فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

مهدی، احمد و یاران زیر تابوت فروغ



اخبار,اخبار فرهنگی,اخبار فروغ فرخزاد

لحظه به لحظه با خاكسپاری تلخ شاعره نامدار ایران

 ساعت ۴:۳۰ بعدازظهر دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، در جاده دروس - قلهک یك جیپ از جاده منحرف شد و راننده‌ی آن كه یك زن بود، جان باخت. تنها دقیقه‌هایی بعد خبرش در تمام شهر پیچید؛ «فروغ فرخزاد» شاعره نامی ایران درگذشت. آن‌چه پیش رو دارید، بخش‌هایی از گزارش تدفین او به قلم «صدرالدین الهی و پرویز لوشانی در مجله‌ی سیاه و سپید است؛ گزارشی شیوا و خواندنی.

 چشمم به احمد شاملو می‌افتد كه به دیوار گورستان تكیه داده و به زمین خیره شده است. رنگش مثل گچ سفید است یا به سفیدی موهایش. انگار جسدش را به دوش كشیده و در مراسم تدفین خودش شركت كرده است...‍!

... ساعت، ١٠ صبح روز چهارشنبه بیست و‌ششم بهمن ماه است. ساعت ٩ صبح جنازه را از اداره پزشكی قانونی تحویل گرفته‌اند كه بشورند. اینجا، یعنی دم در گورستان ظهیرالدوله زمزمه است كه تا ساعت ١٠ جنازه به گورستان حمل خواهد شد. اما ساعت یازده است و هنوزاز فروغ خبری نیست. دم در، انبوه آدم‌هایی را كه می‌شناسیم و حدس می‌زدیم كه خواهند آ‌مد- آمده‌اند. دو به دو، سه به سه، دور هم جمع شده‌اند و صحبت از فروغ است.

 

صحبت از مرگ نابهنگام اوست. صحبت از غافلگیر شدن است. صحبت از زود مردن اوست... و خیلی صحبت‌های دیگر. با این همه در را باز می‌كند و داخل می‌‌شوم. وسط‌های گورستان، دو تا گوركن مشغول كندن گور هستند، دو بار آجر و گچ پای گور ریخته شده و آسمان سیاه است و باران هم گاه می‌بارد و گاه قطع می‌كند. پای گور، صادق چوبك، انجوی شیرازی و عده‌ای دیگر ایستاده‌اند و هر یك گرفتار اندیشه‌ای و غمی. اما هنوز كندن گور تمام نشده است... و باران همچنان می‌بارد...


 از گورستان بیرون می‌آییم و بار دیگر به میان جمعیت می‌رویم. همه را می‌شود شناخت. [اما]اینها هیچ چیز را ثابت نمی‌كند. آن یارو «والنتینو»، هنرپیشه هولیودی كه مرده بود یكی دو تا بالای گورش دست به خودكشی زده بودند. این بی‌طاقتی‌ها و این كلك‌ها همه جا هست، اینجا هم می‌شود قرینه‌هایی كمی پایین‌تر یا بالاتر پیدا كرد. مثلا: آن بچه مكتبی مونث، كتاب «اسیر» فروغ را توی دستش گرفته و به دیوار تكیه داده و پشت سر هم وینستون دود می‌كند. ساعت یازده است و هنوز از جسد فروغ خبری نیست، یكی اون كنار تنها ایستاده و آدمیان دیگر را تماشا می‌كند. او را خوب می‌شناسم. خیلی به فروغ نزدیك بود، به احوال او هم از همه آگاه‌تر. صحبت از تصادف فروغ پیش می‌آید و او می‌گوید: -‌ «قضیه را خیلی دیمی و عادی گرفته‌اند. كار ندارم كه یكی مرده و این یكی كه زنده مانده - ‌یعنی راننده اون ماشین كودكستانی- بایستی زنده بماند وزندگی بكند. اما خیلی قرائن نشان می‌دهد كه فروغ در این تصادف تقصیری نداشت. او حتی آن اتومبیل را می‌بیند و ترمز هم می‌كند اما برای آنكه غفلت آن راننده باعث نشود كه چند تا بچه معصوم كه توی آن ماشین نشسته بودند كشته بشوند، دفعتا خودش را از مسیر آن ماشین كه سرعت هم داشته كنار می‌كشد و بعد این بلا به سرش می‌آید...»


او سكوت می‌كند، و در بین سكوت او، چشمم به مهدی اخوان ثالث (م. الف. امید) می‌افتد كه گوشه‌ای ایستاده و با همه وجودش دارد اشك می‌‌ریزد. ضرورت گریه، آن هم برای آدمی كه دوست نمی‌دارد دیگران گریه او را ببینند چه دردناك است. اسم فروغ، در این سال‌های اخیر همیشه با اسم «م. الف. امید» و احمد شاملو همراه بود- به عنوان سه شاعر مهم روزگار... اما حالا... ؟!از این دوست ما كه خیلی با احتیاط سخن می‌گوید، از كار فروغ از زندگی‌اش و از شعرش در این هفت هشت ساله اخیر سوال می‌كنم.

