فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

رابطه شهرام شکوهی با دخترش چه جوریه؟



گفت‌وگوی ویژه با خواننده آلبوم «مدارا» كه سال 93 را سال كم اتفاق حوزه موسیقی در كشور می‌داند.

كاراكتر‌دار بودن از جمله شاخصه‌های مهم اوست. صدای خاص و لحن متمایز‌اش او را در سال‌هایی كه وارد حوزه رسمی موسیقی در كشور شده، با اهمیت كرده است.

«شهرام شكوهی» با آلبوم «مدارا» همه معادله‌های بازار موسیقی كشور را به هم زد و توانست به پدیده‌ای جدید در این حوزه بدل شود؛ پدیده‌ای كه خیلی‌ها اعتقاد دارند به مرور در حال تثبیت سبك و آثارش بین دوستداران موسیقی كشور است و به مرور در حال پوست‌اندازی و ورود به جغرافیای مخاطبان موسیقی نسل جدید كشور.  این خواننده كه آلبوم دومش را با نام «كولی عشق» سال قبل به بازار موسیقی كشور فرستاد، در گفت‌وگویی از موسیقی در سال 93 و ارتباط پدر و دختری‌اش حرف زد، ارتباطی كه خودش به‌شدت درگیرش است و ناراحت از اینكه چرا به خاطر خواننده بودنش، درست نمی‌تواند وظایف پدری‌اش را انجام دهد. 

اخبار,اخبار فرهنگی,شهرام شکوهی

 مهم‌ترین اتفاق سال 93 از دیدگاه شهرام شكوهی چه چیزی می‌تواند باشد؟
مهم‌ترین اتفاق موسیقی سال 93 «بی‌اتفاقی» آن بود.

جدی؟ یعنی واقعا خودت هیچ اتفاقی را امسال حس نكردی؟
چندان نه؛ ولی شاید گزینه‌های تو به من كمك كند.

مثلا آلبومی كه مدنظرت باشد و بخشی از علاقه تو را جلب كرده باشد و دوستش داشته باشی و احساس خوبی نسبت به آن پیدا كرده باشی.
من فكر می‌كنم توقع همه ما از موسیقی داخل كلا بالا رفته است. مثلا آلبوم‌هایی كه می‌آید هیچ كدام آلبوم ضعیفی نیست و این واقعیت است ولی توقع بالا رفته است. هركدام از آلبوم‌هایی كه می‌آید، با بی‌تفاوتی و حتی در بعضی مواقع با كوبیده شدن توسط منتقدان و دوستان روبه‌رو می‌شود. شاید اگر هركدام از اینها پنج سال پیش به‌صورت تكی بیرون می‌آمد، هركدام می‌توانست اتفاق بزرگی در موسیقی ما باشد. الان احساس می‌كنم یك اتفاقی افتاده كه از هر لحاظ كه حساب كنیم نمی‌توانیم بگوییم كه هیچ‌كدام از آلبوم‌ها ضعیف هستند و برای اینكه آلبوم‌ها یك «اتفاقی» بشوند، باید یك چیز عجیب و غریب باشند تا بتوان به آنها «اتفاق» گفت.

تو فكر می‌كنی ذائقه و سلیقه مخاطب پیشرفت كرده و رو به بالا شده است یا نه آرتیست‌های ما ضعیف شده‌اند؟ بالاخره یكی از این دو دلیل باید باشد.
آرتیست كه ضعیف نمی‌شود. هر كدام از آلبوم‌های بچه‌ها را بخواهی، نسبت به آلبوم‌های قبلی‌شان مقایسه كنی ضعف و قوت 10درصد یا 20 درصد تقریبا در یك مقیاس است چون همه تقریبا تا یك حدود بسیاری راه خودشان را پیدا كرده‌اند و كسی نمی‌آید مثل قدیم به یكباره آلبومی در سبك راك بخواند و آلبوم بعدی را در سبك جاز و بلوز بخواند و در یك مدل دیگر كار كند. الان اكثر بچه‌ها به یك ثباتی رسیده‌اند. من فكر می‌كنم یك بخشی از آن مربوط به مخاطب است كه توقعش بالا رفته است و بخشی از آن هم مربوط به این است كه متاسفانه كمی بچه‌ها درگیر تكرار شده‌اند كه كاملا طبیعی است. درآمدن از پیله شخصیت موسیقایی كه هركدام از بچه‌ها برای خودشان درست كرده‌اند، كمی سخت است و راه خیلی مطمئنی نیست.

می‌خواهم درباره صحبت‌هایی كه در سال 93 درمورد شخص خودت شد، صحبت كنی. لطفا بهترین نقد و بهترین دیالوگی كه درمورد آثار خودت در جامعه و اطرافیان و موزیسین‌ها شنیدی بگو.
من كلا زیاد در حاشیه نیستم و خداروشكر خیلی درمورد ما صحبت نمی‌كنند ولی چیزی كه برایم جالب بوده و در این چند وقت خیلی پیش آمده این است كه طیف سنی كه فكر می‌كردیم مخاطبان ما 25 سال به بالا باشند ولی چند وقتی است كه واقعا شگفت‌زده می‌شوم كه هرازگاهی طیف‌های سنی خیلی پایین‌تر طرفدار كارهای من هستند. مثلا دختری كه كلاس هفتم بود و شعرم را غلط نوشته بود و با نقاشی فرستاده بود كه هم برای خودم و هم برای همسرم خیلی جالب بود. این برای ما از صد نقد مثبت ارزش بیشتری دارد كه احساس می‌كنم آن بچه با یك ذره موسیقی كه بلد است، خاص‌تر است و ارتباط برقرار می‌كند.

