فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

زندگی جان نش آنقدرها هم عاشقانه نبود!



جان نش، نابغه ریاضیات که داستان زندگی اش الهام بخش فیل تحسین شده «ذهن زیبا» بود که در آن راسل کرو نقش او و جنیفر کانلی نقش همسرش آلیشیا را بازی کرد، هفته گذشته در یک تصادف رانندگی درگذشت و معلوم شد که او و همسرش به خاطر نبستن کمربند ایمنی از ماشین به بیرون پرت شده اند.

بیشتر خبرگزاری ها و نشریات دنیا برای انتخاب تیتر درگذشت جان نش، از بازی با عبارت «ذهن زیبا» استفاده کردند و اینکه او و همسرش با هم مرده بودند را نشانه دیگری بر عشق این زوج معروف گرفتند اما واقعیت این است که زندگی جان نش آنقدر هم که در فیلم دیدیم عاشقانه نبوده. او بیشتر از اینکه عاشق باشد، یک نابغه بود؛ نابغه ای که می گویند کشفیاتش در ریاضیات فقط با کشف DNA قابل مقایسه است.

 

اخبار,اخبارفرهنگی ,جان نش

 
جان نش، ریاضی دانی بود که در هر چیز روابط ریاضی را جستجو می کرد؛ از بازتاب نور بر یک کروات گرفته تا سطرها و تیترهای مجلات و روزنامه ها. در توصیه نامه ای که برای رفتن به دانشگاه به همراه داشت، فقط یک جمله نوشته شده بود: «این مرد نابغه است.»

او از دانشگاه هاروارد پذیرش داشت اما پرینستون او را بورسیه کرد تا آقای نابغه به این دانشگاه برود. پایان نامه او فقط 28 برگ داشت و استادانش با دادن نمره کامل به این رساله مختصر، نشان دادند که به آینده او چقدر امید دارند.

بعد از پایان تحصیلات، نش در سال 1951 توسط موسسه تکنولوژی ماساچوست (MIT) به عنوان مربی ریاضی استخدام شد. حدود یک سال بعد، نش با النور استیر، پرستاری که از او مراقبت می کرد آشنا شد. آن چیزی که بعدها در فیلم «ذهن زیبا» درباره پرستاری همسر نش از او دیده می شود، احتمالا برگرفته از همین ماجرای زندگی نش بوده. نش، النور را وقتی ترک کرد که از زبانش شنید باردار است. نش فکر می کرد که النور می خواهد از او اخاذی کند در حالی که او واقعا راست می گفت و از این رابطه صاحب پسری شد. این را باید نقطه شروع بیماری نش به حساب آورد.

اخبار,اخبارفرهنگی ,جان نش



دوران بعد از النور را نش در سرگردانی گذراند. حتی یک بار در کالیفرنیا با وضعیت بدی دستگیر شد تا اینکه با آلیشیا دلارد آشنا شد. یک السالوادوری که 5 سال از خودش جوان تر بود و در MIT فیزیک خوانده بود. آنها در فوریه 1957 ازدواج کردند. یک سال بعد، شغل نش در MIT رسمی شد و سال بعدش هم آلیشیا باردار شد. درست در همین زمان بود که بیماری نش هم شروع شد.

جان نش صداهایی را می شنید که او را از خطراتی موهوم حذر می دادند و وادارش می کردند کارهایی برخلاف خواسته اش بدهد. پزشکان بیماری او را پارانویا تشخیص دادند. جان فکر می کرد کمونیست ها می خواهند او را بدزدند و همه مردان دارای کروات قرمز را علیه خودش می دانست.

کم کم بیماری او شدت گرفت. در بهار 1959، از عضویت در هیات علمی کرسی ریاضیات MIT استعفا کرد و بعدش هم همسرش او را در بیمارستان بستری کرد. پسر آنها، جان چارلز مارتین نش که بعدها او هم ریاضی دانی معروف شد و البته مبتلا به همان بیماری پدر، تا یک سال اسم نداشت چون آلیشیا منتظر بود که حال نش خوب شود و او برای پسرش اسم بگذارد.

