فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

ماجرای شیرین ازدواج مهران رجبی



شاید شوخ طبعی بارزترین خصوصیتش باشد؛ خصوصیتی که باعث شد رضا میرکریمی در 36 سالگی و از روی صندلی های دانشگاه او را به صحنه تصویر بیاورد و در دومین حضورش در این عرصه کاندیدای جایزه جشنواره فجر باشد.....

اخبار,اخبار فرهنگی,مهران رجبیی<p style= 

با مهران رجبی که متولد 1340 در روستای واریان کرج است در حالی گفتگو کردیم که برای تفریح به یکی از روستاهای اطراف سد کرج رفته بود و همزمان با گفتگو با ما، شوخی با اعضای خانواده و بخصوص پسر کوچکش را هم فراموش نمی کرد.


شما از جوان های نسل قدیم هستید، آشنایی شما با همسرتان از سمت خانوده ها بود؟

- چنان گفتید قدیمی که از خودم ناامید شدم و یاد آشنایی ناصرالدین شاه با ملک خاتون افتادم.

البته منظورم اونقدر قدیمی نبود.

- یکی به من گفت پیرمرد شدی! گفتم پیری مراحل مختلف دارد. اول میانسالی، بعد پیری، بعد کاملی، بعد پیر... و بعد کهنسالی که مرحله آخر است. مرحله پیر... خیلی بد است و کهنسالی بهتر است. من معلم بودم و همسرم کارمند ماشین نویس اداره بود. پایان نامه ام را می دادم ایشان تایپ می کرد. در این هیر و ویر بیشتر آشنا شدیم و البته به بهانه آشنایی بیشتر مدام می گفتم پایان نامه اصلاحیه خورده، اینجا را تایپ کن یا آن صفحه را درست کن و ... ایشان هم مجانی کار من را انجام می داد و خلاصه خودش را به ریش ما بست!

واقعا ایشان خودش را به ریش شما بست یا شما اصلاحیه های پایان نامه تان زیاد بود؟

- ایشان که ریش نداشت من خودم را ببندم، من ریش داشتم و ایشان خودش را بست. ولی اگر ایشان ریش داشت، من می بستم. اشکال ندارد، وقتی دو نفر همدیگر را دوست دارند باید ببندند. بعد هنوز هم بسته شده ایم.

خواستگاری چطور بود؟

- یک مدتی گذشت و دیدیم در اداره فضای خوبی وجود ندارد. البته من فقط به رییس اداره آموزش و پرورش کرج که از دوستانم بود، موضوع را گفته بودم. پیش ایشان رفتم و گفتم فضا اینطوری شده، گفت فردا بیایید خانه ما صحبت کنید. ایشان با ماشین رییس رفت، من هم با ماشین خودم رفتم و صحبت کردیم.

چند ساله بودید؟

- من 28 سالم بود.

پس به نسبت هم نسل های خودتان برای ازدواج دیر پا پیش گذاشتید.

- آره، یک مقدار فقیر بودیم و شرایطش را نداشتیم و ازدواج هم کردیم و فقیرتر هم شدیم. بعد بنا شد هفته بعد من به خانه ایشان بروم و سنگ هایم را وا بکنم. روز موعود من تنهایی رفتم. مامان ایشان اولین چیزی که گفت این بود که اینطوری بد است! گفتم نه، شما اول من را به غلامی بپذیرید، بعد من یک مینی بوس آدم می آورم. همان هم شد و هفته بعدش یک مینی بوس برادر و فامیل و ... بردیم. آنها هم از خدایشان بود دخترشان را به من بدهند.

واقعا یک مینی بوس؟

- بله دیگه!

چه سالی بود؟

- سال 1369.

پس داشت صدای عشق تان بلند می شد و شما به خواستگاری رفتید؟

- بله داشت گندش درمی آمد!

مراسم عروسی چطور بود؟

- در یک سالنی به اسم علی بابا در منطقه بیلقان کرج عروسی گرفتیم. ما رسم پول اندازی داریم. یعنی میهمان ها به عنوان هدیه پول می دهند. آن زمان حدود 12 هزار تومان جمع شد که پول خوبی بود و ده هزار تومان هزینه مجلس شد و دو هزار تومان ماند که با آن و سوار بر رنوی درپیت من راهی شمال شدیم.

پس همه چیز جور بوده.

