فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
معرفی فیلم های روز: Southpaw
یک بوکسور برای برگرداندن زندگیاش به حالت قبلی، دوباره برای قهرمانی پا به میدان میگذارد ...
نام فیلم: Southpaw (چپ دست)
کارگردان : Antoine Fuqua
ژانر: اکشن،درام،ورزشی
مدت زمان: ۱۲۳ دقیقه
نویسنده : Kurt Sutter
بازیگران : Rachel McAdams, Jake Gyllenhaal, Naomie Harris
محصول کشور: ایالات متحده آمریکا
کمپانی توزیع کننده: The Weinstein Company
منتقد: دبورا یانگ (The Hollywood Reporter) - امتیاز ۷ از ۱۰
خلاصه داستان : یک بوکسور برای برگرداندن زندگیاش به حالت قبلی، دوباره برای قهرمانی پا به میدان میگذارد ...
یک داستان جالب در مورد یک قهرمان که همه چیزش را از دست میدهد و بعد از آن برای حفظ سرپرستی دخترش دوباره پا به کارزار میگذارد، «چپ دست»(Southpaw) یکی دیگر از فیلمهای ورزشی است که با روش آزمون و خطا ساخته شده، اما بازیگرانی کاربلد در آن نقشآفرینی کردهاند –که گل سرسبدشان «جیک جیلنهال» با بازی شگفتانگیزش است- و این نقطهی قوت فیلم است و داستان فیلم را هم جذاب نگه میدارد.
کارگردان فیلم «آنتونی فوکوا» هم استعدادش در نشان دادن نیمهی تاریک آدمهای خوبی چون «دنزل واشنگتن» را پیش از این در فیلمهایی چون «موازنه گر»(The Equalizer) و «روز آزمایشی»(Training Day) نشان داده است. حال او گیلنهال را جایگزین او کرده و از او یک مشتزن خونخوار اما آسیبدیده ساخته است. با وجود تاریخ اکران فیلم که در اواخر جولای است و البته رقابتش در جشنوارهی فیلم شانگهای، «چپدست» برای مردان فیلم خوبی است اما همین زیادی مردانه بودنش آن را در رقابت با «عزیز میلیون دلاری»(Million Dollar Baby) بازنده میسازد. مهمترین نکتهی مثبت فیلم بازی درخور توجه و شایستهی اسکار گیلنهال است.
نقش "بیلی هوپ" قهرمان بوکس سبک وزن جهان در ابتدا قرار بود به «امینم» برسد، اما پس از اینکه او برای تمرکز روی آثار جدیدش در عرصهی موسیقی از حضور در فیلم سر باز زد، گیلنهال برای ایفای این نقش انتخاب شد. اگرچه ستارهی خوشتیپ و خوشقیافهی «شبگرد»(Nightcrawler) بیشتر چهرهاش به قیافهی معصومانهی «الن دلون» در فیلم «روکو و برادرانش»(Rocco and His Brothers) میخورد تا یک بوکسور –در واقع سنخیت چندانی با یک بوکسور ندارد- اما بازیگر فیلم «دانی دارکو»(Donnie Darko) اینجا تبدیل به یک گاو خشمگین عضلانی شده و بدنش هم پر از خالکوبی است. حتی تشخیص دادن او در سکانسهای ابتدایی سخت است، جایی که بر روی صورت خونین او و نعرههایش تاکید میشود و میبینیم که او همچون طوفان حریفش را در «مدیسون اسکوئر گاردن» شکست میدهد و قهرمان جهان میشود.