 

اخبار,اخبارفرهنگی ,جان نش

 

درخصوص فداکاری بسیار آلیشیا در دوران بیماری جان نش، در فیلم «ذهن زیبا» بسیار اغراق شده است، در حالی که واقعیت این بود که وقتی حال جان رو به بهبود نرفت، آلیشیا عاقبت طاقتش را از دست داد و در 1962 از جان نش جدا شد و هفت سال بعد در 1970 تنها به جان اجازه داد تا در خانه وی زندگی کند.

جان با وجود افسردگی و عدم اعتماد به نفسی که حاصل بیماری اش بود اما باز هم بر روی نظریه بازی هایش کار می کرد. نظریه بازی ها شاخه ای از ریاضیات کاربردی است که در علوم اجتماعی و  به ویژه در اقتصاد، بازاریابی، علوم سیاسی، روابط بین الملل و علوم کامپیوتر مورد ساتفاده قرار می گیرد. نظریه بازی سعی می کند یک فرمول ریاضی برای مدل سازی یک موقعیت استراتژیک پیدا کند.

طبق نظریات نش، پیروزی در هر موقعیت یا بازی، تنها تابع شانس نیست بلکه اصول و قوانین ویژه خود را دارد. همین تحقیقات، برای نش جایزه نوبل اقتصاد 1994 را به همراه آورد. بعد از گرفتن جایزه نوبل، آلیشیا دوباره به نش نزدیک شد. این بار او واقعا داشت به جان کمک می کرد. جان با کمک آلیشیا سعی کرد راه غلبه بر هذیان هایش را پیدا کند.

اخبار,اخبارفرهنگی ,جان نش


او که برخلاف سخنرانی پرشورش در فیلم اجازه پیدا نکرده بود در مهمانی آکادمی علوم سوئد حرف بزند، یک سال بعد صاحب کرسی در دپارتمان ریاضیات دانشگاه پرنستون شده بود. به تدریج حتی می توانست قرص هایش را هم نخورد. این هم یک نکته دیگر تفاوت با فیلم بود. (ران هوارد گفته بود می ترسیدیم باقی بیماران روانی هم نتیجه بگیرند که قرص نخورند) سال 2001 و همزمان با ساخت فیلم، جان نش برای بار دوم با آلیشیا ازدواج کرد.

حالا دوباره سیل افتخارات و جوایز بود که داشت به سمت جان نش سرازیر می شد. او سال 2003 از دانشگاه فدریکوی دوم ناپل (ایتالیا) دکترای افتخاری اقتصاد و در سال 2007 از دانشگاه آنتورپ (بلژیک) دکترای افتخاری دیگری در همین رشته اقتصاد دریافت کرد.

 
در همه این مراسم ها، آلیشیا هم همراه جان بود. هفته گذشته هم جان نش و همسرش از سفر هوایی به نروژ برمی گشتند. آنها رفته بودند تا جایزه آبل را از هارالد پنجم، پادشاه نروژ دریافت کنند که در بازگشت از فرودگاه، سانحه تصادف اتفاق افتاد و ... و خبرگزاری ها و نشریات تیتر زدند: «پایان یک ذهن زیبا».

 
 اخبار فرهنگی,هفته نامه تماشاگران , برترین ها


ویدیو مرتبط :
«جان نش» درباره تفکر طراحانه بحث می کند

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

زندگی جان نش به روایت خودش


من مانند خیلی از هم سن و سال هایم به مدارس استاندارد بلوفیلد رفتم و البته مهدکودک پیش از دبستان را هم تجربه کردم. والدینم یک دانش نامه برایم خریده بودند «دانش نامه مصور کامپتون» که با خواندنش در دوران کودکی چیزهای زیادی یاد گرفتم.