و اینكه دخترت كدام‌یك از آثارت را بیشتر از همه دوست دارد و می‌خواند. آیا كارهای تو را گوش می‌كند و دوست‌شان دارد؟
خب معمولا به اقتضای سنش كارهای شاد را بیشتر دوست دارد. حتی بعضی مواقع در كنسرت‌هایم هم خودش فیلم می‌گیرد و آنقدر بلند می‌خواند كه صدای من معمولا محو می‌شود! 

اخبار,اخبار فرهنگی,شهرام شکوهی

  می‌خواهم درمورد رابطه ات با دخترت بپرسم. بهترین واكنشی كه از دخترت درباره كارهای خودت دیده‌ای یا شنیده‌ای را بگو.
 (به‌شدت می‌خندد. . . )

ازش كتك خوردی؟!
نه؛ داشتیم از اصفهان می‌آمدیم. من و خانواده‌ام با هم بودیم. داشت موسیقی یكی از خواننده‌های جدید را گوش می‌داد. گفت: «پدر. . . گفتم جانم؛ گفت: صدای خودت خیلی بهتراز اینهاست و اگه پیش من خونده بودی صدات خیلی بهتر بود. می‌گفت چرا فقط مثل هم‌اند قطعات‌شان؟» واقعیتش موقع برگشتن چیزی در ماشین نداشتم چون داخل ماشین موسیقی گوش نمی‌دهم. به‌خاطر اینكه خوابم گرفته بود داخل داشبورد ماشین جز سی‌دی این دوستان چیزی نداشتم. دخترم هفت سالش است و گفت: چرا همه اینها مثل هم است؟ من هم گفتم: باباجان بلاخره همین‌طوری است و همه آثار باید به نوعی مهر و امضای سازنده‌اش را داشته باشد. گفت: «اما اگه تو میخوندی بهتر بود!»

عمده دیالوگ‌ها و بحث‌هایی كه بین تو و دخترت رد و بدل می‌شود، درمورد چه موضوعاتی است؟
یك مشكلی كه برای همه ما خواننده‌ها هست، این است كه خیلی فرصتی نداریم وظایف پدری‌مان را درست انجام بدهیم ولی تا جایی كه بتوانم سعی می‌كنم برایش وقت بگذارم ولی با وجود این تلاش، فكر می‌كنم هنوز كم هست ولی حتی وقت‌هایی كه خسته هستم یا فكرم درگیر هست اگه سوالی از من بپرسد یا بخواهد برایش نقاشی كنم، تا جایی كه بشود به حرفش گوش می‌دهم و از كار خودم و فكری كه ذهنم را مشغول كرده می‌گذرم و صرفا در همان لحظه هستم. خوب دختر عزیز دل پدر است دیگر.

برویم سراغ داستان‌های كاری مختص خودت. آلبوم دوم‌ات هم منتشر شد و بازتاب‌ها و واكنش‌های آن را هم در جامعه شاهد بودیم. حتی من در كنسرت‌هایت هم كاملا داشتم میزان همخوانی‌ها را رصد می‌كردم؛ كارهای تو در هر دو آلبوم تقریبا به یك میزان مورد استقبال قرار گرفته است. البته جز تراك «مدارا» كه استثنا است و همچنان با فاصله رتبه اول است. شاید احساسی كه خودت به آن داری و در اجراها هم شاهد آن هستیم باعث شده همچنان «هیت تراك» تو باشد. آیا به این فكر كرده‌ای كه روزی قطعه‌ای داشته باشی و محبوبیت مدارا را هم رد كند؟


بحث قطعه نیست. یك‌جورهایی اگر بخواهم از بحث موسیقایی نگاه كنم، قطعه بهتر از مدارا هم دارم. «مدارا» یك‌جورهایی شبیه خود من است چون من با این تراك معرفی شدم و من را با این تراك می‌شناسند؛ نمایه‌های سبك و مدلی كه در موسیقی آورده‌ام در همین تراك وجود دارد. مثلا تحریرهای طولانی آن؛ مخصوصا موقع اجرا این‌گونه نمی‌خوانم و همان‌طور كه دیدی قسمت آخر آن را كاری می‌كنم كه شاید خیلی در ایران نباشند كه بتوانند این‌گونه بخوانند. البته تعریف از خود نباشد. این چیزها در این آهنگ باعث شده كه مخاطب از آن لذت ببرد. من بچه كه بودم پدرم كار ایرج و گلپا را دوست داشت و آلبوم‌های آنها را داشت.

من همیشه با وجود سن كم یادم می‌آید یكی از كارهای استاد گلپا بود كه من با وجود بچگی تایم می‌گرفتم و حدود 20 ثانیه تحریر پشت هم و چه چه میزدم و واقعا لذت می‌بردم. ما بعضی چیزها را دوست داریم چون خودمان هم می‌توانیم در آن قالب باشیم و بعضی چیزها را دوست داریم چون شاید نتوانیم آن كارها را خودمان انجام دهیم. مثلا یك ابرقهرمان را دوست داریم چون می‌تواند كاری كند كه ما دوست داریم ولی نمی‌توانیم انجام دهیم ولی از طرفی یكسری شخصیت‌ها را در فیلم‌ها دوست داریم به‌خاطر اینكه شبیه خودمان هستند؛ با همان نقطه قوت‌ها و ضعف‌های خودمان.  