 

دلم می‌خواهد در مورد فروغ- نه فروغ بیست و سه چهار ساله و آن شعرهای اولیه‌اش- بلكه در مورد آدمی كه با چند جهش معقول «تولد دیگر» یافته بود حرف‌هایی بشنوم، می‌گوید: آنچه كه ورای این همه دسته‌گل‌ها اكنون می‌شود به وضوح رویت كرد این است كه فروغ فی حد ذاته‌زنی مستعد و شاعر بود. چه گذشته چه حال. توی شعرهای گذشته او هم می‌توان رد پای یك موجود پرشور و با استعداد را پیدا كرد منتها در گذشته. به قول خود او، «هـ. الف- سایه» و « نادرپور» و «فریدون مشیری» برایش شعرای ایده‌آل بودند، اما بعد كه نیما را كشف كرد، با دیدی سوای گذشته در زمینه شعری آشنا شد... و از این لحظه خودش بود كه نگاه كردن را آموخت، و به درستی از این لحظات است كه در مورد شعر او و حتی موجودیتش می‌توان به عنوان یك نبوغ افسانه‌ای سخن گفت. و ا ما در مورد كاركرد و زندگی این چند ساله اخیرش. تا آنجا كه من در جریان بودم از این قرار است:


 شهریور هزار و سیصد و سی و هفت بود كه فروغ توسط «رحمت‌الهی» و «سهراب دوستدار» به «ابراهیم گلستان» معرفی شد. این دوتا دوست از گلستان خواسته بودند كه كاری برای فروغ فراهم بكند. گلستان هم قبول كرد و یك كار ساده به اصطلاح اداری به فروغ رجوع كرد. اما پس از دو سه ماه گلستان متوجه شد كه حیف است فروغ با آن روحیه و ذوقی كه دارد برود كارهایی از قبیل ماشین‌نویسی و آرشیو و به هر حال از اینجور چیزها بكند. از او دعوت كرد كه بعضی از كارهای فنی استودیو را به عهده بگیرد. كنجكاوی فروغ هم به او حكم می‌كرد كه دنبال این كار را بگیرد. یك مدتی هم كار را -  البته به شكل ساده‌اش- دنبال كرد تا آنكه ساختن فیلم آتش برای گلستان پیش آمد.

 

و یك نكته را هم اضافه بكنم كه تا اینجایش محسوس بود كه فروغ می‌ترسد كه مبادا مساله جدی كار به وضع شعر او لطمه بزند. اما به هر حال عملا در مسیر كار جدی قرار گرفت مخصوصا كه آن موقع‌ها دستگاه كافی برای مونتاژ این فیلم در استودیوی گلستان موجود نبود و فروغ با شكنجه و عذاب طاقت فرسایی موفق شد كه اولین كارش را با موفقیت شروع بكند. بعد از این، در تابستان سال هزار و سیصد و سی و هشت فروغ برای یاد گرفتن مقداری از كارهای فنی استودیو مجبور شد كه به اروپا برود. و ظاهرا قرار بود كه سه ماه این دوره كارآموزی را ادامه بدهد. اما در فاصله بیست روز همه آنچه را كه لازم بود آموخت و به تهران برگشت و كار مونتاژ فیلم آتش را تمام كرد.

 

پس از این در سال هزار و سیصد و چهل به عنوان دستیار كارگردان به اتفاق گلستان به آبادان رفت كه فیلمی برای شركت نفت تهیه بكنند. گلستان این فیلم را نیمه‌كاره ول كرد و به تهران آمد و ادامه كار آن را به عهده فروغ گذاشت، فروغ چیزی ساخت كه پیش از آنكه به درد سفارش‌دهنده فیلم بخورد، به درد خود او می‌خورد. یك چیزی بود كه خودش می‌خواست و خودش آن طور می‌دید با برداشتی در حد عالی كه با نظر سفارش‌دهنده چندان جور درنمی‌آمد. به هرحال این هم گذشت و بعد گلستان تصمیم گرفت از قصه‌ای كه صادق چوبك نوشته بود فیلمی تهیه بكند و حتی برای نقش اول فیلم هم فروغ را در نظر گرفته بود.


 از سال چهل و یك كار این فیلم شروع شد و زمینه‌های عمومی آن هم فراهم شد و حتی یك سكانس از بازی جالب فروغ هم تهیه شده بود كه مقدمات كار ساختن فیلم «خانه سیاه است» آماده گردید و ناچار كار پایان فیلم قبلی به تعویق افتاد. اعضای انجمن كمك به جذامیان مقداری از هزینه ساختن فیلم «خانه سیاه است» را بین خودشان جمع‌آوری كردند و مقداری گلستان كمك كرد ولاجرم فروغ هم از دریافت پولی در این باره به عنوان حق‌ كارگردانی و غیره چشم پوشید و كار ساختن فیلم مزبور عملا شروع شد. فروغ این كار را مستقلا شروع كرده بود. قبلا دو روز رفت آنجا و محل را از نزدیك دید. بعدش به اتفاق سه نفر به مدت ده روز در آنجا كار كرد و ده روز دیگر هم در تهران نشست و آنها را مونتاژ كرد.

 

این كار واقعا مشكل بود. او بدون آنكه بتواند در آنجا وسیله‌ای داشته باشد كه كار روزانه‌اش را ببیند همه را جمع كرده بود و به تهران آورده بود و در اینجا می‌بایست از مجموع آنچه را كه فراهم كرده بود چیزی را تنظیم بكند... كه لابد دیدید كه چه چیز عجیب و تكان‌دهنده‌ای از كار درآمد به طوری كه جزو ده فیلم مستند تاریخ فیلم‌‌های دكومانتر جهان شناخته شد. این فیلم از لحاظ توفیق‌های مادی خودش كه مربوط به انجمن كمك به جذامیان است و همچنین از توفیق‌های استتیك خودش از لحاظ اقبال عمومی در دنیا بی‌نظیر بوده و آدم‌های گردن كلفتی هم در دنیا از این فیلم حتی تعریف‌های عجیب و مبالغه‌آمیز كرده‌اند. این مساله كوچكی نیست...؟»


او- یعنی دوستی كه قول داده‌ام اسمی از ایشان در این مطلب به میان نیاورم- با اندوه آشكاری خاموش می‌شود و من در آن سكوت چشمم به احمد شاملو می‌افتد كه به دیوار گورستان تكیه داده و به زمین خیره شده است. رنگش مثل گچ سفید است یا به سفیدی موهایش. انگار جسدش را به دوش كشیده و در مراسم تدفین خودش شركت كرده است...‍! ساعت یازده و نیم است. تا چشم كار می‌كند عینك‌های دودی و جوراب‌های سیاه، همه جوان و تك و توكی هم ناشناس. هنوز از جنازه خبری نیست، نگاهی به آن دوست كه كنارم ایستاده است می‌كنم و می‌گویم:  این اواخر یكی دو تایی كه با فروغ- صحبت كرده بودند مدعی هستند كه او این دو ساله اخیر خیلی فیلسوف می‌نمایاند.

