فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شهرام مکری: می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (2)


من فکر می کنم اگر انقلاب ایران برای نجات دادن قشر فقیر اتفاق افتاد و در دهه 60 و 70 جامعه مستضعف ایران بودند که خود را صاحبان این جامعه می دانستند، در دهه 80 این رویکرد تغییر کرد. این همان دهه ای بود که من در آن کار می کردم و آدم های فیلم هایم مهمترین آدم های جامعه حاضر هستند.





هفته نامه صدا - گلاویژ نادری: این هم از عجایب سینمای ماست که دو فیلمی که با فاصله 8 سال از هم ساخته شدند، همزمان با هم اکران می شوند. «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» را شهرام مکری سال 1386 ساخت اما این روزها همراه با «ماهی و گربه» که سال 1392 کارگردانی کرده، در گروه هنر و تجربه به اکران گذاشته شده است. شهرام مکری در فاصله 8 سال دو فیلم بلند سینمایی ساخته که حالا معتقد است زمان زیادی را هدر داده و باید در این فاصله فیلم های بیشتری را کارگردانی می کرد.

هم نسلان او در این مدت فیلم های زیادی ساختند و در ایران و خارج از ایران مطرح شدند. مکری هم با «ماهی و گربه»اش تقریبا به دور دنیا سفر کرد، جوایز زیادی گرفت اما اینها برای او کافی نیست. حالا می گوید باید فیلم ساخت و کار کرد مهم نیست که شرایط جامعه چگونه است. او در این گفت و گو درباره فیلم اولش «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» صحبت کرد و درباره اینکه چرا اکران آن تا به امروز به تعویق افتاد و سیاه و سفید بودن فیلمش و خیلی چیزهای دیگر توضیح داد.

مطلب مرتبط:
می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (2)

در این فیلم روی اقشار خاصی از جامعه دست می گذارید مثلا پزشکان، هنرمندان، دانشجویان یا... چطور این آدم ها را انتخاب می کنید؟

-    صرفنظر از این اصطلاح طبقه متوسط که شاید هم بخواهیم آن را نقد کنیم، فکر می کنم ویژگی دهه 80 ایران به بعد این است که ما هر فیلمی می سازم، راجع به این طبقه است. یعنی اگر ما می خواهیم رضایت سیاسی و اجتماعی بدست بیاوریم درباره ی این طبقه کار می کنیم. اگر راجع به خط فقر یا وضیعت اقتصادی می خواهیم صحبت کنیم، باز هم راجع به این طبقه صحبت می کنیم.

من فکر می کنم اگر انقلاب ایران برای نجات دادن قشر فقیر اتفاق افتاد و در دهه 60 و 70 جامعه مستضعف ایران بودند که خود را صاحبان این جامعه می دانستند، در دهه 80 این رویکرد تغییر کرد. این همان دهه ای بود که من در آن کار می کردم و آدم های فیلم هایم مهمترین آدم های جامعه حاضر هستند.

ممکن است در آنها نشانه ای از فقر نبینیم اما دغدغه های خیلی بزرگی دارند. کماکان دغدغه فیلمسازان دهه 60 و 70 ما همان قشر مستضعف هستند اما برای فیلمسازان دهه 90 قشر متوسط، حاکم بر جامعه هستند. می خواهم بگویم ناگزیر است. در این فیلم ها آدم ها حتی وقتی می خواهند آدم بکشند بتهوون گوش می دهند. دانشجو هستند، فیلم ها می بینند و.. یک چنین شرایطی نتیجه اتفاقات کشور است.

همه اینها درست اما در جاهایی از فیلم اینطور به نظر می رسد که مثلا آدم پولدار به نوعی بدمن فیلم است. یا استاد دانشگاه به شکل تمسخرآمیزی مورد هجوم قرار می گیرد. فکر نمی کنم همه اینها تنها نتیجه شرایط جامعه باشد. شما به طور مشخص روی این آدم ها دست می گذارید.

-    من بیشتر آدم هایی را که فکر می کنند خیلی می داند به چالش می کشم.. مثلا در «طوفان سنجاقک» همان مجری که رو به دوربین مانیفست می دهد برای من حکم همین استاد دانشگاه و آدم پولدار «اشکان، انگشتر و...» را دارد. یعنی آدم هایی که به این نقطه رسیدند که هرچه می گویند حقیقت مطلق است. در حالیکه چه در این فیلم و چه در «طوفان سنجاقک» درست عکس اتفاقاتی که آنها قاطعانه پیش بینی کردند و درباره آن حرف زدند، اتفاق می افتد. به نظرم این اتفاق را در تلویزیون خیلی می بینیم، دیالوگ های مجری «طوفان سنجاقک» و استاد دانشگاه «اشکان، انگشتر و...» دقیقا مثل دیالوگ هایی است که در تلویزیون از آن استفاده می شود.

