فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شهاب حسینی: چگونه عاشق پریچهر شدم؟



شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر است. شهاب حسینی از دسته ستاره‌هایی است که باوجود رسیدن به مواهب بازیگری از عشق به خانواده و همسر غافل نشده است.

 «شهرزاد» این روزها روی بورس است، به‌خصوص آقای شهاب حسینی با نقش «قباد» که داستان ترحم‌برانگیزی دارد. همیشه احساسات مردم جایی جلب می‌شود که روابط انسانی در میان است؛ نفرت، غم شادی و عشق همه در زندگی ما جاری اند و هر جا آینه‌ای از آن باشد ما را ناخودآگاه به سوی خود می‌کشد.

شاید هم همه ما شهرزادی داریم که در اتمسفر او تمام این احساسات را تجربه می‌کنیم. شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر است. شهاب حسینی از دسته ستاره‌هایی است که باوجود رسیدن به مواهب بازیگری از عشق به خانواده و همسر غافل نشده است. او همیشه همراهی داشته که در کنار او نقاط عطف زندگی‌اش را صعودی کرده و چیزی نتوانسته او را پایین بکشد. زندگی چنین آدمی دیدنی است و شنیدنی و البته که خواندنی!

این مطلب روایت زندگی شهاب حسینی با همه بالا و پایین‌هاست. این پرونده چکیده ایست از گفت‌و‌گوهای او و همسرش با مجله زندگی ایده آل و رادیو هفت.

 اخبارسیاسی ,خبرهای  سیاسی

نوزاد نیمه‌شب زمستان
متولد زمستان هستم. درست بعد از 9 ماه متولد شدم، حین تولد 3 كیلو و 700 گرم وزن داشتم. ساعت به دنیا آمدنم هم 3 و 30 دقیقه نیمه‌شب بود. پدر و مادرم در جوانی ازدواج كردند، آنها وقتی مرا به دنیا آوردند كه سرگرم جمع‌و‌جور كردن زندگی‌شان بودند.

سرشكستگی‌های كودكی
دوران كودكی من به شیطنت‌های مختلف با پسربچه‌ها گذشت. مادرم می‌گفت تو پسر شری بودی. روزی كه به خاطر سر‌بازی سرم را با نمره 4 اصلاح كردم، دیدم سرم از 9 ناحیه شكسته است. با توجه به اینكه زمان وقوع 5-4 مورد از این شكستگی‌ها را به خاطر نمی‌آورم، باید آنها را به دوران كودكی‌ام نسبت داد. جز سر از نواحی دیگری همچون صورت و دست و پا هم بارها دچار جراحت‌های مختلف شدم.

توپ چرمی عید
در خانواده پدری نوه اول بودم. ا‌رتباط ما با فامیل مادرم بیشتر بود تا با اقوام پدر. دوست ندارم از نقطه‌نظر مهر و محبت كسی را برتر از دیگری بدانم. هر دو خانواده به اندازه وسع خودشان محبت می‌كردند. یادم می‌آید كه مادر پدرم بهترین عیدی‌ها را می‌داد. یك بار از او یك توپ چرمی فوتبال عیدی گرفتم. آن موقع این هدیه بسیار گرانبها بود و هر كسی توپ چرمی نداشت.

دوستان بزرگ‌تر از من
دوستی بخش مهمی از روند شكل‌گیری نگاه و بزرگ‌شدن همه ماست. دانش عمومی من تا حدودی خیابانی است و محصول رفاقت با هم‌محلی‌ها. كودكی من در حد فاصل میان دو خیابان هاشمی و سپه‌ غربی گذشت. دوستی داشتم به نام رضا كه هم خیلی صمیمی بودیم و هم به صورت متوالی با هم كتك‌كاری می‌كردیم. ضمن آنكه اهل دوستی با بزرگ‌تر از خودم بودم، ولی مایلم از رفقا به‌خصوص در مسائل مختلف درس بگیرم؛ براساس این رویه حالا اكثر دوستانم بالای 40 سال سن دارند.

از دست دادن رفیق قدیمی
دوست نداشتم قلدر محل باشم. با این حال همیشه در جمع بچه‌محل‌ها به حساب می‌آمدم. نوجوانی من حول و حوش خیابان فاطمی گذشت. هرقدر بزرگ‌تر می‌شدم، دایره ارتباطاتم گسترش می‌یافت. درنتیجه به تمایل برخی بچه‌ها برای انجام كارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یكی از بهترین دوستانم را به خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست دادم.

كلكسیون ماشین‌های من
در مرور خاطرات هر پسربچه‌ای انگار وجود اسباب‌بازی اتومبیل، امری ناگزیر است. مادر من هم برایم از این ماشین‌های كوچك اسباب‌بازی می‌خرید. مجموعه‌ای جمع كرده بودم كه در آن 150 ماشین كوچك به چشم می‌خورد. هنگام اسباب‌كشی، اسباب‌بازی‌ها را جا گذاشتم. 2 هفته بعد كه فهمیدم كیسه حاوی ماشین‌ها نیست، از این موضوع بسیار ناراحت شدم.

 اخبارسیاسی ,خبرهای  سیاسی

دور ایران با مادر امدادگر
اول دبستان را در مدرسه بامداد نو گذراندم. سال بعد به خاطر كار مادرم به خرم‌آباد نقل مكان ‌كردیم؛ او امدادگر سیار بود. سال‌های دوم، سوم و چهارم را در خرم‌آباد خواندم. دوران بسیار بدی بود. از جنگ تحمیلی خاطرات ناراحت‌كننده‌ای در ذهنم باقی مانده است. آن موقع این‌طور احساس می‌كردم كه عراقی‌ها با كشتن مردم بی‌سلاح تفریح می‌كنند.