- همه چی عالی و خیلی خوب بود. الان هم خیلی خوب است. همان موقع من به خانمم می گفتم کی می شود سه تا بچه این عقب بنشینند و همان هم شد و الان سه تا بچه دارم.

"اخبار,اخبار 

ولی رنو را ندارید؟

- نه دیگه لول خیلی بالا رفته، باید الان 6 سیلندر باشد!

ویلا داشتید شمال رفتید؟

- نه بابا! چادر، کنار خیابان، مقوا!

ماه عسل را می گویم.

- همان دیگه الله محمد را گفتیم و راه افتادیم.

اولین رستوران که رفتید کجا بود؟

- اولی را بادم نیست ولی دومی را یادم هست که چسبیده به اولی بود!

اولین هدیه ای که برای همسر خریدید چه بود؟

- یک دستبند طلا!

به چه مناسبتی؟

- یادم نیست. خانم ها خودشان مناسبت ساز هستند. گاهی تولد مناسبت می شود، گاهی سالگرد ازدواج و گاهی هم یک داد زدیم سرشان و باید جبران شود.

خانم ها مناسبت ساز هستند و آقایان مناسبت فراموش کن!

- دقیقا همین است!

ایشان برای شما چه هدیه ای خریدند؟

- چند بار لباس خریدند که به سلیقه من نمی خورد. خیلی هم رک می گفتم این چیه خریدی! بنداز بیرون! بعد از آن دیگر نخرید. البته این اواخر با هم بیرون می رویم. مثلا من یک عینک برمی دارم، ایشان کارت می کشد. گرچه بعدا پولش را می گیرد ولی بالاخره برای من کارت می کشد. الان اوضاع اینجوری شده، یک چیزی خودت بگیر بیا من حساب می کنم!

پس همینطور عشق جریان دارد.

- اوه عالی!

کمتر که نشده بیشتر هم شده.

- بیشتر شده در حد دیوانه کننده! اصلا می خواهیم جدا شویم خلاص شویم!

در یک مصاحبه اوایل کار بازیگری خودتان گفته بودید همسرم دوست ندارد نقش آقایان متاهل را بازی کنم.

- الان هم دوست ندارد.

الان هم دوست ندارد ولی شما بازی می کنید.

- پولش را می گیریم؛ چه کنیم؟ پول خوب می دهند، چاره ای نداریم. به شما هم پول بدهند بازی می کنید.

ولی بعضی آقایان اجازه نمی دهند.

- من هم اجازه نمی دهم. اگر همسرم نقش زن دیگری را بازی کند، سرش را می برم مثل گنجشک!

حتما اینکه می گویید از روی علاقه است.

- بالاخره لابلایش علاقه هم پیدا می شود.

"اخبار,اخبار 

غیر از علاقه چه چیز دیگری هست؟

- عشق و علاقه و غیرت و تعصب و کرجی بودن و روستایی بودن همه چی با هم مخلوط شده و یک وسیله ای در نهایت به اسم کمربند دست آدم می دهد، سگکش هم که می دانید...

شما همین الان از فوران عشق و علاقه می گفتید؟

- نه اشتباه نکنید. هنوز از من کسی کمربند نوش جان نکرده.

بچه ها چقدر بعد از ازدواج به دنیا آمدند؟

- ما عجله داشتیم. یک سال بعد از ازدواج زهرا خانم به دنیا آمد.

و سختی های خانم بیشتر شد.

- بله، بعد از زهرا هم سارا به دنیا آمد و بعد هم علیرضا ته تغاری خانه.

در کار خانه کمک می کردید؟

- بله کمک می کردم. همه چیز هم خوب و عالی بود.

اخبار فرهنگی-برترینها


ویدیو مرتبط :
‫!ازدواج دوم مهران رجبی با این اقدام غیرمنتظره جلوی دوربین روبرو شد‬‎

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

سوژه ازدواج مهران رجبی



سوژه ازدواج مهران رجبی

حتما برای شما نیز جالب خواهد بود تا از نوع آشنایی آنها با همسر، مراسم خواستگاری، آداب و رسم ازدواج و دیگر مسائل حاشیه ای شروع زندگی شان بدانید. اولین مهمان ما برای این سوژه مهران رجبی است که ماحصل گفتگوی ما را با او می خوانید.