مجله همشهری دانستنیها - ترجمه محمود حاج زمان: زندگی من به عنوان یک موجودیت فردی قانونی، در 13 ژوئن در «بلوفیلد» ویرجینیای غربی آغاز شد؛ در آسایشگاه بلوفیلد، بیمارستانی که امروز دیگر وجود خارجی ندارد. مطمئنا من نمی توانم آگاهانه و هوشیارانه هیچ چیز را از دو، سه سال نخستن زندگی ام به یاد بیاورم و البته همان طور که انتظار دارید، از نظر روانشناسی، خاطرات اولیه زندگی عملا «خاطراتی از خاطره ها» هستند و قابل مقایسه با افسانه های پریان که نسل به نسل و سینه به سینه از گویندگان به شنوندگان منتقل شده اند. اما حتی برای زمانی که خاطرات مستقیم به دلایل مختلفی از میان می روند، حقایق کماکان باقی می مانند.

من مانند خیلی از هم سن و سال هایم به مدارس استاندارد بلوفیلد رفتم و البته مهدکودک پیش از دبستان را هم تجربه کردم. والدینم یک دانش نامه برایم خریده بودند «دانش نامه مصور کامپتون» که با خواندنش در دوران کودکی چیزهای زیادی یاد گرفتم. کتاب های دیگری هم چه در خانه خودمان چه در خانه پدربزرگم وجود داشت که از نظر آموزشی، بسیار برای من ارزشمند بود.

در بچگی می خواستم مهندس برق شوم

بلوفیلد، شهر کوچکی در ناحیه ای نسبتا دورافتاده در کوهستان های «آپالاچیان»، جامعه ای دانشگاهی یا فناورانه به شمار نمی رفت. آنجا مرکز تاجران، وکلا و افرادی از این قماش محسوب می شد و وجودش را به راه آهن و معادن زغال سنگ غنی اطرافش مدیون بود. بنابراین از دیدگاه روشنفکرانه، زیستن در آنجا برای کسی که می خواست به جای دانستن درباره جامعه اطرافش از دانش جهان بیاموزد، چالشی بزرگ به حساب می آمد.

پدرم مهندس برق بود ولی من نشدم!


زمانی که دانش آموزی دبیرستانی بودم، کتاب «مردان ریاضیات» ای.تی.بل را خواندم. به خوبی موفقیتم را در اثبات قضیه کوچک، «فِرما» به یاد می آورم؛ قضیه ای فرما برای آزمون اول بودن یک عدد که بیان می کند اگر a یک عدد دلخواه و P یک عدد اول باشد، aP با خود a هم ارز است. آن زمان کارهای برقی و آزمایش های شیمی هم انجام می دادم. در ابتدا زمانی که در مدرسه از ما خواستند انشایی درباره اینکه «می خواهید در آینده چه کاره شوید» بنویسیم، نوشتم که مثل پدرم مهندس برق شوم. بعدها زمانی که وارد دانشگاه «کارنگی» پترزبورگ شدم، به عنوان دانشجوی مهندسی شیمی ثبت نام کرده بودم.

با در نظر گرفتن اتفاقات زمان درس خواندنم در دانشگاه کارنگی (که الان دانشگاه «کارنگی ملون» خوانده می شود)، خوش شانس بودم که بورسیه کامل تحصیلی داشتم؛ بورسیه بنیاد جورج واشنگتن. اما پس از یک ترم تحصیل در مهندسی شیمی، نگاهی منفی نسبت به گروه درس هایی مانند «ترسیم مکانیکی» پیدا کردم و رشته ام را به شیمی تغییر دادم. دوباره پس از مدتی تحصیل در رشته شیمی، با «تجزیه کمّی» به مشکل برخوردم؛ چرا که مهم نبود یک نفر چقدر خوب می تواند فکر کند و بفهمد یا حقایق را درک کند، بلکه مهم این بود که یک نفر چقدر خوب می تواند با «پیپت» کار کند و کار «تیتراسیون» (عیارگیری) را در آزمایشگاه انجام دهد.