همین امروز که به اینجا می آمدم در برنامه ای از تلویزیون یک نفر راجع به رنگ ها صحبت می کرد که مثلا به کاربردن این رنگ یا آن رنگ چه اثراتی می تواند داشته باشد. این مقدار قاطعیت که می توانی راجع به هرچیزی مثل رنگ که خیلی شخصی و حسی است اینطور نظر بدهی جزو ادبیات تلویزیون است و در فیلم من هم به سخره گرفته می شود.

درباره انگشتر و خوش شانسی و بدشانسی که با آن نصیب افراد می شد هم با همین رویکرد داستان را روایت کردید؟

-    انگشتر کمی شبکه پیچیده تری را برای من در فیلم می سازد. انگشتر با حرکت کردن از دست آدمی که به آن اعتقاد ندارد به دست آدمی منتقل می شود که می تواند به آن معتقد باشد. یعنی به دست کسی می رسد که آرزویش برآورده می شود و فکر می کند به خاطر این انگشتر این اتفاق رخ داده است.

آن زمان که آقای شجاع نوری این ایده را مطرح کردند فکر کردم که در کهن الگوها افراد نابینا چطور کار می کنند، چه قدرت های ماورایی دارند و چطور ممکن است که چشم ظاهر را ببندند و چشم دل را باز کنند یا چطور ممکن است آنها منجر به شیوع حرکتی بشوند که ابعاد ماورایی دارد. انگشتری که از یک کت بیرون می آید و می چرخد تا به دست کسی برسد که به آن اعتقاد دارد.

می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (2)

سکانس صبحت های استاد دانشگاه و تشریح اتفاقی که برای آن مرد رخ داده یکی از بخش های جذاب فیلم است اما هم خیلی شبیه به «طوفان سنجاقک» است، هم اینکه انگار طبق معمول خود را در فیلمسازی انجام دهید. علت آوردن چنین سکانسی در آن بخش از فیلم چه بود، واقعا نبود این سکانس چقدر به فیلم آسیب می زد؟

-    الان فیلم برای من به این شکل است که از هرجا که بخواهم، می توانم فیلم را تعریف کنم. پسر پاروغنی هم به نظر من می تواند شروع کننده داستان باشد از این منظر که یک پسری در خانه اش بر اثر حوادثی که می بینیم مرده و جنازه اش را به اتاق تشریح سپردند. حالا یکی از شخصیت ها می خواهد او را در یک اتاق به زور جا بدهد.

او باعث می شود که تنگ ماهی بیفتد. این تنگ، لاستیک ماشینی را پنچر می کند و در اثر آن یک نفر دیگر جان خود را از دست می دهد و بعد اتفاقات دیگری به دنبال اینها رخ می دهد. حالا علت اینکه پاروغنی برای من مهم است، کنار هم قرار گرفتن یک واقعیتی است که می شنویم با یک واقعیتی که اتفاق افتاده است. این دو منظر بودن مانیفست و ایده کل فیلم است. ضمن اینکه این سکانس سرمنشا همه داستان فیلم هم می تواند باشد.

روابط علت و معلولی در این سکانس وجود دارد. یک جمله کلیشه ای در فیلمنامه نویسی وجود دارد که همه می گوید یک سکانس یا یک دیالوگ همه فیلم را توضیح می دهد. برای من سکانس پاروغنی این کار را انجام می دهد. به من می گوید که چطور یک چیزی که ظاهرا حادثه است طوری تفسیر می شود که انگار حقیقت مطلق است.

 درواقع در این فیلم همه چیز همینطور است. اگر یک نفر آرزویش این باشد که آدمی مقابل اثر هنری اش زانو بزند و همان لحظه این اتفاق بیفتد ما به آن می گوییم حادثه اما این فیلم این اتفاق را بسط می دهد و به ما می گوید چطور این حادثه در اثر شبکه ای پیچیده ای از دال و مدلول ها بوجود آمده است.

برای تمام شخصیت ها تقریبا می توانیم سرانجامی را تصور کنیم. در حالیکه دزدی که پول ها را بر می دارد در انتهای داستان رها می شود. فکر می کنم این شخصیت یکی از مهم ترین و کنجکاوی برانگیزترین شخصیت های داستان بود و تماشاگر دوست دارد ببیند که آخر و عاقبت او چه می شود.