شاگرد گوشه‌گیر كلاس
حضور در یك محیط جنگی، دوری از تهران و اكثریت فامیل به انضمام نگرانی‌هایی كه به‌خاطر شغل مادرم در آنجا متوجه ما بود، باعث شد تا در بازگشت به تهران احساس غریبی كنم و در كلاس پنجم شاگردی آرام و گوشه‌گیر باشم. معلمی كه بیشتر از بقیه معلم‌های دوره ابتدایی دوستش داشتم، معلم كلاس پنجم من بود. در ابتدایی دانش‌آموز متوسطی بودم و هیچ‌گاه مبصری را تجربه نكردم.

تجدید شدن مبصر كلاس
دوران راهنمایی بود، از كودكی درآمده بودیم و می‌خواستیم شبیه بزرگ ترها رفتار كنیم. همین تغییر وضعیت به‌شدت روی درس خواندنم تاثیر گذاشت و باعث شد افت كنم. سال دوم راهنمایی بودم كه در درس‌های ریاضی، علوم و عربی كارم به شهریورماه كشید. در راهنمایی نیز ورزشم فوتبال بود و این بار طعم مبصری را چشیدم. سال سوم مرا مبصر كلاس‌مان كردند.

دیپلم با اعمال شاقه
نزدیك امتحانات ثلث سوم سال سوم دبیرستان بود كه به‌شدت دچار بیماری یرقان شدم. حالم به قدری خراب بود كه نمی‌توانستم از خانه خارج شوم. معده‌ام حتی آب خوردن را هم پس‌ می‌زد. به خاطر بیماری نتوانستم در امتحانات شركت كنم. به همین خاطر سال سوم را دوبار خواندم و سرانجام دیپلم را با معدل تقریبا خوبی گرفتم.

یك روانشناس در راه كانادا
آنقدر به خودم اطمینان داشتم كه فقط در كنكور سراسری شركت كردم. مطمئن بودم كه قبول می‌شوم، اما نشدم. سال بعد در دانشگاه آزاد جواز ورود به رشته بازیگری رابه دست آوردم. اما آن موقع چون این حرفه برایم مطرح نبود، صبر كردم تا نتایج سراسری هم مشخص شود. با قبولی در رشته روانشناسی به دانشگاه سراسری نقل مكان كردم. دو سال درس خواندم و بعد انصراف دادم. عمویم مقیم كانادا بود. قصد داشتم هرچه سریع‌تر به او برسم و در كانادا ادامه تحصیل بدهم. همین تصمیم باعث شد تا درس را نیمه‌كاره رها كنم. حالا كه به گذشته‌ها فكر می‌كنم، می‌بینم درس شیرینی را رها كردم.

 راننده پرمسوولیت ارتش
برای سفر به خارج یك سال تلاش كردم. وقتی نشد، رفتم سربازی؛ به این امید كه بعد از پایان خدمت بروم. افتادم ارتش. در تیپ 65 نیروهای ویژه خدمت، كردم و راننده بودم. رانندگی در خدمت، كار سخت و پرمسوولیتی است.

معافیت به‌خاطر بیماری
بعد از 18 ماه خدمت دچار خونریزی معده شدم. مرا به بیمارستان 502 منتقل كردند. آنجا به من گفتند تو نباید به خدمت می‌آمدی. تو به خاطر وضع معده‌ات می‌توانستی از معافیت پزشكی استفاده كنی. باتوجه به اضافه‌هایی كه خورده بودم ترجیح دادم معاف شوم. این گونه بود كه سر 18 ماه با خدمت خداحافظی كردم.

 اخبارسیاسی ,خبرهای  سیاسی


در سربازی عاشق پریچهر شدم
راستش در دوران سربازی بود كه عاشق شدم. عاشق همسرم. همین موضوع تحمل سربازی را برایم سخت می‌كرد. افسری كه نمی‌خواهم اسمش را ببرم متوجه این ماجرا شد و تا می‌توانست به پر‌و‌پایم ‌پیچید تا آزارم دهد. راننده‌ها در زمان استراحت‌شان نباید نگهبانی بدهند، با این حال او مرا می‌فرستاد سر پست تا نتوانم مرخصی بگیرم و از پادگان خارج شوم.  همسرم (پریچهر) را در دانشگاه دیدم. یك روز از سربازی مرخصی گرفتم تا سری به رفقای دانشجو بزنم. دیدم دختر خانم زیبا، ساده و محجوبی سرگرم مطالعه كتاب‌هایش است. هرچه خواستم با او ارتباط برقرار كنم، نشد كه نشد. با این حال در نگاهش چیزی دیدم كه تشویقم كرد به ادامه راهی كه منجر به ازدواج شد.

خانواده یا بازیگری
كار ما به قدری سخت است و دوری از خانواده در آن به چشم می‌خورد كه گاهی می‌بینم چقدر بابت این موضوع شرمنده زن و بچه‌هایم شده‌ام. یك بار وقتی پسرم را دیدم غرق حیرت شدم. لحظه‌ای فكر كردم او چقدر بزرگ شده و من این را ندیده‌ام. خانواده من در این سال‌ها از این مسائل بسیار آسیب دیده‌اند و خوب كه فكر می‌كنم از خودم می‌پرسم واقعا این كارها ارزش این آزار ناخواسته خانواده را داشت یا نه؟!

روشن شدن تكلیف تجرد
شماری از جوان‌ها می‌گویند تا جوانی باید جوانی كنی، بنابراین باید با تاخیر تن به ازدواج داد. هرگز این اعتقاد را قبول نداشته و ندارم. همیشه مایل بودم تكلیفم خیلی زود مشخص شود، به همین دلیل من هم مثل پدر و مادرم در ابتدای دوران جوانی ازدواج كردم.