در بچگی می خواستم مهندس برق شوم

ریاضیات تحمیلی


اساتید دانشکده ریاضی تشویقم می کردند تا رشته ام را به ریاضی تغییر دهم و مدام به من توضیح می دادند که آن قدر هم غیرممکن نیست که به عنوان یک ریاضیدان در آمریکا بتوانی شغل خوبی به دست آوری. در نهایت چنان در رشته ریاضی یاد گرفتم و پیشرفت کردم که در زمان فارغ التحصیلی، علاوه بر مدرک کارشناسی، یک مدرک کارشناسی ارشد ریاضی هم به من اعطا شد.

باید اشاره کنم که در سال های آخر درس خواندن در مدارس بلوفیلد، والدینم من را در یک دوره تکمیلی ریاضی در کالج بلوفیلد ثبت نام کردند. اگرچه پیشرفت های رسمی ام در دانشگاه کارنگی، به دلیل مطالعات اضافی من در این دوران نبود، اما از این دوره دانش و توانایی هایی در اختیار داشتم که باعث شد، نیاز چندانی به یادگیری از درس های مقدماتی ریاضی دانشگاه نداشته باشم.

پرینستونی های سخاوتمند


به یاد دارم زمانی که فارغ التحصیل شدم، پیشنهاد کمک هزینه تحصیلی برای ادامه تحصیل در دانشگاه هاروارد یا پرینستون به من ارائه شد. پیشنهاد پرینستون سخاوتمندانه تر بود؛ چرا که من در رقابت های «پوتنام» برنده نشده بودم و به نظر می رسید که مسوولان پرینستون شوق بیشتری داشتند تا به دانشگاه آنها بروم. برای تشویق من به آمدن به پرینستون، پروفسور «تاکر» نامه ای برایم نوشت. در عین حال از نقطه نظر خانوادگی، پرینستون فاصله جغرافیایی کمتری تا بلوفیلد داشت. درنتیجه، به انتخاب من برای ادامه تحصیلات تکمیلی تبدیل شد.

در بچگی می خواستم مهندس برق شوم

شروع بازی با مساله چانه زنی


زمانی که در دانشگاه کارنگی درس می خواندم، واحدی اختیاری با عنوان «اقتصاد بین الملل» گذرانده بودم و در نتیجه تماس با ایده ها و مسائل اقتصادی، به ایده ای رسیدم که منجر به نوشتن مقاله «مساله چانه زنی» شد؛ مقاله ای که بعدها در مجله Econometrical به چاپ رسید. این همان ایده ای بود که زمانی که در پرینستون دانشجوی تحصیلات تکمیلی بودم، علاقه مندی ام به مطالعه درخصوص نظریه بازی ها را شکل داد؛ جایی که تحت تاثیر کارهای فن نیومن و مورگنسترن قرار گرفتم.

به عنوان دانشجوی تحصیلات تکمیلی، ریاضیات را بسیار وسیع خوانده بودم و به اندازه کافی خوش شانس بودم. در کنار پروراندن ایده ای که منجر به «بازی های بدون تشریک مساعی» شد، توانستم کشف خوبی در ارتباط با خمینه ها (مانیفولدها) و جبر حقیقی به دست آوردم. درنتیجه عملا برای این احتمال آماده بودم که اگر کارهایم در زمینه نظریه بازی ها به عنوان پایان نامه ای قابل قبول برای دانشکده ریاضی پذیرفته نشد؛ بتوانم مدرک دکترای خودم را براساس نتایج دیگر کارهایم اخذ کنم.

اما بازی روزگار این گونه بود که ایده های نظریه بازی، که به نوعی انحراف از «خط» (که تا حدودی شبیه خطوط احزاب سیاسی است) کتاب فن نیومن و مورگنسترن بود، به عنوان پایان نامه دکترای ریاضی پذیرفته شد و بعدها، زمانی که استادیار دانشگاه ام.آی.تی بودم، مقاله «خمینه های جبر حقیقی» را نوشتم و به چاپ رساندم. تابستان سال 1951 و به عنوان «استادیار کرسی C.L.EMoore» به ام.آی.تی رفتم. پس از اخذ مدرک دکترا در سال 1950، به مدت یک سال استادیار دانشگاه پرینستون بودم. به دلایل شخصی و اجتماعی و نه به دلایل آکادمیک، پذیرفتن شغل استادی دانشگاه ام.آی.تی که درآمد بهتری هم داشت، دلپذیرتر به نظر می رسید.