اخبار,اخبار فرهنگی,شهرام شکوهی

 با تو موافقم.
من بعضی مواقع احساس می‌كنم درمورد «مدارا» مخصوصا در قسمت آخرش مخاطب من دوست دارد وقتی با من همخوانی می‌كند و نفس كم می‌آورد. لذت می‌برد كه خواننده‌ای كه دوست دارد تا چقدر می‌تواند نفسش را بكشد و ادامه بدهد و برایش عذاب‌آور نیست ولی واقعیت آن است كه از نظر شعر و موسیقایی كارهای هیت‌تر از مدارا هم دارم و فكر می‌كنم تراك «اسیری» و «دل دیوونه» من در برهه‌ای كه آمد همه گیرتر از مدارا شد.

من قطعه «هوس» تو را از همه كارهایت بیشتر دوست دارم.
هوس هم دقیقا همین است. من واقعا چند قطعه دارم كه نمی‌توانم انتخاب كنم. یك بار یكی از دوستان مشترك‌مان به من زنگ زده بود كه یكی از تراك‌هایت را به من بگو كه به عنوان قطعات محبوب انتخاب كنم برای یك رای‌گیری در مجله. به او گفتم خودت انتخاب كن و گفت من اگر بخواهم انتخاب كنم «دلم خونه» را انتخاب می‌كنم. من دقیقا مشكلم همین است كه با هركسی كه كارهای من را دوست دارد صحبت می‌كنم، هركدام یك تراك را انتخاب می‌كنند. یكی «دل دیوونه» را دوست دارد، یكی «خیال كن»، «اسیری» و یكی مثل تو «هوس» را دوست دارد. این البته حسن بزرگی هست ولی خودت دیده‌ای كه در كنسرت‌های من در هیچ‌كدام از كنسرت‌ها مردم پچ پچ نمی‌كنند و بی توجه نمی‌شوند. یعنی هر بخشی از جمع با هر كدام از آهنگ‌ها خاطره دارد. خب این هم حسن است و من واقعا خدارا شكر می‌كنم كه تراك‌ها درصدی كم و زیاد همه آنها با مردم ارتباط برقرار كرده‌اند.

تو خودت «شهرام شكوهی مدارا» را بیشتر دوست داری یا «شهرام شكوهی انگیزه» را؟
مدارا.

* یعنی آن فضاها بیشتر باب میل‌ات است؟
مسلما. اگر یادت باشد اوایلی كه باهم صحبت كردیم، ما مشكل‌مان یك مسئله است؛ مسئله این است كه چون ماركت ضعیفی داریم خواننده‌های ما نمی‌توانند سراغ خاص خواندن بروند. من اگر بخواهم صرفا به علایق موسیقایی خودم نگاه كنم، بیزینسم كلا معطل می‌شود ولی در آمریكا هر خواننده‌ای بازار خودش را دارد و همیشه در حیطه تخصصی خودش كار می‌كند. همان‌طور كه خواننده و نوازنده كلاسیكش این كار را می‌كند، خواننده جاز و پاپ و راك هم در حوزه خودشان می‌توانند كار كنند. چرا؟ چون از نظر مالی تامین هستند ولی من اگر بخواهم به سلیقه خاص خودم كار كنم ممكن است در كارهایم آهنگ شش و هشت نداشته باشم و اگر آهنگ شش و هشت نداشته باشم ممكن است كنسرت‌هایم افت كند. درواقع ما باید مخاطب جدید جذب كنیم و از 19 اسفند 91 كه اولین اجرای رسمی من در تهران بود، طی دوسال در تهران 80هزار قطعه بلیت به فروش رفته است حالا بگذریم از اینكه تقریبا تمام شهرستان‌ها هم رفته ایم حتی بعضی‌ها را چندبار. اگر بخواهم كامل حساب كنم تقریبا 200هزارنفر طرفدار در كنسرت‌های من آمده‌اند.

اگر من بخواهم نصف آنها را راضی كنم كه مجددا به كنسرت‌های من بیایند، نمی‌توانم فقط صرفا به سیستم آهنگ مدارا كار كنم. من در همان آلبوم مدارا تكلیف خودم را با موسیقی پاپ معلوم كرده‌ام و مشخص كرده‌ام كه می‌خواهم كار كنم و كنسرت بگذارم. بنابراین كار هاوس می‌خوانم كه «دلم خونه» را خواندم؛ كار شش و هشت می‌دهم كه كار «دلبری از تو» و «می‌میرم می‌میرم» بوده؛ از طرفی كار معنایی هم می‌دهم كه آهنگی مثل «گل خار» و «اسیری» بود؛ كار سنگین‌تر هم انجام می‌دهم مثل «مدارا» و «دل دیوونه». درواقع كاری كردیم كه دست خود را نبندیم و روزی اگر خواستیم در آلبوم‌مان كار شاد انجام دهیم نگویند كه متوجه شدند كار سنگین جواب نمی‌دهد و سبك‌شان را عوض كردند. از اول تكلیف‌مان را معلوم كردیم و از همان ابتدا خودمان را در رودخانه غرق كردیم.