 ازدواج بدون سنگ‌اندازی
خانواده من و همسرم از نظر تقسیم‌بندی‌های اجتماعی هم گروه بودند؛ به همین خاطر به سرعت با هم صمیمی شدند طوری كه پدرخانمم می‌گفت ما دخترمان را با پسر شما عوض كردیم. هیچ‌كدام سنگی جلوی پای ما نگذاشتند. مهریه هم به میزانی تعیین شد كه من و همسرم روی آن توافق داشتیم.  من و همسرم در همه زمینه‌ها با هم توافق داریم. او مشكلات كاری مرا خیلی خوب درك می‌كند. همسرم مدتی در فرهنگسراهای بانو و شفق گریم درس می‌داد. در ضمن نقاش خوبی هم هست.

اتودهای باستان‌شناس اسبق
زمانی دوست داشتم باستان‌شناس شوم. این حس به مرور از بین رفت و جایش را به بازیگری داد. بین سال‌های 71 تا 72 بود كه در كلاس‌های استاد سمندریان شركت كردم. ضمن دستیابی به فنون بازیگری، این كلاس‌ها محاسن دیگری هم برای ما داشت. به خاطر شركت در كلاس‌های بازیگری استاد بود كه جرات کردم كارهای مختلف را اتود بزنم. ترسم از بازی در حضور جمعیت ریخت و صاحب اعتمادبه‌نفس شدم.

ستاره‌ها در دانشگاه
در دانشگاه با بچه‌های دانشكده هنر، تئاتر كار می‌كردم. از آن جمع پارسا پیروزفر و یوسف تیموری به بازیگرانی مطرح تبدیل شدند. اولین كار تصویری من برنامه زنده اكسیژن بود كه در آن مجری بودم. این برنامه زمان خودش مخاطبان زیادی را جذب كرد. برای اجرا در شبكه‌های 2 و 3 و حتی جام‌جم صاحب برنامه شدم. البته در آن دوره و در اجراهایم بیشتر یك مجری‌بازیگر بودم كه برایم جذابیت زیادی داشت. وقتی تماشاگر از كارم راضی است لذت می‌برم، اما هیچ وقت كاری كه انجام داده‌ام به نظرم آرمانی و ایده‌آل نیست. به نظرم همیشه می‌توان بهتر بود.

پریچهر قنبری،  همسر شهاب حسینی از او می‌گوید

 اخبارسیاسی ,خبرهای  سیاسی


همسر شهاب  بودن، چه حسی دارد؟
اگر نگاهی به گفت‌وگوها، مصاحبه‌های چاپ‌شده و نقل قول‌های شهاب حسینی داشته باشید خواهید دید که او همواره از پریچهر قنبری به عنوان یکی از بزرگ‌ترین حامیان و همراهانش یاد می کند. نیم نگاهی کوتاه به زندگی این زوج به سادگی نشان می‌دهد که پریچهر قنبری تنها همسر سوپراستار دوست‌داشتنی ما نیست و بیشتر دوست، همدم و نزدیک‌ترین فرد در دنیا به اوست.


شهاب همیشه به صورت علنی قدردان زحمات همسرش بوده و هر موقع توانسته در مجامع عمومی از او تشکر کرده  است. او حتی یکی از کلیدی‌ترین نقش‌های فیلمش را به او داد تا برای همیشه این تشکر در تاریخ ثبت شود. اما اگر می‌خواهید بدانید پریچهر قنبری چه ناگفته‌هایی از زندگی مشترک‌شان دارد، گزیده حرف‌هایش در سال‌های اخیر در گفت و گو با مجله زندگی ایده آل و نشست خبری و رونمایی از فیلم ساکن طبقه وسط، ساخته شهاب حسینی را برای‌تان جمع کرده‌ایم.

شهاب واقعا چه‌کاره است؟
شهاب هیچ‌وقت کافه‌دار نبوده است. بعد از تولد محمدامین مدتی در خانه بودم و همان موقع دوست داشت فضای دوستانه و صمیمانه‌ای را برای گپ‌وگفتمان ایجاد کند؛ فضایی سالم و خانوادگی و بیشتر به خاطر ما کافه را راه انداخت. در مورد مجری‌گری هم باید بگویم او بیان خیلی شیوایی داشته و بانک کلمات زیادی در ذهنش دارد. من هم به عنوان همسرش همیشه از این توانایی او لذت می‌برم و گاهی اوقات هم غبطه می‌خورم که چطور نمی‌توانم مانند او حرف بزنم. در مورد بازیگری هم دیگر حرفی نزنم بهتر است؛ استاد است دیگر. (خنده) در مورد کارگردانی هم باید بگویم به عنوان تجربه اول خیلی خوب بود؛ تجربه‌ای که خودش هم در بازی و کارگردانی شریک بود.

بهترین پدر دنیاست
به جرات می‌توانم بگویم او بهترین پدر دنیاست. خیلی به بچه‌هایش علاقه دارد و گاهی اوقات حس می‌کنم بیشتر از من، آنها را دوست دارد. خیلی عجیب است. من هم آنها را دوست دارم اما حس می‌کنم که شهاب بیشتر از من و عجیب‌تر به آنها علاقه‌مند است. با تمام سختی‌های شغلی شهاب همیشه کنار ما بوده است. خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که برای تمرکز کردن احتیاج به سکوت دارد. حس و حال بازیگری شبیه کارهای دیگر نیست که درست مانند بقیه از خواب بلند شوید، به مغازه یا اداره بروید و ... . باید روح را بسازید که بتوانید نقشی را ایفا کنید. شاید جاهایی از هم دور افتادیم اما همیشه با هم بودیم و عشقی که نسبت به هم داشتیم، رابطه‌مان را محکم‌تر می‌کرد.