در بچگی می خواستم مهندس برق شوم

آغاز بدشانسی های من


از سال 1951 تا زمانی که در بهار 1959 استعفاء دادم، در دانشکده ریاضی ام.آی.تی بودم. سال تحصیلی 57-1956، بودجه پژوهشی آلفرد سولان را در اختیار داشتم و تصمیم گرفتم که آن سال را به عنوان عضو (موقت) موسسه مطالعات پیشرفته پرینستون بگذرانم.

طی این دوره زمانی، به حل یک مساله حل نشده کلاسیک در ارتباط با هندسه دیفرانسیل علاقه مند شدم که به نوعی در ارتباط با سوالات هندسی برآمده از نظریه نسبیت عام بود. مساله، اثبات جاگیرپذیری همگن (ایزومتریک) خمینه های انتزاعی ریمان در فضای مسطح (اقلیدسی) بود. اما این مساله، با وجود کلاسیک بودنش، چندان به عنوان مساله معروفی شناخته نمی شد. برای مثال، مثل مساله حدس چهار رنگ (مساله معروفی که بیان می دارد تنها با استفاده از چهار رنگ، می توان یک نقشه جغرافیا را به گونه ای رنگ آمیزی کرد که هیچ دو کشور یا ناحیه همسایه در نقشه رنگ مشابهی نداشته باشند) شناخته شده نیست.

درنتیجه به محض اینکه در صحبت های روزمره ام در ام.آی.تی شنیدم که بحث مساله جاگیرپذیری باز شده است، شروع به کار درباره آن کرد. طی نخستین دوره، این نتیجه غریب به دست آمد که به طرز شگفت انگیزی، جاگیرپذیری در فضاهای محصور با ابعاد پایین امکان پذیر است؛ تنها به شراط اینکه محدودیت همواری (Smoothness) را برای جاگیرپذیری بپذیریم. در مرحله بعد، با استفاده از «تحلیل سنگین» نهایتا مساله به صورت جاگیرپذیری با درجات همواری بالاتر نیز حل شد.

زمانی که مشغول گذراندن فرصت مطالعاتی خودم در موسسه مطالعات پیشرفته پرینستون بودم، مساله دیگری را در ارتباط با معادلات دیفرانسیل پاره ای در دست گرفتم که برای حالت بیش از دوبعدی حل نشده باقی مانده بود. اگرچه موفق به حل مساله شدم، اما دچار این بدشانسی شدم که به اندازه کافی راجع به کارهای سایر افراد در این زمینه آگاه نبودم؛ چرا که معلوم شد کارهایم موازی با انیو جیورجی از دانشگاه پیزا ایتالیا پیش می رفت.

در بچگی می خواستم مهندس برق شوم

ازدواج با آلیشیا


در این زمان بود که به تغییر بزرگ زندگی ام رسیدم؛ تغییر از شخصیت تفکر منطقی علمی به تفکر متوهمانه ای که از نظر روانشناسی اختلال «اسکیزوفرنی» یا «اسکیزوفرنی پارانویایی» نامیده می شود، اما واقعا تلاش نمی کنم که این دوران طولانی را برای تان توصیف کنم؛ بلکه در کمال شرمندگی از این بخش می گذرم و تنها جزئیات شخصیت حقیقی خودم را برای شما توصیف می کنم.