 

حتی خودش هم در مصاحبه‌ای اشاره كرده بود كه: «من بعضی از شعرهایم را با نومیدی فیلسوفانه‌ای خط می‌زنم و از بین می‌برم.» و از این جور حرف‌ها و گویا این حرف‌ها به مذاق خیلی‌ها سازگار نمی‌آمد. می‌گوید:  این مساله اصلا متعلق به حیطه فروغ نیست. این مساله مربوط به برداشت آدم‌هایی هست كه این حرف‌ها را می‌زنند چه كسی حق دارد این اصول را تنظیم بكند كه بگوید مثلا اینجایش ریاضی هست و اینجایش طبیعی و اینجایش فلسفه؟ من زمینه این ایراد را می‌شناسم. با كمال تاسف مصرف‌كننده فكر می‌كند كه حق دارد كار تولیدكننده را كنترل بكند. شاید در مورد بیسكویت‌سازی این كار صدق می‌كند اما در مورد آرتیست نه. خیلی ساده است، هنر یعنی چه؟ یعنی صداقت.او هنوز گرم حرف زدن است. اما من از حرف‌های او هیچ چیز نمی‌فهمم، حواسم جای دیگر است.


ماجرای رقت‌انگیزی بی‌محابا به یادم آمد كه مربوط به دو سال پیش از این است.فروغ آن موقع‌ها در خیابان مزینی می‌نشست. این خیابان یك گاراژ مخروبه دارد. فروغ هم اتومبیلش را شب‌ها توی همین گاراژ می‌گذاشت.یك شب از داخل گاراژ سروصدا بلند شد و عده‌ای از همسایه‌ها هم سرك كشیده بودند كه چه خبر است. صاحب گاراژ با فروغ دعوا می‌كرد. می‌گفت اگر بعد از این شب‌ها دیر به گاراژ بیایی دیگر راهت نمی‌دهم.رنگ فروغ مثل گچ سفید شده بود. چه می‌توانست به او بگوید؟ مردك حق داشت. او بیش از دو سه جور زن نمی‌شناخت. زن‌هایی كه بچه شیر می‌دهند، زن‌هایی كه كارمند اداره‌اند، زن‌هایی كه مثل همه زن‌های دیگر زندگی‌‌شان قراری دارد و ضابطه‌ای، به هر حال همه این زن‌هایی را كه آن مردك می‌شناخت با تفاوتی مختصر با هم شبیه بودند.

 

اما این یكی؟ مردك اصلا این یكی را نمی‌توانست بشناسد، نمی‌توانست بفهمد، نمی‌توانست باور بكند. و این یكی هم اصراری نداشت كه مردك را از آن همه سوءظن خلاص بكند. ساعت در حدود یازده شب بود. فروغ روزنامه اطلاعات را تا كرد و زیر بغلش گذاشت و از گاراژ بیرون رفت، سایه‌اش، پیشاپیش او در حال گریز بود...ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه است. آمبولانس سفیدی كه غرق گل است. آرام به خیابان گورستان نزدیك می‌شود. زمزمه‌ها و اشك‌ها جاریست. جسد را از آمبولانس بیرون می‌كشند. او به لطافت شعرش در زیر طاقه شال ترمه خفته است. احمد شاملو، سیاوش كسرایی، مهدی اخوان، ابتهاج سایه، ساعدی و چند تای دیگر تابوت را به دوش می‌گیرند. باران دوباره شروع شد و اشك‌ها هم. اما غریو صلوات این هر دو را بی‌تفاوت می‌كند. جنازه بر روی شانه این چند تن به محل گورستان حمل می‌شود و بعد پای گور به زمین گذاشته   می‌شود.


صادق چوبك تكیه بر ستون گور ملك‌الشعرای بهار داده و جسد فروغ را تماشا می‌كند. با او حرف می‌زنم. از هر جا و در هر زمینه. شیون‌ها مجال نمی‌دهد كه حرفش را درست بشنوم. ضمن حرف‌هایش اشاره می‌كند كه:«... در این چند سالی كه او را می‌شناختم، اقلا روزی یك بار به خاطر پسرش گریه می‌كرد. نمی‌گذاشتند او پسرش را ببیند. گاهی دزدكی می‌رفت سر راه پسرش، اما متوجه می‌شدند و پسر را از سر راه او دور می‌كردند. یكی دو بار دوستانش كه بی‌تابی او را دیده بودند، حتی پیشنهاد كرده بودند كه بچه را بدزدند و بیاورند كه او چند دقیقه بچه‌اش را ببیند. اما قبول نمی‌كرد.