دیگر برخورد مردم اذیتم نمی‌کند
برخوردهای مردم خیلی عجیب است. این عجیبی آنقدر زیاد است که هیچ خاطره واضحی از آنها را به خاطر نمی‌آورم اما خیلی زیاد است. قبل از این خیلی بیشتر اذیت می‌شدم اما همیشه می‌گویند هر قدر سن بالاتر می‌رود، تجربه‌ها بیشتر می‌شود و در برخورد با اتفاقات جامعه برخورد پخته‌تری را می‌توانیم از خودمان نشان دهیم.

پسران هنرمند ما
پسر کوچکم، امیرعلی چهار ساله است و البته خیلی هم بازیگر است. در یک لحظه می‌تواند عصبانی باشد و با عصبانیت حرف بزند و در همان لحظه می‌خندد و جواب می‌دهد. درواقع یک صحنه را به‌راحتی با دو زاویه و دو شخصیت تحویل ما می‌دهد. (خنده) از طرفی دیگر محمدامین استعداد زیادی در زمینه نقاشی دارد و بیشتر دوست دارد نقاشی بکشد. به نظرم یک استعداد هنری ذاتی در زندگی آنها وجود دارد و ما نمی‌توانیم منکر آن شویم.

 اخبارسیاسی ,خبرهای  سیاسی


با اوج گرفتن شهاب خودم را می‌بینم
اینکه شاهد باشی همسرت با سرعت و شتاب،  همه سرازیری‌ها را طی می‌کند و تو در حاشیه‌ای ـ یعنی با وجود اینکه همسرش بودی و هستی و شاید نزدیک‌ترین فرد زندگی او درست مثل دیگران که از بیرون شاهد رشد او هستند باید از پشت صحنه تماشاگر صعودش باشی ـ در ظاهر سخت به نظر می‌رسد اما این تنها یک بخش از ماجراست؛ یعنی چیزی که شاید از بیرون قابل دیدن و تصور و قضاوت است. اما یک بخش دیگر ماجرا تصویری است که من و شهاب خودمان از زندگی مشترک‌مان داریم. خیلی‌ها حتی با نگاه‌شان بارها از من پرسیدند که تو چطور نشستی تا شهاب روزبه‌روز محکم‌تر بایستد  اما حقیقت برای من چیز دیگری است. با اوج گرفتن شهاب من خودم را می‌بینم که رشد می‌کنم.

در مراحلی از زندگی احساس کردیم اینجا آخر خط است
ما با هم بزرگ شده‌ و با گذشت زمان با همه كم و كیف روحیات هم آشنا شده ایم. در طول تمام این سال‌ها زیروبم صدای یكدیگر را به خوبی احساس می‌كنیم؛  بنابراین حتی در مراحلی از زندگی كه احساس می‌كردیم اینجا و این‌بار دیگر آخر خط است، همان حس آشنایی كه در وجود هر دوی‌مان بود،  ما را به صبر و مدارا دعوت می‌كرد. من خودم را از شهاب جدا نمی‌دانم. در این 18 سال زندگی مشترک ما با هم بزرگ شدیم. هر اتفاقی که برای او می‌افتاد من در کنارش بودم و از همراهی با او لذت می‌بردم.

 

 اخبار فرهنگی  - مجله سیب سبز /برترینها


ویدیو مرتبط :
عاشق شدم شهاب حسینی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

شهاب حسینی: باید عاشق می شدم که شدم




اولین تجربه کارگردانی تئاتر شهاب حسینی، تجربه ساده ای است. نه از کرور کرور بازیگر خبری هست و نه از امکانات عجیب و غریب و نه از های و هوی. خودشو احمد ساعتچیان و دو بازیگر اصیل تئاتری دیگر دور هم جمع شده اند تا در تالاری دور از خطه تئاتری پایتخت، ساعاتی خوش برای تماشاگران حرفه ای تئاتر دست و پا کنند. تازه چند روزی است که تئاتر «ملاقات» در سالن خلیج فارس فرهنگسرای نیاوران روی صحنه رفته است.

نمایش از امانوئل اشمیت که فضایی روانکاوانه دارد و با 4 بازیگر. هر شب می تواند پذیرای 260 نفر باشد. احمد ساعتچیان و شهاب حسینی هم در سریال «مدار صفر درجه» با هم همکاری کرده بودند و هم در تئاتر «کرگدن» به کارگردانی فرهاد آئیش. گویا از همانجا، مودشان به هم نزدیک شده و به قول امروزی ها، فاز همدیگر را گرفته اند و نتیجه اش هم شده همین تئاتری که این روزها روی صحنه است.

قبل از اجرا، یکی دو ساعت در کنار گروهشان بودیم. همگی دور یک میز نشستیم، چای خوردیم و از تئاتر حرف زدیم. حرفمان از تئاتر شروع شد، با تئاتر ادامه پیدا کرد و به تئاتر ختم شد. به احترام شهاب حسینی و اولین تجربه کارگردانی تئاترش، این گپ را بخوانید.

شهاب حسینی , تئاتر ,  نمایش ملاقات


چه شد که این گروه دور هم جمع شدید و قرار شد یکی از متن های امانوئل اشمیت را کار کنید؟ آن هم به کارگردانی شما آقای حسینی که بار اول است به صورت رسمی و حرفه ای، کارگردانی تئاتر را تجربه می کنید.

- احمد ساعتچیان: از مدت ها قبل، تصمیم داشتیم که نمایشنامه ای دو نفره را با هم کار کنیم ولی گویا الان شرایط هماهنگ شدو ما توانستیم تجربه ای که مدت ها دنبالش بودیم، به دست بیاوریم. خیلی وقت است همدیگر را می شناسیم و همیشه دوست داشتیم که با هم یک کار نمایشی انجام دهیم. البته ما تجربه همکاری در نمایش «کرگدن» را داشتیم که هر دو در آن بازی می کردیم. به غیر از علاقه هر دوی ما به یک تجربه مشترک تئاتری، ما هر دو از علاقه مندان به آثار اشمیت هستیم. با هم قرار گذاشته بودیم که نمایشنامه های این نمایشنامه نویس آلمانی را بخوانیم و بعد هم تصمیم گرفتیم که نمایشنامه «ملاقات» را روی صحنه ببریم و به هر حال در این میان همین همکاری شکل گرفت.