اخبار فرهنگی - مجله زندگی ایده آل/برترین ها


ویدیو مرتبط :
شهرام شکوهی و دخترش در برنامه ویتامین 3

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

رابطه نزدیک شهرام قائدی و دخترش سارینا + عکس



می‌گویند دخترها بابایی هستند و مصداق این عبارت در مورد سارینا قائدی به‌شدت صدق می‌كند. این پدر و دختر نه تنها از نظر ظاهری شبیه هم هستند، بلكه وقتی پای صحبت‌های سارینا می‌نشینید.

می‌گویند دخترها بابایی هستند و مصداق این عبارت در مورد سارینا قائدی به‌شدت صدق می‌كند. این پدر و دختر نه تنها از نظر ظاهری شبیه هم هستند، بلكه وقتی پای صحبت‌های سارینا می‌نشینید، متوجه می‌شوید خون پدر با دوز بالای بداهه در شوخی و نگاه مشترك به برخی مسائل به‌شدت در رگ‌های این دختر هم جاری است. شهرام قائدی بارها در این سال‌ها مصاحبه كرده و علاوه بر صحبت‌های مربوط به حرفه‌اش، از دنیای پدر و دختری بین خودش و سارینا نیز گفته است اما برای نخستین بار از بخش‌های پنهان زندگی‌اش و رابطه با پدرش پرده‌برداری كرده و درباره ارتباط ایده‌آل خود با سارینا می گوید.

ماجراهای یك پدر متفاوت
شهرام: فرق پدر بودن یك بازیگر با پدرهای دیگر این است كه ناخواسته گاهی برای فرزند خود چیزهایی را كم می‌گذارد كه همسرش باید آنها را جبران كند. مثلا گاهی آن زمان كه باید حضور داشته باشی، نیستی. درست زمانی كه به تو احتیاج است و باید انجام وظیفه كنی، به خاطر مشغله كاری نمی‌توانی حضور داشته باشی و مادر جور تمام این نبودن‌ها را می‌كشد.

فرصت‌های آقای گرفتار
شهرام: در هر صنفی می‌تواند پیش بیاید كه گاهی اوقات مادرمان به ما زنگ می‌زند و گله می‌كند كه «یه زنگ نباید به من بزنی؟!» و شما هم در جواب می‌گویید كه «گرفتارم». در حالی كه هر فردی در مدت زمانی كه سر كار است، به فرض از شش صبح تا هشت شب، محال است دقایقی را برای یك تلفن یك دقیقه‌ای پیدا نكند. سر هر كاری كه باشیم زمان ناهار، استراحت و. . . داریم ولی در واقع این گرفتاری، یك گرفتاری فكری است. خودم شخصا از آنجایی كه دوست دارم در حال خوش به مادرم زنگ بزنم، پس دوست ندارم زمانی كه فكرم جای دیگری مشغول است یا فقط برای اینكه زنگ زده باشم، زنگ بزنم. در هر صنف و هر شغلی مطمئنا ساعاتی از آن خودمان هستیم. مهم این است كه آن لحظه فكرمان هم آزاد باشد.

اخبار , اخبار فرهنگی,تصاویر شهرام قائدی و دخترش,گفتگو با شهرام قائدی


دغدغه‌های بی‌پایان بازیگر
شهرام: زمانی پیش می‌آید به عنوان یك بازیگر با هر جایگاهی كه داشته باشی در خانه نشسته‌ای و فكرت مشغول این است كه چرا كاری به من پیشنهاد نمی‌شود. بعد كار پیشنهاد می‌شود، این فكر به وجود می‌‌آید كه این كار درخور آن جایگاهی كه دارم، هست؟ آیا از پس این كار برمی‌آیم؟ آیا این كار را به سلامت كامل می‌توانم انجام بدهم؟ كار انجام می‌شود و بعد از آن دغدغه زمان اكران یا پخش كار به وجود می‌آید. بعد از پخش مشغله فكری این می‌شود كه بازخورد مردم بعد از دیدن كار چیست؟ و... . در این میان مساله امرارمعاش را هم باید در نظر بگیریم. بازیگری یك شغل سراسر استرس و اضطراب است. یك باغدار تنها دغدغه‌اش این است كه زمین را به بهترین نحوه آماده كند و اگر باران و تگرگی در كار نبود، محصول خوبی برداشت كند. در حرفه ما هیچ امنیت شغلی وجود ندارد و حضور در كار بعدی منوط به خوان آخر كار قبلی است؛ یعنی خوان آخر كار قبلی باید به خیر بگذرد تا كار بعدی به تو پیشنهاد شود. اگر كار قبلی شكست بخورد، تنها یك آه و پشیمانی باقی می‌ماند كه چرا من مجبور شدم آن كار را بازی كنم كه الان به من پیشنهادی نشود. این افكار به هم ریخته و مشغله دائمی كه در ذهن دارم باعث می‌شود كه من پدری كه باید برای دخترم نباشم.