 

می‌گفت: طفلكی را پر كرده‌اند، او حالا از من وحشت می‌كند. بالاخره روزی بزرگ خواهد شد و متوجه خواهد شد كه چه گناهی در حق او مرتكب شده‌اند... آن وقت وای به حال آنها.كار گوركن‌ها تمام شده. حالا دارند آجر و گچ توی گور می‌چینند. انجوی شیرازی رفته روی سكوی گور ملك‌الشعرای بهار و دارد برای مردم حرف می‌زند. پس از او، قهرمان شعری را كه به مناسبت مرگ فروغ ساخته است شروع می‌كند. فروغ هنوز زیر طاقه شال ترمه در انتظار گور است. در انتظار وداع است. برآمدگی دست‌هایش را از زیر شال می‌شود تشخیص داد، بعد پاهایش را، پری صابری اون كنار ایستاده گاه فروغ را نگاه می‌كند و گاه خودش را عقب می‌كشد و اشك می‌ریزد. چوبك با صدای خفه‌ای ادامه می‌دهد:خیلی تنها بود. این اواخر اصرار می‌كرد كه بیشتر پیش او برویم. او واقعا شاعر بود. به قول مسعود فرزاد: شاید بعد از حافظ جز او كسی را نداشته باشیم... شاید... شاید خیلی چیزها بعدا روشن بشود.»


از چوبك می‌پرسم: انگیزه این جهش چندساله اخیرش را چه می‌دانید؟ چطور شد فروغ به قول خودش ناگهان «تولد دیگر» یافت؟چوبك لحظه ای فكر می‌كند و بعد می‌گوید: من تصور می‌كنم مقدار زیادش مربوط به تاثیر مستقیم ابراهیم گلستان باشد [اما] گلستان می‌گوید: اگر من چنان معجزه‌گری هستم كه می‌توانم از زغال الماس بسازم پس چرا در باره خودم غافل مانده‌ام!؟ صدای گوركن‌ها بلند می‌شود. بعد صدای صلوات... و بعد حمل جسد به طرف گور...


باران چند لحظه قطع می‌شود. آنقدر كه طاقه شال ترمه را از روی جسد بردارند. پس از آن برف، برفی پاك و سفید از آسمان فرو می‌ریزد. سپیدتر از كفن او. مادرش فریاد می‌كشد:- فروغ جان، تو برف را دوست داشتی این هم برف...!فضای گورستان لبریز از گریه و شیون است... لبریز از شعر... و لبریز از فروغ فرخزاد...او را، او را كه سپید پوشیده است، آرام بر گور می‌نهند. زمین را و گورش را، رنگ سپید برف پوشانده است. داغ سیاه... در اعماق شكوه سپید!

 

اخبار فرهنگی - اعتماد


ویدیو مرتبط :
یاران یاران مهدی منم... ذاکراهلبیت عباس احمدی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

زندگینامه ابوریحان محمد بن احمد بیرونی



تولد :12 ذالحجهُ 362 هجری كاث، خوارزم ( شهر كارا ـ كلپاكسكایا كنونی وا قع در ا زبكستان)

 

وفا ت : 4 رجب 440 هجری غزنه ( غزنه كنونی در ا فغا نستان )

 

مجسمه ابوریحان بیرونی

 

ابو ریحان بیرونی در خوارزم ،منطقه ای كه در مجاورت دریا ی آرال قرار دارد و امروزه همه آن را به نام كارا كلپاكسكایا می شناسند ، به دنیا آمد . كاث و جورجانیه دو شهر بزرگ این منطقه به شمار می رفتند . بیرونی در نزدیكی كاث به دنیا آمد و نام شهری كه در آن متولد شد را به افتخار او ، بیرونی نام نهادند .او در هر دو شهر كاث و جورجانیه زندگی كرد و پرورش یافت ومطالعه و تحصیل علم را درحالی كه خیلی جوان بود تحت نظر ریاضی دان و ستاره شناس مشهوری به نام ابو نصر منصور آغاز نمود .بی تردید بیرونی از سن 17 سالگی به انجام فعالیتهای علمی مهم و ویژه ای پرداخت .وی در سال 379 با مشاهده بیشترین ارتفاع خورشید ،عرض جغرافیایی شهر كاث را محاسبه كرد .

 

فعالیتهای دیگری كه بیرونی به عنوان یك مرد جوان و كم تجربه انجام داد ،بیشتر نظری بود .قبل از سال 384 ( وقتی كه22ساله بود) چندین اثركوتاه ازخود برجای گذاشت .یكی ازآثارموجوداوتحت عنوان" نقشه كشی"( Cartography ) اثری است كه در آن به بررسی نقشه های جغرافیایی پرداخته است .در این اثر , او علاوه بر این كه نقشه نیم كره را روی صفحه سطح ترسیم كرده است ،نشان داده كه تا سن 22 سالگی بسیار مطالعه داشته ,چرا كه او مجموعه كاملی از نقشه هایی كه دیگران رسم كرده اند را مورد مطالعه و بررسی قرار داده و موارد مربوط به آنها را دراین رساله مورد بحث قرار داده است . زندگی نسبتا ْ آرام بیرونی تا این مرحله ، پایان غیرمنتظره ای به همراه داشت .

 

در اواخر قرن چهاردهم و اوایل قرن پنجم در عالم اسلام شورش عظیمی بر پا شد و در منطقه ای كه بیرونی در آن زندگی می كرد ،جنگ های داخلی در حال وقوع بود .در این زمان خوارزم بخشی از فرمانروایی سامانیان و بخارا مركز آن به شمار می رفت .حكومت زیار با پایتختش در گرگان در كنار دریای خزر از دیگر حكومت های این منطقه بود .از طرف غرب ،خاندان آل بویه بر سراسر ناحیه بین دریای خزر و خلیج فارس و همچنین بین ا لنهرین حكومت می كرد .سلسله پادشاهی دیگری كه به سرعت طلوع كرد ، سلسله غزنویان بود كه پایتختشان را شهر غزنه در افغانستان اختیار كردند .این حكومت نقش مهمی را در زندگی بیرونی ایفا كرد .