به هر حال هر دوی شما دو نفر در محیط های تئاتری بودید و با تئاتری های حرفه ای در ارتباط بوده اید. چه شد که میان این همه، شما دو نفر با همدیگر هماهنگ شدید؟ نگاه مشترکی داشتید؟ در زمینه تئاتر، توافق داشتید؟

- شهاب حسینی: این دیگر بحث دل است (می خندد). من فکر می کنم این ماجرا به ریشه های فکری ما برمی گردد که خیلی به هم نزدیک است. چیزی که از همان ابتدا بین من و احمد ساعتچیان شکل گرفته است. دوستی و رفاقتی عمیق بوده است که نزدیکی روح ها و اندیشه ها را به دنبال داشته. ما سر فیلمبرداری «مدار صفر درجه» در مجارستان با هم در هتل همسایه بودیم و از همانجا به هم نزدیک شدیم. در آنجا خیلی فرصت داشتیم با هم گپ بزنیم. در آن دوره ما خیلی راجع به فلسفه حرفه و کلیت کارمان با هم حرف می زدیم.

در همان گپ و گفت ها، نقاط مشترک زیادی پیدا کردیم و فهمیدیم که دغدغه ها و مسائلمان خیلی به هم نزدیک است. هر دوی ما خاستگاه مشترک داریم که تئاتر دانشجویی است. هر دوی ما شاگردان استاد سمندریان بوده ایم. البته با هم همدوره نبوده ایم و همین باعث شده بود که ریشه تفکری ما دو نفر شبیه باشد. در سریال «مدار صفر درجه» و تئاتر «کرگدن» هم رابطه خیلی خوبی بین ما شکل گرفت و تجربه همکاری خیلی خوبی داشتیم. این دوستی ادامه پیدا کرد تا اینکه با هم تصمیم گرفتیم یک کار تئاتر داشته باشیم.

شهاب حسینی , تئاتر ,  نمایش ملاقات

و در میان این تصمیمات چه شد که سراغ نمایشنامه «ملاقات» رفتید؟ تئاتری که ریشه روانشناختی داردو تجربه اجرای چنین تئاترهایی در ایران زیاد نیست.

- احمد ساعتچیان: این دومین یا سومین نمایشنامه ای است که اشمیت نوشته است. در مقدمه ای که روی کتاب نمایشنامه «ملاقات» هم از روی سایت خود اشمیت ترجمه شده، گفته است که بعد از نوشتن این نمایشنامه، آن را کنار می گذارد و خیلی به آن توجه نمی کند. بعدا تصمیم می گیرد که این متن را اجرا کند که اتفاقا این اجرا و این نمایشنامه خیلی جایزه دریافت می کند.

به هر حال اشمیت، فلسفه خوانده است و تمام مباحثی که در این نمایشنامه مطرح شده، مباحثی است که ریشه در فلسفه دارد و با خواندن این نمایشنامه می فهمی که نویسنده آن کاملا به فلسفه و به فروید تسلط دارد. من و شهاب، متون زیادی را با هم خوانده ایم. نمایشنامه های زیادی را هم با همدیگر مطالعه کرده ایم.

من و شهاب، در تمام این متونی که خوانده ایم دنبال مبحثی به نام «ایمان» بوده ایم. یعنی کنش و واکنش انسان نسبت به خدا و فضایی که با پروردگار دارد. در «ملاقات» اشمیت، به این موضوع ایمان و ارتباط انسان با خدا خیلی توجه شده بود و از زاویه دید جدیدی به آن پرداخته بود. همین باعث شد که من و شهاب به این نتیجه برسیم که روی این متن کار کنیم. به غیر از آن، من به طور کل به سایکودرام (نمایش روانشناختی) علاقه دارم. مخصوصا نوع بازی در این نوع نمایش ها. برای همین آثار هارولد پینتر و تنسی ویلیامز، خیلی برای من جذابند.

تجربه کمی هم در ایران در مورد اجرای نمایش های روانکاوانه داریم.

- احمد ساعتچیان: بله؛ به دلیل اینکه ما ضعف زیادی در زمینه شخصیت پردازی در درام داریم و چنین نمایش هایی به شخصیت پردازی پیچیده و دقیقی نیاز دارد. زمانی که ما شاگرد استاد سمندریان بودیم، ایشان، برای ما کلاسی داشتند به نام «تربیت حس». یعنی ما موظف بودیم که حس های مختلف را در افراد مختلف تجربه کنیم.

در تئاتر ما با این توجهات کمی سطحی برخورد می شود و همین باعث خواهد شد که کمتر بتوانیم سراغ چنین نمایشنامه هایی برویم. در ایران شاید استاد سمندریان در این فضا خیلی خوب پیش رفته بودند. شما تئاترهای ایشان را ببینید.

شهاب حسینی , تئاتر ,  نمایش ملاقات

از دکور و لباس و فضای آنچنانی خبری نیست و در اصل، به چیزی که اهمیت داده شده، حس درونی و باورپذیری کاراکترهاست اما تئاترهای دکتر علی رفیعی اصلا چنین روحی ندارد و از بعد زیبایی شناختی دیگری در آثارش استفاده می کند. جنس بازی و علاقه من و شهاب، به کارهای استاد سمندریان بیش از بقیه نزدیک است.

- شهاب حسینی: در هر برهه ای، دغدغه ای گریبانت را می گیرد. ما همیشه بر اساس نیازهای درونی مان سراغ اتفاقات و تصمیمات جدید می رویم. خیلی وقت ها طبیعت سر راه ما چیزی را می گذارد که دقیقا همان چیزی است که مورد نیازمان است.

