فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

در بزم پادشا نگر این کاروبار گل (مسعود سعد سلمان)



اشعار عاشقانه,مسعود سعد سلمان

در بزم پادشا نگر این کاروبار گل

وین باده بین شده به طرب دستیار گل

گل چند ماه منتظر بزم شاه بود

وز بهر آن دراز کشید انتظار گل

دیدار گل شده ست همه اختیار خلق

تا بزم شاه ساخت همه اختیار گل

گلبن ملونست چو دیبای هفت رنگ

تا لعل سبز گشت شعار و دثار گل

تا با می کهن گل نو سازوار شد

گل پیشوای می شد و می پیشکار گل

در بزم تو گل است در آمیخته به هم

با هم نثار زر بود و هم نثار گل

خیزد گل از نشاط که پر زر ساده شد

همچون کنار سایل خسرو کنار گل

فخر و شرف نبینی جز در شمار شاه

لهو و طرب نبینی جز در شمار گل

شاها همه ز شادی بزم رفیع توست

این سرخ رویی گل و این افتخار گل

از روزگار گل دل و جان شاد و خرمست

یارب چه روزگارست این روزگار گل

منبع:ganjoor.net


ویدیو مرتبط :
گفتگو با مسعود سعد سلمان

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب (مسعود سعد سلمان)



دیوان اشعار, قصاید مسعود سعد سلمان

مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب

جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب

ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ

ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب

رخم چو روی سطرلاب زرد و پوست بر او

ز زخم ناخن چون عنکبوت اسطرلاب

دو دیده همچو دو ثقبه گشاده ام شب و روز

ولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب

حسام را که زند غم کنم ز روی سپر

سؤال را که کند دل دهم به اشک جواب

چو چوب عنابم چین برگرفته روی همه

گرفته اشکم در دیده گونه عناب

مرا ز سر زدگی کز فلک شدم در دل

به جز مدیح ملک فکرتی نماند صواب

خدایگان جهان پادشاه هفت اقلیم

سر ملوک زمین مالک قلوب و رقاب

ابوالمظفر سلطان عالم ابراهیم

که خسروان را درگاه او بود محراب

چو سوی کعبه ملوک جهان بپیوستند

به سوی درگه عالی او مجی و ذهاب

ظهیر دولت و ملک و نصیر دولت و دین

به راستی و سزا بودش از خلیفه خطاب

مفاخر ملکان زمانه از لقب است

بدوست باز همیشه مفاخر القاب

روا بود که فزاید جهان بدو رامش

سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب

خدایگانا از مدح و خدمت تو همی

همه سعادت محض آمده جلالت ناب

ز رأی تست فروغ و مضای آتش و آب

ز طبع تست صفا و ثبات باد و تراب

حقیر باشد با همت تو چرخ و جهان

بخیل باشد باد و کف تو بحر و سحاب

به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدام

به رزمگاه تو خانان و ایلکان حجاب

نهیب خنجر بران تو عدوی تو را

ببست بر دل و بردیده راه شادی و خواب

ز مهر و کین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت

که هر دو مایه عمران شدند و اصل خراب

بجست ذره زین و چکید قطره زان

شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب

کمیتت اندر تک گنبدیست اندر دور

حسامت اندر زخم آتشی است اندر تاب

چه مرکبان را بر هم زند طراد نبرد

چه سرکشان را درهم کند طعان و ضراب

زمین و کوه بپوشد ز خون تازه لباس

سپهر و مهر ببندد ز گرد تیره نقاب

دل مبارز گیرد ز تیر و نیزه غذا

سر مخالف یابد ز تیغ و گرز و شراب

به میغ ظلمت رزمت ز قبضه وز زره

جهد ز خنجر برق ورود ز تیر شهاب

تو را که یارد دیدن به گاه رزم دلیر

که نیزه داری در چنگ و تیر در پرتاب

نیافت یارد از هیبت تو خاک درنگ

نکرد یارد با حمله تو چرخ شتاب

ز زخم خنجر و از گرد موکب تو شود

زمین چو چشم همای و هوا چو پر غراب

از آن فروزی آتش همی به رزم اندر

که کرد خواهی دلها به تیغ تیز کباب

ز نوک رمح تو کندی گرفت چنگ هژبر

ز سم رخش تو کندی نمود پر عقاب

همیشه تا فلک اندر سه وقت هر سالی

شود به گشت رحا و حمایل و دولاب

چو چرخ گردان بر تارک اعادی گرد

چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب

منبع:ganjoor.net