 

بنو عراق از جمله فرمانروایان منطقه خوارزم بود و ابو نصر منصور ـ استاد بیرونی ـ یكی از امیران آن خاندان به شمار می رفت . در سال 384 حكومت بنو عراق با یك قیام سرنگون شد . بیرونی به هنگام شروع جنگ داخلی از آن منطقه گریخت اما اینكه برای ستاد بیرونی ـ ابو نصر منصور ـ چه اتفاقی افتاد ، معلوم نیست .


بعد ها ، بیرونی در مورد این وقایع نوشت :

بعد از اینكه چند سال در آن منطقه به سختی زندگی كردم ،با اجازه حاكم وقت به زادگاه خودبازگشتم اما مرا وادار به انجام امور مادی و دنیوی كردند كه موجب حسادت ورزیدن ابلهان گردید اما خردمندان از این امر متاسف شدند .

 

دقیقا معلوم نیست كه ابوریحان بیرونی به هنگام گریختن از خوارزم به كجا رفت . او باید به شهر ری رفته باشد و بدون تردید مدتی را در شهر ری زندگی كرده است . بر اساس نوشته هایش ،او هیچ پشتیبانی نداشت و با فقر و تنگدستی در شهر ری زندگی می كرد . خجندی ستاره شناسی بود كه با دستگاه بسیار بزرگی كار می كرد او خودش این دستگاه را ساخته و آن را روی كوهی بالا تر از شهر ری قرار داده بود تا بدینوسیله عبور نصف النهاری خورشید را نزدیك انقلابین مشاهده كند . او در روزهای4 و 5 جمادی الاول سال 384 انقلاب تابستانی را مشاهده كرد و در روزهای 8 و 9 ذیقعده سال 384 شاهد انقلاب زمستانی بود و بدین ترتیب او توانست مایل بودن دایرهْ البروج و همچنین عرض جغرافیایی شهر ری را محاسبه كند اما هیچ یك از این دو محاسبه دقیق نبود .

 

کتاب ابوریحان بیرونی

 

خجندی در مورد مشاهداتش و همچنین دستگاه ذات السُدس ( sextantدستگاه سنجش ارتفاع خورشید و ستارگان ) با ابوریحان بیرونی به بحث و بررسی می پرداخته . پس از آن بیرونی در مورد مشاهدات خجندی در كتاب " تحدید النهایات الاماكن " Tahdid)) خود گزارشی نوشت و ادعا كرد كه در طول مشاهدات خجندی ، دیافراگم دستگاه ذات السُدس بدلیل وزن دستگاه 9 اینچ تنظیم شده است . ابوریحان بیرونی تقریبا علت خطاهای خجندی را دقیق و درست تشخیص می داد . از آنجایی كه خجندی در سال 389 از دنیا رفت می توان به این نتیجه رسید كه ابوریحان بیرونی سالهای بین 384 تا 386 را در شهر ری سپری كرده است .او همچنین باید مدتی از این زمان را در گیلان كه دریای خزر آن را از شمال احاطه كرده است ، زندگی كرده باشد چرا كه حدودا در همین زمان كتابی را به حاكم گیلان , ابن رستم تقدیم كرده . ابن رستم با حكومت زیار در ارتباط بود .

 

تاریخهای معینی را در زندگی ابوریحان بیرونی با اطمینان می دانیم چرا كه او در آثارش وقایع نجومی را شرح داده است و بدین ترتیب این امكان را به ما می دهد تا زمانها و مكانهای دقیق را تعیین كنیم .شرح و توصیف او از ماه گرفتگی روز 13 جمادی الاول سال 387 كه او در كاث شاهد آن بوده است نشان می دهد كه او تا آن زمان به كشور خود باز گشته بوده است . این ماه گرفتگی در بغداد نیز قابل رویت بود و بیرونی ترتیبی داد كه به همراه ابووفا بوزجانی در بغداد شاهد این رویداد گردند . مقایسه زمانها آنها را قادر كرد تا تفاوت طول جغرافیایی بین دو شهر را محاسبه كنند . بر این امر نیز واقفیم كه در طول این مدت بیرونی بسیار زیاد نقل مكان می كرده است چرا كه تا سال 389 او در گرگان بوده و قابوس ـ حاكم حكومت زیار ـ از او حمایت می كرد . او تقریبا در سال 389 كتاب " آثارالباقیهِ "(Chronology) خود را به قابوس تقدیم كرد و در روزهای 13 ربیع الثانی سال 393 و همچنین 12 شوال سال 393 به هنگام ماه گرفتگی در گرگان بوده . شایان ذكر است كه بیرونی در كتاب " آثارالباقیهِ " خود به هفت اثر قبلی اش اشاره كرده است : یك كتاب در مورد دستگاه اعشاری ،كتابی در مورد اسطرلاب ،یك كتاب در مورد مشاهدات نجومی ،سه كتاب در مورد اخترگویی و نهایتا دو كتاب در مورد تاریخ .

 

تا 12 شعبان سال 394 بیرونی به وطن خود باز گشته , چرا كه در آن روز شاهد ماه گرفتگی دیگری در جورجانیه بوده .علی بن مامون فرمانروای خوارزم به شمار می رفت و تا زمانی بر این مقام بود كه برادرش ابوعباس مامون به عنوان حاكم ،جانشین وی شد .این دو برادر با دو خواهر محمود كه فرمانروای حكومت قدرتمند غزنه بود ، ازدواج كردند . بدین ترتیب ،عاقبت سلسله پادشاهی ابو عباس مامون تحت كنترل فرمانروایان حكومت غزنه قرار گرفت .