دوراهی وجدان شخصی و نگاه خانواده
شهرام: سال گذشته مجبور شدم كاری را در شهرستان به خاطر یك دوست بازی كنم. خانواده‌ من تهران بودند. آن زمان كار دیگری به من پیشنهاد شده بود كه در تهران فیلمبرداری می‌شد؛ با همان دستمزد. خانم من آن زمان به من گفت كه همان دستمزد ولی تهران، چرا كار شهرستان را قبول كردی؟ آن زمان من در فكر این بودم كه برای دوستم كه اولین تجربه كارگردانی‌اش بود، قدم پیش بگذارم. كار تهران با بازیگر دیگری فیلمبرداری شد كه كار بسیار موفقی هم از آب درآمد اما كار شهرستان من با سر زمین ‌خورد. آن زمان خانواده من چیزی نگفتند ولی من باید جوابگوی وجدان خودم باشم و با گفتن جمله «همیشه اون چیزی كه آدم دلش می‌‌خواد نمیشه» خودم را خالی ‌كنم. خیلی مسائل پیش می‌آید كه من دغدغه فكری داشته باشم و این دغدغه فكری باعث می‌شود حضوری را كه باید، نداشته باشم.

بابای پرمشغله
سارینا: از پدرم خیلی راضی هستم. حتی جدای از اینكه به خاطر كارش سرش شلوغ است باز هم بابای خوبی است. اینكه بابای من فرصت این را ندارد كه برای من وقت بیشتری بگذارد، مساله‌ای نیست كه مرا ناراحت كند چون می‌دانم پدر من به خاطر من زحمت می‌كشد. البته بابا تا آنجایی كه بتواند مرا بیرون می‌برد و تمام خواسته‌های مرا برآورده می‌كند.

فرصت آزاد برای خانواده
شهرام: من هر زمانی كوچك‌ترین وقت اضافه‌ای به دست بیاورم آن را تنها به خانواده‌ام اختصاص می‌دهم. گاهی به خاطر همین موضوع دوستان از دست من ناراحت می‌شوند كه مثلا چرا در جشنواره حضور نداشتم؛ چرا فلان مراسم شركت نكردم؛ چرا فلان نمایش نرفتم تا دوستان دیگر كه چرا نمیایی با هم برویم استخر یا چرا فلان ‌مهمانی نیامدی و.... برای همه دوستانم احترام زیادی قائل هستم و همه آنها را از صمیم قلب دوست دارم ولی از نظر من این نامردی است كه آن فرصت آزادی كه به دست می‌آورم را جدای از خانواده خرج كنم.

هجرت با طعم غربت
شهرام: در زندگی ما یك هجرت بزرگ اتفاق افتاد. من و همسرم كه دختردایی من هم هست، از جایی كه 1300 كیلومتر تا اینجا فاصله دارد، كوچ كردیم و وارد یك غربت به تمام معنا شدیم. همسرم پای من ایستاد و مبارزه كرد تا من یك هنرپیشه شوم. بعد از آن سارینا نیز پای من ایستاد. بارها و بارها سفرهای خارج از كشور یا داخل كشور پیش آمده ولی به خاطر كار من نتوانستیم برویم. بارها و بارها تعطیلات آخر هفته كه باید در كنار خانواده می‌بودم، سر كار بودم یا برای یك مراسم خیریه دعوت شده بودم و همسرم جور مرا كشید و سارینا را به گردش برد. در زندگی خودم آدمی هستم كه اگر یك نفر برای من یك قدم بردارد، من برایش 20 قدم برمی‌دارم، حالا شما فرض كن وقتی برای غریبه این كار را می‌كنم پس برای خانواده‌ام صد برابر مایه می‌گذارم.

از صفر با كمی لهجه
شهرام: پدر همسرم از بازاری‌های مطرح شیراز است و پدر خودم نیز از ملاكان و زمین‌داران به نام شیراز بود. هر دو در شرایط كاملا مرفه زندگی می‌كردیم. شرایطی پیش آمد و من و همسرم به خاطر كار من مجبور به كوچ شدیم و متعاقب آن یكسری حمایت‌های همیشگی زندگی‌مان قطع شد. پدر من كه مخالف شدید كار من بود، دست حمایتش را به كل از پشت من برداشت و بعد از آن من كه همیشه دستور می‌دادم و شخص دیگری كارهایم را انجام می‌داد، باید از صفر و روی پای خودم شروع می‌كردم. به نوعی زیر پایم خالی شد. در كنار این مسایل، مساله غربت، مشكل لهجه، مشكل دانش كم بازیگری و. . . نیز بود.

سرمایه‌گذاری روی یك بچه شهرستانی
شهرام: مدت قابل توجهی دوران تلخ و بسیار اذیت‌كننده‌ای را سپری كردیم. البته بخش اعظم این مشكلات به غرور خودم هم بازمی‌گشت. می‌توانستم از پدرم عذرخواهی كنم و دلش را به دست بیاورم. می‌توانستم جلوی حمایت‌های پدر همسرم را نگیرم كه حداقل كمكی از جایی داشته باشم ولی غرورم اجازه نمی‌داد. در ذهنم بارها و بارها پشیمان شده بودم چون مواقعی پیش آمده بود كه واقعا دیگر بریده و كم آورده بودم. چه دلیلی داشت یك كارگردان یا یك تهیه‌كننده این ریسك را بپذیرد تا به یك جوان شهرستانی دیپلمه نقشی را بسپارد. نه پولی برای سرمایه‌گذاری در كاری داشتم كه نقشی به من داده شود، نه چهره و فیزیك آنچنانی، نه دانش بازیگری آنچنانی و... . از تمام فاكتورها من حداقل آن را برخوردار بودم.