من فکر می کنم در حال حاضر و با توجه به شرایط کنونی جامعه ما. زمان اجرای این نمایش بوده است. ممکن است در برهه ای دیگر، زمان اجرای مثلا نمایشنامه «خرده جنایت های زن و شوهری» اشمیت باشد. اما این نمایشنامه آدم ها را با خود درونی شان روبرو می کند و همین در فضای کنونی جامعه ما که آدم ها از خود خودشان فاصله گرفته اند، خیلی مناسب است.

ریشه این همه دروغ و درگیری و جنگ و کشتار چیست؟ در نمایش «ملاقات» به همه این مسائل اشاره می شود. شاید برای همین است که چنین نمایشنامه ای با توجه به جامعه کنونی و حتی با نگاهی اجمالی به دنیای امروز، برای اجرا ضرورت پیدا می کند. به نظرم نیاز خود ما و نیاز فضایی که در آن زندگی می کنیم، ما را به سمت «ملاقات» سوق داد.

من البته علاقه زیادی به نمایشنامه «مهمانسرای دو دنیا» همین نویسنده یعنی اشمیت هم دارم. متن های ساده و روانی دارد و در عین حال آنچه باید بگوید، به بهترین نحو می گوید. ما وقتی این نمایشنامه را خواندیم، به وجد آمدیم و تصمیم گرفتیم با اجرای آن، این وجد و لذت را با بقیه هم شریک شویم.

کاراکترهای هر کدامتان در این نمایش چه خصوصیات و ویژگی هایی دارد؟

- احمد ساعتچیان: بخشی از این نمایشنامه بر اساس واقعیت است. این بخش به زمان جنگ جهانی دوم برمی گردد. دوره ای که آلمان ها، وین را می گیرند و شروع به سوزاندن و از بین بردن آثاری می کنند که به زعم خودشان ضدنازی است. در این میان سری هم به خانه فروید می زنند تا در میان کتاب ها و آثارش، نشانه های ضدنازی پیدا کنند.

در همین تحقیق و تفحص دختر فروید دستگیر می شود. قصه این نمایشنامه در همان شبی اتفاق می افتد که دختر فروید را دستگیر می کنند. من در این نمایشنامه در نقش دکتر فروید بازی می کنم. به هر حال وقتی می خواهی شخصیتی مثل فروید را که اینقدر معروف است، بازی کنی، می مانی که بهتر است به چه شکلی او را بازی کنی؛ عینا شبیه خود واقعی او یا به شکلی دیگر؟ ما در این نمایش به شکلی دراماتیک به این شخصیت نگاه کردیم.

- فرانک حیدری: من در نقش آنا، در این نمایش بازی می کنم. آنا دختر آخر فروید است و به پدرش خیلی نزدیک است. شخصیت آنا یک شخصیت لجوج و عصبی است. به نوعی سمبل آزادی و رهایی است و دائما دارد به پدرش اصرار می کند که از دست نازی ها رهایی پیدا کنند و از وین بروند. در اصل آنا، نماد رها شدن و بی پروایی و پاره کردن قید و بندهاست.

- شهاب حسینی: صحبت کردن درباره کاراکتری که من بازی می کنم، خیلی آسان نیست. چیزی که خود اشمیت در نظر داشته این است که ما به قضاوت قطعی درباره این کاراکتر نرسیم. بهترین چیزی که می توان درباره او گفت این است که این غریبه روی صحنه، تجسم عینیت یافته بخشی از وجود فروید است که همیشه تمایل به ایمان آوردن داشته.

فروید همیشه در طول زندگی خواسته جلوی حس ایمان به خدا را درون خودش بگیرد و احساس می کرده که ایمان به خدا، ممکن است فریبی بیش نباشد و نباید به آن تن داد. شبی که قصه این نمایش در آن می گذرد، شب بسیار ناامیدکننده ای برای فروید است. همان شبی که با گذشته خود و تمام خط مشی اش دچار چالش می شود.

در کتاب آخر او، «موسی و یکتاپرستی» هم سایه چنین تردیدی را می بینیم. اشمیت هم بر اساس آن کتاب این نمایشنامه را نوشته است. می توان درباره این کاراکتر گفت که این شخصیت بسیار فرازمینی و متافیزیکی است و در اصل بخشی از تفکرات فروید به صورت عینیت یافته است.

- مهدی بجستانی: شخصیتی که من بازی می کنم، یک افسر نازی (گشتاپو) است که به خانه فروید می آید و همه چیز را به هم می ریزد. او به همراه همکارانش به دنبال مدارکی هستند تا به هدفشان برسند.

شباهتی بین افسرهای نازی که در فیلم ها دیده ایم با این افسر نمایش شما وجود دارد؟

- مهدی بجستانی: بله، حتما دارد. شخصیت های نازی همه خشن و مستبد هستند و می خواهند حرف، حرف خودشان باشد. حالی شان نیست که دارند چه کار می کنند.

حالا تازه چند روز از اجرای این تئاتر گذشته. پیش بینی تان از برخورد مردم با این نمایش چیست؟

- شهاب حسینی: آرزوی ما این است همان حسی که خود ما بعد از خواندن این نمایشنامه پیدا کردیم، تماشاچی هم پیدا کند. حس ما یک حس امیدواری بود. به نظرم مرز سقوط یک انسان، ناامیدی است. وقتی از این مرز رد می شوی، نیروی بالفعلی برای انجام هر نوع ناهنجاری داری.

شهاب حسینی , تئاتر ,  نمایش ملاقات

خود خداوند هم همیشه وعده امیدواری را به انسان ها داده است. حتما شنیده اید که می گوید «صدبار اگر توبه شکستی بازآ» یا آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» که برای خداوند صفت «بخشنده» و «مهربان» را قائل شده است. خود خداوند هم بزرگترین گناه را ناامیدی از درگاهش می داند. من وقتی نمایشنامه را خواندم احساس کردم که آن شب به واسطه اتفاقاتی که برای فروید رخ داده (اینکه حرمتش شکسته شده و همه چیزش در حال از دست رفتن است) به ناامیدی رسیده.