 

علی بن مامون و ابو عباس مامون هر دو حامی علم بودند و از تعدادی از دانشمندان عالی رتبه و نخبه در دستگاه حكومتی خود حمایت می كردند . ابو عباس مامون تا سال 394 فرمانروایی می كرد و از آثار علمی بیرونی بسیار حمایت می نمود . نه تنها بیرونی ،بلكه ابو نصر منصور ـ استاد سابق بیرونی ـ نیز در این دستگاه حكومتی كار می كرد . بدین ترتیب به هر دو این امكان داده شد تا دوباره با یكدیگر همكاری كنند . ابوریحان بیرونی توانست با حمایت ابو عباس مامون در جورجانیه دستگاهی بسازد كه بوسیله آن عبور نصف النهاری خورشیدی را مشاهده كند .او از 28 ذالحجه سال 406 تا 4 رجب سال 407 با این دستگاه 15 مشاهده به انجام رساند .

 

جنگهای آن منطقه در فعالیتهای علمی بیرونی و ابو نصر منصور وقفه ایجاد كرد و باعث شد عاقبت آن دو خوارزم را تقریبا در سال 407 ترك كنند . محمود نفوذ خود را درغزنه بیشتر می كرد و در سال 404 از ابو عباس مامون خواست تا خطبه نماز جمعه را به نام او بخوانند .این خواسته او نشان می داد كه خواستار پایان بخشیدن به حكومت مامون است و تلاش می كرد تا كنترل آن منطقه را بدست آورد . بعد از اینكه مامون تقریبا با درخواست محمود موافقت كرد ، توسط سپاه خود به قتل رسید چرا كه آنها این عمل او را خیانت تلقی كردند . پس از آن ، محمود سپاه خود را به آن منطقه برد و در روز 5 صفر سال 408كنترل كاث را بدست گرفت . به این ترتیب ، بیرونی و ابو نصر منصور به عنوان اسیرهای محمود فاتح وظایف را به وی واگذار كردند .

 

نوشته ابوریحان بیرونی

 

نوشته های بیرونی مدركی است كه نشان می دهد او یك دوره غیر عادی و عجیبی را در زندگی پشت سر گذاشته و درد و رنج زیادی را متحمل شده است . اما ظاهراً محمود نیز بخاطر برخی از فعالیتهای علمی اش از او حمایت كرده است . گزارشات مربوط به ظلم كردن محمود به بیرونی علی رغم حمایتی كه بیرونی از طرف وی دریافت می كرد ، مستند می باشد . از شرح و توصیف وقایع نجومی كه بیرونی به ثبت رسانده است می توان برخی از زمانها و مكانها را در این دوره تعیین كرد . در روز 30 جمادی الاول سال 409 او در كابل بوده و علی رغم نداشتن هیچ ابزاری برای مشاهداتش ، قادر بود باز هم مشاهداتی به انجام برساند به این ترتیب كه او با ابزاری كه در اختیار داشت ، خلاقیت به خرج داد و دستگاهی ساخت كه به وسیله آن بتواند مشاهدات خود را دنبال نماید . در روز 29 ذیقعده سال 409 او در لامقان كه در شمال كابل واقع شده است ، شاهد یك خورشید گرفتگی بود .

 

وی اینگونه نوشته است :

به هنگام طلوع خورشید دیدیم كه تقریبا بر یك سوم خورشید سایه انداخته شد تا اینكه خورشیدگرفتگی كامل شد .

 

در طول سالهای 408 تا 410 در حالی كه بیرونی تحت حمایت محمود به سر می برد ،در شهر غزنه مشاهداتی به انجام رسانید و بدین ترتیب توانست به طور دقیق عرض جغرافیایی آنجا را تعیین كند . در روز 14 جمادی الاول سال 410 بیرونی در شهر غزنه شاهد یك ماه گرفتگی بود .

 

ارتباط مابین ابوریحان بیرونی و محمود نیز جالب است . احتمالا بیرونی بنا به ضرورت در دست محمود اسیر به شمار می رفت و برای ترك آن منطقه نیز اختیاری از خود نداشت . با این وجود ،رفتن نظامیان محمود به هند نشان می دهد كه بیرونی را به آن كشور بردند . شواهد كمی وجود دارد كه نشان می دهد بیرونی در هند بهره بیشتری می برده است . بیرونی آرزو می كرد محمود رفتار بهتری با او داشته باشد اما بدون شك فعالیتهای علمی بیرونی مفید واقع می شد . حدودا از سال 412 سپاه محمود موفق شد كنترل بخشهای شمالی كشور هند را بدست آورد و در سال 416 سپاه او به اقیانوس هند راه پیدا كرد . بیرونی ظاهرا در بخشهای شمالی هند به سر برده است . تعداد بازدیدهای او معلوم نیست اما مشاهداتش او را قادر ساخت تا عرض جغرافیایی یازده شهر در اطراف پنجاب و شهرهای هم مرز با كشمیر را تعیین كند . او معروف ترین اثرش را تحت عنوان "ماللهند "(India) زمانی ارایه داد كه در ان كشور به سر می برد . او این كتاب را در نتیجه مطالعات كامل خود نوشت .

 

" ماللهند " (India) كتاب حجیم و برجسته ای است كه بسیاری از ابعاد مختلف این كشور را در بر می گیرد . بیرونی در این كتاب به شرح و توصیف دین و فلسفه هند ، نظام طبقاتی ( طبقه اجتماعی موروثی در هند ) و آداب و رسوم ازدواج در هند پرداخته است . او همچنین قبل از اینكه وضعیت جغرافیایی این كشور را مورد بررسی قرار دهد ، دستگاههای نگارش و اعداد هندی ها را مطالعه كرد . علاوه بر این ، بیرونی در این كتاب به ستاره شناسی ، اخترگویی و سالنامه هندی ها اشاره كرده و مواردی را پیرامون این سه موضوع مورد بررسی و تحقیق قرار داده است .