در رختکن، همسر جذاب او "مائورین" (ریچل مکآدامز) با غرور و دلهره به دکتر که در حال مداوای چشم چپ بیل است نگاه میکند. او انتظار دارد تا زمانی که شوهرش هنوز هم صورت سالمی دارد از این حرفه کنار بکشد، اما در اینصورت، چه کسی خرج زندگی تجملگرایانهی آنها را بدهد؟ اما هنوز هم نگرانی او نسبت به بیل بیریا و واقعی است و روابط بین آنها نشان از عشق عمیق میانشان است. دختر یازده سالهی آنها "لیلا" (اُنا لارنس) هم تکمیل کنندهی زندگی رویایی آنها است، لیلا آنها به شدت دوست دارد و با جلوتر رفتن فیلم، تبدیل به یک کاراکتر اصلی میشود.
بیلی ورزیده با آن قد و قامت کشیده و البته چشم آسیب دیدهاش میتواند یک فرد وحشی را مهار کند، و در مسابقهاش در سکانسهای ابتدایی فیلم، او به طور واضح به دنبال آرام شدن است. مائورین اولین ضربه را میخورد. خطر اسپویل: او فقط در نیم ساعت اول فیلم حضور موثر دارد، تا آنجایی که ستیزی وحشیانه و خونین میان بیلی و رقیب جوان و گستاخش "میگل اسکوبار" (میگل گومز) که مقام بیلی را میخواهد روی میدهد. اما مکآدامز خاطرهی یک زن بااستقامت که نیمهای مردانه دارد را از خودش به یادگار میگذارد، یک مدیر باهوش، یک همسر دوستداشتنی و یک مادر خوب که مشکلات ازدواج با یک بوکسور بیرحم را تجربه میکند.
بیلی هم در طول مبارزه مدام با چشمغره به حریفش مینگرد. در رینگ او یک هیولای مهارناپذیر است که غریزهاش او را به حمله تشویق میکند، از طرف دیگر او به خاطر همسرش هم که شده سعی دارد تا عصبانیتش را کنترل کند، درست مثل وقتی که دستهایش را بالا میگیرد تا در مقابل ضربات حریف دفاع کند. پس از اینکه زندگیاش به سرعت –سریعتر از چیزی که بتوان باور کرد- از هم میپاشد، بخش دوم فیلم به آرامی و در بیرون از رینگ جریان مییابد. حتی مسابقات بوکس هم همچون مسئولان برگذاری مسابقات که نقش یکیشان را «کورتیس "فیفتی سنت" جکسون» بازی کرده و از بیلی سواستفادهی ابزاری میکنند، تلخ و زهرآگین به تصویر کشیده شدهاند. قانون هم در قضاوت در مورد لیلا و سپس گرفتن حضانت او از پدرش بیرحمانه و ناعادلانه عمل میکند، اگرچه این امر بیلی را تبدیل به یک پدر فداکار و مسئولیتپذیر میکند.
واقعاً هیچ چیز غیرمنتظرهای در فیلمنامهی «کرت ساتر» خالق سریال «پسران هرج و مرج»(Sons of Anarchy)، که «فارست ویتایکر» را برای نقش "تیک ویلز" یک مربی بازنشستهی خوش قلب و مهربان انتخاب کرده است، وجود ندارد. بعد از چند سکانس عشقبازی، تیک از بیلی سرخورده میشود و میگوید او به طور حرفهای تمرین نمیکند، سپس همانطور که پیشبینی میکنید هر دو به سختی تلاش میکنند تا بیلی برای بازگشتی در خور توجه به رینگ و بازپس گرفتن مقام قهرمانیاش در لاس وگاس، آماده شود.
دوباره، به لطف بازیگران و «جان ریفوا» تدوینگر فیلم که این اثر را تماشایی کرده است، کمی هیجان به مخاطبان القا میشود. فیلمبرداری «مائورو فیوره» جوی تاریک و سیاه به فیلم القا کرده بطوریکه فقط در لحظات حساس فیلم رنگهای روشن را به خود میبیند. سکانسهای اکشن جذاباند و لحظات احساسی هم خوب از آب درآمدهاند و موسیقیهای «جیمز هورنر» هم که از نواهای غمانگیز گرفته تا موزیکهای رپ را در خود جا داده است، به خوبی بر روی فیلم سوار شده است.
