فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شرم و شوق - هوشنگ ابتهاج



شرم و شوق, هوشنگ ابتهاج, اشعار هوشنگ ابتهاج

شرم و شوق

دل می ستاند از من و جان می دهد به من

آرام جان و کام جهان می دهد به من

دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است

تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من

دلداده ی غریبم و گمنام این دیار

زان یار دلنشین که نشان می دهد به من

جانا مراد بخت و جوانی وصال توست

کو جاودانه بخت جوان می دهد به من

می آمدم که حال دل زار گویمت

اما مگر سرشک امان می دهد به من

چشمت به شرم و ناز ببندد لب نیاز

شوقت اگر هزار زبان می دهد به من

آری سخن به شیوه ی چشم تو خوش ترست

مستی ببین که سحر بیان می دهد به من

افسرده بود سایه دلم بی هوای عشق

این بوی زلف کیست که جان می دهد به من

منبع:saye-sher.blogfa.com


ویدیو مرتبط :
هوشنگ ابتهاج

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

اشعار هوشنگ ابتهاج



 

شعر هوشنگ ابتهاج, امیر هوشنگ ابتهاج

 تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

شعر هوشنگ ابتهاج, امیر هوشنگ ابتهاج

تنگ غروب
یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای ایت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس

شعر هوشنگ ابتهاج, امیر هوشنگ ابتهاج

 افسانه خاموشی
چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی
سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
نمی سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی

شعر هوشنگ ابتهاج, امیر هوشنگ ابتهاج

 قصه آفاق
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند
دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
خوش تر از نقش توام نیست در ایینه ی چشم
چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند
خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن
که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند
من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند
قصه ی عشق من آوازه به افلک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند

منبع:forum.hammihan.com