 

بیرونی ادبیات هند را به زبان اصلی مطالعه نمود و چندین متن را از زبان سنسكریت به زبان عربی ترجمه كرد . او همچنین چندین رساله در مورد ابعاد ویژه ستاره شناسی و ریاضیات هند نوشت كه برای خودش اهمیت خاصی داشت . او فوق العاده اهل مطالعه بود و در موضوعات : اختر گویی ،ستاره شناسی ،تاریخ شناسی ،جغرافیا ،دستور زبان ،ریاضیات ،پزشكی ،فلسفه ،دین و مذهب ،اوزان و مقیاسات ,از ادبیات سنسكریت احاطه داشت .

 

محمود در سال 420 از دنیا رفت و مسعود ـ پسر بزرگش ـ جانشین او شد . اما این جانشینی زمانی صورت گرفت كه قبل از آن وضعیت سیاسی حادی به وجود آمده بود كه دو پسر محمود سعی می كردند تا از پدرشان به عنوان فرمانروا تبعیت كنند . ظاهرا بیرونی مطمئن نبود چه كسی جانشین خواهد شد چرا كه او تصمیم گرفته بود كتاب خود را تحت عنوان " ماللهند " (India)كه در آن زمان به چاپ رسید ، به كسی تقدیم كند . بهتر بود كتاب را به كسی تقدیم نكند تا اینكه شخصی را به اشتباه بر گزیند . مسعود نشان داد كه به عنوان فرمانروا بیش از پدرش نسبت به بیرونی لطف دارد و با مهربانی با او رفتار می كند . گر چه بیرونی در زمان فرمانروایی محمود یك اسیر واقعی به شمار می رفت ، ظاهرا برای رفتن به هر جایی كه می خواست ، كاملا آزاد بود .

 

بند انگشتی بیرونی

 

تعداد كلی آثار بیرونی در طول زندگی اش تحسین برانگیز است . كندی نوشته است : بیرونی حدودا 146 اثر از خود بر جای گذاشته است كه هر كدام مجموعا شامل 13000 صفحه می باشد (هر صفحه همانند صفحات چاپی كتابهای جدید است) . برخی از اثار بیرونی را قبلا ذكر كردیم اما آثار وی در حقیقت تمام علم زمانه اش را در بر می گیرد .


كندی نوشته است :

بیرونی به مطالعه پدیده های قابل مشاهده در طبیعت و همچنین در وجود انسان گرایش بسیاری داشت . در بین علوم مختلف ، علاقمند به آنالیز ریاضی بود و در این زمینه استعداد زیادی داشت .

 

پیشتر به مشاهدات نجومی بیرونی بسیار اشاره كردیم . بیرونی در مقایسه با بطلمیوس در مورد خطاها نظر مساعدتری داشت . نویسنده می نویسد : بطلمیوس بر این عقیده بود كه از میان مشاهداتش ،معتبرترین را بر گزیند ( یعنی مشاهداتی را انتخاب كند كه با نظریاتش هماهنگ است ) و به خوانندگان آثارش در مورد كنار گذاشتن و نادیده گرفتن آندسته از مشاهداتش كه انتخاب نشدند ، چیزی نگوید . از طرف دیگر ، بیرونی خطاهای مشاهداتش را از نظر علمی بیشتر مورد بررسی قرار می داد وهنگامیكه برخی از آنها را به عنوان مشاهداتی كه دقیق تر بودند ،انتخاب می كرد ،دیگر مشاهداتی را كه دارای خطا بودند و كنار گذاشته می شدند را نیز ارایه می داد .او همچنین نسبت به خطاهای محاسباتش حساسیت نشان می داد و همیشه سعی می كرد تا كمیتهایی را مشاهده كند كه برای رسیدن به جواب به كمترین دستكاری نیاز دارد .

 

" سایه ها "(Shadows) یكی از مهمترین آثار بیرونی است كه حدودا در سال 411 نوشته شده است . روزنفلد به طور مفصل در مورد این اثر بیرونی نوشته است. محتوای این اثر بیرونی شامل موارد زیر است : اصطلاحات عربی سایه ها و تصویرها ، پدیده های جدید و غیر عادی از جمله تصویرها ، gnomonics ،تاریخچه تانژانت و تابع های متقاطع .

 

این كتاب به شرح مقاله هایی كه بیرونی در زمینه ریاضیات نوشته است ، می پردازد . این مقاله ها شامل موارد زیر می باشد : حساب نظری و عملی ،برآیند دسته ها ،آنالیز تركیبی ،قانون 3 ،اعداد گنگ ،نظریه خارج قسمت ،تعاریف مفاهیم جبری ،شیوه های حل معادله های جبری و مسایلی كه تنها با خط كش و پرگار حل نمی شدند ،منحنی های مخروطی ،فضاسنجی ،تصویرگنجنگاری ،مثلثات ،قانون سینوس در صفحه ،حل مثلثات كروی.