در همان دوران فرصت مطالعاتی سال های 1956 و 57 ازدواج کردم. آلیشیا در رشته فیزیک از دانشگاه ام.آی.تی فارغ التحصیل شده بود؛ جایی که ما همدیگر را ملاقات کردیم و در آن سال کاری در ناحیه نیویورک داست. آلیشیا در السالوادور به دنیا آمده بود، اما در سال های نخست زندگی اش به آمریکا آمده بودند؛ او و والدینش مدت ها بود که شهروند آمریکا به شمار می رفتند.

در بچگی می خواستم مهندس برق شوم

جان نش از اسکیزوفرنی در 30 سالگی می گوید


چگونه اختلالات روانی را دور زدم؟


اختلالات روانی من در ماه های نخست سال 1959 آغاز شد، زمانی که آلیشیا حامله شد. درنتیجه، من از شغلم به عنوان هیئت علمی ام.آی.تی استعفاء دادم و در نهایت پس از گذراندن یک دوره 50 روزه «زیر نظر» در بیمارستان مک لین، به اروپا رفتم و تلاش کردم به عنوان پناهنده موقعیتی در آنجا برای خودم به دست آوردم.

بعدها، دوره های زمانی پنج تا هشت ماهه را در بیمارستان های نیوجرسی گذراندم؛ که همه غیرداوطلبانه بودند و همیشه هم تلاش می کردم تا با دعوایی حقوقی از آنجاها خلاص شوم.

پس از اینکه به اندازه کافی در بیمارستان ها بستری بودم، درنهایت پذیرفتم که تصورات متوهمانه خودم را انکار کنم و به تفکرات خودم به عنوان انسانی با اوضاع متعارف تر رجوع کنم و به تحقیقات ریاضیاتی خودم بازگشتم. در این فاصله، موفق شدم چندین کار ریاضیاتی قابل احترام انجام دهم.

این کار تحقیقی درباره «مساله کوشی-اویلر درباره معادلات دیفرانسیل سیال معمولی» بود؛ ایده ای که پرفسور هیروناکا آن را «تبدیل هوش از سر پران نش» نامید و دیگران نیز القابی همچون «زیرساخت تکنیکی» و «تحلیل گری راه حل مسائل توابع ضمنی با داده های تحلیلی» نامیدند.

در بچگی می خواستم مهندس برق شوم

اما پس از بازگشت دوباره تفکرات متوهمانه ام در اواخر دهه 1960، تلاش کردم به شخصی با تفکر تحت تاثیر توهم، اما رفتار نسبتا معتدل و مناسب تبدیل شوم که درنتیجه تلاش می کرد از بستری شدن در بیمارستان و جلب توجه مستقیم پزشکان اجتناب کند.

و زمان سپری شد و من به تدریج شروع به انکار خردمندانه و عقلانی برخی از توهمانی کردم که روی خط سیر تفکر من که موقعیت اجتماعی و شخصیتی ام را تعریف می کرد، تاثیر می گذاشت.

بنابراین، در حال حاضر به نظر می رسد که دوباره منطقی فکر می کنم و به روشی رفتار می کنم که معرف یک دانشمند است. با این وجود، وضعیت من این خوشحالی را ندارد که مثلا یک نفر از ناتوانی فیزیکی به شرایط سلامت فیزیکی کامل باز می گردد. یک جنبه وضعیت فعلیم این است که تفکر کاملا منطقی باعث تحمیل محدودیتی بر تفکر فرد درخصوص ارتباطش با عالم هستی می شود.

از نظر آماری، غیرممکن به نظر می رسد که یک ریاضیدان یا دانشمند در سن 66 سالگی بتواند به تلاش های تحقیقاتی اش ادامه دهد و چیز زیادی به دستاوردهای قبلی اش بیفزاید. با این وجود، من هنوز تلاش می کنم. با درنظر گرفتن شکافی به اندازه 25 سال تفکر تا حدی متوهمانه که عملا به نوعی تعطیلات می مانند، کاملا محتمل است که وضعیت من غیرعادی باشد. بنابراین، امیدوارم که بتوانم چیز ارزشمند دیگری را از مطالعات فعلی ام یا ایده های تازه ای که در آینده به سراغم خواهدآمد، به دست آورم.