برای نشان دادن این نکته که دورانی که سینما به عنوان آخرالزمان بشری ترسیم کرده پر از سرما و یخ زدگی است، نمونههای خوبی هستند.
اما در بین این فیلمها یک کارگردان کرهای اثری ساخته که از هر جهت فیلم برتری نسبت به همنوعان خود محسوب میشود.
داستان فیلم در قطاری برف شکن میگذرد؛ قطاری که آخرین بازماندههای نسل بشر را پس از یخبندانی مهلک درون خود جا داده است.
تصاویر فیلم از یخ زدگی بیرون قطار در ترکیب با مفاهیم اجتماعی و فلسفی موجود در فیلم رنگ و بویی فرامتنی به زمستان و برف موجود در فیلم بخشیده و دقیقا همین ویژگی است که «برف شکن» را از آثار مشابه خود در این زمینه جدا کرده و یک سر و گردن بالاتر قرار میدهد.
روزی پس از فردا The Day After Tomorrow
كارگردان: رولند امریچ
سال: 2014
تلاش پدری در سرمای غیر قابل باور برای نجات پسرش آن هم در یك نیویوركی تمام یخ زده شما را برای دو ساعت تمام میخكوب میكند.
رولند امریچ كه متخصص ساخت فیلمهایی از این جنس است، در فیلم تمام برفیاش داستان هواشناسی را روایت میكند كه متوجه میشود یك عصر یخبندان بسیار زود تر از آن چیزی كه تصور میشود به سراغ زمین خواهد آمد.
اما همانطور كه از فیلمنامه انتظار می رود كسی حرف او را قبول نمیكند. در همین زمان جكگلنهان در نقش پسر نابغه آقای هواشناس برای مسابقه اطلاعات عمومی به نیویورک سفر میكند كه مصادف است با تغییرات آب و هوایی زمین.
در همین حال شخصیت اول امریچ برای نجات پسرش به نیویورک یخ زده وارد میشود. امریچ در این فیلم با بازی درخشان دنیس کواید، اضطراب، عشق و تلاش برای زندگی را به بهترین شكل به نمایش گذاشته و برف سفید دوستداشتنی را به بزرگترین و ترسناك ترین چالش بشر تبدیل كرده است.
دکتر ژیواگو Doctor Zhivago
کارگردان: دیوید لین
محصول: 1965
دیوید لین سه سال پیش از «دکتر ژیواگو» اثری خلق میکند به نام «لورنس عربستان» که از نظر حال و هوا 180 درجه با این فیلم متفاوت است. «لورنس عربستان» در دل کویر و گرمای کشنده عربستان میگذرد و «دکتر ژیواگو» در دل سرمای کشنده سیبری.
دکتر ژیواگو جدا از موضوع قابل تاملش که آن را تبدیل به یکی از بهترین عاشقانههای تاریخ سینما کردهاست، از منظر به کارگیری عنصر سرما و زمستان برای القای مفهوم اصلی داستان یک تجربه بی نظیر است.
سرمای شدید در کنار فقر و تنگدستی مردم طبقه متوسط روسیه در نیمه اول قرن بیستم که با دو جنگ جهانی مهلک همراه بود، تصویری هولناک از وضعیت زندگی مردمان سیبری در آن دوره ارائه میدهد.
سرما و زمستان و برف در «دکتر ژیواگو» در خشنترین شکل خودش به تصویر کشیده شده و این خشونت کمک زیادی میکند تا در تضاد شدید با روحیه گرم و لطیف و شاعرانه دکتر ژیواگو تفاوتهای جنگ و عشق به خوبی دیده شوند.