قصد داریم سراغ هنرمندان، ورزشکاران و چهره های محبوب کشورمان برویم و با آنها در مورد ازدواجشان گپی بزنیم. حتما برای شما نیز جالب خواهد بود تا از نوع آشنایی آنها با همسر، مراسم خواستگاری، آداب و رسم ازدواج و دیگر مسائل حاشیه ای شروع زندگی شان بدانید. اولین مهمان ما برای این سوژه مهران رجبی است که ماحصل گفتگوی ما را با او می خوانید.

از مهران رجبی بیشتر بدانیم
من متولد 17 بهمن ماه 1340 در کرج و مدرس رشته گرفیک در آموزش و پرورش هستم و از سال 1373 در فیلم بچه های مدرسه همت به کارگردانی سید رضا میرکریمی خیلی تصادفی مقابل دوربین رفتم. سال 1369 ازدواج کردم و سه فرزند دارم. زهرا، سارا و علیرضا سه گل زندگی من هستند.

شروع ماجرای ازدواجم
همانطور که گفتم من معلم بودم و در مدارس کرج تدریس می کردم. همسرم نیز در آموزش و پرورش کرج کارمند بودند. بنا به دلایل کاری رفت و آمد زیادی داشتم و در این رفت و آمدها احساس کردم این خانم می تواند همسر ایده آلی برای من باشد و می توانیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم. احساس کردم زوج زندگی مشترکم را پیدا کرده ام برای همین تصمیم گرفتم در فرصتی مناسب و از راهی درست و صحیح برای ارائه پیشنهادم اقدام کنم.

خواستگاری در خانه آقای رئیس
رئیس آموزش و پرورش شهر کرج از دوستان نزدیکم بود و ارتباط خوبی با وی داشتم. موضوع را با او در میان گذاشتم و او نیز ضمن استقبال از این پیشنهاد قول داد تا مقدمات را فراهم کند. یکی دوباری صحبت های مقدماتی را انجام دادیم تا قرار شد یک جلسه آشنایی در منزل آقای رئیس داشته باشیم. در این ملاقات به توافقات خوبی رسیدیم و متوجه شدم این خانم می تواند شریک زندگی ام باشد.

سوژه ازدواج مهران رجبی

مهر همسرم 14 سکه
بعد از گرفتن جواب مثبت از همسرم، موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و بعد از هماهنگی های لازم با او و برادر بزرگترم به خواستگاری رفتیم. الحق و الانصاف خانواده همسرم شرایط سختی برای ازدواج ما نگذاشتند و همه چیز را سهل و آسان گرفتند تا ما دو نفر هر چه راحت تر زندگی مشترکمان را آغاز کنیم. مثلا صحبتی از مراسم خیلی عریض و طویل به میان نیامد و ما هم توقع جهیزیه آنچنانی نداشتیم. 14 سکه هم به عنوان مهریه در نظر گرفتند و به راحتی و توکل به خدا قرار شد زندگی مان را آغاز کنیم.

واسه ازدوج چکم پاس نشد!
یک روز ساعت 9 صبح برای خرید عروسی با همسرم و خانواده اش قرار گذاشته بودم که به دنبال آنهاب روم و به اتفاق هم راهی خرید شویم. آن روز ساعت هشت صبح برای نقد کردن چکی که بابت کاری دریافت کرده بودم، به بانک رفتم اما متاسفانه آن چک نقد نشد و من هم مانده بودم که با جیب خالی چطور باید به خرید عروسی بروم! استرس زیادی داشتم و می ترسیدم حسابی ضایع شوم.

با خانواده همسرم قرار داشتم، جلوی آنها آبرویم می رفت. در همین فکرها بودم و در خیابان راه می رفتم که یکی از دوستان، که هنوز هم با هم رابطه دوستانه ای داریم، من را دید و بعد از اینکه در جریان مشکلم قرار گرفت، 60 هزار تومان به من قرض داد (اون روزها خیلی پول بودها) و از آن رو توانستم با خیال راحت به اتفاق همسرم به خرید وسایل مورد نیاز مراسم عروسی برویم. من معتقدم که وقتی انسان کاری را با امید و توکل به خدای بزرگ آغاز کند، هیچ وقت تنها نمی ماند. همیشه از قدیم گفته اندت خداوند پول ازدواج را می رساند چون ازدواج سنت پیامبر است.

نه کروات زدم و نه ریشم را!
خوب به یاد دارم کت و شلوار دامادی ام را از خیابان جمهوری خریدیم. از همین کت و شلوارهای حاضری که خیلی هم به من می آمد. برای روز دامادی هم به آرایشگاه نرفتم. شاید برایتان جالب باشد بدانید که کروات هم نزدم و حتی ریش هایم را اصلاح نکردم. خیلی ها گفتند حداقل ریش هایت را آنکارد کن که این کار را هم نکردم و با سادگی بیش از حدی داماد شدم.