-    این حرف را قبول دارم، فکر می کنم. دو داستان احتیاج به این داشت که پایان محکمتری برای آنها می گذاشتم. یک داستان، داستان آدمکشی است که نزدیک ماشین رها می شود، یعنی همان شخصیتی که علی سرابی آن را بازی می کند و ما ایده ای برای پایانش نداشتیم. داستان دیگر داستان مرد نابینایی است که پول ها را بر می دارد و سعید ابراهیمی فر نقش او را بازی می کند. آن موقع اینطور فکر می کردم پایان داستان می تواند همین باشد که این مرد از دختری که دوستش داشته جواب رد می شنود. اما الان که فیلم را می بینم، فکر می کنم باید پایان محکمتری برای این شخصیت طراحی می کردم.

می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (2)

البته دو صحنه در فیلمنامه هست که ما آن را فیلمبرداری نکردیم. یکی از آنها یک کلیپ است که در آن کلیپ ما داستان عشق رضا به شقایق را می فهمیدیم اما چون دیگر پولی نداشتیم از ساخت این کلیپ صرفنظر کردیم. اگر آن کلیپ را فیلمبرداری می کردیم شاید نه ایی که از این دختر می شنید به نوعی پایان داستان او به حساب می آمد.

درباره علی سرابی هم نیمی از ماجرا را فیلمبرداری کردیم که وقتی او دارد لاستیک ماشین را پنچرگیری می کند، دختری را می بیند که به نظر می رسد عاشق آن دختر می شود. ما بخش مربوط به علی سرابی را فیلمبرداری کردیم اما بخش مربوط به آن دختر را نتوانستیم فیلمبرداری کنیم. چون ما می خواستیم خیلی کار را جمع و جور و کم هزینه تمام کنیم، قصه این مرد را ناتمام کردیم.

اشکان، انگشتر و...» فیلمی است که کاملا می توانست به صورت یک فیلم رنگی با رنگ های شارپ و حتی کمی غلیظ ساخته شود. فیلمی تمام رنگی که اتفاق کمی هم از رنگ های طبیعی پررنگ تر باشد اما عجیب است که چنین فیلمی با چنین ساختار و ریتمی سیاه و سفید باشد. چطور به این ایده رسیدید؟

-    وقتی فیلمنامه را می نوشتم حتی زمانی که آقای شجاع نوری آن ایده را به من دادند تصورم از این فیلم یک فیلم تمام رنگی بود. اما فیلم رنگی که رنگش در کنترل من باشد یعنی بتوانم دیوارهای لوکیشن را رنگ کنم، لباس های آدم ها را رنگی کنم و قطعا به سمت فضایی پیش می رفتم که رنگ های خالص و اشباع شده در آن ببینم.

اینطوری فضای فانتزی که می خواستیم ساخته می شد اما با این شکل پارتیزانی که کار کردیم، اولین چیزهایی که حذف می شد همین ها بود. در طراحی صحنه ما نمی توانستیم رنگ را در محیط کنترل کنیم حتی نور را هم در محیط نمی توانستیم، لزوما کنترل کنیم یا حتی لباس بازیگران را هم خودمان انتخاب نکردیم. لباس بازیگران به این شکل طراحی شد که هرکسی هر لباسی دارد، بپوشد و ما از میان آنها انتخاب می کردیم. منظورم این است که نمی توانستیم لوکیشن را رنگ کنیم و... در این شرایط به این فکر کردم که به سمت فیلم های کارگردانی باشد که دوست داشتم. مثل فیلم «تعقیب» نولان یا فیلم «پی» آرنوفسکی.

فکر کردم به سمت ساخت فیلم سیاه و سفیدی بروم که در غیاب رنگ برای ما آن فضای منحصر به فرد را بسازد. یعنی سیاه و سفید بودن گزینه دومی بود که انتخاب کردم. من باید بین رنگ های کنترل شده ی فیلم رنگی یا فیلم سیاه و سفید یکی را انتخاب می کردم. قطعا رنگ های کنترل شده برای من بهتر بود اما چون نمی توانستم از این فضا استفاده کنم به سمت ساخت فیلم سیاه و سفید رفت.

وقتی این فضا را انتخاب کردم، فکر کردم که این فیلم می تواند شبیه فیلم های نوار کلاسیک شود یا شبیه فیلم های دیگری که خیلی دوست دارم، یعنی می خواهم بگویم انتخاب این رنگ انتخاب خیلی عجیب و غریبی برای من نبود که بخواهم بگویم از سر ناچاری صرف این کار کردم. به عنوان ایده جایگزین فکر کردم که سیاه و سفید می تواند ایده خوبی باشد. ضمن اینکه فکر می کنم خوب است که همه فیلمسازان فیلم اولشان را سیاه و سفید کار کنند چون در ادامه مسیر فیلمسازی شاید دیگر نتوانند فیلمشان را سیاه سفید بسازند چون بودجه ها بزرگتر و توقعات بیشتر می شود و از سینماداران تا تهیه کننده همه در فیلم دخیل می شوند.

