فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند (حافظ)



شعر, دیوان حافظ, درد اگر دربند درمانند درمانند

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

منبع:ganjoor.net


ویدیو مرتبط :
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

غم بگذرد از من چو به من برگذری تو (مسعود سعد سلمان)



دیوان اشعار, غزلیات مسعود سعد سلمان

غزلیات مسعود سعد سلمان, اشعار عاشقانه مسعود سعد سلمان

 

مسعود سعد سلمان شاعر دورهٔ غزنوی که در نیمهٔ دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم هجری می‌زیسته‌است. اصل او از همدان بوده و بین سالهای ۴۳۸ تا ۴۴۰ در لاهور زاده شده است.

 

غم بگذرد از من چو به من برگذری تو

آن لحظه شوم شاد که در من نگری تو

از نازکی پای تو ای یار دل من

رنجه شود ار سوسن و نسرین سپری تو

وین دیده روشن چو من از بهر تو خواهم

خواهم که بدین دیده روشن گذری تو

ای ناز جهان پیرهنی دوختی از ناز

بیمست که این پرده رازم بدری تو

از غایت خوبی که دگر چون تو نبینم

گویم که همانا ز جهان دگری تو

بخریده امت من به دل و جان و تو دانی

شاید که دل و جان من از غم بخری تو

ز اندازه همی بگذرد این رنج و تو از من

چون بشنوی آن قصه بدان برگذری تو

از خود خبرم نیست شب و روز ولیکن

دارم خبر از تو که ز من بی خبری تو

سرمایه این عمر سرست و جگر و دل

رنج دل و خون جگر و درد سری تو

چون زهر دهی پاسخ و چون شهد خورم من

وین از تو نزیبد که به دولت شکری تو

هر چند که کردی پسرا عیش مرا تلخ

در جمله همی گویم شیرین پسری تو

بیدادگری کم کن و اندیش که امروز

در حضرت شاه ملک دادگری تو

بیدادگران جان نبرند از تو و ترسم

کز شاه چو بیداد کنی جان نبری تو

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر صبح بخیر