چیزی شبیه معجزه
شهرام: بازیگر شدن من چیزی شبیه معجزه بود؛ نه اینكه بازیگری فتح قله‌های دست نیافتنی باشد اما رسیدن من به این نقطه از جایی كه آمدم كه بعد از 25 سال، سالن سینما ندارد، سالن تئاتر ندارد، هیچ‌گونه امكانات فرهنگی ندارد، واقعا یك معجزه بود. گاهی كه به این مسائل فكر می‌كنم، هم حال می‌كنم هم تنم به لرزه می‌افتد.

فرار از مخمصه با حرف مادر
شهرام: مادر من یك مادر پیر فوق‌العاده مهربان است كه گاهی صحبت‌هایی می‌كند كه من به خنده می‌افتم و می‌گویم الهی دورت بگردم چرا آنقدر از جهان بی‌خبری؟! ولی همین مادر زمانی كه در یك مخمصه گرفتار هستم، تنها با گفتن اینكه درست میشه چنان اطمینان قلبی به من می‌دهد كه به راحتی آن گرفتاری را رد می‌كنم.

سارینا منتقد بی‌رحم
شهرام: سارینا به‌شدت منتقد خوبی است. بهتر است بگویم كه یك منتقد بی‌رحم  زمانی كه بحث نقد فیلم‌های من در میان باشد، اصلا تعارف نمی‌كند كه من پدرش هستم و به راحتی نقد می‌كند. گاهی آنچنان بی‌رحمانه حضور من در یك فیلم را نقد می‌كند كه من در جواب می‌گویم اگر این كار را بازی نمی‌كردم، پس چه كسی پول شهریه یا خورد و خوراك تو را می‌داد و البته سارینا هم در جواب می‌گوید بازی نمی‌كردی ما هم كمتر می‌خوردیم!

پول برای استحكام زندگی
شهرام: بازیگری آن گمشده‌ای بوده كه پیدایش كرده‌ام و به استثنای خانواده‌ام واقعا تنها چیزی بود كه به خاطرش از زندگی كردن لذت می‌برم. یعنی اگر روزی پیش بیاید كه به من بگویند دیگر نمی‌توانی بازی كنی، لذت زندگی من هم از بین می‌رود. بارها در تنهایی خودم فكر كردم كه اگر بازیگر نبودم چه كار دیگری بود كه دوستش داشتم و آن را انجام می‌دادم؟ كارهای زیادی هستند كه زحمت كمتری دارند و پول بیشتر ولی هیچ علاقه‌ای به آنها ندارم. هیچ كس از پول بدش نمی‌آید. من اگر عاشق پول هستم، تنها به این خاطر است كه بتوانم به كمك آن پایه‌های بازیگری خودم را مستحكم كنم. اگر پول بیشتری داشته باشم متعاقب آن كمتر كار بد بازی می‌كنم.

صبور مانند بابا
سارینا: بهترین چیزی كه این سال‌ها از بابا یاد گرفتم، صبور بودن است چون از خانواده‌اش دور بوده و در صحبت‌هایی كه برایم داشته، فهمیدم چقدر تلاش كرده در همه این سال‌ها با صبر كارش را جلو ببرد.

بهترین دوستان هم
شهرام: من درباره خیلی از مسائل با سارینا صحبت می‌كنم. سارینا بهترین دوست من است. آنقدر با هم دوست هستیم كه مثلا اگر در مدرسه مشكلی داشته باشد اولین نفر به من می‌گوید و از این بابت خیلی خوشحالم.

سارینا: با بابا مثل دو تا دوست هستیم و هیچ‌وقت بین خودش و من فاصله ایجاد نكرده. هیچ‌وقت طوری با من صحبت نكرده كه من اذیت شوم. من هم خیلی سعی می‌كنم كه برای بابا بچه خوبی باشم.

دیزاینر بعد از این
سارینا: نمی‌دانم پدرم كار خوبی كرده كه بازیگری را انتخاب كرده یا نه اما به نظر من آدم هر كاری كه در فكرش هست را باید دنبال كند. من خودم دوست دارم در آینده دیزاینر بشوم چون بابا بازیگر است و از نزدیك سختی‌های كار بازیگری را دیدم، دوست ندارم كه بازیگر شوم.

شهرام: من چیزی به سارینا یاد نمی‌دهم. مدتی بود كه در یك كلاس بازیگری با چند هنرآموز كار می‌كردم. بعدها دیگر دعوت دوستان را برای تدریس قبول نكردم. این لحظه‌ای كه نزد شما هستم، به این باور دارم كه چیزی برای آموختن به كسی وجود ندارد منظورم این است كه شما تنها یك تلنگر یا جرقه برای نمود استعداد فرد هستید. آن فرد از همان ابتدا در ذاتش مثلا نوازندگی سنتور را داشته و شما تنها گرد و خاكش را كنار زدید و او را نمایان كرده‌اید.