می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (2)

چرا در بعضی قسمت ها از جمله صحنه های تعقیب و گریز پلان های مربوط به آدم کش ها را با کادر بسته و اکستریک کلوزآپ فیلمبرداری کردید. استفاده از این قاب بسته به خصوص در این پلان های حرکتی حداقل در سینمای ما کمی عجیب و غریب است.

-    راستش ایده استفاده کردن از قاب های بسته برای شکل دادن فضا یک  ایده ای است که از دوران دانشجویی داشتم. آن زمان در دانشگاه به ما می گفتند که تفاوت دکوپاژ تلویزیونی و سینمایی این است که در دکوپاژ تلویزیونی همه نماها بسته است اما در سینما نماها باز و لانگ شات است. هنوز هم وقتی می خواهند فیلم های آقای فرهادی مثل «درباره الی...» یا «جدایی نادر از سیمین» را نقد کنند، می گویند اینها فیلم های تلویزیونی هستند چون نمای آنها بسته است. اصولا از زمانی که من دانشجو بودم می دانستم که این تعریف، تعریف اشتباهی است.

الان تلویزیون هایمان بزرگند و سینما هایمان کوچک، الان سریال تلویزیونی را دکوپاژ سینمایی می سازیم و نولان «بتمن» را با نمای کلوزآپ برای سینما می سازد. آن زمان به این آزمون و خطا فکر می کردم که می خواهم یک فیلم بسازم که تمام فضایش را تماشاگر خودش بسازد و من فقط چهره های آدم ها را به او نشان دهم. البته یک جاهایی ترسیدم چون واقعیتش این بود که می خواستم به شکل اغراق شده ای همه صحنه های فیلم را با نمای بسته نشان دهم.

اما وسط فیلمبرداری از کاری که می خواستم انجام دهم، ترسیدم و شروع به گرفتن نماهای مستر کردم از ترس اینکه نکند کاری که دارم می کنم کار اشتباهی باشد. اما کاملا به عنوان یک ایده زیبایی شناسانه به آن فکر می کردم که چطور می توان کل فیلم را نمای بسته گرفت. یعنی از نظر زیبایی شناسانه می خواستم این ایده را امتحان کنم.

حالا که فیلم را می بینید از این کاری که انجام دادید، راضی هستید؟

-    من فکر می کنم اگر لنز و دوربین بهتری در اختیار داشتم هنوز هم برای «اشکان، انگشتر و...» این نماها را انتخاب می کردم. الان یکی از مشکلاتی که فیلم دارد این است که ما آن را با یک دوربین مینی دی وی فیلمبرداری کردیم. یعنی یک دوربین خیلی جمع و جور معمول و چیزی به عنوان لنز یا عمق میدان یا تغییردادن دامنه فوکوس نداشتیم. فکر می کنم اگر آن مدل از زیبایی شناسی را با امکانات درجه یک امتحان کنیم، آن وقت می توانستیم نتیجه بهتری بگیریم.

حالا بعد از ساخت دو فیلم سینمایی فکر می کنید تبدیل به فیلمسازی شدید که با فاصله کمتری کار کند و فیلم بسازد؟

-    تصمیم دارم که این کار را بکنم. اما امسال فروردین ماه قرار بود که فیلمنامه ام را بنویسم. حالا خردادماه شده و هنوز فیلمنامه ام را کامل نکردم. شاید یک تنبلی شخصی هم دارم. وقتی فیلمنامه می نویسم، دوست دارم کمی از آن فاصله بگیرم. با اینکه آدم های اطرافم به من می گویند که فیلمنامه خوبی است اما می خواهم به کاری که انجام می دهم اطمینان داشته باشم. همین باعث می شود که فواصل بین کارم طولانی تر شود اما مطمئنم که دیگر هشت سال نخواهدشد.


ویدیو مرتبط :
شهرام مکری در برنامه هفت

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

شهرام مکری: می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (1)


«اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» را شهرام مکری سال 1386 ساخت اما این روزها همراه با «ماهی و گربه» که سال 1392 کارگردانی کرده، در گروه هنر و تجربه به اکران گذاشته شده است.