ماشین عروس مان پیکان بود
ما دو مراسم داشتیم که هر دوی آنها در یکی از رستوران های شهر کرج برگزار شد. اولی که مراسم عقدکنان بود و بعد از 6 ماه هم مراسم عروسی را برگزار کردیم. ماشین عروس ما یک پیکان سفید رنگ بود که تزئینش کردیم. البته آن زمان تزئین ماشین عروس کمتر با گل انجام می شد و بیشتر از رمان های رنگی استفاده می کردند و فقط روی چهار در ماشین گل می زدند.

ماه عسل با رنو 5
بعد از ازدواجم با رنویی که داشتم به اتفاق همسرم از جاده شمال به سمت اردبیل و آستارا رفتیم. واقعا مسافرت خیلی خوبی بود و ماه عسل بسیار خاطره انگیزی داشتیم. به هر دوی ما خوش گذشت و با انرژی مضاعفی زندگی مان را آغاز کردیم.

قایق عروس به جای ماشین عروس
مادر عروسی هایمان رسم خاصی داریم. البته این رسم مخصوص روستای ما در نزدیکی سد کرج است. به این شکل که وقتی قرار است عروس به خانه بخت برود، او را سوار قایق کرده و به وسط هل می دهند. خانواده داماد هم با قایقی دیگر به استقبال عروس رفته و او را تحویل می گیرند و به این سمت آب می آورند تا به خانه بخت برود. دیگر اعضای خانواده و مهمانان هم کنار سد و دور آب قدم می زنند و گروه موسیقی میحلی را همراهی می کنند و به پایکوبی می پردازند.

جاده چالوس دیدنی
قصد دارم خانه ای در یکی از روستاهای جاده چالوس شهرستان کرج بسازم و در اوقاتی که از کار فارغ می شوم از شلوغی های شهر فرار کنم و برای کسب آرامش به آنجا بروم. طبیعت را خیلی دوست دارم و دلم می خواهد از زیبایی های آن لذت ببرم. برای همین تصمیم به ساخت خانه در شمال گرفته ام.

سوژه ازدواج مهران رجبی

آرزوی پرواز
من همیشه آرزوی پرواز کردن داشتم، الان هم یک پاراگلایدر خریده ام و تحت آموزش هستم، امیدوارم به زودی بتوانم پرواز کنم و از این طریق به یکی از آرزوهای کودکی ام برسم.

تشریفات دست و پاگیر
به نظرم اینکه می گویند زمانه عوض شده است، توجیهی است برای کارهای اشتباه ما! خیلی ها در این دوره اصرار زیادی برای برگزاری ازدواج های تشریفاتی و پر زرق و برق دارند. مراسم ازدواج یک شب است و می تواند خیلی ساده برگزار شود. مهم تفاهم بین هزن و شوهر است و مابقی مسائل حل شدنی است. من دو دختر و یک پسر دارم و حتما برای ازدواج هر سه آنها ملاک و معیارم برای انتخاب همسر صداقت و نجات است. همین که اهل صداقت و زندگی کردن باشند، کافی است و اعتقاد و ایمان به خدای مهربان ضامن خوشبختی هر ازدواجی است. در این میان باید بزرگترها هم کمی شرایط جوانان را درک کنند و خیلی به آنها فشار نیاوردند. جوان ها ضمن احترام به پدر و مادرشان، باید با همه انرژی تلاش کنند. من فکر می کنم این روزها کمی توکل های ما ضعیف تر شده، باید همه ما چه بزرگتر و کوچکترها توکل مان به خدای مهربان را قوی تر کنیم و ایمان داشته بایم او همیشه و در همه حال یار و یاور ما خواهد بود.

تولد فرزندم
زمانی که فرزندم در بیمارستان هدایت تهران به تهران آمد، وضعیت مالی خوبی نداشتم و برای تسویه حساب و ترخیص با مشکل مواجه بودم که با لطف خدا در همان روزها در یک قرعه کشی برنده دوربین عکاسی شدم و با فروش آن دوربین در ناصر خسرو، موفق شدم فرزند و همسرم را از بیمارستان ترخیص کنم.

منبع:مجله خانواده سبز/برترین ها