هم دختر هم پسر
شهرام: تا به حال به اینكه اگر سارینا پسر بود فكر نكردم چون شاید فكر كنم این موضوع در ژن ما باشد. مثلا من همانقدر كه نقش‌های طنز و كمدی بازی كردم، نقش‌های منفی هم بازی كرده‌ام. سارینا هم همانقدر كه اخلاق و رفتارهای دخترانه دارد گاهی همانند یك پسر رفتار می‌كند.

اخبار , اخبار فرهنگی,تصاویر شهرام قائدی و دخترش,گفتگو با شهرام قائدی


ابراز علاقه سارینا
سارینا: بابا را خیلی خیلی زیاد دوست دارم یعنی اصلا اندازه ندارد.

شهرام: (خنده فراوان) هر شب قبل از خواب طوری به من ابراز علاقه می‌كند كه به او می‌گویم مگر می‌خواهی بروی سفر؟! در چند مرحله مرا می‌بوسد و می‌گوید كه دوستم دارد. این كاری است كه هر شب انجام می‌دهد. البته شب‌هایی كه سركار هستم و گاهی شده كه دیروقت به خانه می‌آیم و سارینا خواب بوده و ناگهان بیدار می‌شود، در همان حالت خواب و بیداری می‌گوید: «بابا دوست دارماااا.»

یك بازیگر برای یك خاندان
سارینا: دوست نداشتم مادرم هم بازیگر بود. من از وقتی كه فهمیدم بابام چه كاری انجام می‌دهد و بازیگری چیست همیشه این حرف مادرم كه می‌گفت برای هر خانواده‌ای یك نفر بازیگر باشد، برای یك خاندان كفایت می‌كند.

پز بابای معروف
سارینا: از همان بچگی متوجه شدم كه پدرم معروف است. مثلا به ‌مهمانی‌ها می‌رفتیم مدام به من توجه می‌كردند یا در مراسمی شركت می‌كردیم، همه به بابا توجه می‌كردند. همكلاسی‌هایم می‌دانند كه بابای من بازیگر است ولی پز نمی‌دهم. به نظر خودم بقیه شغل‌ها همه خوب هستند فقط بابای من بیشتر دیده می‌شود. بعضی موقع‌ها این بیشتر دیده شدن اذیتم می‌كند. من هر جایی كه لازم باشد، می‌گویم پدرم بازیگر است.

شهرام: برخلاف سارینا، همسرم تا آنجایی كه امكان داشته باشد، این موضوع را مخفی نگه می‌دارد.

خاطره‌ای در باب شباهت
شهرام: سارینا از نظر فیزیكی آنقدر به من شباهت دارد كه همه متوجه می‌شوند. خاطره‌ای هست كه خود سارینا تعریف كند بهتر است.

سارینا: پیش‌دبستانی بودم كه بابا آمده بود دنبالم. نزدیك پیش‌دبستانی ما یك مدرسه پسرانه بود. آن روز كاری برای بابا پیش آمد و مجبور شد جلوی مدرسه پسرانه پارك كند. مدرسه تعطیل شد و پسرها می‌آمدند بیرون. بابا سریع رفت پایین و زیر فرمان پنهان شد كه او را نبینند. من هم  سریع رفتم پایین. بابا گفت: تو دیگه برای چی اومدی؟ من هم گفتم آخه من خیلی به تو شبیه هستم.

شغل آبرومند و توجه مردم
سارینا: بارها پیش آمده كه بابا یك ساعت وقت پیدا كرده كه مثلا من را به پارك ببرد ولی بیشتر زمان ما صرف عكس انداختن و خوش وبش بابا با مردم می‌شود. نمی‌توانم بگویم كه اذیت نمی‌شوم؛ چرا گاهی خیلی ناراحت می‌شوم ولی از طرفی خوشحال هستم كه بابا یك شغل آبرومند دارد و مردم به او توجه می‌كنند.

دوست نزدیك‌تر از برادر
شهرام: پدر در هر شكلی كه باشد، پدر است. در هر شكلی قابل احترام است اما محبت برای من باید لمس كردنی باشد. برای مثال كسی كه هیچ نسبت فامیلی با من ندارد، ولی نگاه مهربانی نسبت به من دارد، برادر واقعی من است. این الزاما معنایش نمی‌شود كه بیاید برای من پول خرج كند. در زندگی واقعی من دقیقا به همین شكل است و شاید به جرات بتوانم بگویم كه دوست من از برادر واقعی من خیلی به من نزدیك‌تر است. من خیلی جاها دچار مشكل می‌شوم ولی حرفم را می‌گویم.

زندگی یعنی خاطره‌ها
شهرام: زندگی یك آدم چیزی نیست به جز خاطره‌ها؛ اگر خاطره‌های شیرین زندگی بیشتر باشد تو آن را دوست داری و مدام مرورش می‌كنی. سال‌ها پیش فردی از همكاران بود كه با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم. این فرد آنقدر در خانواده و دوستان ما منفور است كه من چند وقت پیش با خودم فكر می‌كردم كه چه اتفاقی افتاد كه این فرد به این حد بین ما منفور شد كه خدا را شكر می‌كنیم كه دیگر بین ما نیست. با یكی از دوستان مشترك، اتفاقی در مورد همین موضوع صحبت می‌كردیم كه ایشان هم گفت خدا را شكر می‌كنم كه دیگر با او رفت و آمد ندارم! به عنوان مثال چند نفر را در اطرافیان‌مان می‌شناسیم كه از مرگ همسرشان به‌شدت خوشحال شدند. این چیزی نیست جز خاطره كه باقی می‌ماند.