ویدیو مرتبط :
معرفی فیلم بوکسور چپ دست - Southpaw
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
معرفی فیلم های روز جهان
تیرانوزوروس Tyrannosaur
نویسنده و كارگردان: پدی كانسیداین، بازیگران: پیتر مولَن (جوزف)، الیویا كولمن (هانا)، ادی مارسان (جیمز)، ساموئل باتِملی (ساموئل)، پل پوپلوِل (بود)،سیان برِكین (مادر ساموئل). محصول ۲۰۱۱، ۹۲ دقیقه.
جوزف كه مرد بیوهی آرامی است، زیر هجوم خشونت و خشمی است كه او را به جانب خودویرانگری میراند. پس از اینكه بهواسطهی عصبانیتی دیوانهوار سگش را میكشد زندگیاش دستخوش تغییر میشود. در حالی كه از تغییر دادن خود و شرایطش و رهایی از گذشتهی ناخوشایندش نومید شده، پس از نزدیك شدن به هانا كه در مغازهی خیریهی محلی كار میكند شانس تازهای برای نجات از این وضعیت مییابد.
هانا زن مسیحی خیرخواه و محترمی است كه بر جوزف دل میسوزاند و بهزودی آنها دوستان نزدیكی میشوند. با این حال حتی هانا هم راز سیاهی در گذشتهاش دارد كه فاش شدنش میتواند جوزف را دوباره به دامان زندگی نامطبوع گذشتهاش برگرداند...
هیولای درون
تماشای این درام تلخ و تكاندهنده با آن پایان غمانگیز و تأثیرگذارش واقعاً طاقت و تحمل میخواهد. كار هر كسی نیست كه یك ساعت و نیم به تماشای اضمحلال تدریجی دو انسان بنشیند و این تراژدی تلخ انسانی را بهراحتی تاب بیاورد. و اتفاقاً مهمترین ویژگی تیرانوزوروس همین است كه پس از پایان، در ذهن مخاطب به رشد و انبساط ادامه میدهد. گذشته از تأثیر عاطفی و حسی فیلم، تلنگری كه به ذهن تماشاگرش میزند آغاز یك رشته فكرهای فلسفی است كه معمولاً در زندگی روزمره كمتر پیش میآید كه كسی وقتش را صرف تأمل دربارهی آنها كند.
شاید سمجترین این فكرها این باشد كه آیا هر انسانی هرچند مظلوم و ساده و آسیبپذیر، بالقوه در درونش هیولایی خشن و خطرناك پنهان كرده است؟ به عنوان یك مخاطب در پایان فیلم ساعتها با این فكر درگیر بودم كه انسان تا چه اندازه میتواند با آنچه از ظاهرش استنباط میشود متفاوت باشد و چه قابلیتی دارد برای تبدیل شدن به موجودی كه فرسنگها با شخصیت و خلقوخوی عادیاش فاصله دارد.
نمونهی نزدیك به ذهنش شاید خشونت باشد. همین آدمهای معمولی و نازنینی كه سر و شكلی متعارف دارند و بسیار متمدنانه رفتار میكنند، ناگهان بر اثر یك محرك ساده ممكن است چنان خشمگین شوند و چنان حركات عجیبی ازشان سر بزند كه اطرافیانشان را شوكه كنند. همان طور كه همهی قاتلهای سریالی در بعضی از عكسهایشان سلیمالنفس و بیآزار و حتی دوستداشتنی به نظر میرسند، همهی صورتهای هیولایی انسان هم شكلِ تبدیلیافتهی همان صورت معصوم و متمدن و ملایم است كه اغلب از اطرافیانمان و از انسانهای دیگر به حافظه سپردهایم.