هفته نامه صدا - گلاویژ نادری: این هم از عجایب سینمای ماست که دو فیلمی که با فاصله 8 سال از هم ساخته شدند، همزمان با هم اکران می شوند. «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» را شهرام مکری سال 1386 ساخت اما این روزها همراه با «ماهی و گربه» که سال 1392 کارگردانی کرده، در گروه هنر و تجربه به اکران گذاشته شده است. شهرام مکری در فاصله 8 سال دو فیلم بلند سینمایی ساخته که حالا معتقد است زمان زیادی را هدر داده و باید در این فاصله فیلم های بیشتری را کارگردانی می کرد.

هم نسلان او در این مدت فیلم های زیادی ساختند و در ایران و خارج از ایران مطرح شدند. مکری هم با «ماهی و گربه»اش تقریبا به دور دنیا سفر کرد، جوایز زیادی گرفت اما اینها برای او کافی نیست. حالا می گوید باید فیلم ساخت و کار کرد مهم نیست که شرایط جامعه چگونه است. او در این گفت و گو درباره فیلم اولش «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» صحبت کرد و درباره اینکه چرا اکران آن تا به امروز به تعویق افتاد و سیاه و سفید بودن فیلمش و خیلی چیزهای دیگر توضیح داد.

می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (1)

اگر کسی روند فیلم سازی شما را دنبال کند، طبیعی است که توقع داشته باشد بعد از «محدوده ی دایره» و «آندوسی» به سراغ ساخت فیلمی مانند «ماهی و گربه» بروید نه «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر». چطور شد که بعد از ساخت فیلم های تجربی به سراغ این فیلم رفتید که فیلمنامه ای کلاسیک با داستان های متقاطع و موازی دارد؟

-    البته فیلم اول من «طوفان سنجاقک» به لحاظ ساختار به «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» شبیه تر است. بعد از ساختن «طوفان سنجاقک» به من پیشنهاد ساخت یک فیلم بلند شد و من فیلمنامه «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» را نوشتم. یعنی این فیلم بعد از «طوفان سنجاقک» اتفاق افتاد. بعد یک فاصله نسبتا طولانی چهارساله بین «طوفان سنجاقک» و فیلم دومم وجود دارد که در این فاصله هم فیلمنامه «اشکان، انگشتر و...» را نوشتم و هم اینکه راجع به مدل های دیگر فیلم ساختن فکر کردم.

یعنی حرف شما از این نظر درست است. ادامه روند طبیعی «محدوده دایره» و «آندوسی» باید به «ماهی و گربه» ختم بشود و به نظر می رسد که «اشکان، انگشتر و...» بعد از «طوفان سنجاقک» شکل گرفت که در جشنواره فجر جایزه گرفت. آقای علیرضا شجاع نوری که یکی از داوران جشنواره آن سال بودند من را به دفترشان دعوت کردند و پیشنهاد ساخت یک فیلم بلند را دادند. من هم فیلمنامه «اشکان، انگشتر و...» را نوشتن که البته هیچوقت با ایشان کار نکردم.

طرح اصلی را آقای شجاع نوری دادند یا اینکه ایده اولیه فیلم برای خودتان بود؟

آقای شجاع نوری گفتند یک فیلم بسازیم با موضوع سرقت که قهرمانانش آدم های نابینا باشند، دو یا چند نابینا که تصمیم می گیرند یک سرقت انجام بدهند و به یک جواهرفروشی دستبرد بزنند. البته مدل پیشنهادی آقای شجاع نوری ژانر سرقت کلاسیک بود. یعنی سارقانی که متر می زنند و دقیق برنامه ریزی انجام می دهند اما من فکر کردم چطور ممکن است این داستان را به فضای ذهنی خودم شبیه تر بکنم. به همین دلیل با یک فاصله طولانی نسبت به سفارش آقای شجاع نوری فیلمنامه را آماده کردم. حدود هفت ماه بعد فیلمنامه «اشکان، انگشتر و...» را به آقای شجاع نوری دادم که ایشان گفتند، این فیلمنامه با آن چیزی که در ذهنشان بوده، خیلی فرق می کند، اما فیلمنامه خوبی است و دوست داشتند که با هم کار کنیم اما سال ها گذشت و این اتفاق رخ نداد.

یعنی در آن مقطع دیگر آقای شجاع نوری نتوانستند این فیلم را تهیه کنند؟

-    آقای شجاع نوری در آن زمان فیلم «یک بوس کوچولو» به کارگردانی آقای فرمان آرا را تهیه کردند و بعد کمی از تهیه کنندگی فاصله گرفتند و عملا اینطور شد که نتوانستیم با هم همکاری کنیم.