 

ابوریحان بیرونی

 

بیرونی همچنین مقاله هایی در مورد زمین پیمایی و جغرافی ارایه داد . او شیوه های اندازه گیری زمین و فاصله های روی آن را از طریق مثلث بندی معرفی نمود .او شعاع زمین را 6339.6ارزیابی كرد كه این اندازه تا قرن دهم در كشورهای غربی بدست آورده نشده بود .كتاب " قانون مسعودی"(Masudic canon) وی شامل جدولی است كه مختصات ششصد مكان را ارایه می دهد واودرمورد همه این مكانها دانش كافی داشت . البته بیرونی همه آنها را خودش اندازه گیری نكرده است . برخی از آنها را از جدول مشابهی كه خوارزمی عرضه كرده بود ،گرفته است .نویسنده اظهار می دارد كه بیرونی ظاهرا در مورد ارقامی كه خوارزمی و بطلمیوس ارایه كرده بودند ،به این نتیجه می رسد كه ارقام ارایه شده توسط خوارزمی دقیق تر است .

 

بیرونی همچنین در مورد هماهنگی زمان رساله ای نوشته است . او چندین رساله نیز در مورد اسطرلاب نوشته و به شرح و توصیف تقویم ماشینی پرداخته است .او مشاهدات جالبی در مورد سرعت نور به انجام رساند و اظهار داشت كه سرعت نور در مقایسه با سرعت صوت بسیار زیادتر است .او از كهكشان راه شیری به عنوان " مجموعه ای از اجزا بیشمار طبیعت ستارگان سحابی " یاد كرد .

 

هیدرواستاتیك موضوعی در علم فیزیك است كه بیرونی مورد مطالعه قرار داد و از وزنهای ویژه ،اندازه های دقیقی ارایه داد و به شرح نسبتهای بین چگالی طلا ،جیوه ،سرب ،نقره ،برنز ،مس ،برنج ،آهن و قلع پرداخت . او نتایج را به عنوان تركیبی از اعداد به صورت 1/n , n = 2 , 3 , 4 , ... 10 نشان داد .

 

دانشمندان دیگر بسیاری از نظریات بیرونی را در جلسات بحث و گفتگوهایشان مورد بررسی قرار دادند . ازمدتها پیش ،بیرونی با استادش ـ ابو نصر منصور ـ همكاری داشت ،هر كدام از آنها از دیگری می خواست تا بخش خاصی از كار را به عهده بگیرد تا بدین ترتیب كار خود را به تایید برساند .او به طرز ستیزه جویانه ای با ابو علی سینا در مورد ماهیت نور و گرما مكاتبه می كرد . 18 نامه از ابو علی سینا كه در جواب سوالهایی كه بیرونی مطرح كرده ، موجود می باشد . این نامه ها در بر گیرنده موضوعات زیر است : فلسفه ،ستاره شناسی و فیزیك . بیرونی با سجزی نیز از طریق نامه در ارتباط بود .همچنین نامه های نیز كه بیرونی به سجزی نوشته است موجود می باشد .این نامه ها مداركی را مبنی بر وجود نسخه های مسطح و كروی قانون سینوس در بر دارد .اظهارات بیرونی بر اساس نظریات استادش ـ ابو نصر منصور ـ بوده است .

 

نهایتا در مورد شخصیت این دانشمند برجسته باید كم سخن گفته شود .در مقایسه با آثار بسیاری از دانشمندان دیگر ،از نوشته ها و كتابهای بیرونی اطلاعات بسیار زیادی بدست آورده می شود . با وجود اینكه كمتر از یك پنجم آثار او باقی مانده است ، به تصویر واضحی از این دانشمند بزرگ دست می یابیم . او مبتكر بزرگ تئوریهای جدید ،ریاضیات و یا جز آن نبود .تنها مشاهده گر دقیقی بود كه پیشرو روش تجربی به شمار می رفت . او زبان شناس بزرگی بود كه رساله های موجود را می خواند و به وضوح شاهد پیشرفت علم به عنوان بخشی از حوادث بود .او همیشه مراقب بود این حوادث را در جای مناسب خود قرار دهد . مورخین علم به آثار و نوشته های او علاقه وافری داشتند .

 

تمبر ابوریحان بیرونی

 

علی رغم فعالیتهای زیادی كه در زمینه اختر گویی انجام داد ، ظاهرا اختر گویی را به عنوان علم قبول نداشته است اما از آن به عنوان وسیله ای برای تایید آثار علمی اش استفاده می كرده است . او نسبت به فرقه های مذهبی مختلف یا نژادهای متفاوت تعصب خاصی نشان نمی داد اما همیشه در برابر اعمال مختلفی كه آنها انجام می دادند ، حرفی برای گفتن داشت . به عنوان مثال ،عربهایی كه موفق به فتح خوارزم شدند ، متون قدیمی را از بین بردند چه گناهی می تواند برای دانشمندی همچون بیرونی كه زندگی را وقف علم و دانش و تاریخ می كند ، بدتر از آن باشد ـ بیرونی در دین مسیح مسئله عفو و بخشش را مورد توجه قرار داده است .

 

او در كتاب " ماللهند "(India) نوشته است :

قسم می خورم كه زندگی ام یك فلسفه مهم است اما همه مردمی كه در این دنیا زندگی می كنند ، فیلسوف نیستند . . . و در حقیقت از وقتیكه كنستانتین فاتح ـ امپراطور روم ـ به دین مسیح روی آورد ،شمشیر و شلاق را به كار گرفتند .

 

بیرونی به آنهایی كه فكر می كرد احمق هستند ، كنایه ای زد . این كنایه مبنی بر جوابی بود كه او به مردی مذهبی داد كه به وسیله ای كه او ساخته بود ،ایراد گرفته بود . بر روی این وسیله ماههای بیزانسی حكاكی شده بود و زمان عبادت را نشان می داد . پاسخی كه بیرونی به آن مرد داد ، در كتاب " سایه ها "(Shadows) اینگونه آورده شده است :

بیزانسی ها نیز غذا می خورند . پس شما غذا خوردن آنها را تقلید نكنید .