فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شعر از راهی دور فروغ فرخزاد



اشعار فروغ فرخزاد , شعر از راهی دور فروغ فرخزاد

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی

 

نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی

 

دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسه ء باران بهاران

 

جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربهء پاهای سواران

 

تو به کس مهر نبندی ، مگر آندم
که ز خود رفته، در آغوش تو باشد

 

لیک چون حلقهء بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد

 

کیست آنکس که ترا برق نگاهش
می کشد سوخته لب در خم راهی ؟

 

یا در آن خلوت جادوئی خامش
دستش افروخته فانوس گناهی

 

تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را ز عطش سوخته بودم

 

من که در مکتب رویائی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم

 

بر تو چون ساحل آغوش گشادم
در دلم بود که دلدار تو باشم

 

«وای بر من که ندانستم از اول»
«روزی آید که دل آزار تو باشم»


بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی، نه پیامی، نه نشانی


ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی

منبع:namakstan.ir


ویدیو مرتبط :
زنده یاد فروغ فرخزاد (با صدای فروغ فرخزاد)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

شعر فروغ فرخزاد/شب و هوس



 

 

 

اشعار فروغ فرحزاد, فروغ فرحزاد, فرحزاد

 

 

 

در انتظار خوابم و صد افسوس

 

خوابم به چشم باز نمیآید

 

اندوهگین و غمزده می گویم

 

شاید ز روی ناز نمی آید

 

چون سایه گشته خواب و نمی افتد

 

در دامهای روشن چشمانم

 

می خواند آن نهفته نامعلوم

 

در ضربه های نبض پریشانم

 

مغروق این جوانی معصوم

 

مغروق لحظه های فراموشی

 

مغروق این سلام نوازشبار

 

در بوسه و نگاه و همآغوشی

 

می خواهمش در این شب تنهایی

 

با دیدگان گمشده در دیدار

 

با درد ‚ درد ساكت زیبایی

 

سرشار ‚ از تمامی خود سرشار

 

می خواهمش كه بفشردم بر خویش

 

بر خویش بفشرد من شیدا را

 

بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت

 

آن بازوان گرم و توانا را

 

در لا بلای گردن و موهایم

 

گردش كند نسیم نفسهایش

 

نوشد بنوشد كه بپیوندم

 

با رود تلخ خویش به دریایش

 

وحشی و داغ و پر عطش و لرزان

 

چون شعله های سركش بازیگر

 

در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد

 

خاكسترم بماند در بستر

 

در آسمان روشن چشمانش

 

بینم ستاره های تمنا را

 

در بوسه های پر شررش جویم

 

لذات آتشین هوسها را

 

می خواهمش دریغا ‚ می خواهم

 

می خواهمش به تیره به تنهایی

 

می خوانمش به گریه به بی تابی

 

می خوانمش به صبر ‚ شكیبایی

 

لب تشنه می دود نگهم هر دم

 

در حفره های شب ‚ شب بی پایان

 

او آن پرنده شاید می گرید

 

بر بام یك ستاره سرگردان