شوخی تلخیست كه روانكاوها از «رفتار خشم» بعضی از بیمارانشان عكس میگیرند و بعد از اینكه حملهی خشم گذشت و بیمار توانست بحران را رد كند، عكس را نشانش میدهند كه ببیند در هنگام عصبانیت چهقدر وحشی و خطرناك به نظر میرسد. گفته میشود كه عموماً واكنش بیماران در مواجهه با یك لحظهی فریزشده از رفتار خودشان، حیرت و ناباوری و حتی انكار و توجیه است. پذیرفتن این واقعیت كه ما، همین مای نازنین و دوستداشتنی و آرام، ظرف چند ثانیه ممكن است به جانوری خطرناك و وحشی مبدل شویم برای اغلب آدمها بسیار سخت و گاه ناممكن است. درست مثل این است كه قبول كنیم هیولایی در درون ما لانه كرده و گاهی كه فرصت را مناسب تشخیص بدهد رویی نشان میدهد و غرشی میكند و خسارتی به دیگران میزند.
تیرانوزوروس روی همین نقطه انگشت میگذارد. شخصیتهای فیلم بهظاهر آدمهای مظلوم و ضعیف و زجركشیدهای هستند كه از جور زمانه و شرایط دشوار زندگی، به یكدیگر پناه آوردهاند. اما همین آدمهای ضعیف و آسیبپذیر و ستمكش، وقتی كارد به استخوانشان میرسد ناگهان به موجوداتی خشن و خطرناك تبدیل میشوند كه برای دفاع از خود و گریز از وضعیت ناراحتكنندهای كه در آن قرار دارند حتی میتوانند انسان دیگری را بكشند. (امتیاز: ۶ از ۱۰)
حبس Lockout
نویسندهها و كارگردانها: جیمز مِیتِر، استیون لِجِر، بازیگران: گای پیرس (اسنو)، مگی گریس (امیلی وارناك)، پیتر استورمِر (اسكات لانگرال). محصول ۲۰۱۲، ۹۵ دقیقه.
زمان آینده. مردی به نام اسنو كه بهاشتباه به توطئه علیه آمریكا محكوم شده پیشنهادی برای آزادی دریافت میكند: نجات دختر رییسجمهور آمریكا از یك زندان با امنیت بالا كه توسط زندانیان شورشی اشغال شده است. این زندان در فضا قرار دارد.
محبوس در كلیشههای دههی هشتاد
حبس به شكل نابخردانهای، همان اوایل، میزان پیشپاافتادگی و سردستی بودنش را جار میزند: در یك صحنهی تعقیبوگریز در سال ۲۰۷۹ كه اصلاً میتوانست به این شكل در فیلم نباشد، فیلمساز احتمالاً به دلیل آنكه بودجهی كافی برای به تصویر كشیدن لانگشاتهایی از خیابانهای آینده نداشته، سكانس اكشناش را چنان خامدستانه اجرا كرده كه آدم مات و مبهوت میشود؛ كیفیت جلوههای ویژهی این تعقیبوگریز از ویدئوگیمهای متوسط امروزه هم پایینتر است. با وجدانی آسوده میشود در همین نقطه قید دنبال كردن فیلم را زد.
اما اگر كنجكاوی برای تا به آخر دیدن محصولی كه نام لوك بسون را بر پیشانیاش دارد باعث شود تماشاگر صبوری تماشای فیلم را ادامه بدهد، چیزی جز كلیشههای نخنمای اكشنهای دههی هشتاد نصیبش نمیشود؛ آن هم با خطكشی آشكار آدمهای خوب و بد، اكشن كامپیوترزده و یك بهظاهر قهرمان عضلانی كه میخواهد دختری زیبارو را، همراه با تكهپرانیهای گاه و بیگاه، از مهلكه نجات بدهد. (امتیاز: ۱ از ۱۰)
خواهر خواهرت Your Sister's Sister
نویسنده و كارگردان: لین شلتُن، بازیگران: امیلی بلانت (آیریس)، مارك دوپلاس (جك)، رزماری دوویت (هانا). محصول ۲۰۱۱، ۹۰ دقیقه.