همه‌چیز برای دخترم
شهرام: زمانی كه در به دنیا آمدن یك بچه نقش دارم؛ از صفر تا صد آن بچه مسوول هستم. اگر نمی‌توانم این مسوولیت خطیر را به بهترین نحو عهده‌دار شوم، بیجا می‌كنم پدر می‌شوم. پدر من سال 77 فوت شد و گاهی در تنهایی خودم با خودم صحبت می‌كنم كه: «شهرام چت شده؟ چرا هنوز از بابات توقع داری و چیزهایی از او می‌خواهی؟ او دیگر نیست.» متوجه منظور من می‌شوید. منظورم پول، مال و. . . نیست. به نظر من اگر بچه من هر روز با من مخالفت كند و هر روز از اینكه در تصمیم‌گیری‌هایش دخالت می‌كنم، مرا ناراحت كند، باز این وظیفه را دارم كه او را دورادور حمایت كنم. پدرم را به‌شدت دوست دارم ولی خاطره خوش با پدرم خیلی كم دارم. به همین خاطر تمام تلاشم را می‌كنم كه بهترین خاطرات و خوش‌ترین خاطرات را سارینا از من داشته باشد. تمام تلاشم این است كه چیزهایی كه من نداشتم را دخترم داشته باشد.

دلگیری‌های بچه آخر خانواده
شهرام: من فرزند آخر خانواده بودم و فاصله سنی من با پدرم خیلی زیاد بود. پدرم بهار 77 از دنیا رفت. این فاصله سنی زیاد باعث شده بود كه طرز تفكر كاملا متفاوتی هم داشته باشیم. كوچك‌ترین نكته نوع موسیقی بود كه پدرم گوش می‌داد. او از شنیدن آن موسیقی لذت می‌برد ولی من واقعا سردرد می‌گرفتم اما اوحال مرا درك نمی‌كرد و اجازه نمی‌داد كه موسیقی كه من دوست دارم، پخش شود. به همین خاطر گاهی سوئیچ را بدون اجازه برمی‌داشتم و می‌رفتم توی ماشین می‌نشستم و موسیقی كه دوست داشتم، گوش می‌دادم یا مثلا وقتی در ترافیك اتوبان‌ها هستم و می‌بینم كه بچه‌ای از صندلی عقب خم شده و دور گردن پدرش دست انداخته، یاد پدرم می‌افتم كه هیچ وقت اجازه نمی‌داد من این كار را انجام بدهم.

شاید به نظر شما نكته‌های خیلی ساده و ‌ریزی باشد اما همین مسایل باعث شده كه در ارتباط خودم با سارینا دقت كنم. گاهی پیش آمده كه موسیقی كه سارینا گوش می‌دهد، باب میل من نباشد ولی به خاطر خاطرات كودكی خودم به موسیقی سارینا هم گوش می‌دهم. منظور من از اینكه نمی‌گذارم به آنجاها برسد، همین است. وقتی روزی سارینا به من بگوید كه مثلا فلان شغل را دوست دارد، نه تنها او را رد نمی‌كنم، بلكه تمام قد حمایتش می‌كنم.

معدل بالای رابطه ما
شهرام: در هر زندگی بحث و دعوا وجود دارد فقط میزان آن مهم است. اینكه یك پدر بداخلاق است یا خوش‌اخلاق. اینكه دختر یا پسر حرف گوش‌كن هست یا اینكه كلا به كوچه علی‌چپ زده است. . . معدل در همه چیز نقش مهمی دارد. معدل یك رفتار باید نمره قبولی بگیرد نه فقط نمره 20. معدل پدر و فرزندی ما، معدل خوب و تقریبا بالایی است. تا به الان از ته دل از دست سارینا ناراحت و دلگیر نشدم و مطمئن هستم كه سارینا هم از دست من هیچ وقت از ته دل ناراحت نشده. این حرفی كه می‌زنم اصلا شعار نیست و یك واقعیت است. در زندگی به هیچ عنوان به همدیگر دروغ نمی‌گوییم. همه چیز در زندگی ما عیان است. هیچ نقطه پنهانی در زندگی ما وجود ندارد.

من خانواده‌ام را از ریز جزئیات كارم مطلع می‌كنم و آنها نیز همینطور. گاهی مشغول كاری هستم و فیلمنامه دیگری به من پیشنهاد می‌شود. زمانی‌كه مشغول بازی در فیلمی هستم، فیلمنامه دیگری را نمی‌خوانم به خاطر اینكه اگر یك درصد آن نقش جذاب‌تر باشد، هنگام بازی در فیلمی كه مشغول آن هستم، فكر و ذهنم درگیر آن نقش است كه نه به‌دار است و نه به بار. به همین خاطر این‌گونه از همسرم یا سارینا می‌خواهم كه فیلمنامه را بخوانند كه قبول كنم یا خیر. گاهی پیش می‌آید كه سارینا فیلمنامه را خوانده و آنقدر قشنگ و جذاب برایم تعریف می‌كند كه وقتی خودم فیلمنامه را می‌خوانم، برایم جذابیت ندارد. 

 

اخبار فرهنگی - مجله زندگی ایده آل / برترین ها