فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شعر شریعتی در مورد مادر



شعر شریعتی در مورد مادر,شعر در مورد روز مادر

مادر نگاه خسته و تاریکت

با من هزارگونه سخن دارد

 

با صد زبان به گوش دلم گوید

رنجی که خاطر تو ز من دارد

 

دردا که از غبار کدورت ها

ابری به روی ماه تو می بینم

 

سوزد چو برق خرمن جانم را

سوزی که در نگاه تو می بینم

 

چشمی که پر زخنده ی شادی بود

تاریک و دردناک و غم آلودست

 

جز سایه‌ی ملال به چشمت نیست

آن شعله‌ی نگاه، پر از دود است

 

آرام خنده مــی زنــی و دانم

در سینه‌ات کشاکش طوفان است

 

لبخــنـــد دردنـاک تو ای مـــادر

سوزنده تر ز اشک یتیمان است

 

تلخ است این سخن که به لب دارم

مادر بلای جـــان تو مـــــن بودم

 

امّا تو ای دریغ گمان بردی

فرزند مهربـان تو من بودم

 

چون شعله‌ای که شمع به سر دارد

دائم ز جســم و جـــان تـو کاهیــدم

 

چون بت تو را شکستم و شرمم باد

با آن که چون خــــدات پــرستیــــدم

 

شرمنده من به پای تو می افتم

 چون بر دلم ز ریشه گنه باریست

 

مــادر بــلای جان تو من بودم

این اعتراف تلخ گنــــه باریست

 

گرد آوری: بخش فرهنگ و هنر صبح بخیر

 


ویدیو مرتبط :
شعر خوانی نجم الدین شریعتی در وصف مولا علی علیه السلام

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

شعر طنز مادر از ایرج میرزا



 

 

شعر طنز مادر از ایرج میرزا

 

گویند مرا چو زاد مادر به دهان گرفتن آموخت

شب ها بر ِ گاهواری من بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم الـفـاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لـب مـن بـر غـنچه ی گل شکفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست

 

ایرج میرزای قرن ۲۱

گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت

شب ها بر ِ تـلـویـزیـون تا صبــح بنشست و فـیـلـم دیدن آموخت

برچهـــره، سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت

بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش تا رســم کمان کشـیدن آموخت

هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح آیین ِ چروک چیـــــدن آموخت

دستـــــــــم بگـــرفت و ُبرد بازار همـــــواره طلا خریدن آموخت

با دایــــــی و عمّه های جعــــلی پز دادن و قُمپُــــــزیدن آموخت

با قوم خودش ، همیــــــشه پیوند از قوم شــــوهر، بریدن آموخت

آســــــوده نشست و با اس ام اس جک های جدید، چتیدن آموخت

چون سوخت غذای ما شب و روز از پیک، مدد رسیــــدن آموخت

پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت

بابــــــام چــــو آمد از سر کـــار بیماری و قد خمیـــــدن آموخت