یك سال از فوت تام برادر جك میگذرد اما او هنوز نتوانسته با قضیه كنار بیاید. نامزد سابق تام، آیریس، به جك پیشنهاد میكند كه برای عوض كردن حالوهوایش به خانه قدیمی خانوادگی آیریس در یك جزیره دورافتاده برود و مدتی را با خودش خلوت كند. جك قبول میكند اما وقتی به خانه میرسد متوجه میشود كه خواهر بزرگتر آیریس، هانا، هم بیخبر به آنجا آمده. فردا سروكله آیریس هم پیدا میشود كه میخواسته با حضورش جك را سورپرایز كند...
فرصت ازدسترفته
خواهر خواهرت چهارمین فیلم بلند لین شلتن كه چند اپیزود از سریالهای تلویزیونی مختلف را هم كارگردانی كرده، چیزی بیشتر از یك فیلم معمولی و متوسط نیست. پیرنگ فیلم تا حدودی قابلقبول است اما این پیرنگ بهخوبی شاخوبرگ نمیگیرد و میان نقاط عطف یا لحظههای خوب فیلم خلأهای متعددی ایجاد میشود كه حوصله را سر میبرد و حتی او را دفع میكند.
از این جهت خواهر خواهرت را میشود با كمدیرمانتیك موفق نامزدی پنجساله مقایسه كرد كه علاوه بر یك پیرنگ قابلقبول مملو از ایدههای كوچك و بزرگ است و دائم تماشاگرش (حرفهای یا غیرحرفهای) را غافلگیر میكند و برای او برگ برندهای رو میكند.
از این رو ابتداییترین وجه تمایز نامزدی پنجساله با خواهر خواهرت فیلمنامهای است كه بهخوبی شاخوبرگ گرفته و موقعیتها و دیالوگهای خوبش با دقت خلق و نوشته شدهاند. بداههپردازی كه ظاهراً قرار بوده به عنوان تمهیدی برای جبران كمبود مصالح داستانی به كمك خواهر خواهرت بیاید، در نهایت به ضرر فیلم تمام شده و بیشتر لحظههای خستهكنندهی فیلم در نیمهی اول آن را رقم زده است.
فیلم با یك مهمانی به مناسبت سالگرد مرگ برادر جك (شخصیت اصلی داستان) آغاز میشود و ما از بدگوییهای جك دربارهی برادرش كه همه را آزرده میكند، متوجه میشویم كه او هنوز نتوانسته با مرگ برادرش كنار بیاید. اما اینكه رابطۀ عمیق جك با برادرش چهگونه بوده كه هنوز نتوانسته آن را هضم كند، در ادامه بیپاسخ باقی میماند و ظاهراً تنها كاركرد فصل افتتاحیۀ فیلم در مهیا شدن بهانۀ سفر جك به یك كلبهی جنگلی خلاصه میشود تا شاید او بتواند در خلوتش با این موضوع كنار بیاید و زندگی نویی را شروع كند.
تا همینجا اگر برای آشفتگی و استیصال جك و بهانهی سفرش، دلیل و منشأ بهتری در نظر گرفته میشد، هم یك رابطۀ كنجكاویبرانگیزِ تعریفنشده در فیلم باقی نمیماند و هم فیلم كلیت منسجمتری پیدا میكرد؛ به عنوان مثال اگر منشأ درماندگی جك و سفرش به نوعی به زندگی اجتماعی انسان مدرن پیوند میخورد (مرگ استعاری كه بهمراتب بامعنیتر از مرگ منفعل فعلی است)، آن وقت سفر جك به دل طبیعت و كشف دوبارهی زندگی و عشق، معنا و مفهومی پیچیدهتر پیدا میكرد و اصلاً بار معنایی فصل پایانی فیلم (انتظار برای تولد) را دوچندان میكرد. صحنۀ پایانی فیلم در كلیت فعلی قابلقبول و خوب است اما اگر به پتانسیل دراماتیك آن در حالتهای مختلف (مثلاً منفی بودن جواب آزمایش) فكر كنید، بیشتر دلتان برای از دست رفتن چنین موقعیتی میسوزد. (امتیاز: ۵ از ۱۰)
عملیات وَلُر Act of Valor
كارگردانها: مایك مككوی، اسكات وا، بازیگران: ستوان رورك (خودش)، كاپیتان دِیو (خودش)، سرباز سانی (خودش)، سرباز ویمی (خودش). محصول ۲۰۱۲، ۱۱۰ دقیقه.