دیگر او پروفسور فروید نیست. یک انسان ناامید است. بنابراین در طول این سال هایی که این کتاب ها را نوشته هیچ وقت با این وضوح با خودش روبرو نشده است. آنجا محل تلاقی خود واقعی و خود خداجویش است. امیدوارم تماشاچی هم به چنین چالشی برسد و حس امیدواری بگیرد.

- احمد ساعتچیان: چیزی که بخواهم درباره این نمایش پیش بینی کنم این است که وقتی نمایش تمام شود بیشتر درباره اش فکر کنند. فکر می کنم طیف های مختلفی را از هر نظر به خودش جذب می کند.

گروه خیلی آرامی هستید، احتمال اینکه کنار هم بمانید و نمایش های دیگری را روی صحنه ببرید چقدر است؟

- شهاب حسینی: آرامش مان را بگذارید روی حساب تجربه هایمان. پشت صحنه نمایش قلب تپنده نمایش است. گروه ما بیشتر از 15 نفر نیستیم. هدف همین است. بگذارید کمی درد دل کنم. من در رسانه ای گفتم مقداری خسته ام و نیاز به استراحت دارم. تیتر زدند: «خداحافظی شهاب حسینی با سینما».

روی این موضوع اینقدر مانور دادند که به خودم گفتم اگر می دانستم اینها اینقدر دوست دارند من بروم همان 10 سال پیش می رفتم (بلند می خندد). دیگر نیاز به این همه سوال ندارد. در همان دوره خستگی ام. ماجرا را ریشه یابی کردم، دیدم این استراحت نمی تواند منفک از شغلم باشد. گشتم و فهمیدم ارتباطم با ریشه ام قطع شده. من با تئاتر دانشجویی کارم را شروع کرده ام. من همان زمان دو سال در سالن آینه تالار مولوی از ساعت 6 صبح تا 6 عصر تمرین کردم. 2 سال هر روز وآن هم فقط برای 4 اجرای دانشجویی.

چه چیزی آن سال ها ما را دور هم جمع می کرد و باعث می شد که با همه اخبار بد و غم هایمان کنار بیاییم و به عشق تئاتر کار کنیم. ما با این عشق و علاقه آمده ایم و حالا جهان صنعت زده سینما دارد ما را از عاطفه خالی می کند و فقط به ما متریال فروش و اعتباربخشی به فیلم می دهد. این با ماهیت ما جور نیست. من تا عاشق نشوم نمی توانم کار کنم.

روح من، یک بچه است. بچه را اگر مشتاق نکنی نمی تواند بازی کند. من اگر این کاره بودم که می زدم در کار تجارت و با قیمت بورس بالا و پایین می رفتم و حالم بد و خوب می شد یا با قیمت دلار و سکه حالم دگرگون می شد اما ما بازیگران اینطور نیستیم. ما اصلا از قیمت دلار و سکه خبر نداریم. همین فکرها باعث شد که به ریشه ام برگردم.

حالا از زمانی که دارم دوباره تئاتر کار می کنم، به اذعان همه اطرافیان و دوستانم حالم خیلی بهتر است. باید عاشق می شدم که شدم. به جایی رسیده بودم که واقعا حالم بد بود. عین ماهی شده بودم که داشتم کنار آب جان می دادم و یکی من را در لحظه های آخر انداخت در آب و حالا دوباره نفس گرفته ام. امیدوارم بتوانم این راه را ادامه دهم.

نمایش شما دوتا کارگردان دارد. یکی احمد ساعتچیان و دیگری شهاب حسینی. کارگردانی در کنار همدیگر سخت نیست؟ این تجربه چطور بود؟

- شهاب حسینی: ما احساس سختی نکردیم. البته باید بگویم که قطعا احمد ساعتچیان درباره من صبوری به خرج داد. به عنوان کارگردان یا بازیگر و ... مهم نیست. هنر با گروه معنا پیدا می کند. ما به کاری که قرار است خلق شود فکر می کنیم و به این توجه نمی کنیم که عنوان هر کداممان چیست.

- احمد ساعتچیان: تجربه است دیگر! بعضی وقت ها کاری انجام می شود و تازه مدتی بعد از آن می شود که به یک تئوری از آن رسید. اینکه چه شد که اینطوری شد؟ ایرادها و نقطه قوتمان کجا بود؟ و ... چیزهایی است که حالا نباید درباره شان حرف زد.

- شهاب حسینی: دقیقا. به آن اتفاقی که قرار است بیفتد، ایمان داریم. هر کداممان با تجربه هایمان جلو می رویم. احمد ساعتچیان با همه تجربیاتش در تئاتر و کوله باری از لحظاتی که ارتباط تنگاتنگ با تماشاگر داشته، آمده است. فرانک حیدری با پیش زمینه قابل اعتنایی در عکاسی، کارگردانی و بازیگری تئاتر و تصویر آمده. مهدی بجستانی با سابقه ای همپای احمد ساعتچیان آمده. ما همه چیزمان را وسط گذاشته ایم تا موفق شویم.

به نظر می رسد در تئاتر شما خبری از دکورهای سنگین و سلف سرویس در پشت صحنه وگروه ارکستر و هزینه های هنگفت نیست. جریانی که اتفاقا خیلی هم این روزها در تئاتر مد شده است. عمدی در این زمینه داشتید؟

- احمد ساعتچیان: چیزی که گفتید خستگی من را درآورد (می خندد)، چون من و شهاب خیلی در این مورد دغدغه داشتیم. من اکثرا این نمایش ها را می بینم. وقتی در سالن هستی به راحتی می فهمی که چقدر سرمایه و زحمت خرج این کار شده است اما به محض اینکه از سالن بیرون می آیی، همه چیز را فراموش می کنی و هیچ چیزی درگیرت نمی کند.