می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (1)

حالا هشت سال از آن زمان گذشته فکر می کنید، چه کسی یا کسانی مقصر بودند تا این فیلم تا به امروز به اکران درنیاید و برای نمایش عمومی آنقدر دچار مشکل شود؟ چقدر تهیه کننده، مدیریت ارشاد و یا خود فیلم باعث شد که اکران آن هشت سال به تعویق بیفتد؟

-    من فکر می کنم مجموعه عوامل دست به دست هم داد. نکته اول این بود که زمانی که «اشکان، انگشتر و...» را کار کردیم، مدیریت سینمایی کشور تغییر پیدا کرد و تیم دیگری سر کار آمد که همانی نبود که مجوز کارگردانی به من داده بودند.

نکته دوم این بود که تهیه کننده «اشکان، انگشتر و...» فیلم آقای تبریزی به نام «پاداش» را تهیه کردند که مجوز اکران نگرفت و درنتیجه این اتفاق برای تهیه کننده ضرر بزرگی به همراه داشت که دیگر نمی توانست کاری برای اکران «اشکان، انگشتر و...» انجام دهد.

نکته سوم هم اینکه مدیران نظارت و ارزشیابی سال های اخیر هرکدام یک نظر عجیب و غریبی راجع به فیلم داشتند. در دوره ای معتقد بودند که بخش هایی از فیلم باید حذف شود، در دوره ای می گفتند فیلم ساختار آمریکایی دارد و به درد پشتیبانی ما برای اکران نمی خورد. همه اینها را بگذارید در کنار اینکه فیلم ما به هرحال فیلم نامتعارفی برای آن روز سینمای ایران بود.

در آن سال ها سینماداران متفاوتی مانند کوروش و آزادی وجود نداشتند و سینمادارها مثل همین حالا به فیلم هایی که بازیگران مطرحی داشته باشند اهمیت می دادند و سینماها شکل سنتی داشت. درنتیجه وقتی شما می خواستید فیلم نامتعارفی را با بازیگرانی که شناخته شده نیستند، اکران کنید، به راحتی نمی توانستید این کار را انجام دهید. بنابراین می توانم بگویم مجموعه ای از عوامل بود که نمی گذاشت، فیلم اکران شود.

جالب است که توانستید تهیه کننده ای را که با کارگردانانی مثل ابراهیم حاتمی کیا و تبریزی کار کرده راضی کنید سراغ ساخت فیلمی تجربی و سیاه و سفید برود. چطور توانستید این کار را انجام بدهید؟

بودجه ای که ما برای ساخت فیلم درنظر گرفتیم در دوره خودش بسیار پول کمی بود. در سال 86 حداقل پولی که برای تولید یک فیلم لازم بود بین 200 تا 250 میلیون تومان بود. اگر این عدد را حالا بین 800 تا یک میلیارد برای یک فیلم درنظر بیگریم در آن زمان با 250 میلیون تومان می شد، فیلم ساخت. اما بودجه ای که ما برای تولید این فیلم در نظر گرفتیم در حد دستمزد بازیگران درجه یک سینمای ایرانی در آن زمان هم نبود و آنها آن موقع بیشتر از این مقدار دستمزد می گرفتند.

آقای کریمی از من پرسید با چقدر پول می توانی این فیلم را بسازی؟ من گفتم 20 میلیون. آقای کریمی البته باور نکردند اما به من گفتند اگر واقعا می توانی با 20 میلیون این فیلم را بسازی پس هر تجربه ای که می خواهی در آن انجام بده.

راستش به دلیل فیلم های کوتاهی که تا قبل از این فیلم کار کرده بودم و جوایزی که این فیلم ها گرفته بود، توانسته بودم اعتماد بعضی از تهیه کننده ها را بدست بیاورم اما مشکلی که وجود داشت اعتماد به من نبود اعتماد به داستان بود. یاد می آید وقتی فیلمنامه «اشکان، انگشتر و...» را به مرکز گسترس سینمای مستند که آن زمان فیلم اول تهیه می کرد دادم، ده ها نظری که از طرف آدم های مختلف مثل رضا میرکریمی و پیمان قاسم خانی پایین فیلمنامه نوشته شده بود، نشان از این داشت که همه آنها این فیلم را دوست داشتند اما مرکز فکر می کرد که همچنان ریسک بالایی وجود دارد که این فیلم را بسازد.