یك تیم زیده از نظامیان نیروی دریایی آمریكا به دنبال نجات دادن یك مأمور سیا هستند كه گروگان گرفته شده است. آنها در خلال این ماجرا متوجه میشوند كه یك عملیات تروریستی گسترده كه بسی هولناكتر از حادثهی یازده سپتامبر است در شرف وقوع است...
جنگ كسبوكار من است
عملیات وَلُر یكی دیگر از بازتابهای اجتنابناپذیر یازده سپتامبر است. فیلم نشاندهندهی عملیاتی واقعی است كه طی آن گروهی از نظامیان زبده جلوی حادثهی مشابهی را كه قرار است به طور همزمان در چند شهر اتفاق بیفتد میگیرند. رویكرد فیلمسازان به تصویر كشیدن هرچه واقعیتر كل این عملیات است. فیلم تا جایی به جزییات نظامی اجرای این عملیات توجه كرده كه میتواند به عنوان یك كلاس آموزشی برای آنها كه به این نوع مسائل علاقه دارند مورد استفاده قرار بگیرد. استفاده از نماهای نقطهنظر، پرهیز از نورپردازی مصنوعی و استفاده از بازیگرانی كه در واقع نظامیانی هستند كه در عملیات مورد نظر حضور داشتهاند، باعث شده عملیات وَلُر به آثار مستند جنگی پهلو بزند. اما مشكل اینجاست كه در پس این صحنههای پر از گلوله و انفجار تقریباً چیزی به اسم داستان یا درام وجود ندارد.
آن قدر این موضوع در فیلم پررنگ است و آن قدر پایانبندی فیلم شعارگونه است كه انگار كل فیلم برای شجاعت بخشیدن و به دست آوردن دل نظامیهای آمریكایی ساخته شده تا انگیزهای مضاعف برای جنگیدن در راه كشور به آنها بدهد؛ كه اگر هدف این بوده، فیلم تا حد زیادی به آن دست پیدا میكند. اما تماشاگری كه در پس این سكانسهای اكشن خوشساخت و جذاب به دنبال یك جهانبینی قابلبحث و یك درام قدرتمند میگردد (مانند نمونهی خوبی چون سقوط بلك هاوك)، دستخالی خواهد ماند. اتفاقاً جایی از فیلم و پیش از یك عملیات مهم، فرمانده عملیات تأكید میكند كه: «نمیخواهیم مثل موگادیشو سقوط بلك هاوك داشته باشیم.» (امتیاز: ۴ از ۱۰)
كافه فلوره Café de flore
نویسنده و كارگردان: ژانمارك وَلِه. مدیر فیلمبرداری: پیر كاتِرو. موسیقی: انتخابی. بازیگران: وَنِسا پارادی (ژاكلین)، كوین پَرِنت (آنتونی گودین)، اِولین بروشو (رز)، هلن فلوران (كارول). محصول ۲۰۱۱ كانادا و فرانسه. ۱۲۰ دقیقه.