- شهاب حسینی: جانا سخن از زبان ما می گویی (می خندد). این نمونه تئاترها که امروزه خیلی مد شده است، اغلب به تئاترهای تکنیکال نقب می زند اما تئاتر تکنیکال باید در بستر عظیم محتوا باشد که الان می بینیم اینطور نیست. یعنی در این تئاترهای مد شده امروزی، فقط به تکنیک و ابزار و امکانات فکر می کنند و از محتوا خبری نیست.

- احمد ساعتچیان: البته کارهای خوبی هم در سالن های کوچک با پرسوناژ کم اجرا می شود ولی ماجرا این است که این روزها چیزهایی به شکل تب در تئاتر فراگیر می شود. آن هم به واسطه اجرای یک نمایش در آن فرم است. بعد از آن همه از آن تب پیروی می کنند. مثلا اگر کسی کار آوانگارد انجام می دهد، انگار کپی برداری است. یعنی تئوری و پروسه تاریخی اش را نمی دانند و تنها چون مد شده سراغش می روند. من خودم هم از این دست کارها زیاد انجام داده ام اما حالا می دانم که باید پشت هر سبک و فرمی، آموزش وجود داشته باشد.

متاسفانه این اتفاق در تئاتر امروز ما نمی افتد. اگر خیلی راحت بخواهم بگویم این است که طرف شب یک کتاب می خواند و صبح می خواهد آن را تبدیل به نمایش کند. نمی داند ابزارش هم چیست و فقط خرج کردن را یاد گرفته است. من چنین چیزی را دیده ام که می گویم. اینها معضلات تئاتر ماست. اینجا می گویند که ما می خواهیم مکبث را اجرا کنیم. خب تا اینجا اشکالی ندارد. آنجایی اشکال پیدا می کند که می گویند می خواهیم «مکبث» را از سقف وسط صحنه پرتاب کنیم!

شهاب حسینی , تئاتر ,  نمایش ملاقات

- شهاب حسینی: مکبث به سبک اسپایدرمن! (می خندد)

شهاب حسینی: حالم خیلی خوب است

حضور شهاب حسینی در این تئاتر چقدر به دیده شدن آن کمک می کند؟

- احمد ساعتچیان: البته درباره شهاب، این روزها چیزی می گویند که واقعا خنده دار است. می گویند او از سر بیکاری به تئاتر برگشته و اینکه این روزها در سینما پول و کار نیست!

- شهاب حسینی: (می خندد) در تله فیلم ها هم کسی دنبالم نیامد، برای اجرا هم کسی سراغم را نگرفت، فقط ماند تئاتر. دیگر گفتم از سر مجبوری بیایم تئاتر! چون تئاتر نوانخانه است خب!

- احمد ساعتچیان: بعضی ها دارند سطح تئاتر را با این حرف ها پایین می آورند. در این 3 ماه یک ماه شهاب شب کار بود 2 شب می رفت تا 8 صبح که لواسان می رسید. این بنده خدا یک ماه را اینطور زندگی کرد. ببینید چه شور و انگیزه قوی او را به تئاتر برگردانده. چیزی درونش وجود دارد که این کار را می کند. چیزی به اسم اشتیاق و عشق به تئاتر.

- شهاب حسینی: باورتان نمی شود که برای حضور دوباره من روی صحنه، تیتر زده بودند: «فرار بازیگران از سینما به تئاتر!»

- احمد ساعتچیان: البته شهاب جان، بعضی اوقات خود تئاتری ها مقصر هستند. چون تا هنرپیشه سینمایی به تئاتر می آید، همه می گویند نگاه کن از سر شکم سیری آمده تئاتر. یعنی این قدر تئاتر الکی است که هر کسی کار کند و بیاید روی صحنه؟! من با حرفه ای ترین آدم ها هم کار کرده ام. کسانی که خیلی اعتماد به نفس داشته اند اما می بینی در تمام 40 شب اجرا هنگام رفتن روی صحنه، استرس دارند. چرا؟ چون یک گاف کوچک ممکن است تا آخر باعث سوتی شود.

- شهاب حسینی: در پایان این را به خواننده های شما بگویم که تئاتر، فضای بسیار مقدسی است و فضایی بسیار مهجور. بنابراین استقبال از هر تئاتری اساسا خیلی خوب است و باعث می شود این هنر جای واقعی اش را پیدا کند. من این تجربه های جدید را هم به فال نیک می گیرم. چون تا همین اندازه هم کنجکاوی ایجاد می کند که مردم بیایند و ببینند روی صحنه چه می گذرد. ضمن اینکه از دوستان می خواهم انتظار نداشته باشند که دعوت بشوند. مهمانی که نیست. بلکه باید آن را حمایت کنند. وقتی هر گروه نمایشی با استقبال روبرو شود باعث می شود انگیزه آن گروه برای کار بعدی بالا برود. ما در این تئاتر تلاش کرده ایم به وقت عزیز مردم احترام بگذاریم. این را هم بگویم که شهاب حسینی در این نمایش نیست که فقط همه بگویند که برویم شهاب حسینی را ببینیم.

وگرنه من با گوریلی در باغ وحش تفاوتی پیدا نمی کردم. (می خندد) شهاب حسینی افتخار می کند که صحنه تئاتر هنوز خانه اصلی اش است و به آن پناه آورده و میعادی دوباره با این دنیا دارد: «دنیای تئاتر هیچ چیزی از من وام نمی گیرد و این من هستم که وامدار تئاترم. این تئاتر، سعادت دوباره من است. این تئاتر، زنده ام کرده. حالم خوب است. حالم خیلی خوب است.»l

منبع:bartarinha.ir