الان را نگاه نکنید که روایت های متقاطع در سینمای ایران زیاد شده آن زمان من فقط به پشتوانه فیلم «طوفان سنجاقک» توانستم این فیلم را بسازم. من در سال 1382 فیلمنامه «اشکان، انگشتر و...» را نوشتم یعنی 12 سال پیش، سال 1385 موفق شدم آن را بسازم. یعنی از موقعی که نوشتم تا زمان فیلمبرداری سه سال طول کشید. بعد سال 86 فیلم را به جشنواره فجر دادم و سال 94 فیلم نمایش داده شد. یعنی از روزی که این فیلمنامه را نوشتم، 12 سال گذشت.

به هر حال جامعه سینمای ایران جامه ریسک پذیری نیست. یک فیلم از زمانی که ایده اش تولید می شود 12 سال می گذرد تا به اکران برسد. یکی از عواملی که باعث شد این فیلم تولید شود، هزینه تولید کم آن بود. البته در کارنامه مهدی کریمی به عنوان تهیه کننده فیلم هایی مثل «رنگ خدا» و «آژانس شیشه ای» وجود دارد اما فیلم هایی مثل «هفت پرده» فرزاد موتمن و «تک درخت ها»ی سعید ابراهیمی فر هم تهیه کرده، می خواهم بگویم تمایل به سینمای خاص و تجربی در او وجود داشت.

می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (1)

با شیوه ای که شما در سینما کار می کنید، معلوم نیست به چه ژانری علاقه دارید. تماشاگر در برخورد با فیلم های شما بلاتکلیف است. دوست دارید فیلم تجربی بسازید، از آن طرف سینمای کلاسیک تدریس می کنید. در ابتدای کار در سینمای حرفه ای «اشکان، انگشتر و...» را می سازید و بعد به سراغ «ماهی و گربه» می روید. چه روند و مسیری را برای فیلمسازی درنظر گرفته اید و علاقه شما به کدام ژانر بیشتر است؟ اگر بخواهید یک ژانر را انتخاب کنید کدامیک را ترجیح می دهید؟

-    راستش را بخواهید من تفاوت زیادی میان «ماهی و گربه» و «اشکان، انگشتر و...» احساس نمی کنم. به نظرم شباهت هایش بیشتر است تا تفاوت هایش. مثلا در هر دو فیلم یک جور علاقمندی نسبت به سینمای امریکا وجود دارد. در عین حال در هر دو نگاه به سینمای اروپا هم وجود دارد. هر دو از خرده روایت های زیادی تشکیل شده و در هر دو تمایل به سمت بازیگران تئاتر وجود دارد.

در شکل فیلمبرداری استفاده از نورهای طبیعی دیده می شود. نوع دیالوگ نویسی این دو فیلم شباهت هایی به هم دارد اما اگر درباره علایق امروزم از من بپرسید، فکر می کنم سلیقه و نگاهم به فیلمی مثل «ماهی و گربه» نزدیکتر است. یکی از دلایلی که این حسی که می گویید در مخاطب بوجود می آید، این است که سینمای ایران خیلی به سینماگران اجازه رفتار درست نسبت به محیط اطرافشان نمی دهد.

منظورم این است که فیلمی در دوره ای ساخته می شود و سال ها بعد به اکران در می آید. الان وقتی خودم درباره «اشکان، انگشتر و...» می خواهم صحبت کنم، واقعا باید فکر کنم که در آن زمان چطور کار می کردیم. به خاطر اینکه در زمان خودش راجع به فیلم حرف نزدم.، شاید همین اتفاق باعث شود که مسیر بعضی از فیلمسازان عوض شود و کارهای دیگری انجام دهند. این سردرگمی که مخاطب در مواجهه با من دارد نه به دلیل فیلم های من بلکه به دلیل زمانی است که فیلم ها به نمایش درآمده است.

الان «ماهی و گربه» و «اشکان، انگشتر و...» پشت سر هم به نمایش درآمده، در حالیکه ساخت این دو 10 سال با هم فاصله دارد و در این 10 سال مثلا دوستان دیگر من مثل بهرام توکلی و عبدالرضا کاهانی چند تا فیلم ساخته بودند. در این ده سال دوستان من روند منسجم و مسیر مشخصی داشتند. اما اگر فیلم آخر و اول توکلی با فیلم «آنجا»ی کاهانی و فیلم آخرش را با هم مقایسه کنید، شاید به همین سوال برسید با این تفاوت که من در این فاصله فیلم نساختم.