دو داستان موازی با هم در فیلم روایت میشوند و كمكم به هم ارتباط پیدا میكنند. داستان اول كه در زمان حال و در مونترال میگذرد دربارهی یك دی جی به نام آنتوان است كه با عشق دوران نوجوانیاش ازدواج كرده اما در حال حاضر در حال طلاق گرفتن از اوست. آنتوان بهتازگی با دختری به نام رز آشنا شده و رابطهی صمیمانهای با او برقرار كرده است.
داستان دیگر كه در پاریس و سال ۱۹۶۹ میگذرد دربارهی زنی به نام ژاكلین است كه كودكی به دنیا میآورد كه معلول ذهنی است. او به توصیهی پدر بچه كه معتقد است باید او را به مكانهای مخصوص این نوع كودكان بسپرند مخالفت میكند و به همین دلیل شوهرش تركش میكند. ژاكلین مجبور میشود بهتنهایی فرزندش را بزرگ كند و این ارتباط نزدیك باعث میشود رابطهی محكمی بین مادر و فرزند به وجود بیاید. وقتی یك عامل بیرونی وارد زندگی آنها میشود و میخواهد بین این دو فاصله بیندازد، شرایط سختی برای آنها به وجود میآید...
ساختار روایی كافه فلوره پر از شكستهای زمانی است؛ بهعلاوهی كاتهایی كه با تغییر مكان و زمان رخدادها همراه است. حتی راوی هم بسته به موقعیت تغییر میكند. این بنیان پیچیده برای روایت چند قصهی همزمان، نه از سر پیچیدهنمایی یا گندهگویی، كه برآمده از محتوای اثر و دنیای درهمتنیدهی شخصیتهاست. در دل این نماها و فصلهای منفك كه جا به جا و گاهی بیمقدمه به هم كات میخورند و گاهی با فلاشبك و فلاشفوروارد پیش میروند، آنچه اصلیترین سرنخ ماجراست و تماشاگر را به تعقیب فیلم ترغیب میكند، «موسیقی» آن است كه كاركردی فراتر از یك موسیقی متن معمولی دارد و در واقع كلیدی برای كنار هم قرار دادن پازلهای متعدد فیلم و درك دنیای شخصیتها و حتی كلیت پیچیده و دور از ذهن فیلم است.
نام فیلم كه نام قطعهای معروف به همین نام است و سازندهاش آن را به خاطر به یاد آوردن معشوقش ساخته است، نقشی پررنگ در شكل گرفتن ارتباط بین شخصیتهایی دارد كه در زمان و مكان متفاوتی زیستهاند، عاشقی كردهاند و در پایان فیلم به هم مربوط میشوند. به همین شكل، ترانهی عاشقانهی «It's You» در اواسط فیلم، بین عاشقیهای همان آدمها پل میزند و فضای حاكم بر ذهنیت و روحیه آنها را به هم نزدیك میكند. در هر دو قصهای كه به طور موازی در فیلم پیش میرود، شخصیتهای اصلی مجبورند یك عشق واقعی را به خاطر یك عشق واقعی دیگر ترك كنند. اصولاً همین موقعیت دشوار و ویرانكنندهی چنین ادیسهی عاشقانهای است كه به ساختار كلی فیلم هم سرایت كرده است.
البته جهانبینی فیلم و فلسفهای كه برای ارتباط شخصیتهایش با هم به تصویر میكشد و مبتنی بر «تناسخ» است جای چونوچرا دارد؛ مكافات كشیدن بیدلیل آدمها و حتی خیانت، با نوع مطرح شدن «تناسخ» در فیلم به امری تقدیری و اجتنابناپذیر تبدیل میشود، اما مسأله اینجاست كه فیلم با به تصویر كشیدن شخصیتهایی همدلیبرانگیز، آن قدر قدرت پیدا میكند تا جهانبینیاش را به كرسی بنشاند؛ هرچند با پایانبندی بیش حد خوشبینانهاش كوبندگی و تأثیرگذاریاش را زیر سؤال میبرد.
منبع:bartarinha.ir