پشیمان نیستید که در این سال ها فیلم نساختید؟

-    فکر می کنم که فیلمساز باید فیلم بسازد. آره پشیمانم برای اینکه فکر می کنم وقتی زیادی را هدر دادم. اما واقعیتش این است که دوره ای 8 ساله در زندگی من اتفاق افتاده که شرایط سیاسی کشورم به هیچ وجه منطبق بر آنچه من فکر می کردم نبود. 4 سال از این دوره، همین که زندگی روزمره خودمان را داشتیم، خیلی هنر می کردیم چه برسد به اینکه بخواهیم دست به خلاقیت و تولید اثر هنری هم بزنیم. می خواهم بگویم، اینها هم مقداری موثر بود اما اگر به آن زمان برگردم، فکر می کنم باید فاصله فیلمسازی ام را کمتر کنم، مهم نیست که شرایط سیاسی مملکت چطور باشد، مهم این است که کار خودم را به طور حرفه ای انجام بدهم و فاصله فیلمسازی ام را کم کنم.

می گفتند فیلمت زیادی آمریکایی است (1)

ایده اصلی فیلم سرقت دو نابینا بود؟


-    ایده اصلی فیلم سرقت دو نابینا از یک جواهرفروشی بود. اما آن موقع چون خیلی تحت تاثیر سینمای دهه 90 آمریکا از جمله فیلم های «پالپ فیکشن» و تارانتینو بودم فکر کردم که چطور می توان یک پالپ فیکشن وطنی بسازم. یعنی یک خط اولیه را تبدیل به فیلمی کردم که بشود آن را در یک ساختار تودرتو و روایت را شاید سینمای ایران تا به آن روز خیلی تجربه اش نکرده بود.

اما این ایده خیلی بسط و گسترش پیدا کرده است. شاید این تفسیر فرامتنی باشد اما من وقتی آن جوان مجسمه ساز را می بینم ناخودآگاه یاد جوانان هم نسل شما می افتم که شاید ایده های خیلی بزرگی داشتند اما به سرانجام نرسید. یا دختر قصه که با نامزدش قصد اخاذی از پدر پسر را دارند یا حتی پسری که مدام خودکشی می کند، همه نماینده همان نسلی هستند که شما هم جزو همان ها بودید.

به نظر من ممکن است که در فیلم های تان ساختار و فرم حرف اول را بزند و حتی سایه اش روی فیلم سنگینی کند اما برخلاف آنچه سعی می کنید نشان ندهید. داستان و مضمون قصه را از بطن جامعه و مشکلات و معضلات آن بیرون می کشید و مدام گوشزد می کنید که پشت آن فرم برجسته، یک قصه با نگاه بعضا عمیق به اجتماع و جامعه وجود دارد.


-    این چیزی که می گویید همیشه برای خودم هم خیلی مهم بوده. شاید در «ماهی و گربه» نشانه های مستقیم تری از اینکه داستان راجع به محیط اطراف ماست، می بینیم اما «اشکان، انگشتر و...» انگار فضایی مستقل و دورتر از اجتماع دارد. در حالیکه واقعا اینطور نیست. زمانی که من این فیلم را می ساختم به عنوان یک فیلمساز می دیدم که جوان ها به واسطه آمدن دی وی دی با سینمای آمریکا خیلی ارتباط دارند و دوست دارند مثل آنها فیلم بسازند.

به خاطر همین فکر می کنم «اشکان، انگشتر و...» و فیلم هایی که در آن زمان ساخته شدند، فیلم های یک نسل از جامعه هستند. ناف محمد شیروانی، 21 اینچ ابوالفضل صفاری، آبادان مانی حقیقی که در برهه ای از زمان ساخته شده، نشان می دهد که نسلی وارد سینما شده که می خواهد جور دیگری فکر کند و فیلم بسازد، نه شبیه جریان سنتی سینمای ایران. از این نظر می توان به آنها جریان فیلمسازی یک نسل گفت. علاوه بر این همانطور که اشاره کردید فیلم شبیه محیط و شرایط اطراف ماست. در آن دوره خیلی ها دوست داشتند که از کشور بروند و مسئله مهاجرت مثل الان مسئله مهمی بود.

آن زمان من فکر می کردم که باید ماند و باید اینجا کار کرد، اگر ما ماندیم دلیلی دارد. این مسئله را می خواستم در قالب یک فیلم مطرح کنم. ممکن است خیلی از فیلمسازان فیلم هایی ساخته باشند که خیلی رک و صریح درباره این مسائل حرف بزنند اما آن زمان فکر کردم که می خواهم این فیلم را جوری بسازم که زبان همان آدم هایی باشد که می خواهم راجع بهشان حرف بزنم. «اشکان، انگشتر و...» این جوری بوجود آمده و به نظر من کاملا فیلم همان آدم ها است. آدم هایی که فکر می کردم باید بمانند و نروند.

ادامه دارد...